دلبستگيهاي يک دانشنامهنگار چيرهدست
يونس کرامتي. عضو هيئت علمي پژوهشکده تاريخ علم دانشگاه تهران
آن روز را بهروشني به ياد دارم. يکي از روزهاي گرم اوایل تابستان 1387 بود. جواني به ديدار من آمده بود. از اينکه در آن هواي گرم کت و شلوار به تن داشت، کمي متعجب شدم. خود را «حسن سالاري، نويسنده و پژوهشگر حوزه ادبيات غيرداستاني براي کودک و نوجوان» معرفي کرد. دانشنامهاي دوجلدي به رسم هديه آورده بود که دريافتم پديدآور اصلي آن بوده است. چند دقيقهاي در معرفي برخي آثار خود سخن گفت. از او پرسيدم مقصودش از اين ديدار چه بوده است. پاسخ داد: دو کتاب، يکي درباره ابوريحان بيروني و ديگري درباره خوارزمي را از انگليسي به فارسي ترجمه کردهام. ميخواستم شما ويرايش آن را بر عهده بگيريد. گفتم: «من در حوزه ادبيات کودک و نوجوان کار نکردهام. چرا مرا فردي مناسب براي ويرايش اين دو ترجمه به شمار آوردهايد؟». معلوم شد که مقالات من در دایرةالمعارف بزرگ اسلامي و کتابي را که درباره جبر خوارزمي نوشته بودم، خوانده بود. من همچون بسياري ديگر از همکاران دانشنامهنگار نسبت به خواندهشدن مقالات دانشنامهاي سخت نااميد بودم چه رسد به مقالات دانشنامهاي تاريخ علمي که خود نوشته بودم! اينکه بالاخره يکي پيدا شده و اين مقالات را خوانده بود،
برايم بسيار جالب بود. براي اينکه بدانم چنين فردي، چگونه است، ويرايش آن دو کتاب را پذيرفتم. ترجمه او را نيز خواندم. نثري ساده، روان و پاکيزه و بسيار بيپيرايه داشت که موجب ميشد ويرايش آن معمولا به برخي نکات استحساني و شايد چند مورد طغيان قلم منحصر شود. البته در اصل کتاب چند نکته به اشتباه آمده بود که سالاري آنها را با توضيحاتي لازم در کتاب ياد کرد و نکاتي نيز به اصل کتاب افزود که آنها نيز به شيوهاي متمايز در آن دو کتاب ياد شدند. آن دانشنامهاي که با خود آورده بود، داستاني جداگانه داشت. به ياد دارم جذابيت تصويري اين دانشنامه که -اتفاقا حسن سالاري شخصا بر اين جنبه از کار نيز نظارت داشت- چندان بود که دو فرزند خردسال من -با آنکه هنوز خواندن نميدانستند- با ولع تمام اين کتاب را ورق ميزدند و اين کار را با چنان پشتکاري انجام دادند که سرانجام شيرازه هر دو جلد از هم پاشيد و من بهناچار نسخهاي ديگر از آن دانشنامه را اين بار از «دوست خود»، «حسن سالاري» طلب کردم. اين دو کودک چيزهاي بسيار از اين دانشنامه آموختند که از جمله آن پرچم همه کشورها بود. تردد سالاري در دایرةالمعارف بزرگ اسلامي به «بهانه» ويرايش آن دو
ترجمه، سرآغازي براي همکاري نزديک و از آن نزديکتر، دوستي عميق من و سالاري شد چندان که اين دوستي حتي به فرزندان ما نيز سرايت کرد. براي سالهاي پياپي (به جز وقفهاي دو-سه ساله به سبب سکونت او در بجنورد) دستکم هفتهاي يک روز و گاه به ضرورت بيشتر در دایرةالمعارف بزرگ اسلامي به کار مشغول بوديم. سالاري دلبسته دانشنامهنگاري بود و برخلاف بيشتر کساني که در اين کار قلم ميزنند، قواعد و ضوابط اين کار را خيلي خوب ميدانست. بهجرئت ميتوان گفت او نه فقط يک دانشنامهنگار چيرهدست، بلکه پژوهشگري پرکار و پرتلاش در عرصه دانشنامهنگاري بود. صدالبته اين مهارت و دلبستگي سالاري در کنار دلبستگي ژرف او به حوزه «ادبيات غيرداستاني با مخاطب کودک و نوجوان» کمتر به چشم ميآمد. هميشه بر اين باور بودم که بيشتر فعالان ادبيات (داستاني و غيرداستاني) براي مخاطبان کودک و نوجوان، به جاي آنکه براي «کودکان» بنويسند، «کودکانه» مينويسند. اما سالاري از معدود کساني بود که به گمان من، عنوان «پژوهشگر ادبيات کودک و نوجوان» بسيار برازنده او بود. شايد يکي از کاربرديترين نوشتههاي او مقالهاي با عنوان «ويژگيهاي ساختاري متن غيرداستاني و اهميت
معرفي آن به دانشآموزان» (کتاب ماه کودک و نوجوان، آذر 1391) بود که من در درس روش تحقيق در تاريخ علم (در مقطع کارشناسي ارشد) معمولا يک جلسه را به تدريس آن (بهويژه در مبحث نماهاي متن) اختصاص ميدادم. سالاري همواره بسياري از جديدترين مجموعههاي هدفمند از آثار علمي براي کودک و نوجوان را که در سراسر دنيا به زبان انگليسي منتشر ميشد، نه فقط ميخواند که ميکاويد و از اين ميانه، آنهايي را که شايسته ترجمه ميديد، به زيور ترجمه خويش ميآراست. اين توجه ويژه به «مجموعه آثار» به جاي آثار منفرد نيز به گمان من نشئتگرفته از همان دلبستگي عميق او به فن دانشنامهنگاري بود. درواقع سالاري عموما مجموعههايي را براي ترجمه برميگزيد که به نوعي ميتوانست «دانشنامه موضوعي/مفهومي» نيز تلقي شود. در ترجمه شماري از اين مجموعهآثار، دو دوست مشترک ما، مجيد عميق و سليمان فرهاديان نيز که هر دو از پديدآورندگان توانا در اين عرصه به شمار ميآيند، همکاري داشتند. ناگفته پيداست که براي دلبسته دانشنامهنگاري و نگارش آثار علمي براي کودک و نوجوان، هيچ کاري خوشايندتر از پديدآوردن (ترجمه يا تأليف) دانشنامهاي براي کودک و نوجوان نتواند بود.
سالاري وقت شگفتانگيزي را صرف سرپرستي ترجمه دانشنامهاي براي گروه سني زير 12 سال کرده بود و وقتي حتي بيش از آن را صرف آن کرد که در کنار يکديگر اين ترجمهها را ويرايش (اما در بيشتر موارد بازترجمه) کنيم. تجربه سترگ سالاري در حوزه ادبيات غيرداستاني کودک و نوجوان بهواقع فريادرس بود. قرار بر اين شد که به تقليد از ناشران اروپا و آمريکاي شمالي؛ چه در ترجمه اين اثر و چه در ترجمه و حتي تأليف آثار ديگر، دايره واژگان بهکاررفته تا حد امکان محدود باشد و همت بهجاي آنکه صرف قلمفرسايي شود، در راه سادگي به کار گرفته شود. اين ترجمه البته با وجود اينهمه تلاش و صرف وقت ناتمام ماند. ديگر فعاليت چشمگير سالاري، نقدهايي نسبتا پرشمار در مجله کتاب ماه علوم و فنون (و بعدها فصلنامه نقد کتاب علوم محض و کاربردي) بود که آنها نيز انصافا نمونههايي بسيار ممتاز از نقد کتاب به شمار ميآيند. يک سال پيش در همين روزها، از سالاري خواهش کردم مراحل نگارش مقالهاي دانشنامهاي را که به او سفارش داده بودم با جزئيات کامل و ذکر همه تغييروتحولات ثبت کند و در اختيار من قرار دهد تا بهعنوان نمونهاي واقعي از آنچه در ذهن يک نويسنده چيرهدست رخ
ميدهد، به دانشجويان درس روش تحقيق عرضه کنم. سالاري نيز با بزرگواري اين درخواست را پذيرفت و با حوصله بسيار اين مراحل را ثبت کرد و برايم فرستاد. دانشجويان تاريخ علم، البته با توجه به تمايل آشکار سالاري به تاريخ علم در دهه اخير، غالبا با آثار او آشنا بودند (با آنکه سالاري در نهايت فروتني، عموما دانشجويان را مخاطب خود نميدانست)، اما دانشجويان يکي، دو سال اخير پژوهشکده تاريخ علم دانشگاه تهران، عملا از تلاشهاي سالاري در حوزه نظري مقالهنويسي بهره بسيار ميبردند. شگفت آنکه آخرين ديدار ما نيز به نوعي به همين مقاله ربط داشت. چندي پيش به دعوت خانه کتاب، براي انتخاب مقالاتي که شايستگي حضور در مرحله دوم داوري کتاب سال را داشتند، به خانه کتاب رفتيم. پس از پايان کار، سالاري از من خواست تا چند کتاب درباره موضوع آن مقاله را براي او امانت بگيرم. روزي را که خبر ناگوار مرگ او را شنيدم هرگز فراموش نخواهم کرد. آن روز نيز به همان روشني روز نخست در خاطرم خواهد ماند. آنچه را که شنيدم نميتوانستم باور کنم (و اگر راستش را بخواهيد هنوز هم مرگ او را چنانکه بايد باور نکردهام). پس از چندساعت به ياد آوردم که بايد چيزي هرچند کوتاه
به ياد او بنويسم. آن مطلب کوتاه را در اختيار دوستان و آشنايان اغلب مشترک در محافل فرهنگي و علمي و نيز خبرگزاريهاي مختلف قرار دادم. سالاري عاشق ايراني و ايرانزمين و دلبسته تعليم نوباوگان اين مرزوبوم بود. هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق.
آن روز را بهروشني به ياد دارم. يکي از روزهاي گرم اوایل تابستان 1387 بود. جواني به ديدار من آمده بود. از اينکه در آن هواي گرم کت و شلوار به تن داشت، کمي متعجب شدم. خود را «حسن سالاري، نويسنده و پژوهشگر حوزه ادبيات غيرداستاني براي کودک و نوجوان» معرفي کرد. دانشنامهاي دوجلدي به رسم هديه آورده بود که دريافتم پديدآور اصلي آن بوده است. چند دقيقهاي در معرفي برخي آثار خود سخن گفت. از او پرسيدم مقصودش از اين ديدار چه بوده است. پاسخ داد: دو کتاب، يکي درباره ابوريحان بيروني و ديگري درباره خوارزمي را از انگليسي به فارسي ترجمه کردهام. ميخواستم شما ويرايش آن را بر عهده بگيريد. گفتم: «من در حوزه ادبيات کودک و نوجوان کار نکردهام. چرا مرا فردي مناسب براي ويرايش اين دو ترجمه به شمار آوردهايد؟». معلوم شد که مقالات من در دایرةالمعارف بزرگ اسلامي و کتابي را که درباره جبر خوارزمي نوشته بودم، خوانده بود. من همچون بسياري ديگر از همکاران دانشنامهنگار نسبت به خواندهشدن مقالات دانشنامهاي سخت نااميد بودم چه رسد به مقالات دانشنامهاي تاريخ علمي که خود نوشته بودم! اينکه بالاخره يکي پيدا شده و اين مقالات را خوانده بود،
برايم بسيار جالب بود. براي اينکه بدانم چنين فردي، چگونه است، ويرايش آن دو کتاب را پذيرفتم. ترجمه او را نيز خواندم. نثري ساده، روان و پاکيزه و بسيار بيپيرايه داشت که موجب ميشد ويرايش آن معمولا به برخي نکات استحساني و شايد چند مورد طغيان قلم منحصر شود. البته در اصل کتاب چند نکته به اشتباه آمده بود که سالاري آنها را با توضيحاتي لازم در کتاب ياد کرد و نکاتي نيز به اصل کتاب افزود که آنها نيز به شيوهاي متمايز در آن دو کتاب ياد شدند. آن دانشنامهاي که با خود آورده بود، داستاني جداگانه داشت. به ياد دارم جذابيت تصويري اين دانشنامه که -اتفاقا حسن سالاري شخصا بر اين جنبه از کار نيز نظارت داشت- چندان بود که دو فرزند خردسال من -با آنکه هنوز خواندن نميدانستند- با ولع تمام اين کتاب را ورق ميزدند و اين کار را با چنان پشتکاري انجام دادند که سرانجام شيرازه هر دو جلد از هم پاشيد و من بهناچار نسخهاي ديگر از آن دانشنامه را اين بار از «دوست خود»، «حسن سالاري» طلب کردم. اين دو کودک چيزهاي بسيار از اين دانشنامه آموختند که از جمله آن پرچم همه کشورها بود. تردد سالاري در دایرةالمعارف بزرگ اسلامي به «بهانه» ويرايش آن دو
ترجمه، سرآغازي براي همکاري نزديک و از آن نزديکتر، دوستي عميق من و سالاري شد چندان که اين دوستي حتي به فرزندان ما نيز سرايت کرد. براي سالهاي پياپي (به جز وقفهاي دو-سه ساله به سبب سکونت او در بجنورد) دستکم هفتهاي يک روز و گاه به ضرورت بيشتر در دایرةالمعارف بزرگ اسلامي به کار مشغول بوديم. سالاري دلبسته دانشنامهنگاري بود و برخلاف بيشتر کساني که در اين کار قلم ميزنند، قواعد و ضوابط اين کار را خيلي خوب ميدانست. بهجرئت ميتوان گفت او نه فقط يک دانشنامهنگار چيرهدست، بلکه پژوهشگري پرکار و پرتلاش در عرصه دانشنامهنگاري بود. صدالبته اين مهارت و دلبستگي سالاري در کنار دلبستگي ژرف او به حوزه «ادبيات غيرداستاني با مخاطب کودک و نوجوان» کمتر به چشم ميآمد. هميشه بر اين باور بودم که بيشتر فعالان ادبيات (داستاني و غيرداستاني) براي مخاطبان کودک و نوجوان، به جاي آنکه براي «کودکان» بنويسند، «کودکانه» مينويسند. اما سالاري از معدود کساني بود که به گمان من، عنوان «پژوهشگر ادبيات کودک و نوجوان» بسيار برازنده او بود. شايد يکي از کاربرديترين نوشتههاي او مقالهاي با عنوان «ويژگيهاي ساختاري متن غيرداستاني و اهميت
معرفي آن به دانشآموزان» (کتاب ماه کودک و نوجوان، آذر 1391) بود که من در درس روش تحقيق در تاريخ علم (در مقطع کارشناسي ارشد) معمولا يک جلسه را به تدريس آن (بهويژه در مبحث نماهاي متن) اختصاص ميدادم. سالاري همواره بسياري از جديدترين مجموعههاي هدفمند از آثار علمي براي کودک و نوجوان را که در سراسر دنيا به زبان انگليسي منتشر ميشد، نه فقط ميخواند که ميکاويد و از اين ميانه، آنهايي را که شايسته ترجمه ميديد، به زيور ترجمه خويش ميآراست. اين توجه ويژه به «مجموعه آثار» به جاي آثار منفرد نيز به گمان من نشئتگرفته از همان دلبستگي عميق او به فن دانشنامهنگاري بود. درواقع سالاري عموما مجموعههايي را براي ترجمه برميگزيد که به نوعي ميتوانست «دانشنامه موضوعي/مفهومي» نيز تلقي شود. در ترجمه شماري از اين مجموعهآثار، دو دوست مشترک ما، مجيد عميق و سليمان فرهاديان نيز که هر دو از پديدآورندگان توانا در اين عرصه به شمار ميآيند، همکاري داشتند. ناگفته پيداست که براي دلبسته دانشنامهنگاري و نگارش آثار علمي براي کودک و نوجوان، هيچ کاري خوشايندتر از پديدآوردن (ترجمه يا تأليف) دانشنامهاي براي کودک و نوجوان نتواند بود.
سالاري وقت شگفتانگيزي را صرف سرپرستي ترجمه دانشنامهاي براي گروه سني زير 12 سال کرده بود و وقتي حتي بيش از آن را صرف آن کرد که در کنار يکديگر اين ترجمهها را ويرايش (اما در بيشتر موارد بازترجمه) کنيم. تجربه سترگ سالاري در حوزه ادبيات غيرداستاني کودک و نوجوان بهواقع فريادرس بود. قرار بر اين شد که به تقليد از ناشران اروپا و آمريکاي شمالي؛ چه در ترجمه اين اثر و چه در ترجمه و حتي تأليف آثار ديگر، دايره واژگان بهکاررفته تا حد امکان محدود باشد و همت بهجاي آنکه صرف قلمفرسايي شود، در راه سادگي به کار گرفته شود. اين ترجمه البته با وجود اينهمه تلاش و صرف وقت ناتمام ماند. ديگر فعاليت چشمگير سالاري، نقدهايي نسبتا پرشمار در مجله کتاب ماه علوم و فنون (و بعدها فصلنامه نقد کتاب علوم محض و کاربردي) بود که آنها نيز انصافا نمونههايي بسيار ممتاز از نقد کتاب به شمار ميآيند. يک سال پيش در همين روزها، از سالاري خواهش کردم مراحل نگارش مقالهاي دانشنامهاي را که به او سفارش داده بودم با جزئيات کامل و ذکر همه تغييروتحولات ثبت کند و در اختيار من قرار دهد تا بهعنوان نمونهاي واقعي از آنچه در ذهن يک نويسنده چيرهدست رخ
ميدهد، به دانشجويان درس روش تحقيق عرضه کنم. سالاري نيز با بزرگواري اين درخواست را پذيرفت و با حوصله بسيار اين مراحل را ثبت کرد و برايم فرستاد. دانشجويان تاريخ علم، البته با توجه به تمايل آشکار سالاري به تاريخ علم در دهه اخير، غالبا با آثار او آشنا بودند (با آنکه سالاري در نهايت فروتني، عموما دانشجويان را مخاطب خود نميدانست)، اما دانشجويان يکي، دو سال اخير پژوهشکده تاريخ علم دانشگاه تهران، عملا از تلاشهاي سالاري در حوزه نظري مقالهنويسي بهره بسيار ميبردند. شگفت آنکه آخرين ديدار ما نيز به نوعي به همين مقاله ربط داشت. چندي پيش به دعوت خانه کتاب، براي انتخاب مقالاتي که شايستگي حضور در مرحله دوم داوري کتاب سال را داشتند، به خانه کتاب رفتيم. پس از پايان کار، سالاري از من خواست تا چند کتاب درباره موضوع آن مقاله را براي او امانت بگيرم. روزي را که خبر ناگوار مرگ او را شنيدم هرگز فراموش نخواهم کرد. آن روز نيز به همان روشني روز نخست در خاطرم خواهد ماند. آنچه را که شنيدم نميتوانستم باور کنم (و اگر راستش را بخواهيد هنوز هم مرگ او را چنانکه بايد باور نکردهام). پس از چندساعت به ياد آوردم که بايد چيزي هرچند کوتاه
به ياد او بنويسم. آن مطلب کوتاه را در اختيار دوستان و آشنايان اغلب مشترک در محافل فرهنگي و علمي و نيز خبرگزاريهاي مختلف قرار دادم. سالاري عاشق ايراني و ايرانزمين و دلبسته تعليم نوباوگان اين مرزوبوم بود. هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق.