|

هستی‌شناسی همانا ریاضیات است

اگر هستی‌شناسی را به شکل تحت‌اللفظی یا با توجه به معنای ریشه آن در نظر بگیریم، یعنی به منزله آنچه می‌توان درباره وجودِ به‌ما‌هو گفت، آنگاه باید بگوییم که هستی‌شناسی همانا ریاضیات است. ریاضیات نامتناهی را با صوری‌کردنش به صریح‌ترین وجه دنیوی و غیردینی‌ می‌کند. این تز که ریاضیات هستی‌شناسی است، این امتیاز سلبی مضاعف را دارد که پیوند میان فلسفه و پرسش وجود را قطع و فلسفه را از مضمون تناهی رها می‌کند. از‌این‌رو نشان از گسستی قدرتمند دارد.
لحظه‌ای که به ذهن‌تان خطور می‌کند ریاضیات هستی‌شناسی است، خود این فکر واجد قابلیت قابل ملاحظه‌ای برای وضوح‌بخشیدن به ریاضیات است. اگر با این تز شروع کنیم که وجود اساسا کثرت محض است، شامل زنجیره‌های نامتناهی کثرت‌ها و اگر در نظر بگیریم که صوری‌شده‌ترین و کامل‌ترین چارچوب اصول موضوعه امر کثیر امروزه نظریه مجموعه‌ها است، آنگاه چرا یک‌یک اصل‌های نظریه مجموعه‌ها را بررسی کنیم؟ آن اصول موضوعه درباره وجود به‌ماهو چه می‌گویند؟ ریاضی‌دان لازم نیست چنین سؤالی را از خود بپرسد. او می‌تواند یک هستی‌شناس باشد بی‌آنکه خود بداند.
اگر فیلسوف اصول موضوعه نظریه مجموعه‌ها را با این ایده ارزیابی کند که آنها جملاتی درباره وجودِ به‌ماهو هستند، آنگاه می‌بیند که ربط غیرمنتظره‌ای پدیدار می‌شود. بگذارید ساده‌ترین نمونه ممکن را در نظر بگیریم، اصل موضوع تساوی، اصل موضوعی که می‌گوید دو مجموعه مساوی‌اند در‌صورتی‌که عضوهای یکسانی داشته باشند. این حقیقتی کاملا سرراست است. اما اگر به آن دقیق‌تر نگاه کنیم، درمی‌یابیم این اصل موضوع در واقع یک صورت‌بندی نظری تازه است از پرسش قدیمی این‌همانی و تفاوت، همان و دیگری، پرسشی که هر تفکر درباره وجود به‌ماهو ناچار باید آن را طرح کند و همین درباره کل مجموعه اصول موضوعه صادق است. آنها مجموعه‌ای سازگار و منسجم از گزاره‌هایی راجع به وجود به‌ماهو شکل می‌دهند، بر مبنای این فرض ضمنی که وجود قابل فروکاستن به کثرت محض است.‌ مدت‌ها فلسفه پرسش حقیقت را موقوف به اصول واجب‌القبول وجود می‌کرد که ضامن نهایی آن وجود برتر بود. منشأ دیگر، وجود جریان گسترده معاصر برای انسان‌شناختی‌کردن فلسفه است -‌این فکر که فلسفه با سامان‌های فرهنگی یا زبانی کم‌وبیش ناهمگون فکر سروکار دارد و خود نتیجه یا محصول چنین سامانی است. بدیهی است که این جریان مستلزم قسمی نسبی‌گرایی است، یا آنچه می‌تواند نوعی «صحت‌سنجی عملی» نامیده شود و کاملا برخلاف تفکر انسان‌شناختی، عمیقا معتقدم که رویه‌های عام یا کلی وجود دارند. از‌این‌رو، متعهد شده‌ام تا فلسفه را در تمامیتش از نو سامان دهم، آن را وقف مقوله حقیقت کنم، آن هم به قیمت صورت‌بندی دوباره و ریشه‌ای آن مفهوم. از نظر من، حقیقت‌ها به‌گونه‌ای متناقض‌نما غیرفلسفی‌اند، حتی حقیقت‌هایی درباره وجود به‌ماهو که خصلتی ریاضیاتی دارند. در‌عین‌حال، امر غیرفلسفی دقیقا چیزی است که به فلسفه امکان وجود می‌دهد. حقیقت در مقام مقوله‌ای مختص فلسفه، حقیقت چیزی است که من آن را عمل‌گری برای دست‌یازیدن به حقیقت‌ها می‌نامم. فلسفه فعال است؛ در کنه سامان گفتاری و استدلالی آن قسمی کنش هست، کنش مشخص دست‌یازیدن به حقیقت‌ها، اصولا حقیقت‌های زمانه‌اش، حقیقت‌های در حال تکوین، حقیقت‌های در مراحل اولیه، حقیقت‌های درگیر در فرایند برساختن خویش، آن حقیقت‌هایی که نشان می‌دهند زمانه ما به‌واقع از چه ساخته شده است. دست‌یازدیدن فلسفه به این حقیقت‌ها است که آنها را به منزله حقیقت معرفی می‌کند؛ آنها فی‌نفسه در هیئت حقیقت پدیدار نمی‌شوند: یک اثر هنری به منزله یک اثر هنری پدیدار می‌شود؛ یک قضیه ریاضی به منزله یک قضیه ریاضی؛ یک عشق بزرگ به منزله یک عشق بزرگ؛ یک انقلاب سیاسی به منزله یک انقلاب سیاسی. برای فلسفه، اینها به معنای خاصی که در نظر دارم حقیقت‌اند: اینها رویه‌های حقیقت‌اند. رسالت فلسفه نشان‌دادن این است که چرا و تحت چه شرط‌هایی این حقیقت‌های مطلقا ناهمگون، دست‌کم، هم‌امکان‌اند. هم‌ا‌مکانی، یعنی قسمی خلق فلسفی راستین را نمی‌توان صرفا به منزله مجموعه‌ای تجربی تلقی کرد. حقیقت‌ها هم‌امکان‌اند زیرا دست‌یازدیدن فلسفه به آنها همزمان آنها را به منزله حقیقت‌هایی معرفی می‌کند. حقیقت‌ها کثیر و ناهمگون‌اند، ولی کنش فلسفی آنها را با هم نشان می‌دهند. با انجام چنین کاری، فلسفه زمانه‌اش را ارزیابی می‌کند. مراد از «ارزیابی زمانه» این است که تا کجا این زمانه خاص با توجه به ظرفیت‌اش در تولید حقیقت‌ها کامیاب شده است. مسئله بر سر ارزیابی زمانه خود بر اساس این معیار است که زمانه مورد بحث حاوی چه چیزهایی فراتر از خویش است. یک حقیقت چیزی است درون زمان که از زمان فراتر می‌رود و کنش فلسفی شاهد فعال آن چیز است.
منبع: از مصاحبه لارن سدوفسکی با آلن بدیو، ترجمه علی عباس‌بیگی، مجلد سوم رخداد
اگر هستی‌شناسی را به شکل تحت‌اللفظی یا با توجه به معنای ریشه آن در نظر بگیریم، یعنی به منزله آنچه می‌توان درباره وجودِ به‌ما‌هو گفت، آنگاه باید بگوییم که هستی‌شناسی همانا ریاضیات است. ریاضیات نامتناهی را با صوری‌کردنش به صریح‌ترین وجه دنیوی و غیردینی‌ می‌کند. این تز که ریاضیات هستی‌شناسی است، این امتیاز سلبی مضاعف را دارد که پیوند میان فلسفه و پرسش وجود را قطع و فلسفه را از مضمون تناهی رها می‌کند. از‌این‌رو نشان از گسستی قدرتمند دارد.
لحظه‌ای که به ذهن‌تان خطور می‌کند ریاضیات هستی‌شناسی است، خود این فکر واجد قابلیت قابل ملاحظه‌ای برای وضوح‌بخشیدن به ریاضیات است. اگر با این تز شروع کنیم که وجود اساسا کثرت محض است، شامل زنجیره‌های نامتناهی کثرت‌ها و اگر در نظر بگیریم که صوری‌شده‌ترین و کامل‌ترین چارچوب اصول موضوعه امر کثیر امروزه نظریه مجموعه‌ها است، آنگاه چرا یک‌یک اصل‌های نظریه مجموعه‌ها را بررسی کنیم؟ آن اصول موضوعه درباره وجود به‌ماهو چه می‌گویند؟ ریاضی‌دان لازم نیست چنین سؤالی را از خود بپرسد. او می‌تواند یک هستی‌شناس باشد بی‌آنکه خود بداند.
اگر فیلسوف اصول موضوعه نظریه مجموعه‌ها را با این ایده ارزیابی کند که آنها جملاتی درباره وجودِ به‌ماهو هستند، آنگاه می‌بیند که ربط غیرمنتظره‌ای پدیدار می‌شود. بگذارید ساده‌ترین نمونه ممکن را در نظر بگیریم، اصل موضوع تساوی، اصل موضوعی که می‌گوید دو مجموعه مساوی‌اند در‌صورتی‌که عضوهای یکسانی داشته باشند. این حقیقتی کاملا سرراست است. اما اگر به آن دقیق‌تر نگاه کنیم، درمی‌یابیم این اصل موضوع در واقع یک صورت‌بندی نظری تازه است از پرسش قدیمی این‌همانی و تفاوت، همان و دیگری، پرسشی که هر تفکر درباره وجود به‌ماهو ناچار باید آن را طرح کند و همین درباره کل مجموعه اصول موضوعه صادق است. آنها مجموعه‌ای سازگار و منسجم از گزاره‌هایی راجع به وجود به‌ماهو شکل می‌دهند، بر مبنای این فرض ضمنی که وجود قابل فروکاستن به کثرت محض است.‌ مدت‌ها فلسفه پرسش حقیقت را موقوف به اصول واجب‌القبول وجود می‌کرد که ضامن نهایی آن وجود برتر بود. منشأ دیگر، وجود جریان گسترده معاصر برای انسان‌شناختی‌کردن فلسفه است -‌این فکر که فلسفه با سامان‌های فرهنگی یا زبانی کم‌وبیش ناهمگون فکر سروکار دارد و خود نتیجه یا محصول چنین سامانی است. بدیهی است که این جریان مستلزم قسمی نسبی‌گرایی است، یا آنچه می‌تواند نوعی «صحت‌سنجی عملی» نامیده شود و کاملا برخلاف تفکر انسان‌شناختی، عمیقا معتقدم که رویه‌های عام یا کلی وجود دارند. از‌این‌رو، متعهد شده‌ام تا فلسفه را در تمامیتش از نو سامان دهم، آن را وقف مقوله حقیقت کنم، آن هم به قیمت صورت‌بندی دوباره و ریشه‌ای آن مفهوم. از نظر من، حقیقت‌ها به‌گونه‌ای متناقض‌نما غیرفلسفی‌اند، حتی حقیقت‌هایی درباره وجود به‌ماهو که خصلتی ریاضیاتی دارند. در‌عین‌حال، امر غیرفلسفی دقیقا چیزی است که به فلسفه امکان وجود می‌دهد. حقیقت در مقام مقوله‌ای مختص فلسفه، حقیقت چیزی است که من آن را عمل‌گری برای دست‌یازیدن به حقیقت‌ها می‌نامم. فلسفه فعال است؛ در کنه سامان گفتاری و استدلالی آن قسمی کنش هست، کنش مشخص دست‌یازیدن به حقیقت‌ها، اصولا حقیقت‌های زمانه‌اش، حقیقت‌های در حال تکوین، حقیقت‌های در مراحل اولیه، حقیقت‌های درگیر در فرایند برساختن خویش، آن حقیقت‌هایی که نشان می‌دهند زمانه ما به‌واقع از چه ساخته شده است. دست‌یازدیدن فلسفه به این حقیقت‌ها است که آنها را به منزله حقیقت معرفی می‌کند؛ آنها فی‌نفسه در هیئت حقیقت پدیدار نمی‌شوند: یک اثر هنری به منزله یک اثر هنری پدیدار می‌شود؛ یک قضیه ریاضی به منزله یک قضیه ریاضی؛ یک عشق بزرگ به منزله یک عشق بزرگ؛ یک انقلاب سیاسی به منزله یک انقلاب سیاسی. برای فلسفه، اینها به معنای خاصی که در نظر دارم حقیقت‌اند: اینها رویه‌های حقیقت‌اند. رسالت فلسفه نشان‌دادن این است که چرا و تحت چه شرط‌هایی این حقیقت‌های مطلقا ناهمگون، دست‌کم، هم‌امکان‌اند. هم‌ا‌مکانی، یعنی قسمی خلق فلسفی راستین را نمی‌توان صرفا به منزله مجموعه‌ای تجربی تلقی کرد. حقیقت‌ها هم‌امکان‌اند زیرا دست‌یازدیدن فلسفه به آنها همزمان آنها را به منزله حقیقت‌هایی معرفی می‌کند. حقیقت‌ها کثیر و ناهمگون‌اند، ولی کنش فلسفی آنها را با هم نشان می‌دهند. با انجام چنین کاری، فلسفه زمانه‌اش را ارزیابی می‌کند. مراد از «ارزیابی زمانه» این است که تا کجا این زمانه خاص با توجه به ظرفیت‌اش در تولید حقیقت‌ها کامیاب شده است. مسئله بر سر ارزیابی زمانه خود بر اساس این معیار است که زمانه مورد بحث حاوی چه چیزهایی فراتر از خویش است. یک حقیقت چیزی است درون زمان که از زمان فراتر می‌رود و کنش فلسفی شاهد فعال آن چیز است.
منبع: از مصاحبه لارن سدوفسکی با آلن بدیو، ترجمه علی عباس‌بیگی، مجلد سوم رخداد
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها