|

هيچ‌کس تختي نشد

بهناز شيرباني

چراغ‌هاي سالن خاموش مي‌شود. سکوت عجيبي حکم‌فرماست. تنها صداي نفس‌کشيدن مردم گوشت را پر مي‌کند. صداي آرام بغض شکسته‌اي سکوت ممتد را مي‌شکند و حالا از گوشه‌وکنار اين سالن که گويي مردمي را که به آن پناه برده‌اند در آغوش کشيده، غرق در حال‌وهواي مردماني مي‌شوي که بي‌وقفه اشک مي‌ريزند و افسوس بي‌پاياني در نگاهشان موج مي‌زند. شمايل قهرمان بعد از سال‌ها براي مردماني که در زمانه‌اش زيست نکرده‌اند و تنها نام بزرگش را شنيده‌اند ديدني بود. غلامرضا تختي در زمان حياتش پا به هيچ دفتر فيلم‌سازي‌ای نگذاشت، براي هيچ کالايي چهره تبليغاتي نشد و تمام روزگارش را هم‌نفس مردم زندگي کرد. هرچند که وسوسه ساخت فيلمي درباره او دست از سر بسياري از فيلم‌سازان برنداشت و تلاش ناکام زنده‌ياد علي حاتمي و تجربه ناموفق بهروز افخمي در سال‌هاي دور، بسياري را به صرافت انداخت که شايد تختي را بايد آن‌گونه دوست داشت و ستايشش کرد که زندگي عجيب و جذابش همچون قصه‌اي در تمام سال‌هاي بعد از نبودش نسل‌به‌نسل روايت مي‌شود و مهرش از دل ايراني‌ها کم نمي‌شود.51 سال بعد از مرگ پهلوان اما خبر ساخت فيلم درباره جهان‌پهلوان تختي بسياري را غافلگير کرد. تختي را چطور خواهيم ديد؟ به تمام گوشه‌وکنار زندگي‌اش سفر مي‌کنيم؟ اصلا چطور با مرگش روبه‌رو خواهيم شد؟ در تمام چند ماه ساخت فيلم توسط سعيد ملکان و بهرام توکلي سؤالات بي‌پايان دوستدارانش حساسيت درباره ساخت فيلم را صدچندان مي‌کرد. اما بالاخره اتفاق افتاد. غلامرضا تختي ساخته شد. تعجب بود که چطور مي‌توان به زندگي پهلوان از زاويه‌اي متفاوت نگريست. اينجا ديگر گمانه‌زني چگونگي مرگ تختي در مرکز توجه نبود. هرآنچه گفته شد از چگونگي زيست او بود. تختي که بود که اين‌چنين مردم عاشقانه دوستش داشتند و کافي بود لب تر کند تا داروندارشان را در زلزله مهيب بوئين‌زهرا به دست او بسپارند. بعد از نيم‌قرن از مرگ جهان‌پهلوان، حالا حقيقتي روايت شد از روزهاي پرفرازونشيب مردي که مهر مردم هرگز از دلش بيرون نرفت. تختي در تمام سال‌هاي زندگي‌اش سرمايه اجتماعي مردماني بود که حضورش قوت قلب آنها بود. همچنان که در يادداشت زيباي دکتر محمد مصدق به غلامرضا تختي، چه زيبا به شرايط اجتماعي و سياسي سال‌هاي زندگي تختي در کنار مردمانش اشاره شده است: «مردم حالا تمام شکست‌هاي ملي و اجتماعي‌شان را پس از آن کودتاي شوم با طعم شيرين پيروزي‌هاي شما جبران مي‌کنند». تختي در تمام سال‌هاي زندگي‌اش مردمش را داشت، اما تنها بود. بارها صدايش از بهت و بغض لرزيد و از کج‌فهمي‌ها و نامردي‌هايي که در حقش شد شکست، اما ايستاد و جنگيد. براي مردمش زندگي کرد و نان شبش را با آنها قسمت کرد. تختي سياسي نبود، اما از هر شخص سياسي‌ای بهتر مي‌توانست شرايط اجتماعي‌اش را تحليل و مردمانش را با خود همراه کند. تختي دانشگاه‌رفته نبود، اما هرآنچه از يادداشت‌هايش به يادگار مانده است او را زبده‌ترين نويسنده معرفي مي‌کند. تختي با دلش زندگي کرد و ستايش او بي‌شک ستايش انسانيت و بزرگي است. جهان‌پهلوان تختي در زمانه‌اي زندگي کرد که بسياري تاب و تحمل بزرگي‌اش را نداشتند. انزوا و تنهايي بخش بزرگ زندگي‌اش شد. آن‌قدر بزرگ که او را به سمت مرگي خودخواسته کشاند و دست به انتخابي بزرگ زد. خيلي دور از ذهن نيست مرد بزرگي چون او نخواهد در دوراني که ديگر نمي‌توانست مثل سابق به مردمانش خدمت کند، نبودن را انتخاب کند. براي شنيدن زندگي جهان‌پهلوان تختي گوش لازم نيست؛ کافي است با تمام وجودت حس کني مرگ انسانيت در بالاترين مرتبه‌اش چگونه ملتي را در بهت فرومي‌برد که فهم ازدست‌دادنش بعد از سال‌ها آنچنان شوکه‌ات کند که توان نيم‌خيزشدن در سالن سينما را نداشته باشي و با چشماني خيس به تصويري زل بزني و براي خودت اشک بريزي که چطور مي‌توان پهلواني با مشخصات غلامرضا تختي را از دست داد و بعد از سال‌ها از مرگش همچنان داغدار نبود. هيچ‌کس غلامرضا تختي نشد. اين را مي‌توان با جرئت اعلام کرد. تختي آن‌گونه زيست که هيچ‌گاه نمي‌توان نام و يادش را از ذهن‌ها و قلب‌ها پاک کرد و مرور طريق زندگي‌اش هرازگاهي تلنگري است براي همگان که چطور مي‌توان بي‌توقع دوست داشت، بخشيد و بزرگ بود.

چراغ‌هاي سالن خاموش مي‌شود. سکوت عجيبي حکم‌فرماست. تنها صداي نفس‌کشيدن مردم گوشت را پر مي‌کند. صداي آرام بغض شکسته‌اي سکوت ممتد را مي‌شکند و حالا از گوشه‌وکنار اين سالن که گويي مردمي را که به آن پناه برده‌اند در آغوش کشيده، غرق در حال‌وهواي مردماني مي‌شوي که بي‌وقفه اشک مي‌ريزند و افسوس بي‌پاياني در نگاهشان موج مي‌زند. شمايل قهرمان بعد از سال‌ها براي مردماني که در زمانه‌اش زيست نکرده‌اند و تنها نام بزرگش را شنيده‌اند ديدني بود. غلامرضا تختي در زمان حياتش پا به هيچ دفتر فيلم‌سازي‌ای نگذاشت، براي هيچ کالايي چهره تبليغاتي نشد و تمام روزگارش را هم‌نفس مردم زندگي کرد. هرچند که وسوسه ساخت فيلمي درباره او دست از سر بسياري از فيلم‌سازان برنداشت و تلاش ناکام زنده‌ياد علي حاتمي و تجربه ناموفق بهروز افخمي در سال‌هاي دور، بسياري را به صرافت انداخت که شايد تختي را بايد آن‌گونه دوست داشت و ستايشش کرد که زندگي عجيب و جذابش همچون قصه‌اي در تمام سال‌هاي بعد از نبودش نسل‌به‌نسل روايت مي‌شود و مهرش از دل ايراني‌ها کم نمي‌شود.51 سال بعد از مرگ پهلوان اما خبر ساخت فيلم درباره جهان‌پهلوان تختي بسياري را غافلگير کرد. تختي را چطور خواهيم ديد؟ به تمام گوشه‌وکنار زندگي‌اش سفر مي‌کنيم؟ اصلا چطور با مرگش روبه‌رو خواهيم شد؟ در تمام چند ماه ساخت فيلم توسط سعيد ملکان و بهرام توکلي سؤالات بي‌پايان دوستدارانش حساسيت درباره ساخت فيلم را صدچندان مي‌کرد. اما بالاخره اتفاق افتاد. غلامرضا تختي ساخته شد. تعجب بود که چطور مي‌توان به زندگي پهلوان از زاويه‌اي متفاوت نگريست. اينجا ديگر گمانه‌زني چگونگي مرگ تختي در مرکز توجه نبود. هرآنچه گفته شد از چگونگي زيست او بود. تختي که بود که اين‌چنين مردم عاشقانه دوستش داشتند و کافي بود لب تر کند تا داروندارشان را در زلزله مهيب بوئين‌زهرا به دست او بسپارند. بعد از نيم‌قرن از مرگ جهان‌پهلوان، حالا حقيقتي روايت شد از روزهاي پرفرازونشيب مردي که مهر مردم هرگز از دلش بيرون نرفت. تختي در تمام سال‌هاي زندگي‌اش سرمايه اجتماعي مردماني بود که حضورش قوت قلب آنها بود. همچنان که در يادداشت زيباي دکتر محمد مصدق به غلامرضا تختي، چه زيبا به شرايط اجتماعي و سياسي سال‌هاي زندگي تختي در کنار مردمانش اشاره شده است: «مردم حالا تمام شکست‌هاي ملي و اجتماعي‌شان را پس از آن کودتاي شوم با طعم شيرين پيروزي‌هاي شما جبران مي‌کنند». تختي در تمام سال‌هاي زندگي‌اش مردمش را داشت، اما تنها بود. بارها صدايش از بهت و بغض لرزيد و از کج‌فهمي‌ها و نامردي‌هايي که در حقش شد شکست، اما ايستاد و جنگيد. براي مردمش زندگي کرد و نان شبش را با آنها قسمت کرد. تختي سياسي نبود، اما از هر شخص سياسي‌ای بهتر مي‌توانست شرايط اجتماعي‌اش را تحليل و مردمانش را با خود همراه کند. تختي دانشگاه‌رفته نبود، اما هرآنچه از يادداشت‌هايش به يادگار مانده است او را زبده‌ترين نويسنده معرفي مي‌کند. تختي با دلش زندگي کرد و ستايش او بي‌شک ستايش انسانيت و بزرگي است. جهان‌پهلوان تختي در زمانه‌اي زندگي کرد که بسياري تاب و تحمل بزرگي‌اش را نداشتند. انزوا و تنهايي بخش بزرگ زندگي‌اش شد. آن‌قدر بزرگ که او را به سمت مرگي خودخواسته کشاند و دست به انتخابي بزرگ زد. خيلي دور از ذهن نيست مرد بزرگي چون او نخواهد در دوراني که ديگر نمي‌توانست مثل سابق به مردمانش خدمت کند، نبودن را انتخاب کند. براي شنيدن زندگي جهان‌پهلوان تختي گوش لازم نيست؛ کافي است با تمام وجودت حس کني مرگ انسانيت در بالاترين مرتبه‌اش چگونه ملتي را در بهت فرومي‌برد که فهم ازدست‌دادنش بعد از سال‌ها آنچنان شوکه‌ات کند که توان نيم‌خيزشدن در سالن سينما را نداشته باشي و با چشماني خيس به تصويري زل بزني و براي خودت اشک بريزي که چطور مي‌توان پهلواني با مشخصات غلامرضا تختي را از دست داد و بعد از سال‌ها از مرگش همچنان داغدار نبود. هيچ‌کس غلامرضا تختي نشد. اين را مي‌توان با جرئت اعلام کرد. تختي آن‌گونه زيست که هيچ‌گاه نمي‌توان نام و يادش را از ذهن‌ها و قلب‌ها پاک کرد و مرور طريق زندگي‌اش هرازگاهي تلنگري است براي همگان که چطور مي‌توان بي‌توقع دوست داشت، بخشيد و بزرگ بود.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها