كمونيسم: طرح كلي يك آغاز
گروه انديشه: به مدت دو قرن از زمان «اجتماع برابران» بابوف در فرانسه قرن هجدهم تا اواخر قرن بيستم واژه «كمونيسم» مهمترين نام براي ايدهاي بود كه در ميدان سياست رهاييبخش يا انقلابي جاي داشت. آخرين نشانههاي اين نوع سياست در ميانه دهه 1970 همزمان با آغاز فروكش موج «دهه سرخ» به وقوع پيوست. در اين زمان ماشيني تبليغاتي به راه افتاد كه پايان سياست، تاريخ، حقيقت و ايدئولوژي را اعلام كرد، رژيمهاي سوسياليستي را ديكتاتوريهايي خونريز و استبدادهايي نفرتانگيز معرفي كرد كه منشأ همه فجايع جهاناند، و نقطه مقابل اين تماميتخواهي سوسياليستي را در تراز دولت دموكراسي نمايندگي معرفي كرد كه بديهايش با وجود كاملنبودن بهمراتب كمتر از ساير شكلهاي حكومت است. همچنين اين فروكش خود را در بازگشت به رسوم قبلي (ازجمله رسم انتخابات)، تمكين در برابر پارلمانتاريسم سرمايهسالار يا نظم غربي، و در اين باور نشان داد كه خواستن چيزي بهتر يعني خواستن چيزي بدتر. در تراز اخلاق، مدام ارزشهاي «جهان آزاد» را تبليغ كرد كه مركز و حامي آن ايالات متحده است و ادعا كرد از آنجا كه كمونيسم در سراسر جهان به شكست انجاميده، پس اين فرضيه در حكم
ناكجاآبادي جنايتبار است كه بايد جاي خود را به فرهنگي مبتنيبر «حقوق بشر» بدهد، فرهنگي كه دو عنصر را با هم تركيب ميكند: كيش آزادي كه البته شامل آزادي كسبوكار نيز ميشود، آزادي مالكبودن و ثروتمندشدن كه پشتوانه همه آزاديهاي ديگر است، و شكلي از بازنمايي كه در آن خير هميشه صفت يك قرباني است.
اين ماشين تبليغاتي اكنون به دلايل گوناگون از دور خارج شده است، عمدتا به این سبب كه ديگر يك دولت قدرتمند در كار نيست كه مدعي كمونيستبودن يا حتي سوسيالیستبودن باشد. بهويژه بعد از بحران اقتصادي 2008 كلمه «كمونيسم» دوباره به طور روزافزوني به گردش افتاد. كتاب «فرضيه كمونيسم» آلن بديو كه در سال 2010 منتشر شد تلاشي است براي پيريزي دوباره «ايده» كمونيسم در زمانه امروز. فلسفه بديو در چند دهه اخير منشأ تحقيقات زيادي در انديشه سياسي، نظريه زيباشناسي، تحليل اجتماعي، مطالعات ادبي، هنري و روانكاوي شده است. در انديشه سياسي تركيب منحصربهفرد بديو از ايدئاليسم افلاطوني و ديالكتيك ماترياليسم واكنشي عليه نسبيگرايي روبهرشد و بدبيني پستمدرنيستي «فيلسوفان نو» بوده است. بديو شكل روشنفكرانه فروكش كمونيسم را در فرانسه در اواسط دهه 1970، رواج «فيلسوفان نو» ميداند. استدلال اين فیلسوفان نو عمدتا از همان جنس ايدههاي ضدكمونيستي در آمريكاي دهه 1950 بود. از نظر بدیو، يككاسهكردن استالين و هيتلر در كار اين فيلسوفان نو خود پيشاپيش نشانهاي بود دال بر فقر فكري مفرط. چنين استدلال ميشد كه معيار قضاوت درباره هر اقدام جمعي شمار
تلفات آن است: «اگر بهراستي چنين بود، آنگاه نسلكشيها و كشتارهاي عظيم استعمار، ميليونها كشته جنگهاي داخلي و جهاني كه پايه و بنياد قدرت غرباند، بايد براي بياعتبارشدن نظامهاي پارلماني اروپا و آمريكا كافي باشد، حتي در نظر آن «فيلسوفاني» كه سنگ اخلاقيات اين نظامها را به سينه ميزنند» (ص 3).
هسته مركزي تفكر و فلسفه سياسي بديو در كتاب «فرضيه كمونيسم» تلاش براي فهم معناي وفاداري به رخدادهاي انقلابي بزرگ دو قرن پيش، بهخصوص مه 68 پاريس و انقلاب فرهنگي چين است، كه از نظر او هر دو نقطه اوج رخدادهاي متوالي انقلابي و همچنين نشانه شكست نهايي آنها بودند. بديو تأكيد ميكند كه در دوران عقبنشيني، بسياري از تمهيدهاي بلاغي در «جنگ عليه تروريسم» بازيافت شدهاند، جنگي كه در فرانسه در هيئت نوعي جدال عليه اسلام ظاهر شده است: «بااينحال، نميتوان اين باور را جدي گرفت كه ايدئولوژي خاصگراي مذهبي كه به لحاظ آرمان اجتماعياش غيرمترقي و در تصورش از عمل و نتايج آن راستگرا است، جايگزين وعده رهايي همگان گردد، وعدهاي متكي به سه قرن فلسفه انتقادي، جهاني و سكولار: بهرهبرداري از منابع علم و بسيج شور و شوق كارگران و روشنفكران، هر دو، در دل كلانشهرهاي صنعتي» (ص 3).
بازانديشي در شكست
كتاب «فرضيه كمونيسم» گزينشي است از مقالات و سمينارهايي كه بديو طي سالهاي مختلف حيات فكري خود ارائه داده است. يك مقدمه كه رئوس كلي كتاب را مطرح ميكند و نامهاي به اسلاوي ژيژك درباره انقلاب فرهنگي چين و مائوئيسم نيز ضميمه اين مجموعه مقالات شده است. بديو در پيشگفتار تاكيد ميكند كتاب حاضر كتابي فلسفي است و عليرغم همه ظواهر، به طور مستقيم نه به سياست ميپردازد (هرچند بهطورقطع بدان اشاره دارد) و نه به فلسفه سياست (هرچند كه از نوعي پيوند ميان فلسفه و شرط سياسي آن حكايت دارد.) بديو در مقدمه كتاب به بازانديشي درباره مفهوم «شكست» ميپردازد: «تلاش من براي بررسي خصوصيات مقوله شكست در سياست معرف كوششي است براي تعريف شكل عام تمام رويههاي حقيقت، بهويژه هنگامي كه با موانع ذاتي جهاني روبهرو ميشود كه عرصه عملشان است» (ص 25). او مقوله بنيادين براي صوريساختن مسئله شكست را مفهوم «نقطه» ميداند كه در كتاب «منطقهاي جهانها» به آن پرداخته است. يك نقطه لحظهاي درون يك رويه حقيقت (براي مثال دنبالهاي در سياست رهاييبخش) است كه انتخابي بين دو گزينه (انجام اين يا آن كار) آينده كل فرايند را تعيين ميكند. نمونههاي تاريخي كه
در فصول كتاب ميآيد همگي حاوي مثالهاي بسياري از اين نقطهها هستند. تقريبا همه شكستها به اين واقعيت مربوط ميشوند كه با يك نقطه به شكلي نادرست برخورد شده است. محل هر شكست در حكم درسي است كه در نهايت ميتوان آن را در كليت ايجابيساختن يك حقيقت درج كرد اما پيش از آن بايد آن نقطهاي را يافت و بازسازي كرد و معين ساخت كه گزينش مربوط به آن فاجعهبار بوده است. با استفاده از واژگان قديمي، ميتوان گفت درس كلي يك شكست در تلازم منطقي ميان يك تصميم تاكتيكي و يك بنبست استراتژيك نهفته است. بديو سه نوع مختلف از شكست را توضيح ميدهد: اولين و شناختهشدهترين نوع شكست، همان شكستخوردن تلاشي است كه در آن، آنانی كه مدتي كوتاه كشور يا منطقهاي را تحت سيطره خود درآوردهاند و قانونهايي جديد وضع كردهاند به دست نيروهاي مسلح سركوب ميشوند. قيامهاي بيشماري در ذيل اين مقوله قرار ميگيرد كه مشهورترين آنها در قرن نوزدهم كمون پاريس است (كه در فصل سوم به آن پرداخته ميشود) و در قرن بيستم قيام اسپارتاكيستها پس از جنگ جهاني اول كه در آن رزا لوكزامبورگ و كارل ليبكنشت كشته شدند. دومين نوع شكست متعلق به جنبش وسيعي است با نيروهايي
پراكنده اما بسيار بزرگ كه هدفشان به واقع تسخير قدرت نيست هرچند كه نيروهاي ارتجاعي دولت را مدتزماني طولاني به موضع تدافعي راندهاند. بديو بارزترين مثال اين شكست را «واقعه اسطورهاي مه 68» ميداند كه نخستين پژوهش اين كتاب به آن اختصاص دارد. ازنظر او مهمترين درس اين رخداد براي مبارزان امروزي مسئله سازماندهي است. چون ما از منظر سياست، تعريف سياست و آينده سازمانيافته سياست همچنان معاصر 68 هستیم. با وجود اينكه نسبت به آن زمان، جهان و مقولات آن عوض شدهاند و مقولاتي مثل «جوانان دانشجو»، «كارگران» و «دهقانان» اكنون معنايي ديگر دارند و سازمانهاي اتحاديه و حزبي آن روزها ديگر وجود ندارند، اما ما همچنان با همان مسئله روبهروييم و معاصران همان مسئلهاي هستيم كه مه 68 عيان كرد: «شكل كلاسيك سياست رهاييبخش ديگر مؤثر نبود». او پرسش سازماندهي را يگانه چيزي ميداند كه ميتواند ميان گروههاي متفرق وحدت سياسي و عملي برقرار كند: «خود «جنبش» هيچيك از مسائلي را كه به مفهومي تاريخي پيش ميكشد حل نميكند». سومين نوع شكست به تلاش براي دگرگونساختن دولتي مربوط ميشود كه خود را رسما سوسياليست اعلام ميكند؛ يعني تلاش براي
هماهنگساختن آن دولت با ايده نوعي انجمن آزاد كه از زمان ماركس همواره يكي از دعاوي اصلي فرضيه كمونيسم بوده است. بديو انقلاب فرهنگي پرولتاريايي عظيم در چين را از اين جنس ميداند و فصل دوم كتاب حاضر به آن اختصاص دارد. انقلاب فرهنگي چين دستكم در فاصله 1967 تا 1976 در سرتاسر جهان و بهويژه در فرانسه مرجعي ثابت و سرزنده براي فعاليت مبارزان بود و آنها همه انواع مشيهاي سوبژكتيو و عملي حقانيت خود را در خلاقيت خستگيناپذير انقلابيهاي چيني يافتند، حقانيت تغيير چارچوب ذهنيت، زيستن، و انديشيدن. بديو انقلاب فرهنگي چين را كمون عصر حزبهاي كمونيست و دولتهاي سوسياليست و مثال بارز تجربهاي ميداند كه در آن شكل حزب- دولت «اشباع» ميشود. او نشان ميدهد كه انقلاب فرهنگي چين آخرين دنباله سياسي مهمي است كه هنوز در چارچوب حزب- دولت (در اين مورد، حزب كمونيست چين) عمل ميكند و در همين مقام شكست ميخورد. بديو «حزب طبقه» را يك صورتبندي باشكوه ميداند كه البته به ته رسيده است. پرسش شكلهاي جديدي كه انضباط سياسي رهاييبخش به خود خواهد گرفت پرسش مركزي كمونيسم در دوران آينده است.
رئوس كتاب
كتاب «فرضيه كمونيسم» تلاش ميكند با مرور سه رخداد كمون پاريس، مه 1968 و انقلاب فرهنگي چين معناي شكست و درسهاي آن را براي مبارزان امروز توضيح دهد. بدیو استدلال ميكند كه شكستهاي نمايان و گهگاه خونين اين رخدادها كه پيوند نزديكي با فرضيه كمونيسم داشتند بهواقع در حكم مراحلي در تاريخ اين فرضيه بودند و هستند، «دستكم به نزد همه آناني كه به واسطه استفاده تبليغاتي از مفهوم شكست كور نشدهاند يعني همه آناني كه در مقام سوژههاي سياسي هنوز از فرضيه كمونيسم الهام ميگيرند حتي اگر واژه «كمونيسم» را در عمل به كار نبرند.» (ص 5). فصل اول کتاب درباره رخداد مه 68 است. بديو تعداد زياد برنامههای تلویزیونی و انواع و اقسام یادبودسازیها برای مه 68 را تلاش برای دفن خاطره آن میداند. او معتقد است كه در واقع چهار مه 68 متفاوت در كار بود. تفسیرهای معمول اصولا فقط تصويري تكوجهي از آن را بازگو میکنند و نه تمامیت پیچیدهای را که دلیل اصلی شکوه آن رخداد است. او معروفترین چهره مه 68 را قیام و شورش دانشجویان و دانشآموزان میداند، همان وجهی که قویترین تصاویر را برجای نهاده است: راهپیماییهای تودهای و سنگربندی خیابانی و درگیری با
نیروهای پلیس و غیره. بدیو در توصیف وجه دوم مه 68 مینویسد: «مه 68 بزرگترین اعتصاب عمومی کارگران در کل تاریخ فرانسه بود که از بسیاری جهات یک اعتصاب عمومی کلاسیک محسوب میشد. محور اصلی اعتصاب کارخانههای بزرگ خودروسازی و سازماندهندهاش عمدتا اتحادیهها و کنفدراسیون عمومی کارگران بود»(ص32). اما نکته اصلی و وجه ممیز این اعتصابات این بود که ارتباط چندانی به نهادهای رسمی و دولتی طبقه کارگر نداشت. بدیو مه 68 سوم را «مه اختیارگرا» وصف میکند كه مربوط به تغییر ریشهای در جو اخلاقی حاکم بر زمانه بود، مسئله تغییر روابط جنسی و آزادیهای فردی که زمینهساز قدرتگرفتن جنبشهای زنان و سپس جنبش دفاع از حقوق همجنسگرایان شد. او برای توضیح بهتر این سه وجه بازتاب آنها را در عرصه نمادین بررسی میکند: سوربن تحت اشغال دانشجویان، کارخانههای بزرگ خودروسازی تحت تصرف کارگران و تئاتر اُدئون اشغالشده برای مشارکان اختیارگرای مه 68. بدیو در ادامه از مه 68 چهارم که نیاز به بررسی دقیقتر دارد مینویسد: «مه 68 چهارمی نیز در کار بود. این مه چهارم حیاتی بود و هنوز که هنوز است نسخهای است برای آنچه آینده به بار خواهد آورد. قرائت آن
دشوارتر است زیرا انفجار آنی نبود بلکه رفتهرفته و با گذر زمان انکشاف یافت» (ص34). از نظر او این وجه بر دوره طولانی میان 1968 و 1978 سایه افکند.
فصل بعدی کتاب با عنوان «انقلاب فرهنگی: آخرین انقلاب» درباره اهمیت انقلاب فرهنگی چین است. هدف انقلابيون چيني «تغییر انسان در عمیقترین وجه» بود و همین باعث ابداعات بسیار آنها میشد: «چینیها به ما آموختند که در میدان عمل سیاسی باید «هم پیکان و هم نشانه» بود، زیرا جهانبینی قدیمی هنوز درون ما حضور دارد» (ص69). او انقلابیون فرانسوی را از این جهت تحت تأثیر انقلاب فرهنگی میداند که آنها نیز همچون چینیها در همهجا حضور داشتند: در کارخانهها، حاشیه شهرها و مناطق روستایی. بدیو اهمیت انقلاب فرهنگی را این حیث میداند که راه و روشی برای خلاقیت در مبارزه میگشود: «کتاب سرخ مائو راهنمای ما بود، نه آنطور که ابلهان میگویند برای تحکیم اصول اعتقادات جزمی، بلکه برای روشنساختن و ابداع رفتارهایی جدید در انواع وضعیتهای قیاسناپذیر و ناآشنا» (ص70). بدیو روشن میکند مائو و نقش او در انقلاب فرهنگی نام یک پارادوکس است: شورشی نشسته بر مسند قدرت، دیالکتیسینی در معرض آزمون نیازهای مداوم فرایند توسعه، نماد و مظهر حزب-دولت که خواهان واژگونی آن است و فرماندهی نظامی که سرپیچی از مقامات را توصیه میکند. در ادامه این فصل، بدیو به
مواجهههای یادبودساز و تاریخنگارانه از انقلاب فرهنگی میپردازد که تا امروز تغییر نکرده است، روایتی که سعی در تقلیل انقلاب فرهنگی به نبرد برای قدرت در میان بالاترین ردههای بوروکراسی حزب-دولت دارد. او دلیل تحکیم این روایت رسمی را دولت چین میداند، دولتی که پس از 1976 تحت سیطره کسانی درآمده بود که از چنگ انقلاب فرهنگی گریختند و درصدد انتقام از آن برآمدند. او در نهایت اهمیت انقلاب فرهنگی را اینگونه بیان میکند: «انقلاب فرهنگی نشان داد که دیگر نمیتوان منطق نمایندگی را بیکموکاست بر کنشهای انقلابی تودهها یا شکلهای گوناگون مبارزه تحمیل کرد. به همین سبب است که انقلاب فرهنگی برای ما هنوز یک رویداد سیاسی به غایت مهم است» (ص78). فصل سوم کتاب با عنوان «کمون پاریس: اعلامیهای سیاسی در باب سیاست» با نقلقولهای مارکس در کتاب «جنگ داخلی در فرانسه» آغاز میشود. بدیو با بررسی اوضاع سیاسی فرانسه در قرن 19 پیشزمینههای وقوع کمون را بررسی میکند، جزئیات اتفاقات تاریخی که در طول 71 روز کمون رخ داد. از نظر او، اوضاع پاریس در روزهای کمون ترکیبی از آرامش و نشاط سیاسی بود. در ادامه فصل، بدیو از دوران استالین مثال
میآورد که کمون بهعنوان یک شکست در تاریخ مبارزات نادیده گرفته میشد، زیرا حزب در آن زمان اعتقاد داشت که ما در زمانه پیروزی به سر میبریم. اما در طرف مقابل برای انقلابیون چینی کمون رخدادی یکسر متفاوت بود: «چینیها حتی در سال 1971 کمون پاریس را صرفا مقطعی باشکوه (اما منسوخ) از تاریخ قیامهای کارگری نمیدانستند، بلکه کمون برای آنها نمایش و توضیح تاریخی بود که باید از نو فعال شود (ص126). بدین معنا، چینیها تحتتأثیر کمونارها معتقد بودند حتی اگر انقلاب فرهنگی شکست بخورد، اصول آن دستور کار زمانه ما خواهد ماند. بدیو معتقد است این تفاسیر نشان میدهد که انقلاب فرهنگی چین ریشه در کمون داشت تا اکتبر 1917. از منظر او کمون در تاریخ مبارزات کارگری یک استثناست. «زیرا کمون نخستین و تا به امروز یگانه نمونه گسست جنبشهای سیاسی خلقی و کارگری از گیرافتادن در سرنوشتی پارلمانیستی است».
در فلسفه بديو «ايده» روايتي مدرن است از چيزي كه افلاطون كوشيد تحت عنوان ايده خير مطلق معرفي كند. او «ايده» را با سه ساحت سوژه در روانكاوي لكاني تشريح ميكند: نخست، اين فرض را پيش مينهد كه رويه حقيقت خود همان امر واقعي است كه ايده بر آن استوار است، سپس اذعان ميكند كه تاريخ فقط بهصورت نمادين هستي دارد. تاريخ عملا نميتواند ظاهر شود. براي ظاهرشدن، تعلق به يك جهان ضروري است. اما تاريخ، در مقام آن بهاصطلاح تماميت صيرورت بشري، فاقد جهاني است كه بتواند آن را در يك هستي بالفعل جاي دهد و در واقع روايتي است ساخته و پرداخته. پس سوژهشدن، يعني همان فرافكندن امر واقعي به درون نظم نمادين يك تاريخ، فقط ميتواند خيالي باشد، آن هم به اين دليل عمده كه هيچ امر واقعي نميتواند نمادينه شود. سوژهشدن همواره فرايندي است كه از طريق آن فرد جايگاه و مقام يك حقيقت را در نسبت با هستي و حيات خويش و همچنين در نسبت با جهاني كه اين هستي در آن جاري است تعيين ميكند. از نظر بديو عمل كردن «ايده كمونيسم» به سه عنصر اساسي نياز دارد: يك عنصر سياسي، يك عنصر تاريخي و يك عنصر سوبژكتيو. ايده در تعريف بديو به تماميت بخشيدن انتزاعي اين سه عنصر
اطلاق ميشود، يعني سه عنصر رويه حقيقت، تعلق به تاريخ و سوژه شدن فرد. يك ايده چيزي نيست جز اين امكان براي يك فرد كه دريابد مشاركتش در يك فرايند سياسي تكين (يعني ورودش به بدن حقيقت) در عين حال يك تصميم تاريخي است. پس به لطف ايده، فرد در مقام عنصري از سوژه جديد متوجه تعلق داشتن خويش به حركت تاريخ ميشود. در طول دو قرن گذشته كمونيست بودن معادل بود با عضو مبارز حزب كمونيست يك كشور خاص بودن. ولي مبارز يك حزب كمونيست بودن در عين حال مساوي بود با عضويت در مجموعه ميليوني عاملان فعال گرايشي تاريخي كه به كل بشريت تعلق دارد: «در چارچوب ايده كمونيسم، سوژهشدن مقوم پيوندي بود ميان تعلق محلي به يك رويه سياسي و قلمرو نمادين فراخ پيش روي بشريت به سوي رهايي جمعي. پخش كردن اعلاميه در يك بازارچه در عين حال در حكم پا نهادن به صحنه تاريخ بود» (ص 159).
گروه انديشه: به مدت دو قرن از زمان «اجتماع برابران» بابوف در فرانسه قرن هجدهم تا اواخر قرن بيستم واژه «كمونيسم» مهمترين نام براي ايدهاي بود كه در ميدان سياست رهاييبخش يا انقلابي جاي داشت. آخرين نشانههاي اين نوع سياست در ميانه دهه 1970 همزمان با آغاز فروكش موج «دهه سرخ» به وقوع پيوست. در اين زمان ماشيني تبليغاتي به راه افتاد كه پايان سياست، تاريخ، حقيقت و ايدئولوژي را اعلام كرد، رژيمهاي سوسياليستي را ديكتاتوريهايي خونريز و استبدادهايي نفرتانگيز معرفي كرد كه منشأ همه فجايع جهاناند، و نقطه مقابل اين تماميتخواهي سوسياليستي را در تراز دولت دموكراسي نمايندگي معرفي كرد كه بديهايش با وجود كاملنبودن بهمراتب كمتر از ساير شكلهاي حكومت است. همچنين اين فروكش خود را در بازگشت به رسوم قبلي (ازجمله رسم انتخابات)، تمكين در برابر پارلمانتاريسم سرمايهسالار يا نظم غربي، و در اين باور نشان داد كه خواستن چيزي بهتر يعني خواستن چيزي بدتر. در تراز اخلاق، مدام ارزشهاي «جهان آزاد» را تبليغ كرد كه مركز و حامي آن ايالات متحده است و ادعا كرد از آنجا كه كمونيسم در سراسر جهان به شكست انجاميده، پس اين فرضيه در حكم
ناكجاآبادي جنايتبار است كه بايد جاي خود را به فرهنگي مبتنيبر «حقوق بشر» بدهد، فرهنگي كه دو عنصر را با هم تركيب ميكند: كيش آزادي كه البته شامل آزادي كسبوكار نيز ميشود، آزادي مالكبودن و ثروتمندشدن كه پشتوانه همه آزاديهاي ديگر است، و شكلي از بازنمايي كه در آن خير هميشه صفت يك قرباني است.
اين ماشين تبليغاتي اكنون به دلايل گوناگون از دور خارج شده است، عمدتا به این سبب كه ديگر يك دولت قدرتمند در كار نيست كه مدعي كمونيستبودن يا حتي سوسيالیستبودن باشد. بهويژه بعد از بحران اقتصادي 2008 كلمه «كمونيسم» دوباره به طور روزافزوني به گردش افتاد. كتاب «فرضيه كمونيسم» آلن بديو كه در سال 2010 منتشر شد تلاشي است براي پيريزي دوباره «ايده» كمونيسم در زمانه امروز. فلسفه بديو در چند دهه اخير منشأ تحقيقات زيادي در انديشه سياسي، نظريه زيباشناسي، تحليل اجتماعي، مطالعات ادبي، هنري و روانكاوي شده است. در انديشه سياسي تركيب منحصربهفرد بديو از ايدئاليسم افلاطوني و ديالكتيك ماترياليسم واكنشي عليه نسبيگرايي روبهرشد و بدبيني پستمدرنيستي «فيلسوفان نو» بوده است. بديو شكل روشنفكرانه فروكش كمونيسم را در فرانسه در اواسط دهه 1970، رواج «فيلسوفان نو» ميداند. استدلال اين فیلسوفان نو عمدتا از همان جنس ايدههاي ضدكمونيستي در آمريكاي دهه 1950 بود. از نظر بدیو، يككاسهكردن استالين و هيتلر در كار اين فيلسوفان نو خود پيشاپيش نشانهاي بود دال بر فقر فكري مفرط. چنين استدلال ميشد كه معيار قضاوت درباره هر اقدام جمعي شمار
تلفات آن است: «اگر بهراستي چنين بود، آنگاه نسلكشيها و كشتارهاي عظيم استعمار، ميليونها كشته جنگهاي داخلي و جهاني كه پايه و بنياد قدرت غرباند، بايد براي بياعتبارشدن نظامهاي پارلماني اروپا و آمريكا كافي باشد، حتي در نظر آن «فيلسوفاني» كه سنگ اخلاقيات اين نظامها را به سينه ميزنند» (ص 3).
هسته مركزي تفكر و فلسفه سياسي بديو در كتاب «فرضيه كمونيسم» تلاش براي فهم معناي وفاداري به رخدادهاي انقلابي بزرگ دو قرن پيش، بهخصوص مه 68 پاريس و انقلاب فرهنگي چين است، كه از نظر او هر دو نقطه اوج رخدادهاي متوالي انقلابي و همچنين نشانه شكست نهايي آنها بودند. بديو تأكيد ميكند كه در دوران عقبنشيني، بسياري از تمهيدهاي بلاغي در «جنگ عليه تروريسم» بازيافت شدهاند، جنگي كه در فرانسه در هيئت نوعي جدال عليه اسلام ظاهر شده است: «بااينحال، نميتوان اين باور را جدي گرفت كه ايدئولوژي خاصگراي مذهبي كه به لحاظ آرمان اجتماعياش غيرمترقي و در تصورش از عمل و نتايج آن راستگرا است، جايگزين وعده رهايي همگان گردد، وعدهاي متكي به سه قرن فلسفه انتقادي، جهاني و سكولار: بهرهبرداري از منابع علم و بسيج شور و شوق كارگران و روشنفكران، هر دو، در دل كلانشهرهاي صنعتي» (ص 3).
بازانديشي در شكست
كتاب «فرضيه كمونيسم» گزينشي است از مقالات و سمينارهايي كه بديو طي سالهاي مختلف حيات فكري خود ارائه داده است. يك مقدمه كه رئوس كلي كتاب را مطرح ميكند و نامهاي به اسلاوي ژيژك درباره انقلاب فرهنگي چين و مائوئيسم نيز ضميمه اين مجموعه مقالات شده است. بديو در پيشگفتار تاكيد ميكند كتاب حاضر كتابي فلسفي است و عليرغم همه ظواهر، به طور مستقيم نه به سياست ميپردازد (هرچند بهطورقطع بدان اشاره دارد) و نه به فلسفه سياست (هرچند كه از نوعي پيوند ميان فلسفه و شرط سياسي آن حكايت دارد.) بديو در مقدمه كتاب به بازانديشي درباره مفهوم «شكست» ميپردازد: «تلاش من براي بررسي خصوصيات مقوله شكست در سياست معرف كوششي است براي تعريف شكل عام تمام رويههاي حقيقت، بهويژه هنگامي كه با موانع ذاتي جهاني روبهرو ميشود كه عرصه عملشان است» (ص 25). او مقوله بنيادين براي صوريساختن مسئله شكست را مفهوم «نقطه» ميداند كه در كتاب «منطقهاي جهانها» به آن پرداخته است. يك نقطه لحظهاي درون يك رويه حقيقت (براي مثال دنبالهاي در سياست رهاييبخش) است كه انتخابي بين دو گزينه (انجام اين يا آن كار) آينده كل فرايند را تعيين ميكند. نمونههاي تاريخي كه
در فصول كتاب ميآيد همگي حاوي مثالهاي بسياري از اين نقطهها هستند. تقريبا همه شكستها به اين واقعيت مربوط ميشوند كه با يك نقطه به شكلي نادرست برخورد شده است. محل هر شكست در حكم درسي است كه در نهايت ميتوان آن را در كليت ايجابيساختن يك حقيقت درج كرد اما پيش از آن بايد آن نقطهاي را يافت و بازسازي كرد و معين ساخت كه گزينش مربوط به آن فاجعهبار بوده است. با استفاده از واژگان قديمي، ميتوان گفت درس كلي يك شكست در تلازم منطقي ميان يك تصميم تاكتيكي و يك بنبست استراتژيك نهفته است. بديو سه نوع مختلف از شكست را توضيح ميدهد: اولين و شناختهشدهترين نوع شكست، همان شكستخوردن تلاشي است كه در آن، آنانی كه مدتي كوتاه كشور يا منطقهاي را تحت سيطره خود درآوردهاند و قانونهايي جديد وضع كردهاند به دست نيروهاي مسلح سركوب ميشوند. قيامهاي بيشماري در ذيل اين مقوله قرار ميگيرد كه مشهورترين آنها در قرن نوزدهم كمون پاريس است (كه در فصل سوم به آن پرداخته ميشود) و در قرن بيستم قيام اسپارتاكيستها پس از جنگ جهاني اول كه در آن رزا لوكزامبورگ و كارل ليبكنشت كشته شدند. دومين نوع شكست متعلق به جنبش وسيعي است با نيروهايي
پراكنده اما بسيار بزرگ كه هدفشان به واقع تسخير قدرت نيست هرچند كه نيروهاي ارتجاعي دولت را مدتزماني طولاني به موضع تدافعي راندهاند. بديو بارزترين مثال اين شكست را «واقعه اسطورهاي مه 68» ميداند كه نخستين پژوهش اين كتاب به آن اختصاص دارد. ازنظر او مهمترين درس اين رخداد براي مبارزان امروزي مسئله سازماندهي است. چون ما از منظر سياست، تعريف سياست و آينده سازمانيافته سياست همچنان معاصر 68 هستیم. با وجود اينكه نسبت به آن زمان، جهان و مقولات آن عوض شدهاند و مقولاتي مثل «جوانان دانشجو»، «كارگران» و «دهقانان» اكنون معنايي ديگر دارند و سازمانهاي اتحاديه و حزبي آن روزها ديگر وجود ندارند، اما ما همچنان با همان مسئله روبهروييم و معاصران همان مسئلهاي هستيم كه مه 68 عيان كرد: «شكل كلاسيك سياست رهاييبخش ديگر مؤثر نبود». او پرسش سازماندهي را يگانه چيزي ميداند كه ميتواند ميان گروههاي متفرق وحدت سياسي و عملي برقرار كند: «خود «جنبش» هيچيك از مسائلي را كه به مفهومي تاريخي پيش ميكشد حل نميكند». سومين نوع شكست به تلاش براي دگرگونساختن دولتي مربوط ميشود كه خود را رسما سوسياليست اعلام ميكند؛ يعني تلاش براي
هماهنگساختن آن دولت با ايده نوعي انجمن آزاد كه از زمان ماركس همواره يكي از دعاوي اصلي فرضيه كمونيسم بوده است. بديو انقلاب فرهنگي پرولتاريايي عظيم در چين را از اين جنس ميداند و فصل دوم كتاب حاضر به آن اختصاص دارد. انقلاب فرهنگي چين دستكم در فاصله 1967 تا 1976 در سرتاسر جهان و بهويژه در فرانسه مرجعي ثابت و سرزنده براي فعاليت مبارزان بود و آنها همه انواع مشيهاي سوبژكتيو و عملي حقانيت خود را در خلاقيت خستگيناپذير انقلابيهاي چيني يافتند، حقانيت تغيير چارچوب ذهنيت، زيستن، و انديشيدن. بديو انقلاب فرهنگي چين را كمون عصر حزبهاي كمونيست و دولتهاي سوسياليست و مثال بارز تجربهاي ميداند كه در آن شكل حزب- دولت «اشباع» ميشود. او نشان ميدهد كه انقلاب فرهنگي چين آخرين دنباله سياسي مهمي است كه هنوز در چارچوب حزب- دولت (در اين مورد، حزب كمونيست چين) عمل ميكند و در همين مقام شكست ميخورد. بديو «حزب طبقه» را يك صورتبندي باشكوه ميداند كه البته به ته رسيده است. پرسش شكلهاي جديدي كه انضباط سياسي رهاييبخش به خود خواهد گرفت پرسش مركزي كمونيسم در دوران آينده است.
رئوس كتاب
كتاب «فرضيه كمونيسم» تلاش ميكند با مرور سه رخداد كمون پاريس، مه 1968 و انقلاب فرهنگي چين معناي شكست و درسهاي آن را براي مبارزان امروز توضيح دهد. بدیو استدلال ميكند كه شكستهاي نمايان و گهگاه خونين اين رخدادها كه پيوند نزديكي با فرضيه كمونيسم داشتند بهواقع در حكم مراحلي در تاريخ اين فرضيه بودند و هستند، «دستكم به نزد همه آناني كه به واسطه استفاده تبليغاتي از مفهوم شكست كور نشدهاند يعني همه آناني كه در مقام سوژههاي سياسي هنوز از فرضيه كمونيسم الهام ميگيرند حتي اگر واژه «كمونيسم» را در عمل به كار نبرند.» (ص 5). فصل اول کتاب درباره رخداد مه 68 است. بديو تعداد زياد برنامههای تلویزیونی و انواع و اقسام یادبودسازیها برای مه 68 را تلاش برای دفن خاطره آن میداند. او معتقد است كه در واقع چهار مه 68 متفاوت در كار بود. تفسیرهای معمول اصولا فقط تصويري تكوجهي از آن را بازگو میکنند و نه تمامیت پیچیدهای را که دلیل اصلی شکوه آن رخداد است. او معروفترین چهره مه 68 را قیام و شورش دانشجویان و دانشآموزان میداند، همان وجهی که قویترین تصاویر را برجای نهاده است: راهپیماییهای تودهای و سنگربندی خیابانی و درگیری با
نیروهای پلیس و غیره. بدیو در توصیف وجه دوم مه 68 مینویسد: «مه 68 بزرگترین اعتصاب عمومی کارگران در کل تاریخ فرانسه بود که از بسیاری جهات یک اعتصاب عمومی کلاسیک محسوب میشد. محور اصلی اعتصاب کارخانههای بزرگ خودروسازی و سازماندهندهاش عمدتا اتحادیهها و کنفدراسیون عمومی کارگران بود»(ص32). اما نکته اصلی و وجه ممیز این اعتصابات این بود که ارتباط چندانی به نهادهای رسمی و دولتی طبقه کارگر نداشت. بدیو مه 68 سوم را «مه اختیارگرا» وصف میکند كه مربوط به تغییر ریشهای در جو اخلاقی حاکم بر زمانه بود، مسئله تغییر روابط جنسی و آزادیهای فردی که زمینهساز قدرتگرفتن جنبشهای زنان و سپس جنبش دفاع از حقوق همجنسگرایان شد. او برای توضیح بهتر این سه وجه بازتاب آنها را در عرصه نمادین بررسی میکند: سوربن تحت اشغال دانشجویان، کارخانههای بزرگ خودروسازی تحت تصرف کارگران و تئاتر اُدئون اشغالشده برای مشارکان اختیارگرای مه 68. بدیو در ادامه از مه 68 چهارم که نیاز به بررسی دقیقتر دارد مینویسد: «مه 68 چهارمی نیز در کار بود. این مه چهارم حیاتی بود و هنوز که هنوز است نسخهای است برای آنچه آینده به بار خواهد آورد. قرائت آن
دشوارتر است زیرا انفجار آنی نبود بلکه رفتهرفته و با گذر زمان انکشاف یافت» (ص34). از نظر او این وجه بر دوره طولانی میان 1968 و 1978 سایه افکند.
فصل بعدی کتاب با عنوان «انقلاب فرهنگی: آخرین انقلاب» درباره اهمیت انقلاب فرهنگی چین است. هدف انقلابيون چيني «تغییر انسان در عمیقترین وجه» بود و همین باعث ابداعات بسیار آنها میشد: «چینیها به ما آموختند که در میدان عمل سیاسی باید «هم پیکان و هم نشانه» بود، زیرا جهانبینی قدیمی هنوز درون ما حضور دارد» (ص69). او انقلابیون فرانسوی را از این جهت تحت تأثیر انقلاب فرهنگی میداند که آنها نیز همچون چینیها در همهجا حضور داشتند: در کارخانهها، حاشیه شهرها و مناطق روستایی. بدیو اهمیت انقلاب فرهنگی را این حیث میداند که راه و روشی برای خلاقیت در مبارزه میگشود: «کتاب سرخ مائو راهنمای ما بود، نه آنطور که ابلهان میگویند برای تحکیم اصول اعتقادات جزمی، بلکه برای روشنساختن و ابداع رفتارهایی جدید در انواع وضعیتهای قیاسناپذیر و ناآشنا» (ص70). بدیو روشن میکند مائو و نقش او در انقلاب فرهنگی نام یک پارادوکس است: شورشی نشسته بر مسند قدرت، دیالکتیسینی در معرض آزمون نیازهای مداوم فرایند توسعه، نماد و مظهر حزب-دولت که خواهان واژگونی آن است و فرماندهی نظامی که سرپیچی از مقامات را توصیه میکند. در ادامه این فصل، بدیو به
مواجهههای یادبودساز و تاریخنگارانه از انقلاب فرهنگی میپردازد که تا امروز تغییر نکرده است، روایتی که سعی در تقلیل انقلاب فرهنگی به نبرد برای قدرت در میان بالاترین ردههای بوروکراسی حزب-دولت دارد. او دلیل تحکیم این روایت رسمی را دولت چین میداند، دولتی که پس از 1976 تحت سیطره کسانی درآمده بود که از چنگ انقلاب فرهنگی گریختند و درصدد انتقام از آن برآمدند. او در نهایت اهمیت انقلاب فرهنگی را اینگونه بیان میکند: «انقلاب فرهنگی نشان داد که دیگر نمیتوان منطق نمایندگی را بیکموکاست بر کنشهای انقلابی تودهها یا شکلهای گوناگون مبارزه تحمیل کرد. به همین سبب است که انقلاب فرهنگی برای ما هنوز یک رویداد سیاسی به غایت مهم است» (ص78). فصل سوم کتاب با عنوان «کمون پاریس: اعلامیهای سیاسی در باب سیاست» با نقلقولهای مارکس در کتاب «جنگ داخلی در فرانسه» آغاز میشود. بدیو با بررسی اوضاع سیاسی فرانسه در قرن 19 پیشزمینههای وقوع کمون را بررسی میکند، جزئیات اتفاقات تاریخی که در طول 71 روز کمون رخ داد. از نظر او، اوضاع پاریس در روزهای کمون ترکیبی از آرامش و نشاط سیاسی بود. در ادامه فصل، بدیو از دوران استالین مثال
میآورد که کمون بهعنوان یک شکست در تاریخ مبارزات نادیده گرفته میشد، زیرا حزب در آن زمان اعتقاد داشت که ما در زمانه پیروزی به سر میبریم. اما در طرف مقابل برای انقلابیون چینی کمون رخدادی یکسر متفاوت بود: «چینیها حتی در سال 1971 کمون پاریس را صرفا مقطعی باشکوه (اما منسوخ) از تاریخ قیامهای کارگری نمیدانستند، بلکه کمون برای آنها نمایش و توضیح تاریخی بود که باید از نو فعال شود (ص126). بدین معنا، چینیها تحتتأثیر کمونارها معتقد بودند حتی اگر انقلاب فرهنگی شکست بخورد، اصول آن دستور کار زمانه ما خواهد ماند. بدیو معتقد است این تفاسیر نشان میدهد که انقلاب فرهنگی چین ریشه در کمون داشت تا اکتبر 1917. از منظر او کمون در تاریخ مبارزات کارگری یک استثناست. «زیرا کمون نخستین و تا به امروز یگانه نمونه گسست جنبشهای سیاسی خلقی و کارگری از گیرافتادن در سرنوشتی پارلمانیستی است».
در فلسفه بديو «ايده» روايتي مدرن است از چيزي كه افلاطون كوشيد تحت عنوان ايده خير مطلق معرفي كند. او «ايده» را با سه ساحت سوژه در روانكاوي لكاني تشريح ميكند: نخست، اين فرض را پيش مينهد كه رويه حقيقت خود همان امر واقعي است كه ايده بر آن استوار است، سپس اذعان ميكند كه تاريخ فقط بهصورت نمادين هستي دارد. تاريخ عملا نميتواند ظاهر شود. براي ظاهرشدن، تعلق به يك جهان ضروري است. اما تاريخ، در مقام آن بهاصطلاح تماميت صيرورت بشري، فاقد جهاني است كه بتواند آن را در يك هستي بالفعل جاي دهد و در واقع روايتي است ساخته و پرداخته. پس سوژهشدن، يعني همان فرافكندن امر واقعي به درون نظم نمادين يك تاريخ، فقط ميتواند خيالي باشد، آن هم به اين دليل عمده كه هيچ امر واقعي نميتواند نمادينه شود. سوژهشدن همواره فرايندي است كه از طريق آن فرد جايگاه و مقام يك حقيقت را در نسبت با هستي و حيات خويش و همچنين در نسبت با جهاني كه اين هستي در آن جاري است تعيين ميكند. از نظر بديو عمل كردن «ايده كمونيسم» به سه عنصر اساسي نياز دارد: يك عنصر سياسي، يك عنصر تاريخي و يك عنصر سوبژكتيو. ايده در تعريف بديو به تماميت بخشيدن انتزاعي اين سه عنصر
اطلاق ميشود، يعني سه عنصر رويه حقيقت، تعلق به تاريخ و سوژه شدن فرد. يك ايده چيزي نيست جز اين امكان براي يك فرد كه دريابد مشاركتش در يك فرايند سياسي تكين (يعني ورودش به بدن حقيقت) در عين حال يك تصميم تاريخي است. پس به لطف ايده، فرد در مقام عنصري از سوژه جديد متوجه تعلق داشتن خويش به حركت تاريخ ميشود. در طول دو قرن گذشته كمونيست بودن معادل بود با عضو مبارز حزب كمونيست يك كشور خاص بودن. ولي مبارز يك حزب كمونيست بودن در عين حال مساوي بود با عضويت در مجموعه ميليوني عاملان فعال گرايشي تاريخي كه به كل بشريت تعلق دارد: «در چارچوب ايده كمونيسم، سوژهشدن مقوم پيوندي بود ميان تعلق محلي به يك رويه سياسي و قلمرو نمادين فراخ پيش روي بشريت به سوي رهايي جمعي. پخش كردن اعلاميه در يك بازارچه در عين حال در حكم پا نهادن به صحنه تاريخ بود» (ص 159).