|

از وطن و ادبیات

شرق: «البته که عصبانی هستم» با عنوان فرعی «پنج جستار درباره‌ وطن و انزوای خودخواسته»، مجموعه جستارهایی است از دوبراوکا اوگرشیچ، رمان‌نویس اهل کرواسی که با ترجمه خاطره کردکریمی در نشر اطراف منتشر شده است. «البته که عصبانی هستم» چهارمین کتاب از مجموعه‌ کتاب‌هایی با عنوان «جستار روایی» است. هر کتاب از این مجموعه جستارهای نویسنده‌ای را درباره موضوعی خاص در بر می‌گیرد. رؤیا پورآذر، مترجم و دبیر ترجمه نشر اطراف، در پیش‌گفتارش بر این مجموعه درباره جستار روایی می‌نویسد: «جستار روایی متنی غیرداستانی است که سبکی دلنشین، ساختاری ظاهرا ولنگار، لحنی شبیه زبان شفاهی و گاهی چاشنی طنز ظریفی دارد و با استفاده از داستان یا ساختار داستانی، روایت نویسنده را از مبحثی که کمتر به آن پرداخته شده، ارائه می‌دهد. به عبارتی، نویسنده‌ جستار روایی با استفاده از اکسیر هنر، فرم لذت‌بخشی می‌آفریند و مضمون مقاله را به‌گونه‌ای نو و با هدفی متفاوت ارائه می‌دهد».
چنان‌که در این تعریف اشاره شده، بین جستار و قصه وجه اشتراکاتی وجود دارد و جستارنویس موفق کسی است که رگه‌هایی از قصه‌گویی نیز در او وجود دارد، اگرچه هر جستارنویسی لزوما قصه‌نویس نیست، اما هستند قصه‌نویس‌هایی که در جستارنویسی هم دستی دارند و علاوه بر قصه‌نویسی به‌طور جدی به این کار هم می‌پردازند. دوبراوکا اوگرشیچ ظاهرا یکی از این قصه‌نویس‌هاست. او در کتاب «البته که عصبانی هستم» به موضوعاتی چون وطن و ادبیات پرداخته است. اوگرشیچ نویسنده‌ای است که چنان‌که در مقدمه مترجم بر این کتاب، مقدمه‌ای با عنوان «آدم‌کشی با قلم»، اشاره شده، خود بی‌وطنی را در جریان تجزیه یوگسلاوی تجربه کرده است. در آغاز این مقدمه درباره این تجربه و تأثیر آن بر نوشته‌های انتقادی اوگرشیج آمده است: «دوبراوکا اوگرشیچ نویسنده‌ای یوگسلاو است. بعد از تجزیه‌ یوگسلاوی، هویت ملی‌اش به یغما رفت و برای کروات‌شدن زیر فشار قرار گرفت. چرا؟ چون زاگرب خانه‌اش بود؛ شهری که تا پیش از فروپاشی بخشی از یوگسلاوی بود اما حالا پایتخت کشور مستقل کرواسی خوانده می‌شد. وقت تصمیم‌گیری بود: آیا هویت تازه‌اش را می‌پذیرفت؟ آیا به جنبش نبرد برای تفوق کرواسی می‌پیوست؟ آیا از فرصت استفاده می‌کرد، بی‌صدا از کشور می‌زد بیرون و از نو در کشوری دیگر ریشه می‌دواند؟ یا نه، می‌گفت هرچه بادا باد! من یوگسلاوم! اوگرشیچ از همین دسته‌ هرچه بادا بادها بود. او قلمش را چون اسلحه بالا گرفت و علیه کسانی که برای ربودن هویت یوگسلاوش دست‌به‌یکی کرده بودند، اعلام جنگ کرد. همین شد که سر آخر مجبور شد کرواسی را ترک کند».
عنوان‌های جستارهایی که در کتاب «البته که عصبانی هستم» آمده، عبارت‌اند از: «روابط خطرناک»، «مسئله‌ زاویه‌ دید»، «جمهوری ادبی کاکانیا»، «ترس از مردم» و «ذات فرّار بایگانی».
آنچه می‌خوانید قسمتی است از جستار «روابط خطرناک» با عنوان فرعی «ادبیات در این فرهنگ جایی ندارد» از این کتاب: «نویسندگان و آدم‌هایی که کتاب چاپ می‌کنند، باید با تغییر وضعیت مواجه شوند. هرچه این مواجهه را به تعویق بیندازید، با شتاب بیشتری به آخرین پناهِ به‌جامانده، آکادمی‌های ملی علم و هنر، یورش می‌برند که نهادی امن برای ارزش‌های ملی و زندگی‌ای اندک امن‌تر در دوره‌ بازنشستگی فراهم می‌آورند. چنین نویسندگانی در آستانه‌ انقراض‌اند اما ضرورتا همان‌هایی نیستند که دست آخر همه‌چیز را می‌بازند. همه‌ ما، هرکسی که هستیم، خودمان را در زمانه‌ای نو می‌یابیم که در آن شنیده‌شدن از گوش‌سپردن، دیده‌شدن از تماشا‌کردن و خوانده‌شدن از خواندن مهم‌تر است. ادبیات معاصر را چون فوقِ ماراتنی تصور کنید که تمام گروه‌های نژادی، قومی، سنی و جنسی در آن پذیرفته‌اند و به‌طور کلی برابرند. شرکت‌کننده‌ای سن‌دار، با ظرف چینی‌ای در دست که می‌داند چیزی قیمتی توی آن هست، سمت خط پایان می‌دود. البته که آن محموله‌ قیمتی ادبیات است، ادبیات به‌مثابه هنر و نه کمتر. اما در مجموع ممکن است رقابت، این ماراتن طاقت‌فرسا، ظرف نمادین و ادبیات به‌مثابه هنر، همه و همه، به‌گونه‌ای هم تراژیک هم کمیک، پندارهایی در جایی غلط باشند، چون کاملا ممکن است که دونده‌ ماراتن، بی‌آنکه حتی متوجه باشد، درجا بزند یا حتی عقب‌عقب برود و حتی اگر به آن خط پایان فرضی هم برسد و ظرف و محموله‌ قیمتی‌اش را صحیح و سالم تحویل بدهد، این ممکن است که بفهمد ظرف چیزی جز سوپی آبکی در خود نداشته. تنها مایه‌ تسلی این است که تمام دوندگان ماراتن در معرض خطری مشابه‌اند».
از رمان‌های دوبراوکا اوگرشیچ می‌توان به «زدن به گدار آگاهی»، «در آرواره‌های زندگی»، «وزارت درد» و «بابا یاگا تخم گذاشت» اشاره کرد. از این نویسنده رمان «بابا یاگا تخم گذاشت» به فارسی ترجمه شده است.
شرق: «البته که عصبانی هستم» با عنوان فرعی «پنج جستار درباره‌ وطن و انزوای خودخواسته»، مجموعه جستارهایی است از دوبراوکا اوگرشیچ، رمان‌نویس اهل کرواسی که با ترجمه خاطره کردکریمی در نشر اطراف منتشر شده است. «البته که عصبانی هستم» چهارمین کتاب از مجموعه‌ کتاب‌هایی با عنوان «جستار روایی» است. هر کتاب از این مجموعه جستارهای نویسنده‌ای را درباره موضوعی خاص در بر می‌گیرد. رؤیا پورآذر، مترجم و دبیر ترجمه نشر اطراف، در پیش‌گفتارش بر این مجموعه درباره جستار روایی می‌نویسد: «جستار روایی متنی غیرداستانی است که سبکی دلنشین، ساختاری ظاهرا ولنگار، لحنی شبیه زبان شفاهی و گاهی چاشنی طنز ظریفی دارد و با استفاده از داستان یا ساختار داستانی، روایت نویسنده را از مبحثی که کمتر به آن پرداخته شده، ارائه می‌دهد. به عبارتی، نویسنده‌ جستار روایی با استفاده از اکسیر هنر، فرم لذت‌بخشی می‌آفریند و مضمون مقاله را به‌گونه‌ای نو و با هدفی متفاوت ارائه می‌دهد».
چنان‌که در این تعریف اشاره شده، بین جستار و قصه وجه اشتراکاتی وجود دارد و جستارنویس موفق کسی است که رگه‌هایی از قصه‌گویی نیز در او وجود دارد، اگرچه هر جستارنویسی لزوما قصه‌نویس نیست، اما هستند قصه‌نویس‌هایی که در جستارنویسی هم دستی دارند و علاوه بر قصه‌نویسی به‌طور جدی به این کار هم می‌پردازند. دوبراوکا اوگرشیچ ظاهرا یکی از این قصه‌نویس‌هاست. او در کتاب «البته که عصبانی هستم» به موضوعاتی چون وطن و ادبیات پرداخته است. اوگرشیچ نویسنده‌ای است که چنان‌که در مقدمه مترجم بر این کتاب، مقدمه‌ای با عنوان «آدم‌کشی با قلم»، اشاره شده، خود بی‌وطنی را در جریان تجزیه یوگسلاوی تجربه کرده است. در آغاز این مقدمه درباره این تجربه و تأثیر آن بر نوشته‌های انتقادی اوگرشیج آمده است: «دوبراوکا اوگرشیچ نویسنده‌ای یوگسلاو است. بعد از تجزیه‌ یوگسلاوی، هویت ملی‌اش به یغما رفت و برای کروات‌شدن زیر فشار قرار گرفت. چرا؟ چون زاگرب خانه‌اش بود؛ شهری که تا پیش از فروپاشی بخشی از یوگسلاوی بود اما حالا پایتخت کشور مستقل کرواسی خوانده می‌شد. وقت تصمیم‌گیری بود: آیا هویت تازه‌اش را می‌پذیرفت؟ آیا به جنبش نبرد برای تفوق کرواسی می‌پیوست؟ آیا از فرصت استفاده می‌کرد، بی‌صدا از کشور می‌زد بیرون و از نو در کشوری دیگر ریشه می‌دواند؟ یا نه، می‌گفت هرچه بادا باد! من یوگسلاوم! اوگرشیچ از همین دسته‌ هرچه بادا بادها بود. او قلمش را چون اسلحه بالا گرفت و علیه کسانی که برای ربودن هویت یوگسلاوش دست‌به‌یکی کرده بودند، اعلام جنگ کرد. همین شد که سر آخر مجبور شد کرواسی را ترک کند».
عنوان‌های جستارهایی که در کتاب «البته که عصبانی هستم» آمده، عبارت‌اند از: «روابط خطرناک»، «مسئله‌ زاویه‌ دید»، «جمهوری ادبی کاکانیا»، «ترس از مردم» و «ذات فرّار بایگانی».
آنچه می‌خوانید قسمتی است از جستار «روابط خطرناک» با عنوان فرعی «ادبیات در این فرهنگ جایی ندارد» از این کتاب: «نویسندگان و آدم‌هایی که کتاب چاپ می‌کنند، باید با تغییر وضعیت مواجه شوند. هرچه این مواجهه را به تعویق بیندازید، با شتاب بیشتری به آخرین پناهِ به‌جامانده، آکادمی‌های ملی علم و هنر، یورش می‌برند که نهادی امن برای ارزش‌های ملی و زندگی‌ای اندک امن‌تر در دوره‌ بازنشستگی فراهم می‌آورند. چنین نویسندگانی در آستانه‌ انقراض‌اند اما ضرورتا همان‌هایی نیستند که دست آخر همه‌چیز را می‌بازند. همه‌ ما، هرکسی که هستیم، خودمان را در زمانه‌ای نو می‌یابیم که در آن شنیده‌شدن از گوش‌سپردن، دیده‌شدن از تماشا‌کردن و خوانده‌شدن از خواندن مهم‌تر است. ادبیات معاصر را چون فوقِ ماراتنی تصور کنید که تمام گروه‌های نژادی، قومی، سنی و جنسی در آن پذیرفته‌اند و به‌طور کلی برابرند. شرکت‌کننده‌ای سن‌دار، با ظرف چینی‌ای در دست که می‌داند چیزی قیمتی توی آن هست، سمت خط پایان می‌دود. البته که آن محموله‌ قیمتی ادبیات است، ادبیات به‌مثابه هنر و نه کمتر. اما در مجموع ممکن است رقابت، این ماراتن طاقت‌فرسا، ظرف نمادین و ادبیات به‌مثابه هنر، همه و همه، به‌گونه‌ای هم تراژیک هم کمیک، پندارهایی در جایی غلط باشند، چون کاملا ممکن است که دونده‌ ماراتن، بی‌آنکه حتی متوجه باشد، درجا بزند یا حتی عقب‌عقب برود و حتی اگر به آن خط پایان فرضی هم برسد و ظرف و محموله‌ قیمتی‌اش را صحیح و سالم تحویل بدهد، این ممکن است که بفهمد ظرف چیزی جز سوپی آبکی در خود نداشته. تنها مایه‌ تسلی این است که تمام دوندگان ماراتن در معرض خطری مشابه‌اند».
از رمان‌های دوبراوکا اوگرشیچ می‌توان به «زدن به گدار آگاهی»، «در آرواره‌های زندگی»، «وزارت درد» و «بابا یاگا تخم گذاشت» اشاره کرد. از این نویسنده رمان «بابا یاگا تخم گذاشت» به فارسی ترجمه شده است.
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها