|

گفت‌وگوي «شرق» با ک.ن. پانيکار، روشنفکر، تاريخ‌دان و آکادميسين هندي

جنگ ايران عليه امپرياليسم را تحسين مي‌کنم

مهام ميقاني؛ ترجمه به فارسي: انسيه معيني‌پور: ک.ن. پانيکار، نظريه‌پرداز تاريخ، نويسنده و استاد دانشگاه 83 ساله هندي است که تا امروز 16 کتاب از او در انگلستان توسط ناشراني مانند پنگوئن و آکسفورد منتشر شده است. آثار او که همگي درباره تاريخ کشورش، هند و راه طولاني مبارزه اين کشور عليه استعمار، فقر و خشونت است سبب شده که او را به‌عنوان بزرگ‌ترين مورخ زنده هندي در جهان معرفي کند. باوجوداين او در کشور خود به سبب مخالفت‌هاي پردامنه‌اش با آنچه به‌عنوان «ملي‌گرايي هندي» شناخته مي‌شود، مخالفان سرسختي نيز‌دارد.
‌دکتر پانيکار! خيلي ممنونم که با وجود حال نامساعد اين‌روزهايتان، پيشنهاد مصاحبه ما را پذيرفتيد. تا جايي که من اطلاع دارم، شما را در کشورتان، هند، به‌عنوان مورخ جناح‌چپي مي‌شناسند که نزديک به 50 سال است عليه استعمار انگليسي و ملي‌گرايي هندي به طور جدي مبارزه مي‌كند. اول از همه اينکه ملي‌گرايي هندي در ايران چندان شناخته‌شده نيست و اين فرصت بسيار خوبي است که تعريف آن را از زبان يک شخص برجسته دانشگاهي، مثل شما که از مخالفان آن هم هستيد، بشنويم. اما آيا درست است که سابقه فعاليت طولاني درخشان شما را صرفا در همين دو حوزه در نظر بگيريم؟
عمدتا بله! درحال‌حاضر [استعمار انگليسي و ملي‌گرايي هندي] دو ماجراي اصلي هند به حساب مي‌آيند و نمي‌توان اهميت آنها را در شکل‌گيري تاريخ ملت [هند] ناديده گرفت. من با تجربه تأثير ويرانگر استعمار بزرگ شدم و حالا در بزرگ‌سالي شاهد بي‌رحمي و تعصب بنيادگرايي مذهبي و ملي‌گرايي هستم که به مراتب بدتر است و نمي‌شود روي آن حساب کرد.
هر دو [ي اين موضوعات] را در فعاليت حرفه‌اي دانشگاهي خودم دنبال کرده‌ام و به بينشي دست يافته‌ام که منجر شده منتقد مسلم آنها شوم. از نظر سياسي، استعمار در هند مرده؛ اگرچه از نظر فکري و فرهنگي اين‌طور نيست و مجددا در قالب جهاني‌شدن حلول پيدا کرده است. حتي پيش از بهبودي کامل ملت از ويراني‌هاي استعمار، يک ايدئولوژي مخرب‌تر به اذهان عمومي چنگ انداخت. فريب ملي‌گرايي مذهب هندو که به تازگي به‌عنوان يک قدرت سياسي برتر در جامعه ظهور پيدا کرده، تهديدي براي پايه‌هاي سکولار و فدرال ملت محسوب مي‌شود. اکنون هر دوي اين قدرت‌ها طي شراکتي جعلي، کشور را در لبه پرتگاهي سياسي و اقتصادي قرار داده‌اند.
کار تحقيقاتي خودم را با بررسي سيستم کنترلي استعمار که در راستاي تحت نظر نگه‌داشتن حاکمان هندي براي جلوگيري از احتمال مخالفت مشترک آنها طراحي شده بود، شروع کردم. اين [رويه] منجر به شکل‌گيري شبکه ديپلماتيکي به نام «سيستم اقامت» شد که به‌عنوان بال اطلاعات سياسي امپراتوري بريتانيا ايفاي نقش مي‌کرد. مطالعه اين سيستم چگونگي توانايي کنترل استعماري بريتانيا بر چنان امپراتوري گسترده‌اي از طريق يک سيستم جامع قانون غيرمستقيم که ايالات هندي را در معرض تمايلات سياسي و اقتصادي استعمار قرار مي‌دهد، آشکار مي‌كند. اين [تحقيق] ورود من به مسير مطالعه استعمار و حالت‌هاي بهره‌برداري اقتصادي آن را ممکن كرد.
پيش از آنکه توجهم را به موضوع دوم؛ يعني خيزش ملي‌گرايي مذهبي هندو معطوف کنم، زمان زيادي را وقف کاوش تاريخ فرهنگي هندِ مستعمره کردم. اين دوره‌اي بود براي آمادگي که درواقع براي نظرگاه‌هاي آکادميک و سياسي من مدل محسوب مي‌شود. پويايي فرهنگي حکومت استعماري ناگزير منجر به جست‌وجوي هويت بومي مستعمره در تلاش براي مقابله با ادعاي برتري استعمار شد. يک نتيجه طبيعي [چنين جست‌وجويي] اين بود که [هند] از مسيري مبهم از شکوه و جلال فرهنگي و دفاع از خود عبور کرد. ظهور ملي‌گرايي هندو ريشه در اين مقطع تاريخي سلطه استعماري و مقاومت ملي دارد. ملي‌گرايي سکولار نتوانست کاملا بر اين ريشه فرهنگي و مذهبي غلبه کند و مفهوم هند به‌عنوان يک ملت هندو اعتبار کسب کرد. منشأ فکري اين گرايش را مي‌توان در نوشتارهاي ويناياک دامودار ساوارکار در اوايل قرن بيستم مشاهده کرد. ساوارکار، در جواني، يک مبارز ملي‌گرا بود که از استفاده از خشونت به‌عنوان يک شيوه مقاومت دفاع کرده و به همين دليل توسط انگليسي‌ها زنداني شده بود. او کلمه هندوتوا (کيفيت هندوبودن) را براي اشاره به يک عقيده سياسي که ريشه در هندوئيسم داشته باشد ابداع کرد. هندوتوا که ساوارکار حامي آن بود و ملي‌گرايان مذهبي بعدتر آن را دنبال کردند، همان هندوئيسمي که با کاتوليک‌بودن و تحمل شناخته شده، نيست؛ درعوض، مانند تصور نژادي نازي‌ها مبتني‌بر نظريه محروميت و نفرت است. متن تأثيرگذار ساوارکار به طور جدي اظهار کرد كه هند از طريق تجربيات تاريخي خود به‌عنوان يك ملت هندو (هندورشترا) طي چندين جنگ با بيگانگان که مهم‌ترين آنها با مسلمانان بود، تکامل يافت. اين استدلال توسط راتيريا سوايام سواک سانگ، يک سازمان مبارز هندوي تأسيس‌شده در سال 1924، مطرح و پيش برده شد که بي‌محابا طرفدار حاشيه‌نشيني يا حذف غيرهندوها از زندگي عمومي بود. ملي‌گرايي هندو که درحال‌حاضر مورد حمايت قرار مي‌گيرد، نام‌گذاري سياسي همين دستور کار است.
‌شما در کتاب ارزشمندتان «استعمار، فرهنگ و مقاومت» -که تنها اثرتان است و من افتخار خواندنش را دارم- سه حوزه قيام مسلحانه، مخالفت فکري و اعتراض فرهنگي را براي مبارزه هند در راستاي رسيدن به مدرنيته خودش در مقابله با مدرنيته استعماري بررسي کرده‌‌ايد. امکان دارد اندکي اين حوزه‌ها را براي خوانندگان فارسي‌زبان که کتاب‌هاي شما را به‌خاطر در‌دسترس‌نبودن ترجمه فارسي نخوانده‌اند، توضيح دهيد؟
اين سه حوزه نشان‌دهنده سه مرحله مقاومت در برابر استعمار است. در مراحل اوليه سلطه استعماري، واکنش طبيعي اشرافيت آواره و نظم فئودالي مقابله با ارتش انگليس با حمايت طبقات اجتماعي‌اي مانند دهقانان و صنعتگران بود که به دليل افزايش استخراج مازاد از‌سوي دولت استعمار، متحمل رنج شده بودند. در رابطه با تکنولوژي نظامي برتر انگليس، مقاومت مسلح هيچ شانسي براي موفقيت نداشت. با توجه به برتري نظامي انگليس، اين يک جنگ نابرابر بود. سرانجام هندي‌ها به درون توزيع ليبرال پکس بريتانيکا کشيده شدند. مرحله دوم و سوم پيشروهاي جنبش سازمان‌يافته ملي بودند. [مرحله] دوم به‌دنبال افشاي ادعاهاي ليبرال حاکم استعمار بود، در‌حالي‌که [مرحله] سوم سعي در بازگرداندن هويت فرهنگي ملت، مبتني‌بر کثرت و تنوع داشت. آن [مراحل] پيش‌شرط‌هاي لازم براي تغيير شکل‌دادن به توهم ليبرال ايجاد‌شده ازسوی استعمار و ايدئولوژي‌هاي آن بودند.
‌اين مسئله که واقعا «مورخ چپ‌گرا» يعني چه، هميشه ذهن من را به خودش مشغول کرده است. آيا [اين عبارت] به اين معني است که چنان مورخي تلاش مي‌كند همه وقايع تاريخي يک کشور را از منظر جناح چپ بررسي کند؟ يا اينکه عملکرد‌ها و ويژگي‌هاي خاص خودش را دارد؟
اصطلاح مورخان جناح چپ براي توصيف گروه‌هاي مختلف استفاده مي‌شود که در هر کشور متفاوت است. در ايالات متحده آمريکا، همه مورخان خارج از پيکربندي محافظه‌کارانه جناح راست به عنوان چپ شناخته مي‌شوند، درحالي‌که در انگليس، جناح چپ از ليبرال متمايز است. در جهان سوم مورخان جناح چپ جهت‌گيري افراطي مشخصي دارند. اما پس از آن، مورخان به‌طور‌کلي با روشي که به‌کار مي‌برند، شناخته مي‌شوند. براساس اين معيارها، براي مدت طولاني کساني که از روش مارکسيستي پيروي مي‌کردند، به عنوان مورخان جناح چپ شناخته مي‌شدند. دو تحول در اين ژانر تاريخ‌نويسي صلاحيت را ملزم کرد. اولا، چندين اختلاف‌نظر جزئي و شاخه‌هاي متفاوت در تفسير مارکسيستي از واقعيت اجتماعي پديد آمد و ثانيا، نگراني‌هاي چندين گروه تحت ستم اجتماعي مانند کاست، قبيله، جنسيت و... جزئي از تحقيقات مورخان شد. براي مورخ جناح چپ، طبقه واحد اجتماعي پايه به‌منظور تجزيه و تحليل بدون ناديده‌گرفتن عواملي مانند ايدئولوژي، ميانجيگري و آگاهي است. در فضاي جنوب آسيا، از نظر من هر مورخي که سيستم استثمار را آشکار مي‌كند و سنت مقاومت را توضيح داده و فهرست مي‌كند، متعلق به جناح چپ است. آنها همچنين مدافع آزادي بيان و آزادي‌هاي مدني هستند. به اين ترتيب، اين مورخان جناح چپ نقشي مترقي در دگرگوني جامعه دارند. من آگاه هستم که اين [توضيح] سؤالاتي را بيشتر از آنچه پاسخ مي‌دهد، ايجاد مي‌كند، اما به‌هرحال پاسخ همين است. آنچه من مي‌خواهم پيشنهاد کنم اين است که مورخان جناح چپ يک حوزه شگفت‌آور وسيع دارند.
سياست در هند در دهه‌هاي اخير به يک امر سلسله‌اي تبديل شده است. دلايل احتمالي اين امر مي‌تواند ثبات حزبي، عدم وجود سازمان‌هاي حزبي، انجمن‌هاي مدني مستقل که حاميان احزاب‌اند و تأمين مالي متمرکز انتخابات باشد. در سال 2016 واحد اطلاعات اکونوميست هند را به عنوان يک «دموکراسي ناقص» ارزيابي کرد. هرچند در سال 2019 تحت رهبري حزب حاضر، سازمان‌هاي غيردولتي، بسياري از دولت‌هاي ايالتي را «نزديک به ديکتاتوري» يا به عنوان «رژيم‌هاي اقتدارگرا» ارزيابي کرده‌اند. در چنين شرايطي آيا احزاب سياسي جناح چپ، فعالانه در جامعه هند مؤثرند؟ آيا گفتمان سياسي چپ در هند زنده است؟
هند از زمان استقلالش از استعمار در سال 1974، يک دموکراسي کارآمد بوده است. يک سيستم چند‌حزبي روي کار آمد و انتخابات پارلمان و مجامع ايالتي مرتبا برگزار مي‌شدند. تنها انحراف در سال 1975 بود که اينديرا گاندي، نخست‌وزير وقت، در تلاش براي تحقق قدرت خود، [وضعيت] اضطراري اعلام کرد و آزادي‌هاي مدني را به حالت تعليق درآورد. با اين حال، افکار عمومي آن‌قدر مخالف او بود که مجبور به برقراري مجدد نظم دموکراتيک شد. [وضعيت] اضطراري کوتاه‌مدت بود و قدرتِ دموکراسي، خودش را ثابت کرد. سناريوي فعلي که از زمان انتخابات سال 2014 پديد آمده، از نظر کيفي متفاوت است. يک حزب بنيادگراي هندو که جبهه سياسي راتيريا سوايام سواک سانگ (آر اس اس) يک سازمان مبارز هندو که در سال 1924 تأسيس شد، است در يک برنامه توسعه‌اي به قدرت رسيد و مجددا در سال 2019 انتخاب شد.
اقدامات رژيم جديد منجر به اين نگراني گسترده شده که نهادهاي دموکراتيک با تهديد جدي روبه‌رو هستند. نظم سياسي فدرال تحت فشار جدي قرار دارد، همان‌گونه که با فسخ ماده 370 (ماده 370 مربوط به وضعيت ويژه کشمير است)، قانون اساسي و نحوه دست‌کاري دولت‌هاي ايالتي مشهود است. اقتصاد به‌نفع دنياي شرکت‌ها که در عوض وعده داده‌اند از نظم سياسي پشتيباني کنند، تغيير يافته است. علاوه بر اين، از ابزار دولت براي ساکت‌کردن مخالفان استفاده مي‌شود، رسانه‌ها مورد تهديد قرار مي‌گيرند و روشنفکران عموم بازداشت و متهم مي‌شوند. تمام اين دستگيري‌هاي يک رژيم اقتدارگرا به‌وضوح در افق است. اينکه رشته‌اي از اقتدارگرايي بخشي از تمام جوامع طبقاتي است، بحث‌برانگيز است و در هندوستان نيز اين مورد از زمان استقلال در سال 1947 اتفاق افتاد. با اين حال، رژيم فعلي از دموکراسي‌هاي ليبرال فاصله مي‌گيرد، زيرا عدم تحمل مذهبي را با سياست‌هاي اقتصادي جناح راست تركيب مي‌كند. گفتمان سياسي چپ نه تنها زنده بلکه تأثيرگذار نيز هست. درست است که تأثير سياسي [جناح] چپ در دو دهه گذشته هم‌زمان با عصر جهاني‌شدن، کاهش يافته است. از قدرت 542 عضو پارلمان هند، [جناح] چپ فقط پنج عضو دارد. [جناح چپ] فقط در يک ايالت قدرت دارد و در بقيه هند نفوذ آن اندک است. با اين وجود، نفوذ چپ در بين روشنفکران هنوز هم بسيار اساسي است و آنها در صدر مبارزه با گرايش‌هاي اقتدارگرا قرار دارند. چپ به معناي گسترده‌اي بر دنياي ايده‌ها حاکم است، اما در دنياي سياست عملي نيست. اين امر به اين دليل است که چپ نتوانسته است از اين منابع بهره ببرد و اقدامات مؤثري براي بسيج طبقه کارگر که زندگي ايشان بر اثر جهاني‌شدن و سرمايه‌داري شرکت‌ها به دليل فعاليت سياسي آسيب ديده، انجام نداده است. هرزمان چنان اقدامي کرده‌اند، پاسخ مردم مثبت بوده. هزاران دهقان و کارگر براي برجسته‌کردن پريشاني روستاها در شهرهاي بزرگ ماهار اشترا و راجستان راهپيمايي کردند.
‌پس از استقلال هند، حزب گنکره تحت رهبري نهرو-يک سوسياليست ثابت‌قدم- وارد مسير تلاش براي خلق جامعه‌اي بر اساس عدالت اجتماعي و اقتصادي شد. نهرو براي تبديل هند به کشوري سوشال‌دموکرات بسيار تلاش کرد. الگوي توسعه‌اي او شديدا تحت تأثير الگوي شوروي يعني صنايع سنگين بخش عمومي، نوين‌سازي کشاورزي و آموزش و مراقبت‌هاي بهداشتي رايگان و عمومي بود. اما تحت رهبري راجيو گاندي و خصوصا ناراسيما رائو و دکتر مانموهان سينگ، مجلس مسير متفاوتي را در جهت متعادل‌كردن توسعه سرمايه‌داري با شکوفايي اقتصاد در دهه 1990 در پيش گرفت. در حال حاضر، در ماه‌هاي پاياني سال 2019 مجددا صحبت‌هايي مربوط به جناح چپ از دور و اطراف دولت هند به گوش مي‌رسد. آيا درست خواهد بود که بگوييم هند مجددا به ارزش‌هاي سوسياليستي برمي‌گردد يا حداقل آنها را مورد بازنگري قرار مي‌دهد؟
در سال 1947 هند به دنبال تبديل‌شدن به يک کشور ليبرال با عدالت اقتصادي و نوسازي اجتماعي در راستاي سياست‌هاي اعلام‌شده خود بود. اما در دو دهه گذشته هند به عنوان يک کشور سرمايه‌داري انحصاري توسعه يافته است. دولت کاملا حزبي و در راستاي منافع شرکت‌هاي بين‌المللي است. تنها گروهي که در بودجه آخر شامل تخفيف مالياتي شد، خانه‌هاي شرکتي بود. احتمالا نخبگان حاكم بر اين باورند كه بهترين راه توسعه همين است و مدرنيته از طريق سرمايه شرکتي ميسر مي‌شود. هيچ صحبتي راجع به بازگشت به ارزش‌هاي سوسياليستي در جريان نيست. سوسياليسم براي حاکميت فعلي، کلمه‌اي کثيف است و طبقه متوسط در مدرنيته سرمايه‌داري و متعاقبا مصرف‌گرايي غرق شده است.
‌در مطالعاتم راجع به احزاب چپي در هند به اين نکته برخوردم که انگار تقريبا هيچ جنبش سياسي‌اي، چه متعصب باشند چه نه، رپرتواري که قادر به ترکيب علائق داليت‌ها، مسلمانان، زنان، جمعيت‌هاي مشهور به قبيله‌اي، کارگران کشاورزي، خرده‌کشاورزان، کارگران صنعت و کارگران بخش غيررسمي باشد، ارائه نمي‌كند. به نظر مي‌رسد تقاضاهاي اين گروه‌هاي مختلف براي هميشه احزاب را محکوم به رقابت با يکديگر مي‌كند. اين در حالي است که تعداد زيادي از افراد در تقاطع ميان بسياري از اين گروه‌ها هستند و خود قربانيان استثمار اقتصادي‌اي هستند که به صورت رو به افزايشي به اقتصاد وابسته است. جهت‌گيري سياسي اصلي چپ‌گرايان در هند قرن بيست‌ويکم چه بايد باشد؟ چپ در آينده هند چه جايگاهي دارد؟
حرف تو درست است. اين بخش‌هاي مختلف، منافع اجتماعي و اقتصادي بسيار متفاوتي دارند که برخي از آنها حتي متضادند. در عين حال يک چيز مشترک بين همه وجود دارد؛ اينکه همه آنها در معرض استثمار طبقات حاکم و منافع سرمايه چندمليتي قرار دارند. از نظر تئوري، چپ به درستي اين واقعيت پيچيده را به عنوان مشکل شناسانده، اما هنوز نتوانسته است يک اقدام سياسي را که منجر به بسيج مردم شود، تحقق بخشد. چپ، مبارزات خود را با مفهوم طبقه رواج داده که از نظر تئوري غيرقابل توصيف است؛ اما سؤالات بي‌شماري را در مورد تجربه زيسته مردم و آگاهي اجتماعي آنها ايجاد مي‌كند. براي دستيابي چپ به موفقيت اساسي در هندوستان روستايي، تضادهاي موجود بين اشکال عقيدتي موروثي و مفهوم‌سازي مارکسيستي جهان بايد برطرف شود. براي دستيابي به اين هدف، چپ بايد از منابع نظري ملي و بين‌المللي و تجربه سياسي استفاده کند. اينکه آيا احزاب سازمان‌يافته چپ و خرده‌گروه‌هاي بي‌شمار مارکسيستي در هند مايل و توانا براي انجام چنين کار دشوار و احتمالا نامطلوبي هستند، به آينده چپ در هند بستگي دارد.
‌و در پايان، آيا شما نظري درباره ايران و آينده مبارزه ما عليه امپرياليسم و تحريم‌هاي جهان غرب داريد؟ جهت حرکت ما در اين مسير در واقع به چه سمتي است؟
من به اندازه كافي درباره سياست ايران نمي‌دانم كه قادر به اظهارنظرهاي آگاهانه و معنادار باشم، صرفا يک درک بسيار کلي دارم. حقيقتا جنگ ايران عليه امپرياليسم را تحسين مي‌کنم و اميدوارم ادامه يابد و ثمربخش واقع شود. من خوش‌بين هستم زيرا تاريخ به ما مي‌گويد که همه تلاش‌ها براي سلطه‌جويي، عاقبت، خود سرنوشت خود را رقم زده است.*‌
*‌اشاره به اين گفته معروف مارکس که سرمايه‌داري در بالاترين مرحله تکوينش، خود سبب سرنگوني خود مي‌شود.
مهام ميقاني؛ ترجمه به فارسي: انسيه معيني‌پور: ک.ن. پانيکار، نظريه‌پرداز تاريخ، نويسنده و استاد دانشگاه 83 ساله هندي است که تا امروز 16 کتاب از او در انگلستان توسط ناشراني مانند پنگوئن و آکسفورد منتشر شده است. آثار او که همگي درباره تاريخ کشورش، هند و راه طولاني مبارزه اين کشور عليه استعمار، فقر و خشونت است سبب شده که او را به‌عنوان بزرگ‌ترين مورخ زنده هندي در جهان معرفي کند. باوجوداين او در کشور خود به سبب مخالفت‌هاي پردامنه‌اش با آنچه به‌عنوان «ملي‌گرايي هندي» شناخته مي‌شود، مخالفان سرسختي نيز‌دارد.
‌دکتر پانيکار! خيلي ممنونم که با وجود حال نامساعد اين‌روزهايتان، پيشنهاد مصاحبه ما را پذيرفتيد. تا جايي که من اطلاع دارم، شما را در کشورتان، هند، به‌عنوان مورخ جناح‌چپي مي‌شناسند که نزديک به 50 سال است عليه استعمار انگليسي و ملي‌گرايي هندي به طور جدي مبارزه مي‌كند. اول از همه اينکه ملي‌گرايي هندي در ايران چندان شناخته‌شده نيست و اين فرصت بسيار خوبي است که تعريف آن را از زبان يک شخص برجسته دانشگاهي، مثل شما که از مخالفان آن هم هستيد، بشنويم. اما آيا درست است که سابقه فعاليت طولاني درخشان شما را صرفا در همين دو حوزه در نظر بگيريم؟
عمدتا بله! درحال‌حاضر [استعمار انگليسي و ملي‌گرايي هندي] دو ماجراي اصلي هند به حساب مي‌آيند و نمي‌توان اهميت آنها را در شکل‌گيري تاريخ ملت [هند] ناديده گرفت. من با تجربه تأثير ويرانگر استعمار بزرگ شدم و حالا در بزرگ‌سالي شاهد بي‌رحمي و تعصب بنيادگرايي مذهبي و ملي‌گرايي هستم که به مراتب بدتر است و نمي‌شود روي آن حساب کرد.
هر دو [ي اين موضوعات] را در فعاليت حرفه‌اي دانشگاهي خودم دنبال کرده‌ام و به بينشي دست يافته‌ام که منجر شده منتقد مسلم آنها شوم. از نظر سياسي، استعمار در هند مرده؛ اگرچه از نظر فکري و فرهنگي اين‌طور نيست و مجددا در قالب جهاني‌شدن حلول پيدا کرده است. حتي پيش از بهبودي کامل ملت از ويراني‌هاي استعمار، يک ايدئولوژي مخرب‌تر به اذهان عمومي چنگ انداخت. فريب ملي‌گرايي مذهب هندو که به تازگي به‌عنوان يک قدرت سياسي برتر در جامعه ظهور پيدا کرده، تهديدي براي پايه‌هاي سکولار و فدرال ملت محسوب مي‌شود. اکنون هر دوي اين قدرت‌ها طي شراکتي جعلي، کشور را در لبه پرتگاهي سياسي و اقتصادي قرار داده‌اند.
کار تحقيقاتي خودم را با بررسي سيستم کنترلي استعمار که در راستاي تحت نظر نگه‌داشتن حاکمان هندي براي جلوگيري از احتمال مخالفت مشترک آنها طراحي شده بود، شروع کردم. اين [رويه] منجر به شکل‌گيري شبکه ديپلماتيکي به نام «سيستم اقامت» شد که به‌عنوان بال اطلاعات سياسي امپراتوري بريتانيا ايفاي نقش مي‌کرد. مطالعه اين سيستم چگونگي توانايي کنترل استعماري بريتانيا بر چنان امپراتوري گسترده‌اي از طريق يک سيستم جامع قانون غيرمستقيم که ايالات هندي را در معرض تمايلات سياسي و اقتصادي استعمار قرار مي‌دهد، آشکار مي‌كند. اين [تحقيق] ورود من به مسير مطالعه استعمار و حالت‌هاي بهره‌برداري اقتصادي آن را ممکن كرد.
پيش از آنکه توجهم را به موضوع دوم؛ يعني خيزش ملي‌گرايي مذهبي هندو معطوف کنم، زمان زيادي را وقف کاوش تاريخ فرهنگي هندِ مستعمره کردم. اين دوره‌اي بود براي آمادگي که درواقع براي نظرگاه‌هاي آکادميک و سياسي من مدل محسوب مي‌شود. پويايي فرهنگي حکومت استعماري ناگزير منجر به جست‌وجوي هويت بومي مستعمره در تلاش براي مقابله با ادعاي برتري استعمار شد. يک نتيجه طبيعي [چنين جست‌وجويي] اين بود که [هند] از مسيري مبهم از شکوه و جلال فرهنگي و دفاع از خود عبور کرد. ظهور ملي‌گرايي هندو ريشه در اين مقطع تاريخي سلطه استعماري و مقاومت ملي دارد. ملي‌گرايي سکولار نتوانست کاملا بر اين ريشه فرهنگي و مذهبي غلبه کند و مفهوم هند به‌عنوان يک ملت هندو اعتبار کسب کرد. منشأ فکري اين گرايش را مي‌توان در نوشتارهاي ويناياک دامودار ساوارکار در اوايل قرن بيستم مشاهده کرد. ساوارکار، در جواني، يک مبارز ملي‌گرا بود که از استفاده از خشونت به‌عنوان يک شيوه مقاومت دفاع کرده و به همين دليل توسط انگليسي‌ها زنداني شده بود. او کلمه هندوتوا (کيفيت هندوبودن) را براي اشاره به يک عقيده سياسي که ريشه در هندوئيسم داشته باشد ابداع کرد. هندوتوا که ساوارکار حامي آن بود و ملي‌گرايان مذهبي بعدتر آن را دنبال کردند، همان هندوئيسمي که با کاتوليک‌بودن و تحمل شناخته شده، نيست؛ درعوض، مانند تصور نژادي نازي‌ها مبتني‌بر نظريه محروميت و نفرت است. متن تأثيرگذار ساوارکار به طور جدي اظهار کرد كه هند از طريق تجربيات تاريخي خود به‌عنوان يك ملت هندو (هندورشترا) طي چندين جنگ با بيگانگان که مهم‌ترين آنها با مسلمانان بود، تکامل يافت. اين استدلال توسط راتيريا سوايام سواک سانگ، يک سازمان مبارز هندوي تأسيس‌شده در سال 1924، مطرح و پيش برده شد که بي‌محابا طرفدار حاشيه‌نشيني يا حذف غيرهندوها از زندگي عمومي بود. ملي‌گرايي هندو که درحال‌حاضر مورد حمايت قرار مي‌گيرد، نام‌گذاري سياسي همين دستور کار است.
‌شما در کتاب ارزشمندتان «استعمار، فرهنگ و مقاومت» -که تنها اثرتان است و من افتخار خواندنش را دارم- سه حوزه قيام مسلحانه، مخالفت فکري و اعتراض فرهنگي را براي مبارزه هند در راستاي رسيدن به مدرنيته خودش در مقابله با مدرنيته استعماري بررسي کرده‌‌ايد. امکان دارد اندکي اين حوزه‌ها را براي خوانندگان فارسي‌زبان که کتاب‌هاي شما را به‌خاطر در‌دسترس‌نبودن ترجمه فارسي نخوانده‌اند، توضيح دهيد؟
اين سه حوزه نشان‌دهنده سه مرحله مقاومت در برابر استعمار است. در مراحل اوليه سلطه استعماري، واکنش طبيعي اشرافيت آواره و نظم فئودالي مقابله با ارتش انگليس با حمايت طبقات اجتماعي‌اي مانند دهقانان و صنعتگران بود که به دليل افزايش استخراج مازاد از‌سوي دولت استعمار، متحمل رنج شده بودند. در رابطه با تکنولوژي نظامي برتر انگليس، مقاومت مسلح هيچ شانسي براي موفقيت نداشت. با توجه به برتري نظامي انگليس، اين يک جنگ نابرابر بود. سرانجام هندي‌ها به درون توزيع ليبرال پکس بريتانيکا کشيده شدند. مرحله دوم و سوم پيشروهاي جنبش سازمان‌يافته ملي بودند. [مرحله] دوم به‌دنبال افشاي ادعاهاي ليبرال حاکم استعمار بود، در‌حالي‌که [مرحله] سوم سعي در بازگرداندن هويت فرهنگي ملت، مبتني‌بر کثرت و تنوع داشت. آن [مراحل] پيش‌شرط‌هاي لازم براي تغيير شکل‌دادن به توهم ليبرال ايجاد‌شده ازسوی استعمار و ايدئولوژي‌هاي آن بودند.
‌اين مسئله که واقعا «مورخ چپ‌گرا» يعني چه، هميشه ذهن من را به خودش مشغول کرده است. آيا [اين عبارت] به اين معني است که چنان مورخي تلاش مي‌كند همه وقايع تاريخي يک کشور را از منظر جناح چپ بررسي کند؟ يا اينکه عملکرد‌ها و ويژگي‌هاي خاص خودش را دارد؟
اصطلاح مورخان جناح چپ براي توصيف گروه‌هاي مختلف استفاده مي‌شود که در هر کشور متفاوت است. در ايالات متحده آمريکا، همه مورخان خارج از پيکربندي محافظه‌کارانه جناح راست به عنوان چپ شناخته مي‌شوند، درحالي‌که در انگليس، جناح چپ از ليبرال متمايز است. در جهان سوم مورخان جناح چپ جهت‌گيري افراطي مشخصي دارند. اما پس از آن، مورخان به‌طور‌کلي با روشي که به‌کار مي‌برند، شناخته مي‌شوند. براساس اين معيارها، براي مدت طولاني کساني که از روش مارکسيستي پيروي مي‌کردند، به عنوان مورخان جناح چپ شناخته مي‌شدند. دو تحول در اين ژانر تاريخ‌نويسي صلاحيت را ملزم کرد. اولا، چندين اختلاف‌نظر جزئي و شاخه‌هاي متفاوت در تفسير مارکسيستي از واقعيت اجتماعي پديد آمد و ثانيا، نگراني‌هاي چندين گروه تحت ستم اجتماعي مانند کاست، قبيله، جنسيت و... جزئي از تحقيقات مورخان شد. براي مورخ جناح چپ، طبقه واحد اجتماعي پايه به‌منظور تجزيه و تحليل بدون ناديده‌گرفتن عواملي مانند ايدئولوژي، ميانجيگري و آگاهي است. در فضاي جنوب آسيا، از نظر من هر مورخي که سيستم استثمار را آشکار مي‌كند و سنت مقاومت را توضيح داده و فهرست مي‌كند، متعلق به جناح چپ است. آنها همچنين مدافع آزادي بيان و آزادي‌هاي مدني هستند. به اين ترتيب، اين مورخان جناح چپ نقشي مترقي در دگرگوني جامعه دارند. من آگاه هستم که اين [توضيح] سؤالاتي را بيشتر از آنچه پاسخ مي‌دهد، ايجاد مي‌كند، اما به‌هرحال پاسخ همين است. آنچه من مي‌خواهم پيشنهاد کنم اين است که مورخان جناح چپ يک حوزه شگفت‌آور وسيع دارند.
سياست در هند در دهه‌هاي اخير به يک امر سلسله‌اي تبديل شده است. دلايل احتمالي اين امر مي‌تواند ثبات حزبي، عدم وجود سازمان‌هاي حزبي، انجمن‌هاي مدني مستقل که حاميان احزاب‌اند و تأمين مالي متمرکز انتخابات باشد. در سال 2016 واحد اطلاعات اکونوميست هند را به عنوان يک «دموکراسي ناقص» ارزيابي کرد. هرچند در سال 2019 تحت رهبري حزب حاضر، سازمان‌هاي غيردولتي، بسياري از دولت‌هاي ايالتي را «نزديک به ديکتاتوري» يا به عنوان «رژيم‌هاي اقتدارگرا» ارزيابي کرده‌اند. در چنين شرايطي آيا احزاب سياسي جناح چپ، فعالانه در جامعه هند مؤثرند؟ آيا گفتمان سياسي چپ در هند زنده است؟
هند از زمان استقلالش از استعمار در سال 1974، يک دموکراسي کارآمد بوده است. يک سيستم چند‌حزبي روي کار آمد و انتخابات پارلمان و مجامع ايالتي مرتبا برگزار مي‌شدند. تنها انحراف در سال 1975 بود که اينديرا گاندي، نخست‌وزير وقت، در تلاش براي تحقق قدرت خود، [وضعيت] اضطراري اعلام کرد و آزادي‌هاي مدني را به حالت تعليق درآورد. با اين حال، افکار عمومي آن‌قدر مخالف او بود که مجبور به برقراري مجدد نظم دموکراتيک شد. [وضعيت] اضطراري کوتاه‌مدت بود و قدرتِ دموکراسي، خودش را ثابت کرد. سناريوي فعلي که از زمان انتخابات سال 2014 پديد آمده، از نظر کيفي متفاوت است. يک حزب بنيادگراي هندو که جبهه سياسي راتيريا سوايام سواک سانگ (آر اس اس) يک سازمان مبارز هندو که در سال 1924 تأسيس شد، است در يک برنامه توسعه‌اي به قدرت رسيد و مجددا در سال 2019 انتخاب شد.
اقدامات رژيم جديد منجر به اين نگراني گسترده شده که نهادهاي دموکراتيک با تهديد جدي روبه‌رو هستند. نظم سياسي فدرال تحت فشار جدي قرار دارد، همان‌گونه که با فسخ ماده 370 (ماده 370 مربوط به وضعيت ويژه کشمير است)، قانون اساسي و نحوه دست‌کاري دولت‌هاي ايالتي مشهود است. اقتصاد به‌نفع دنياي شرکت‌ها که در عوض وعده داده‌اند از نظم سياسي پشتيباني کنند، تغيير يافته است. علاوه بر اين، از ابزار دولت براي ساکت‌کردن مخالفان استفاده مي‌شود، رسانه‌ها مورد تهديد قرار مي‌گيرند و روشنفکران عموم بازداشت و متهم مي‌شوند. تمام اين دستگيري‌هاي يک رژيم اقتدارگرا به‌وضوح در افق است. اينکه رشته‌اي از اقتدارگرايي بخشي از تمام جوامع طبقاتي است، بحث‌برانگيز است و در هندوستان نيز اين مورد از زمان استقلال در سال 1947 اتفاق افتاد. با اين حال، رژيم فعلي از دموکراسي‌هاي ليبرال فاصله مي‌گيرد، زيرا عدم تحمل مذهبي را با سياست‌هاي اقتصادي جناح راست تركيب مي‌كند. گفتمان سياسي چپ نه تنها زنده بلکه تأثيرگذار نيز هست. درست است که تأثير سياسي [جناح] چپ در دو دهه گذشته هم‌زمان با عصر جهاني‌شدن، کاهش يافته است. از قدرت 542 عضو پارلمان هند، [جناح] چپ فقط پنج عضو دارد. [جناح چپ] فقط در يک ايالت قدرت دارد و در بقيه هند نفوذ آن اندک است. با اين وجود، نفوذ چپ در بين روشنفکران هنوز هم بسيار اساسي است و آنها در صدر مبارزه با گرايش‌هاي اقتدارگرا قرار دارند. چپ به معناي گسترده‌اي بر دنياي ايده‌ها حاکم است، اما در دنياي سياست عملي نيست. اين امر به اين دليل است که چپ نتوانسته است از اين منابع بهره ببرد و اقدامات مؤثري براي بسيج طبقه کارگر که زندگي ايشان بر اثر جهاني‌شدن و سرمايه‌داري شرکت‌ها به دليل فعاليت سياسي آسيب ديده، انجام نداده است. هرزمان چنان اقدامي کرده‌اند، پاسخ مردم مثبت بوده. هزاران دهقان و کارگر براي برجسته‌کردن پريشاني روستاها در شهرهاي بزرگ ماهار اشترا و راجستان راهپيمايي کردند.
‌پس از استقلال هند، حزب گنکره تحت رهبري نهرو-يک سوسياليست ثابت‌قدم- وارد مسير تلاش براي خلق جامعه‌اي بر اساس عدالت اجتماعي و اقتصادي شد. نهرو براي تبديل هند به کشوري سوشال‌دموکرات بسيار تلاش کرد. الگوي توسعه‌اي او شديدا تحت تأثير الگوي شوروي يعني صنايع سنگين بخش عمومي، نوين‌سازي کشاورزي و آموزش و مراقبت‌هاي بهداشتي رايگان و عمومي بود. اما تحت رهبري راجيو گاندي و خصوصا ناراسيما رائو و دکتر مانموهان سينگ، مجلس مسير متفاوتي را در جهت متعادل‌كردن توسعه سرمايه‌داري با شکوفايي اقتصاد در دهه 1990 در پيش گرفت. در حال حاضر، در ماه‌هاي پاياني سال 2019 مجددا صحبت‌هايي مربوط به جناح چپ از دور و اطراف دولت هند به گوش مي‌رسد. آيا درست خواهد بود که بگوييم هند مجددا به ارزش‌هاي سوسياليستي برمي‌گردد يا حداقل آنها را مورد بازنگري قرار مي‌دهد؟
در سال 1947 هند به دنبال تبديل‌شدن به يک کشور ليبرال با عدالت اقتصادي و نوسازي اجتماعي در راستاي سياست‌هاي اعلام‌شده خود بود. اما در دو دهه گذشته هند به عنوان يک کشور سرمايه‌داري انحصاري توسعه يافته است. دولت کاملا حزبي و در راستاي منافع شرکت‌هاي بين‌المللي است. تنها گروهي که در بودجه آخر شامل تخفيف مالياتي شد، خانه‌هاي شرکتي بود. احتمالا نخبگان حاكم بر اين باورند كه بهترين راه توسعه همين است و مدرنيته از طريق سرمايه شرکتي ميسر مي‌شود. هيچ صحبتي راجع به بازگشت به ارزش‌هاي سوسياليستي در جريان نيست. سوسياليسم براي حاکميت فعلي، کلمه‌اي کثيف است و طبقه متوسط در مدرنيته سرمايه‌داري و متعاقبا مصرف‌گرايي غرق شده است.
‌در مطالعاتم راجع به احزاب چپي در هند به اين نکته برخوردم که انگار تقريبا هيچ جنبش سياسي‌اي، چه متعصب باشند چه نه، رپرتواري که قادر به ترکيب علائق داليت‌ها، مسلمانان، زنان، جمعيت‌هاي مشهور به قبيله‌اي، کارگران کشاورزي، خرده‌کشاورزان، کارگران صنعت و کارگران بخش غيررسمي باشد، ارائه نمي‌كند. به نظر مي‌رسد تقاضاهاي اين گروه‌هاي مختلف براي هميشه احزاب را محکوم به رقابت با يکديگر مي‌كند. اين در حالي است که تعداد زيادي از افراد در تقاطع ميان بسياري از اين گروه‌ها هستند و خود قربانيان استثمار اقتصادي‌اي هستند که به صورت رو به افزايشي به اقتصاد وابسته است. جهت‌گيري سياسي اصلي چپ‌گرايان در هند قرن بيست‌ويکم چه بايد باشد؟ چپ در آينده هند چه جايگاهي دارد؟
حرف تو درست است. اين بخش‌هاي مختلف، منافع اجتماعي و اقتصادي بسيار متفاوتي دارند که برخي از آنها حتي متضادند. در عين حال يک چيز مشترک بين همه وجود دارد؛ اينکه همه آنها در معرض استثمار طبقات حاکم و منافع سرمايه چندمليتي قرار دارند. از نظر تئوري، چپ به درستي اين واقعيت پيچيده را به عنوان مشکل شناسانده، اما هنوز نتوانسته است يک اقدام سياسي را که منجر به بسيج مردم شود، تحقق بخشد. چپ، مبارزات خود را با مفهوم طبقه رواج داده که از نظر تئوري غيرقابل توصيف است؛ اما سؤالات بي‌شماري را در مورد تجربه زيسته مردم و آگاهي اجتماعي آنها ايجاد مي‌كند. براي دستيابي چپ به موفقيت اساسي در هندوستان روستايي، تضادهاي موجود بين اشکال عقيدتي موروثي و مفهوم‌سازي مارکسيستي جهان بايد برطرف شود. براي دستيابي به اين هدف، چپ بايد از منابع نظري ملي و بين‌المللي و تجربه سياسي استفاده کند. اينکه آيا احزاب سازمان‌يافته چپ و خرده‌گروه‌هاي بي‌شمار مارکسيستي در هند مايل و توانا براي انجام چنين کار دشوار و احتمالا نامطلوبي هستند، به آينده چپ در هند بستگي دارد.
‌و در پايان، آيا شما نظري درباره ايران و آينده مبارزه ما عليه امپرياليسم و تحريم‌هاي جهان غرب داريد؟ جهت حرکت ما در اين مسير در واقع به چه سمتي است؟
من به اندازه كافي درباره سياست ايران نمي‌دانم كه قادر به اظهارنظرهاي آگاهانه و معنادار باشم، صرفا يک درک بسيار کلي دارم. حقيقتا جنگ ايران عليه امپرياليسم را تحسين مي‌کنم و اميدوارم ادامه يابد و ثمربخش واقع شود. من خوش‌بين هستم زيرا تاريخ به ما مي‌گويد که همه تلاش‌ها براي سلطه‌جويي، عاقبت، خود سرنوشت خود را رقم زده است.*‌
*‌اشاره به اين گفته معروف مارکس که سرمايه‌داري در بالاترين مرحله تکوينش، خود سبب سرنگوني خود مي‌شود.
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها