جامعه مدرن و شهری آدمها را تنها میکند
قطبالدین صادقی- کارگردان
این روزها آدمها در شهرهای بزرگ ایران تنهاتر شدهاند و این میتواند بیانکننده چهار دلیل عمده برای این تنهایی باشد که بهناچار در سیر تاریخیاش رو به فزونی خواهد بود. دورکیم، جامعهشناس، جامعه بشری را به سنتی و مدرن تقسیم میکند و معتقد است جامعه سنتی حالت مکانیکی دارد و تو به قبیله، قوم و خانواده وابسته هستی و احساس تنهایی نمیکنی و تمامی حرکتها، احساسات، حضور در جنگ و صلح در میان جمع است. تو نسبت به یک ساختار و سازمان یا وزارتخانه زندگیات شکل میگیرد و در اینجا همه ویژگیها و پیوندهای سنتی قطع میشود و تو به یک واحد کوچک تبدیل میشوی. جمشید بهنام، پژوهشگر، در کتاب ساختار خانواده و خویشاوندی به سیر تاریخی کوچکشدن خانواده در ایران میپردازد، او بر این باور است که در جامعه سنتی ایران آنچه باعث میشود خانواده کوچکتر شود، از آموزش و پرورش مدرن آغاز میشود؛ به این مفهوم که پیش از این در ایران آموزش در دل خانواده اتفاق میافتاد و مسگرزادهها مسگر و همینطور زرگرزادهها زرگر میشدند ا؛ بنابراین نخستین دلیل تنهایی میتواند آموزش و پرورشی باشد که تو را برای ادامه تحصیل به هر جایی میبرد و تنهایی را اینگونه بر تو تحمیل میکند. دومین تنهایی، تنهایی اجتماعی است و در شهر هیچکس قدرت ارتباط با طبقات مختلف جامعه را ندارد و در شهرهای بزرگتر با توسعه آنها و ازدیاد جمعیت امکان تنهاشدن بیشتر خواهد شد و البته شرایط اقتصادی نیز میتواند بر تنهایی اجتماعی مؤثر باشد و بهناچار از میزان رفتوآمدها میکاهد.وما را از مدار انسانی خارج میکند و بهناچار به تنهایی اجتماعی دچار میشویم. همینطور قیف تنگتر و تنگتر خواهد شد. بعد در سومین مرحله به تنهایی فلسفی میرسیم که براساس حوادث بزرگ در جهان ما دچار یأسهای فلسفی خواهیم شد و دیگر جایی برای تبادل عواطف و احساسات با دیگران باقی نمیماند. چهارمین نوع، تنهایی سیاسی است که در آن حوادث سیاسی مانع از همبستگی با دیگران خواهد شد و روی روابط تأثیرگذار خواهد بود. شوربختانه این نوع تنهایی بیشتر گریبانگیر ما شده است و ما در دورهای به کسی اعتماد نمیکردیم چه به خانهمان میآمد و چه به خانهاش میرفتیم اما باز هم هراس از ابراز خیلی از چیزها بود، چون ممکن بود بد تعبیر شود و باعث دردسر شود و هر نوع تفسیری ایجاد خطر بکند. در مجموع همه اینها ما را تنهاتر از گذشته کرده و در برخی موارد امنیت فردی باعث فاصلهگرفتن از جمع خواهد شد و این درست برخلاف جامعه سنتی است که در آن همه در میان جمع احساس امنیت میکنند.
من در نمایش «چنور» بیشتر به تنهایی سیاسی میپردازم که در آن یک فرد سیاسی که از کودتای 32 زخم خورده و عشقش را پس از آن کودتا کشتهاند، 20 سال بعد به وطن برمیگردد و هیچکس را نمیشناسد و او در این شهر یک غریبه کامل است و این بیانگر تنهایی فلسفی و اجتماعی اوست. من روزگاری که در پاریس بودم، عدهای را میشناختم که پس از سالها امکان برگشتن به ایران را یافته بودند، اما میگفتند مردم آنها را نمیشناسند و آنها هم با مردم بیگانهاند و میگفتند شهر پر از دهاتی شده است، درحالیکه مردم دهاتی نبودند، بلکه تغییر کرده بودند، چنانچه خودشان در پاریس دچار تغییراتی شده بودند و این مانع از ارتباط آنان میشد. این شرایط و تغییرات عمده فرهنگی باعث گسست میشد و همین زمینهساز تنهایی میشد. چنانچه بنا بر هرم نیازهای آبراهام مزلو، نیازهای امنیتی نیز برای بقا اهمیت دارند اما به اهمیت نیازهای فیزیولوژیکی نیستند، مثل امنیت بدن، شغل، اموال، اخلاقی، خانواده، سلامتی و مالی و در اینجا امنیت فردی غالب بر امنیت اجتماعی خواهد شد و آدمها بهناچار همهچیز را در تنهاییشان ممکن میکنند، درحالیکه در جامعه سنتی باید همهچیز در میان جمع لذتبخش باشد، چنانچه در یونان باستان مردم برای لذتبردن از تئاتر در میان جمع ترجیح میدادند که در آن روزهای جشن و برگزاری آیینها در کنار مردم باشند، اما این روزها برخی دوست دارند در تنهایی و خلوتشان ویدئو تماشا کنند و نمیخواهند مانند گذشته در میان دیگران و با بروز احساسات، احساس همبستگی کنند. من هم در نمایش تکنفره «چنور» در یک بستر تاریخی بهدنبال نشاندادن نوعی تنهایی هستم که ریشه در سرخوردگی پس از کودتای 32 دارد و به قول یکی از تودهایهای آن دوران، غربت گریز از ایران مثل فولاد آبشان کرده است و البته در آن روزگار هم آنهایی که گیر کودتاچیها افتادند و به سینه دیوار سپرده شده و با شلیک گلولهای کشته شدند و هم آنهایی که به غربت پناه بردند، در این واقعه تلخ پرپر شدند. بههرروی برخی از آدمها در فضا و در پرتو عاطفه و آرمانهای اجتماعی به یک ایدئولوژی پناه میبرد و به زندگیاش جنبه متحرکی میدهد اما درواقع سرخورده از صحبتکردن با دیگران است و از آنها فاصله میگیرد و نمیداند چه اتفاقی افتاده است، در نهایت احساس تنهایی میکند. این شبها اجرای «چنور» دوسوم تماشاگران را دچار حزن و اندوه کرده و برخی با چشمان گریان سالن را ترک میکنند و این نمایش توانسته تنهایی آدمها را به آنها نشان دهد و این همان نکتهای است که آنها را به ابراز احساسات وامیدارد.
این روزها آدمها در شهرهای بزرگ ایران تنهاتر شدهاند و این میتواند بیانکننده چهار دلیل عمده برای این تنهایی باشد که بهناچار در سیر تاریخیاش رو به فزونی خواهد بود. دورکیم، جامعهشناس، جامعه بشری را به سنتی و مدرن تقسیم میکند و معتقد است جامعه سنتی حالت مکانیکی دارد و تو به قبیله، قوم و خانواده وابسته هستی و احساس تنهایی نمیکنی و تمامی حرکتها، احساسات، حضور در جنگ و صلح در میان جمع است. تو نسبت به یک ساختار و سازمان یا وزارتخانه زندگیات شکل میگیرد و در اینجا همه ویژگیها و پیوندهای سنتی قطع میشود و تو به یک واحد کوچک تبدیل میشوی. جمشید بهنام، پژوهشگر، در کتاب ساختار خانواده و خویشاوندی به سیر تاریخی کوچکشدن خانواده در ایران میپردازد، او بر این باور است که در جامعه سنتی ایران آنچه باعث میشود خانواده کوچکتر شود، از آموزش و پرورش مدرن آغاز میشود؛ به این مفهوم که پیش از این در ایران آموزش در دل خانواده اتفاق میافتاد و مسگرزادهها مسگر و همینطور زرگرزادهها زرگر میشدند ا؛ بنابراین نخستین دلیل تنهایی میتواند آموزش و پرورشی باشد که تو را برای ادامه تحصیل به هر جایی میبرد و تنهایی را اینگونه بر تو تحمیل میکند. دومین تنهایی، تنهایی اجتماعی است و در شهر هیچکس قدرت ارتباط با طبقات مختلف جامعه را ندارد و در شهرهای بزرگتر با توسعه آنها و ازدیاد جمعیت امکان تنهاشدن بیشتر خواهد شد و البته شرایط اقتصادی نیز میتواند بر تنهایی اجتماعی مؤثر باشد و بهناچار از میزان رفتوآمدها میکاهد.وما را از مدار انسانی خارج میکند و بهناچار به تنهایی اجتماعی دچار میشویم. همینطور قیف تنگتر و تنگتر خواهد شد. بعد در سومین مرحله به تنهایی فلسفی میرسیم که براساس حوادث بزرگ در جهان ما دچار یأسهای فلسفی خواهیم شد و دیگر جایی برای تبادل عواطف و احساسات با دیگران باقی نمیماند. چهارمین نوع، تنهایی سیاسی است که در آن حوادث سیاسی مانع از همبستگی با دیگران خواهد شد و روی روابط تأثیرگذار خواهد بود. شوربختانه این نوع تنهایی بیشتر گریبانگیر ما شده است و ما در دورهای به کسی اعتماد نمیکردیم چه به خانهمان میآمد و چه به خانهاش میرفتیم اما باز هم هراس از ابراز خیلی از چیزها بود، چون ممکن بود بد تعبیر شود و باعث دردسر شود و هر نوع تفسیری ایجاد خطر بکند. در مجموع همه اینها ما را تنهاتر از گذشته کرده و در برخی موارد امنیت فردی باعث فاصلهگرفتن از جمع خواهد شد و این درست برخلاف جامعه سنتی است که در آن همه در میان جمع احساس امنیت میکنند.
من در نمایش «چنور» بیشتر به تنهایی سیاسی میپردازم که در آن یک فرد سیاسی که از کودتای 32 زخم خورده و عشقش را پس از آن کودتا کشتهاند، 20 سال بعد به وطن برمیگردد و هیچکس را نمیشناسد و او در این شهر یک غریبه کامل است و این بیانگر تنهایی فلسفی و اجتماعی اوست. من روزگاری که در پاریس بودم، عدهای را میشناختم که پس از سالها امکان برگشتن به ایران را یافته بودند، اما میگفتند مردم آنها را نمیشناسند و آنها هم با مردم بیگانهاند و میگفتند شهر پر از دهاتی شده است، درحالیکه مردم دهاتی نبودند، بلکه تغییر کرده بودند، چنانچه خودشان در پاریس دچار تغییراتی شده بودند و این مانع از ارتباط آنان میشد. این شرایط و تغییرات عمده فرهنگی باعث گسست میشد و همین زمینهساز تنهایی میشد. چنانچه بنا بر هرم نیازهای آبراهام مزلو، نیازهای امنیتی نیز برای بقا اهمیت دارند اما به اهمیت نیازهای فیزیولوژیکی نیستند، مثل امنیت بدن، شغل، اموال، اخلاقی، خانواده، سلامتی و مالی و در اینجا امنیت فردی غالب بر امنیت اجتماعی خواهد شد و آدمها بهناچار همهچیز را در تنهاییشان ممکن میکنند، درحالیکه در جامعه سنتی باید همهچیز در میان جمع لذتبخش باشد، چنانچه در یونان باستان مردم برای لذتبردن از تئاتر در میان جمع ترجیح میدادند که در آن روزهای جشن و برگزاری آیینها در کنار مردم باشند، اما این روزها برخی دوست دارند در تنهایی و خلوتشان ویدئو تماشا کنند و نمیخواهند مانند گذشته در میان دیگران و با بروز احساسات، احساس همبستگی کنند. من هم در نمایش تکنفره «چنور» در یک بستر تاریخی بهدنبال نشاندادن نوعی تنهایی هستم که ریشه در سرخوردگی پس از کودتای 32 دارد و به قول یکی از تودهایهای آن دوران، غربت گریز از ایران مثل فولاد آبشان کرده است و البته در آن روزگار هم آنهایی که گیر کودتاچیها افتادند و به سینه دیوار سپرده شده و با شلیک گلولهای کشته شدند و هم آنهایی که به غربت پناه بردند، در این واقعه تلخ پرپر شدند. بههرروی برخی از آدمها در فضا و در پرتو عاطفه و آرمانهای اجتماعی به یک ایدئولوژی پناه میبرد و به زندگیاش جنبه متحرکی میدهد اما درواقع سرخورده از صحبتکردن با دیگران است و از آنها فاصله میگیرد و نمیداند چه اتفاقی افتاده است، در نهایت احساس تنهایی میکند. این شبها اجرای «چنور» دوسوم تماشاگران را دچار حزن و اندوه کرده و برخی با چشمان گریان سالن را ترک میکنند و این نمایش توانسته تنهایی آدمها را به آنها نشان دهد و این همان نکتهای است که آنها را به ابراز احساسات وامیدارد.