|

به بهانه اجرای «مانستر» كوروش شاهونه

شب فراموش‌نشدنی کریسمس در خانواده گودمن

محمدحسن خدایی. منتقد

نمایش «مانستر» را می‌توان به مثابه درامی روان‌شناختی فرض کرد؛ روایتی از یک خانواده عجیب‌و‌غریب که در وضعیتی ایزوله و تحت مراقبت به‌سر می‌برند. ماجرا در رابطه با خانم و آقای گودمن در شب کریسمس است؛ زن و شوهری با معلولیت ذهنی و جسمی که تحت مراقبت پزشکان در فضایی ایزوله زندگی می‌کنند و باورهایی نه‌چندان مورد اقبال عقل سلیم مردمان دارند. حال با ورود مایکل که نصاب پرده است، مناسبات این خانواده برهم می‌ریزد، چراکه این مرد با مسئله‌ای روبه‌رو خواهد شد که از منظر خانواده گودمن واقعیتی غیرقابل انکار و از منظر نظم نمادین جامعه، مدعایی بی‌اعتبار است. قصه از این قرار است که خانواده گودمن یک خرس عروسکی را فرزند خویش می‌داند و از مرد جوان هم انتظار دارد که این‌گونه باوری داشته باشد. نصاب پرده که مرد باتجربه‌ای می‌نماید، به شکل صوری منطق خانواده گودمن، در داشتن فرزند را می‌پذیرد و در ادامه مجبور می‌شود برای جبران خطایی که قبل از آن در رابطه با خرس عروسکی یا همان فرزند خانواده از او سر زده، به اجرای عدالت تن دهد و عذرخواهی کند. گویی حتی با عذرخواهی هم عدالت به شکل کامل اجرا نشده و نصاب خطاکار می‌بایست بیش از این عقوبت شود؛ درخواستی که در نهایت به طغیان و انکار باورهای خانواده در داشتن فرزندی به نام مایکل یا همان عروسک خرسی ختم شده و فاجعه می‌آفریند.
نمایش مانستر را می‌توان تقابل عقل و دیوانگی در رابطه با واقعیت دانست. با رجوع به تاریخ جهان می‌توان این سیاست را مشاهده کرد که چگونه عقلانیت دنیای مدرن، به مدد نظام دانش و نهاد دولت و سرمایه، مرجعیت آن را می‌یابد که مدعای دیوانگان در رابطه با واقعیت را بررسی کرده و در صورت لزوم، آن را انکار و از عرصه عمومی حذف کند. در رد این سیاست هستند جامعه‌شناسانی مثل ماکس وبر که قلمروهای عقل، واقعیت و ارزش را یکی ندانسته و مرجعیت علم را برای رسیدن به حقیقت، مورد تشکیک قرار می‌دهند. اما جهان مدرن به قول فوکو با نامیدن هرآنچه که عقلانی نیست تحت عنوان جنون و دیوانگی و تبعید آن به مکان‌هایی مانند تیمارستان، قوام یافته و جهان را به تسخیر قدرت خویش درآورده است. نمایش مانستر وقفه‌ای است بر این مکانیسم طرد و تبعید. حال با زوجی روبه‌رو هستیم که نظم نمادین آنها را دیوانه خطاب کرده و از طریق گفتار پزشکی، تلاش دارد رفتار و گفتار آنها را کنترل کند. خطای مرد نصاب در رابطه با خرس عروسکی و داخل‌شدن به خلوت خانواده گودمن، این امکان را فراهم می‌کند که دقایقی هرچند کوتاه، سلطه عقل در اینجا وانهاده شود، جنون سخن بگوید، حکم براند و عدالت مدنظر خویش را به اجرا درآورد. لحظه‌ای که ایزابل مکالمه تلفنی با روان‌پزشک را نیمه‌تمام به پایان رسانده و دستگاه تلفن را جمع می‌کند، گویی ارتباط با عقل و اقتدار آن به پایان رسیده و این خانواده گودمن است که می‌تواند واقعیت را نمایان کند. البته نصاب را نمی‌توان به تمامی از نظر دانش پزشکی نماینده عقل سالم فرض کرد، اما همچنان نسبت به زن و شوهری که یک خرس عروسکی را فرزند خویش می‌دانند و درصدد تربیت و شادی‌اش هستند، مرد نصاب سالم‌تر به ‌نظر می‌رسد. جالب آنکه هر سه شخصیت نمایش نسبت متفاوتی با واقعیت ادعایی دارند؛ مثلا ایزابل با بازی ریحانه رضی، باوری خدشه‌ناپذیر دارد به فرزندبودگی خرس عروسکی، اما جاناتان با بازی ابراهیم نائیج در میانه ایستاده و گاه گفتار زن را می‌پذیرد و گاه مدعای نصاب را با نوعی تپق و عدم اطمینان بر زبان می‌راند. جاناتان شخصیتی است که در یک منطقه تعین‌ناپذیر در رابطه با واقعیت ایستاده و حتی با ذهنیت بیمارگونه‌اش، هیچ‌کدام از گفتارها را به تمامی نمی‌پذیرد. کوروش شاهونه در مقام کارگردان، کمابیش تلاش دارد نمایشی مبتنی‌بر ژانر روایت کند. مانستر با دقت نوشته و اجرا شده و مکان و زمان نمایش، مربوط است به یکی از ایالت‌های آمریکای قرن بیست‌ویکم. طراحی صحنه رئالیستی، بازنمایی‌کننده فضای داخلی یک خانه کوچک و نه‌چندان برخوردار است. استفاده خلاقانه از برنامه‌های تلویزیونی، اهمیت این رسانه را در ساختن دنیایی مبتنی‌بر حاد- واقعیت نشان می‌دهد که حتی معلولان ذهنی و حرکتی را هم جذب خود کرده است؛ تلویزیون به مثابه رسانه‌ای که فردریک جیمسون برای سوژه‌ها قائل است تا خود را مانند یک کلیت بازنمایی کنند. مانستر اجرائی است قابل اعتنا که با استفاده از تمهیدات ژانریک، تلاش دارد روایتی دیدنی و البته انتقادی باشد در رابطه با مواجهه جنون و عقل؛ جایی که جنون تفوق عقل ابزاری را پس زده و کنش می‌ورزد.
نمایش «مانستر» را می‌توان به مثابه درامی روان‌شناختی فرض کرد؛ روایتی از یک خانواده عجیب‌و‌غریب که در وضعیتی ایزوله و تحت مراقبت به‌سر می‌برند. ماجرا در رابطه با خانم و آقای گودمن در شب کریسمس است؛ زن و شوهری با معلولیت ذهنی و جسمی که تحت مراقبت پزشکان در فضایی ایزوله زندگی می‌کنند و باورهایی نه‌چندان مورد اقبال عقل سلیم مردمان دارند. حال با ورود مایکل که نصاب پرده است، مناسبات این خانواده برهم می‌ریزد، چراکه این مرد با مسئله‌ای روبه‌رو خواهد شد که از منظر خانواده گودمن واقعیتی غیرقابل انکار و از منظر نظم نمادین جامعه، مدعایی بی‌اعتبار است. قصه از این قرار است که خانواده گودمن یک خرس عروسکی را فرزند خویش می‌داند و از مرد جوان هم انتظار دارد که این‌گونه باوری داشته باشد. نصاب پرده که مرد باتجربه‌ای می‌نماید، به شکل صوری منطق خانواده گودمن، در داشتن فرزند را می‌پذیرد و در ادامه مجبور می‌شود برای جبران خطایی که قبل از آن در رابطه با خرس عروسکی یا همان فرزند خانواده از او سر زده، به اجرای عدالت تن دهد و عذرخواهی کند. گویی حتی با عذرخواهی هم عدالت به شکل کامل اجرا نشده و نصاب خطاکار می‌بایست بیش از این عقوبت شود؛ درخواستی که در نهایت به طغیان و انکار باورهای خانواده در داشتن فرزندی به نام مایکل یا همان عروسک خرسی ختم شده و فاجعه می‌آفریند.
نمایش مانستر را می‌توان تقابل عقل و دیوانگی در رابطه با واقعیت دانست. با رجوع به تاریخ جهان می‌توان این سیاست را مشاهده کرد که چگونه عقلانیت دنیای مدرن، به مدد نظام دانش و نهاد دولت و سرمایه، مرجعیت آن را می‌یابد که مدعای دیوانگان در رابطه با واقعیت را بررسی کرده و در صورت لزوم، آن را انکار و از عرصه عمومی حذف کند. در رد این سیاست هستند جامعه‌شناسانی مثل ماکس وبر که قلمروهای عقل، واقعیت و ارزش را یکی ندانسته و مرجعیت علم را برای رسیدن به حقیقت، مورد تشکیک قرار می‌دهند. اما جهان مدرن به قول فوکو با نامیدن هرآنچه که عقلانی نیست تحت عنوان جنون و دیوانگی و تبعید آن به مکان‌هایی مانند تیمارستان، قوام یافته و جهان را به تسخیر قدرت خویش درآورده است. نمایش مانستر وقفه‌ای است بر این مکانیسم طرد و تبعید. حال با زوجی روبه‌رو هستیم که نظم نمادین آنها را دیوانه خطاب کرده و از طریق گفتار پزشکی، تلاش دارد رفتار و گفتار آنها را کنترل کند. خطای مرد نصاب در رابطه با خرس عروسکی و داخل‌شدن به خلوت خانواده گودمن، این امکان را فراهم می‌کند که دقایقی هرچند کوتاه، سلطه عقل در اینجا وانهاده شود، جنون سخن بگوید، حکم براند و عدالت مدنظر خویش را به اجرا درآورد. لحظه‌ای که ایزابل مکالمه تلفنی با روان‌پزشک را نیمه‌تمام به پایان رسانده و دستگاه تلفن را جمع می‌کند، گویی ارتباط با عقل و اقتدار آن به پایان رسیده و این خانواده گودمن است که می‌تواند واقعیت را نمایان کند. البته نصاب را نمی‌توان به تمامی از نظر دانش پزشکی نماینده عقل سالم فرض کرد، اما همچنان نسبت به زن و شوهری که یک خرس عروسکی را فرزند خویش می‌دانند و درصدد تربیت و شادی‌اش هستند، مرد نصاب سالم‌تر به ‌نظر می‌رسد. جالب آنکه هر سه شخصیت نمایش نسبت متفاوتی با واقعیت ادعایی دارند؛ مثلا ایزابل با بازی ریحانه رضی، باوری خدشه‌ناپذیر دارد به فرزندبودگی خرس عروسکی، اما جاناتان با بازی ابراهیم نائیج در میانه ایستاده و گاه گفتار زن را می‌پذیرد و گاه مدعای نصاب را با نوعی تپق و عدم اطمینان بر زبان می‌راند. جاناتان شخصیتی است که در یک منطقه تعین‌ناپذیر در رابطه با واقعیت ایستاده و حتی با ذهنیت بیمارگونه‌اش، هیچ‌کدام از گفتارها را به تمامی نمی‌پذیرد. کوروش شاهونه در مقام کارگردان، کمابیش تلاش دارد نمایشی مبتنی‌بر ژانر روایت کند. مانستر با دقت نوشته و اجرا شده و مکان و زمان نمایش، مربوط است به یکی از ایالت‌های آمریکای قرن بیست‌ویکم. طراحی صحنه رئالیستی، بازنمایی‌کننده فضای داخلی یک خانه کوچک و نه‌چندان برخوردار است. استفاده خلاقانه از برنامه‌های تلویزیونی، اهمیت این رسانه را در ساختن دنیایی مبتنی‌بر حاد- واقعیت نشان می‌دهد که حتی معلولان ذهنی و حرکتی را هم جذب خود کرده است؛ تلویزیون به مثابه رسانه‌ای که فردریک جیمسون برای سوژه‌ها قائل است تا خود را مانند یک کلیت بازنمایی کنند. مانستر اجرائی است قابل اعتنا که با استفاده از تمهیدات ژانریک، تلاش دارد روایتی دیدنی و البته انتقادی باشد در رابطه با مواجهه جنون و عقل؛ جایی که جنون تفوق عقل ابزاری را پس زده و کنش می‌ورزد.
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها