|

واكاوي مجموعه شعر «بي‌زباني» اثر سعيد محمد‌حسني

پاره‌روايت‌هاي تعارضي-تقابلي

سريا داودي حموله.شاعر، منتقد و پژوهشگر فرهنگ مردم

«ژكوندي كه تو باشي/ يكي به نعل ابرو/ يكي به ميخ چشم‌هاي تو بودن/ آويزان روزها/ تكليف نوشته نيست/ روشن از حروف مي‌تابد در متون/ تنها در كلمات است/ كه تكليف لبخند تاريك مي‌شود.
شعر «ژكوندي كه تو باشي»
سعيد محمدحسني در مجموعه شعر «بي‌زباني»1 به واسطه چندصدايي و تكثرگرايي شعر را به سمت لايه‌هاي تأويلي برده است. اين مجموعه شامل سه دفتر با عنوان‌هاي «حباب آه ماهي‌هاست»، «قلب پياپي است» و «دل گرگ‌ام» است كه توسط انتشارات نگاه در 120 صفحه منتشر شده است.
شاعر با سطرهاي انتقادي- اجتماعي براي گشودن افقي تازه در تلاش است. با رويكردهاي متفاوت به افق‌هاي فرميك نزديك‌تر مي‌شود. آن‌چنان كه با نشر مجموعه‌هاي قابل اعتنا نظير «هي شب مي‌پرد توي حرف‌هايم»، «ما اتفاق افتاديم» و «فارسي حدود من است» در حال فراروي مداوم از ساختار شعر مدرن است.
مجموعه شعرها در وضعيت ساختاري و فرمي جذابيت معنايي را به ذهن مخاطب متبادر مي‌كند. مؤلفه‌هایی نظير جزئی‌نگری، عينيت‌گرايي، روايت‌گري، طنز گروتسک، هنجارشكني معنايي، هنجارشكني فرمي، بينامتنيت در تعارض‌هاي تقابلي بازنمود بارز دارند. اين گزينه‌ها مخاطب خاص را به راز و رمزهاي زبان رهنمون مي‌كند. گرچه ذهن بيشتر درگير رمزگشايي است، اما زباني ساختاري امضاي شاعر را به دنبال دارد كه به برخي شاخص‌ها اشاره مي‌شود:
جزئي‌نگري: شعرهاي «بي‌هم‌زباني» بيشتر در جزئيات اتفاق مي‌افتند، در اين مسير استعاره در جهت بافتارهاي معنايي فرم مي‌گيرد، و جهان استعاره‌ها در ارتباط با طبيعت و هستي و پديده‌ها معنادار و نظام‌مند مي‌شوند.2
عينيت‌نگري: عينيت‌گرايي از طريق تصاوير روايي به سمت شگردهاي زباني مي‌رود. شعرها ايماژي متناقض و پر از اضطراب دارند، و عينيت‌مندي در محور روايت‌گري بازنمود دارد: «مي‌دانم/ در يك شب مست/ خيال تو/ پوست دلم را/ خواهد كند!» (شعر شب مست).
روايتگري: بيشتر شعرها تابع ساختار روايي‌اند. ارتباط افقي سطرها نسبت به هم بر روايت‌گري تأكيد بيشتري دارند. تعادل ميان تكنيك و ساختار زباني از يكسو، و فهم و ادراك مخاطب از جهت ديگر به چندروايي مرتبط است.
هنجارشكني معنايي: اجراهاي‌حسي- مفهومي در جهت معناگريزي يا چندمعنايي خود را نشان مي‌دهد. در اين جهت از لحاظ تكنيكي محتوا بر فرم غالب است. تشخيص، نحوشكني، مضمون‌آفريني چندلايه و پيچيده، بافتارهاي لايه‌لايه نوعي سرگشتگي در تقارن‌هاي معنادار محسوب مي‌شود. زبان ساختاري به نوعي است كه مضمون‌هاي مختلطي را دربر مي‌گيرد و انسجام محور عمودي به علت موضوعيت‌ شعرها است.
هنجارشكني فرم: اين نوع ساختار وامدار تغيیرات فرميك است. به طور معمول شعرها با آشنازدايي زباني نمود پيدا مي‌كنند و به لحاظ فرم و تكنيك سبب ساختار چندوجهي مي‌شوند. اين فرم‌گرايي با نحوشكني همراه است. ساختارشكني با فرميك تجريدي همراه است. به طوري كه در برخي شعرها فيزيك نامنتظم و نامتقارن در زمينه انتزاعي قرار گرفته‌اند.
طنز و گروتسك: برخي شعرها در مرز شوخي و جدي، واقعيت‌هاي مضحك و توهمي بازنمود دارند. به طور معمول ساختار زبان طنز گروتسك مبتني بر تشكيك، ترديد و گسست است. به طوري كه بافتارهاي هذياني و سوررئال يك كمپوزيسيون نامتقارن و نامتجانس به وجود مي‌آورد:
- «صبح كبود است/ اتاق از ليوان چاي زنده مي‌شود/ باران بر ويولن ياحقي مي‌تابد/ كودكي توي لباس‌هاي گشادم دست و پا مي‌زند!» ( شعر كبودي).
- «صبح به خير آقاي عفن! حضرت كاپيتال/ چه روز مه‌آلودي‌ست زيارت‌تان در تيتر درشت! در كارناوال» (شعر اول ماه مه‌آلود، در كوچه‌هاي فارسي).
بينامتنيت: موضوع‌هاي خاص ادبي، احضار تبار تاريخي و اسطوره‌اي، ‌پرسوناژهاي مختلف و مسائل روز از ظرافت‌هاي مفهوم‌گرايي است. در نگاه پديدارشناسانه به هويت و حقيقت، گاه گذشته به سمت آينده حركت مي‌كند و زبان در بستر تاريخي و اجتماعي به تصوير كشيده مي‌شود:
- «اردنگ شاه صفوي از گمبرون بر كفل كشتي‌هاي پرتقالي بود/ كه بندر به نامش زدم: بندرعباس» (شعر درياي دوم/ تاريخ جغرافي).
در مجموعه «بي‌زباني» از تئوري‌هايي كه تأكيد بر «زبانيت» دارند، فضاي پيچيده‌اي به وجود آمده است. همنشين كردن واژگان ناهمگون در جهت جسارت‌هاي كلامي است.
زبان در شعر يك كاراكتر ذهني است. بعضي ابژه‌ها پتانسيل قدرتمندي بازي مي‌كنند، آن‌چنان كه در فضاي غيرساخت‌مند زبان ساختاري را هدف گرفته‌‌اند.
فضاي شطح‌‌گونه از بنيان‌هاي زيباشناختي شمرده مي‌شود. تصويرسازي و ايماژ، شگردهاي زباني، درك متناقضي از رابطه‌ معنا و فرم ارائه مي‌دهند:
«تو را در كجاي جانم جا داده‌ام؟/ جا به حدقه مي‌دهم شوري ‌اشك، مي‌سوزاندم/ جا به دهليز مي‌دهم تپش از مويرگ مي‌تكاندم/ جا به جواني‌ام مي‌دهم/ كه پشت كودكي‌ات جا ماند/ تا قرار روزي كه بيابي‌اش/ حتي اگر آن روز/ جايي در اين جهان براي جانم/ نمانده باشد» (شعر كودكي2).
روايت شعر «كودكي2» چندبعدي است، از نظر فضاپردازي به موقعيت مكاني و زماني و روابط انساني اشاره دارد. از موضوع‌هاي مشخصي نظير مرگ، طبيعت، انسان، عشق و نوستالژيا، اعتراض و عصيان برخوردار است.
مشابهت‌هاي اجرايي3 در حوزه معنا و فرم، با ذهن و زبان مخاطب سازگاري دارد. تصاویر روايي مبني بر آشنايي‌زدايي‌هاي معنايي و لفظي است. گرايش به ضدروايت، استعاره‌هاي چندوجهي و رويكردي بدبينانه جزو ساختار اصلي و تنه شعر به شمار مي‌رود. در اين فراز ضماير «ما، من، او» در ارتباط با اشاره‌هاي مختلط اجتماعي و انتقادي است. «تو» دلخواه مي‌تواند هر كجاي جسم جان قرار بگيرد. ارتباط كلامي بين تصوير نخست (جا به حدقه دادن)، تصوير دوم (جا به دهليز دادن)، ‌تصوير سوم (جا به جواني دادن) و تصوير چهارم (جا به جهان دادن) مشابهت‌هاي مفهومي به‌ وجود آورده است. تولد و زندگي اشاره به چهار مرحله كودكي، نوجواني، جواني، پيرسالي دارد. همچنان كه اندام‌هاي حياتي انسان نظير (جان، حدقه، دهليز، مويرگ) نوعي تقارن بين دنياي بيرون (طبيعت) و دنياي درون (انسان) است.
تكرار و آليتراسيون حروف سبب هارموني و موسيقي شده است. واج‌آرايي در حروف (ج، الف، م) اشاره‌هاي مختلفي را دربر مي‌گيرد. حرف جيم 11 دفعه، حرف الف 31 دفعه، و حرف ميم 17 بار تكرار شده است. تركيب به وجود آمده «جام» است، كه اشاره ضمني به جام جهان‌نماي جمشيد و آغاز جهان دارد. و با توجه به نام شعر به معصوميتي از دست رفته اشاره دارد. به لحاظ ساختار و فرم دروني، و ساختار و فرم بيروني اشاره به يكدستي و يكرنگي آفرينش هم دارد.
بازي‌هاي زباني در واژه «جا» هفت دفعه محور حركت سطرها قرار گرفته است. «جا» در اينجا يك كاراكتر است كه به انواع مختلف تكرار شده است. در برخي واژه‌ها نظير (جا و كجا)، (جا و جان)، (جا و جوان) و (جا و جهان) مشابهت‌هاي ساختاري و معنايي ايجاد كرده است: «تو را درك جاي جانم جا داده‌ام.../ جا به جواني‌ام مي‌دهم.../ جايي در اين جهان براي جانم/ نمانده باشد».
توجه به مضامين «انسان‌گرايي، وطن‌خواهي، طبيعت‌گرايي» جان جهان را پي‌ريزي مي‌كند. چرايي جان در وجود جهان متبلور مي‌شود. جا و جان نشانه حيات و رستگاري، جا و جوان نشانه جاودانگي، و جا و جهان تداعي جهان‌وطني است كه البته با ذهنيت انتقادي و اعتراضي همراه است.
در اين وضعيت شعر حادثه‌اي است كه در كلام رخ مي‌دهد، به لحاظ فرم و تكنيك روايي شيوه‌هاي معناگرايي بديع و تازه است. عدول و هنجارگريزي نقيصه و جزئي‌نگري، باعث ساختار چندوجهي شده است.
ذهنيت محمدحسني در حوزه معنا و فرم به مرور دچار تحول شده است. از منظر معنايي حضور پررنگ انسان در به تصوير كشيدن درد و رنج‌ها است. از منظر فرميك تقابل‌هاي دوگانه، ‌شگردهاي زباني و تعليق‌هاي ناگهاني به سمت پارادوكسيكال‌هاي متناقض مي‌رود:
«در كوچه‌هاي فارسي/ گمان اين‌گونه مي‌گويد/ اين جرئت است/ كه از دست مي‌تابد بر كلمات/ صبح با شرم عمومي‌اش/ از خيابان متواري است/ بر ايوان الوان دكه‌ها حروف روزنامه از دالان حسرت مي‌گذرند/ و مه‌آلود تكثير مي‌شود!» (شعر اول ماه مه‌آلود، در كوچه‌هاي فارسي).
ذهن و زبان شاعر در خدمت آشنايي‌زدايي معنايي و لفظي است. نگاهش به جهان و هستي برگرفته از ذهنيت انتقادي است. در تلاش مضاعف است با ارجاعات بيروني (ابژه‌ها) سوژه‌ها را دروني كند. با تركيب‌سازي‌هاي بديع و تشخيص، ساختار زبان را به مرز تأویل نزديك مي‌كند: «صبح با شرم عمومي‌اش/ از خيابان متواري است».
شاعر نگاه تكويني به شعر دارد. با حضوري آگاهانه سعي دارد پرش‌هاي ذهني را حذف كند. به واسطه شگردهاي ساختاري از سوبژكتيو (ذهن) فاصله مي‌گيرد تا به آبژكتيو (عين) بپردازد و جزئی‌نگری را جايگزين كلي‌نگري كند. با تلفيق سطرهاي همگون و غيرهمگون زبان را به سمت نظم پريشاني مي‌برد. در جهت رويكردهاي انتقادي، و پراكندگي كلمات و محتوا (ساختارشكني)، تكثرگرايي (پلوراليسم) و بي‌نظمي (آشنايي‌زدايي و هنجارگريزي) بر تأویل متن مي‌افزايد. شعر تعارضي- تناقضي «بچه‌هاي جنوب» در مالكيت زبان روايي است كه براساس مونولوگ‌گويي بنيان نهاده شده است.
اين شعر چندروايي اشاره‌هاي مختلط اجتماعي، سياسي و انتقادي دارد. و از نظر ساختاري وجه هندسه دروني آن قابل تأویل است. مراعات نظري از جنوب، جنگ، شرجي، عبادان، محمره... است. «از جنوب زمان زيادي گذشته است» كه در تعارض ديروز (از تجزيه جاماندن) و امروز (از تجزيه گذشتن) است.
شعر با تركيب كنايه‌اي «جنگمان كردند» شروع مي‌شود. استفاده از ضمیر «ما»، در محورهاي هم‌نشيني «منِ» انساني و «منِ» اجتماعي بازنمود انتقادي دارد. (ما بوديم/ بچه‌هاي جنوب/ اطفال نفت)
افعال از عينيتي توصيفي برخوردارند، و در جهت آشنايي‌زدايي‌هاي زباني به كار رفته‌اند: «جنگمان كردند فرصت تحميل هم نداشتيم».
از نظر زيبايي‌شناسي شعر روايتي چندبعدي دارد. اشاره به شهيد‌شدن بچه‌هاي جنوب (بچه‌هاي جنوب خيلي وقت است برگشته‌اند نام‌هايشان!/ جا خوش كرده بر تابلوهاي شهرداري) و تشخص‌دادن به كوچه‌ها وجه ديگر ساختاري است: (سرگيجه ميادين و كمركش كوچه‌ها و كوي‌ها) اين تشخص‌هاي زباني جهت‌دار، براي پرهيز از روايت خطي، سطرها را به سمت لايه‌هاي تأویلی مي‌برد.
شاعر روايتگر دغدغه‌هاي اجتماعي- فردي است. نگاهش به جنوب برگرفته از يك ذهنيت انتقادي است. به گوشه‌اي از تفكرات نسل جنگ و جبهه پرداخته است. آن‌چنان كه با بافتارهاي هستي‌مند موجب تداعي معناهاي بديع و تازه شده است.
با اشاره به جنگ و مصائب بعد از آن مخاطب را به چراها و چگونگي‌ها مي‌برد. با تكرار (از تجزيه جا مانديم.../ از تجزيه گذشتيم) تناقض‌هاي تقابلي- تقارني را به تصوير مي‌كشد. همچنان كه با استعاره‌سازي بين «از بازسازي هنوز ادامه داريم.../ از بازسازي مانديم از مبادا اما ادامه داريم»، زيباترين كلام را رقم زده است.
اگرچه ظرافت‌هاي ساختاري اين شعر
تراژيك- نوستالژيك متكثر سرشار از معناشناختي است، اما در اين تك‌گويي‌ها زبان روايي اولويت دارد. تكرار 12 دفعه حرف «از» بيش از حد معمول است و تکرار واژه «جنوب» هفت مرتبه است.
شاعر با آگاهي دو زمان متضاد را هم‌زمان به تصوير مي‌كشد، به طوري كه افعال در تقابل هم قرار مي‌گيرند. روايتگر دنياي بيرون (محمره و عبادان، خرمشهر و آبادان، كوچه و كوي، بنر و بيلبورد) و دنياي درون (وضعيت دروني بچه‌هاي جنوب) است. اين سوگواره‌هاي حسي- مفهومي بازتاب واقعيت‌هاي اجتماعي است: «بچه‌هاي جنوب مانده‌اند/ مانده‌اند با اين همه جنوب چه كنند!».
شاعر با تلفيق سطرهاي همگون و غيرهمگون به سمت آشنايي‌زدايي‌هاي لفظي مي‌رود و از لايه‌هاي تودرتوي معنايي مي‌گذرد، و به واسطه مونولوگ‌هاي تناقضي، زبان روايي را مبنا قرار مي‌دهد. به واسطه برجستگي معنايي زبان فرميك را به چالش كشانده است. درصدد است تا تعريفي تازه از كلمات ارائه دهد. علاوه بر بافتار معنايي به ساختار فرمي هم توجه دارد در موقعيت‌هاي متعارف و با تركيب‌سازي‌هاي بديع، ساختار زبان را به مرز تأویل نزديك مي‌كند.
ايماژهاي تناقضي و تقارني سبب مضمون‌آفريني مي‌شود. وحدت ارگانيكي به خاطر بار عاطفي تنيده در ‌آن است. گاهي سطري شامل لايه‌هاي توضيحي، جملات قصار و پارودي است: «بر طبق آخرين سرشماري في سنه 2555 شاهنشاهي/ 36 ميليون نفر/ ساكن يك شهر كه سابق بر اين خرم بود حالا محمره!/ ...» و «بر طبق آخرين سرشماري در حول و حوش سال 1390 هجري خورشيدي/ بيش از 80 ميليون نفوس خرمشهر را ترك گفته‌اند/ و پناه را به شهرهاي خودشان برده‌اند!».
شعر سرشار از تك‌گويي‌هاي روايي است. به مرور روايت به ضدروايت و شگرد به ضدشگرد بدل مي‌شود. به طوري كه زبان منعطف بر عصيانگري استوار شده است. روايت اول (36 ميليون نفر) اشاره به سرشماري دهه پنجاه و روايت دوم (80 ميليون) اشاره به سرشماري دهه نود دارد.
راوي/ شاعر با ضرباهنگ آرام در عين حال تأثیرگذار فضا را تصوير مي‌كند و رويكرد متفاوتي به زمان و مكان دارد. با اشاره دور و نزديك اساس روايت را در حالت تعليق قرار مي‌دهد. زمان‌ها در محوريت تقابل و تضاد هستند. اين كشف و شهود محدود به زمان و مكان است. آوردن دو نام‌گذاری متفاوت براي ديروز و امروز (محمره و خرمشهر) و (عبادان و آبادان) اشاره به دو برهه زماني دارد. ذهنيت كل‌نگري ديروز و عينيت‌مندي و جزئی‌نگری امروز از موارد ديگر ساختار روايي است. آخر شعر اشاره به روزمرگي‌هاي بچه‌هاي جنوب دارد و كاملا انتقادي و اعتراضي است: «فراموش نكنيد:/ بچه‌هاي جنوب شكستني‌اند/ و حتي مصرفي/ و كماكان در اوج. مثل مصرف شيشه در آبادان!».
رويكردهاي معترضانه و انتقادي متضمن واقعيت‌هاي اجتماعي بعد از جنگ است. شاعر در پي تاريخ‌سازي نيست، اما به جغرافياي جنوب از جهت‌هاي مختلف نگاه دارد. خرمشهر امروز را جزيره متفرقي مي‌داند كه از هر كجاي آن سخن بگويد، حديثي تكراري است.
در كليت زبان ساختاري در سه محور ايجازمندي، استعاره‌گري و تقابل‌هاي متناقض بازنمود دارد. همچنان كه پلان‌هاي تصويري، تك‌گويي بين دو فضاي عينيت و ذهنيت ارتباط منطقي برقرار مي‌كند. برخي سطرها در چارچوب مونولوگ‌هاي انتقادي در محور نوستالژيك باقي مي‌مانند و لطافت و ظرافت‌هاي مفهوم‌‌گرايي بر پايه‌هاي تعارض استوار است.
پي‌نوشت‌ها:
1- بي‌زباني، سعيد محمدحسني، نشر نگاه، چاپ اول 1397
2- ياكوبسن معتقد است: «استعاره رابطه‌اي نظام‌مند با متن دارد».
3- گفته رابرت فراست: «شهر نوعي اجرا به وسيله كلمات است».

«ژكوندي كه تو باشي/ يكي به نعل ابرو/ يكي به ميخ چشم‌هاي تو بودن/ آويزان روزها/ تكليف نوشته نيست/ روشن از حروف مي‌تابد در متون/ تنها در كلمات است/ كه تكليف لبخند تاريك مي‌شود.
شعر «ژكوندي كه تو باشي»
سعيد محمدحسني در مجموعه شعر «بي‌زباني»1 به واسطه چندصدايي و تكثرگرايي شعر را به سمت لايه‌هاي تأويلي برده است. اين مجموعه شامل سه دفتر با عنوان‌هاي «حباب آه ماهي‌هاست»، «قلب پياپي است» و «دل گرگ‌ام» است كه توسط انتشارات نگاه در 120 صفحه منتشر شده است.
شاعر با سطرهاي انتقادي- اجتماعي براي گشودن افقي تازه در تلاش است. با رويكردهاي متفاوت به افق‌هاي فرميك نزديك‌تر مي‌شود. آن‌چنان كه با نشر مجموعه‌هاي قابل اعتنا نظير «هي شب مي‌پرد توي حرف‌هايم»، «ما اتفاق افتاديم» و «فارسي حدود من است» در حال فراروي مداوم از ساختار شعر مدرن است.
مجموعه شعرها در وضعيت ساختاري و فرمي جذابيت معنايي را به ذهن مخاطب متبادر مي‌كند. مؤلفه‌هایی نظير جزئی‌نگری، عينيت‌گرايي، روايت‌گري، طنز گروتسک، هنجارشكني معنايي، هنجارشكني فرمي، بينامتنيت در تعارض‌هاي تقابلي بازنمود بارز دارند. اين گزينه‌ها مخاطب خاص را به راز و رمزهاي زبان رهنمون مي‌كند. گرچه ذهن بيشتر درگير رمزگشايي است، اما زباني ساختاري امضاي شاعر را به دنبال دارد كه به برخي شاخص‌ها اشاره مي‌شود:
جزئي‌نگري: شعرهاي «بي‌هم‌زباني» بيشتر در جزئيات اتفاق مي‌افتند، در اين مسير استعاره در جهت بافتارهاي معنايي فرم مي‌گيرد، و جهان استعاره‌ها در ارتباط با طبيعت و هستي و پديده‌ها معنادار و نظام‌مند مي‌شوند.2
عينيت‌نگري: عينيت‌گرايي از طريق تصاوير روايي به سمت شگردهاي زباني مي‌رود. شعرها ايماژي متناقض و پر از اضطراب دارند، و عينيت‌مندي در محور روايت‌گري بازنمود دارد: «مي‌دانم/ در يك شب مست/ خيال تو/ پوست دلم را/ خواهد كند!» (شعر شب مست).
روايتگري: بيشتر شعرها تابع ساختار روايي‌اند. ارتباط افقي سطرها نسبت به هم بر روايت‌گري تأكيد بيشتري دارند. تعادل ميان تكنيك و ساختار زباني از يكسو، و فهم و ادراك مخاطب از جهت ديگر به چندروايي مرتبط است.
هنجارشكني معنايي: اجراهاي‌حسي- مفهومي در جهت معناگريزي يا چندمعنايي خود را نشان مي‌دهد. در اين جهت از لحاظ تكنيكي محتوا بر فرم غالب است. تشخيص، نحوشكني، مضمون‌آفريني چندلايه و پيچيده، بافتارهاي لايه‌لايه نوعي سرگشتگي در تقارن‌هاي معنادار محسوب مي‌شود. زبان ساختاري به نوعي است كه مضمون‌هاي مختلطي را دربر مي‌گيرد و انسجام محور عمودي به علت موضوعيت‌ شعرها است.
هنجارشكني فرم: اين نوع ساختار وامدار تغيیرات فرميك است. به طور معمول شعرها با آشنازدايي زباني نمود پيدا مي‌كنند و به لحاظ فرم و تكنيك سبب ساختار چندوجهي مي‌شوند. اين فرم‌گرايي با نحوشكني همراه است. ساختارشكني با فرميك تجريدي همراه است. به طوري كه در برخي شعرها فيزيك نامنتظم و نامتقارن در زمينه انتزاعي قرار گرفته‌اند.
طنز و گروتسك: برخي شعرها در مرز شوخي و جدي، واقعيت‌هاي مضحك و توهمي بازنمود دارند. به طور معمول ساختار زبان طنز گروتسك مبتني بر تشكيك، ترديد و گسست است. به طوري كه بافتارهاي هذياني و سوررئال يك كمپوزيسيون نامتقارن و نامتجانس به وجود مي‌آورد:
- «صبح كبود است/ اتاق از ليوان چاي زنده مي‌شود/ باران بر ويولن ياحقي مي‌تابد/ كودكي توي لباس‌هاي گشادم دست و پا مي‌زند!» ( شعر كبودي).
- «صبح به خير آقاي عفن! حضرت كاپيتال/ چه روز مه‌آلودي‌ست زيارت‌تان در تيتر درشت! در كارناوال» (شعر اول ماه مه‌آلود، در كوچه‌هاي فارسي).
بينامتنيت: موضوع‌هاي خاص ادبي، احضار تبار تاريخي و اسطوره‌اي، ‌پرسوناژهاي مختلف و مسائل روز از ظرافت‌هاي مفهوم‌گرايي است. در نگاه پديدارشناسانه به هويت و حقيقت، گاه گذشته به سمت آينده حركت مي‌كند و زبان در بستر تاريخي و اجتماعي به تصوير كشيده مي‌شود:
- «اردنگ شاه صفوي از گمبرون بر كفل كشتي‌هاي پرتقالي بود/ كه بندر به نامش زدم: بندرعباس» (شعر درياي دوم/ تاريخ جغرافي).
در مجموعه «بي‌زباني» از تئوري‌هايي كه تأكيد بر «زبانيت» دارند، فضاي پيچيده‌اي به وجود آمده است. همنشين كردن واژگان ناهمگون در جهت جسارت‌هاي كلامي است.
زبان در شعر يك كاراكتر ذهني است. بعضي ابژه‌ها پتانسيل قدرتمندي بازي مي‌كنند، آن‌چنان كه در فضاي غيرساخت‌مند زبان ساختاري را هدف گرفته‌‌اند.
فضاي شطح‌‌گونه از بنيان‌هاي زيباشناختي شمرده مي‌شود. تصويرسازي و ايماژ، شگردهاي زباني، درك متناقضي از رابطه‌ معنا و فرم ارائه مي‌دهند:
«تو را در كجاي جانم جا داده‌ام؟/ جا به حدقه مي‌دهم شوري ‌اشك، مي‌سوزاندم/ جا به دهليز مي‌دهم تپش از مويرگ مي‌تكاندم/ جا به جواني‌ام مي‌دهم/ كه پشت كودكي‌ات جا ماند/ تا قرار روزي كه بيابي‌اش/ حتي اگر آن روز/ جايي در اين جهان براي جانم/ نمانده باشد» (شعر كودكي2).
روايت شعر «كودكي2» چندبعدي است، از نظر فضاپردازي به موقعيت مكاني و زماني و روابط انساني اشاره دارد. از موضوع‌هاي مشخصي نظير مرگ، طبيعت، انسان، عشق و نوستالژيا، اعتراض و عصيان برخوردار است.
مشابهت‌هاي اجرايي3 در حوزه معنا و فرم، با ذهن و زبان مخاطب سازگاري دارد. تصاویر روايي مبني بر آشنايي‌زدايي‌هاي معنايي و لفظي است. گرايش به ضدروايت، استعاره‌هاي چندوجهي و رويكردي بدبينانه جزو ساختار اصلي و تنه شعر به شمار مي‌رود. در اين فراز ضماير «ما، من، او» در ارتباط با اشاره‌هاي مختلط اجتماعي و انتقادي است. «تو» دلخواه مي‌تواند هر كجاي جسم جان قرار بگيرد. ارتباط كلامي بين تصوير نخست (جا به حدقه دادن)، تصوير دوم (جا به دهليز دادن)، ‌تصوير سوم (جا به جواني دادن) و تصوير چهارم (جا به جهان دادن) مشابهت‌هاي مفهومي به‌ وجود آورده است. تولد و زندگي اشاره به چهار مرحله كودكي، نوجواني، جواني، پيرسالي دارد. همچنان كه اندام‌هاي حياتي انسان نظير (جان، حدقه، دهليز، مويرگ) نوعي تقارن بين دنياي بيرون (طبيعت) و دنياي درون (انسان) است.
تكرار و آليتراسيون حروف سبب هارموني و موسيقي شده است. واج‌آرايي در حروف (ج، الف، م) اشاره‌هاي مختلفي را دربر مي‌گيرد. حرف جيم 11 دفعه، حرف الف 31 دفعه، و حرف ميم 17 بار تكرار شده است. تركيب به وجود آمده «جام» است، كه اشاره ضمني به جام جهان‌نماي جمشيد و آغاز جهان دارد. و با توجه به نام شعر به معصوميتي از دست رفته اشاره دارد. به لحاظ ساختار و فرم دروني، و ساختار و فرم بيروني اشاره به يكدستي و يكرنگي آفرينش هم دارد.
بازي‌هاي زباني در واژه «جا» هفت دفعه محور حركت سطرها قرار گرفته است. «جا» در اينجا يك كاراكتر است كه به انواع مختلف تكرار شده است. در برخي واژه‌ها نظير (جا و كجا)، (جا و جان)، (جا و جوان) و (جا و جهان) مشابهت‌هاي ساختاري و معنايي ايجاد كرده است: «تو را درك جاي جانم جا داده‌ام.../ جا به جواني‌ام مي‌دهم.../ جايي در اين جهان براي جانم/ نمانده باشد».
توجه به مضامين «انسان‌گرايي، وطن‌خواهي، طبيعت‌گرايي» جان جهان را پي‌ريزي مي‌كند. چرايي جان در وجود جهان متبلور مي‌شود. جا و جان نشانه حيات و رستگاري، جا و جوان نشانه جاودانگي، و جا و جهان تداعي جهان‌وطني است كه البته با ذهنيت انتقادي و اعتراضي همراه است.
در اين وضعيت شعر حادثه‌اي است كه در كلام رخ مي‌دهد، به لحاظ فرم و تكنيك روايي شيوه‌هاي معناگرايي بديع و تازه است. عدول و هنجارگريزي نقيصه و جزئي‌نگري، باعث ساختار چندوجهي شده است.
ذهنيت محمدحسني در حوزه معنا و فرم به مرور دچار تحول شده است. از منظر معنايي حضور پررنگ انسان در به تصوير كشيدن درد و رنج‌ها است. از منظر فرميك تقابل‌هاي دوگانه، ‌شگردهاي زباني و تعليق‌هاي ناگهاني به سمت پارادوكسيكال‌هاي متناقض مي‌رود:
«در كوچه‌هاي فارسي/ گمان اين‌گونه مي‌گويد/ اين جرئت است/ كه از دست مي‌تابد بر كلمات/ صبح با شرم عمومي‌اش/ از خيابان متواري است/ بر ايوان الوان دكه‌ها حروف روزنامه از دالان حسرت مي‌گذرند/ و مه‌آلود تكثير مي‌شود!» (شعر اول ماه مه‌آلود، در كوچه‌هاي فارسي).
ذهن و زبان شاعر در خدمت آشنايي‌زدايي معنايي و لفظي است. نگاهش به جهان و هستي برگرفته از ذهنيت انتقادي است. در تلاش مضاعف است با ارجاعات بيروني (ابژه‌ها) سوژه‌ها را دروني كند. با تركيب‌سازي‌هاي بديع و تشخيص، ساختار زبان را به مرز تأویل نزديك مي‌كند: «صبح با شرم عمومي‌اش/ از خيابان متواري است».
شاعر نگاه تكويني به شعر دارد. با حضوري آگاهانه سعي دارد پرش‌هاي ذهني را حذف كند. به واسطه شگردهاي ساختاري از سوبژكتيو (ذهن) فاصله مي‌گيرد تا به آبژكتيو (عين) بپردازد و جزئی‌نگری را جايگزين كلي‌نگري كند. با تلفيق سطرهاي همگون و غيرهمگون زبان را به سمت نظم پريشاني مي‌برد. در جهت رويكردهاي انتقادي، و پراكندگي كلمات و محتوا (ساختارشكني)، تكثرگرايي (پلوراليسم) و بي‌نظمي (آشنايي‌زدايي و هنجارگريزي) بر تأویل متن مي‌افزايد. شعر تعارضي- تناقضي «بچه‌هاي جنوب» در مالكيت زبان روايي است كه براساس مونولوگ‌گويي بنيان نهاده شده است.
اين شعر چندروايي اشاره‌هاي مختلط اجتماعي، سياسي و انتقادي دارد. و از نظر ساختاري وجه هندسه دروني آن قابل تأویل است. مراعات نظري از جنوب، جنگ، شرجي، عبادان، محمره... است. «از جنوب زمان زيادي گذشته است» كه در تعارض ديروز (از تجزيه جاماندن) و امروز (از تجزيه گذشتن) است.
شعر با تركيب كنايه‌اي «جنگمان كردند» شروع مي‌شود. استفاده از ضمیر «ما»، در محورهاي هم‌نشيني «منِ» انساني و «منِ» اجتماعي بازنمود انتقادي دارد. (ما بوديم/ بچه‌هاي جنوب/ اطفال نفت)
افعال از عينيتي توصيفي برخوردارند، و در جهت آشنايي‌زدايي‌هاي زباني به كار رفته‌اند: «جنگمان كردند فرصت تحميل هم نداشتيم».
از نظر زيبايي‌شناسي شعر روايتي چندبعدي دارد. اشاره به شهيد‌شدن بچه‌هاي جنوب (بچه‌هاي جنوب خيلي وقت است برگشته‌اند نام‌هايشان!/ جا خوش كرده بر تابلوهاي شهرداري) و تشخص‌دادن به كوچه‌ها وجه ديگر ساختاري است: (سرگيجه ميادين و كمركش كوچه‌ها و كوي‌ها) اين تشخص‌هاي زباني جهت‌دار، براي پرهيز از روايت خطي، سطرها را به سمت لايه‌هاي تأویلی مي‌برد.
شاعر روايتگر دغدغه‌هاي اجتماعي- فردي است. نگاهش به جنوب برگرفته از يك ذهنيت انتقادي است. به گوشه‌اي از تفكرات نسل جنگ و جبهه پرداخته است. آن‌چنان كه با بافتارهاي هستي‌مند موجب تداعي معناهاي بديع و تازه شده است.
با اشاره به جنگ و مصائب بعد از آن مخاطب را به چراها و چگونگي‌ها مي‌برد. با تكرار (از تجزيه جا مانديم.../ از تجزيه گذشتيم) تناقض‌هاي تقابلي- تقارني را به تصوير مي‌كشد. همچنان كه با استعاره‌سازي بين «از بازسازي هنوز ادامه داريم.../ از بازسازي مانديم از مبادا اما ادامه داريم»، زيباترين كلام را رقم زده است.
اگرچه ظرافت‌هاي ساختاري اين شعر
تراژيك- نوستالژيك متكثر سرشار از معناشناختي است، اما در اين تك‌گويي‌ها زبان روايي اولويت دارد. تكرار 12 دفعه حرف «از» بيش از حد معمول است و تکرار واژه «جنوب» هفت مرتبه است.
شاعر با آگاهي دو زمان متضاد را هم‌زمان به تصوير مي‌كشد، به طوري كه افعال در تقابل هم قرار مي‌گيرند. روايتگر دنياي بيرون (محمره و عبادان، خرمشهر و آبادان، كوچه و كوي، بنر و بيلبورد) و دنياي درون (وضعيت دروني بچه‌هاي جنوب) است. اين سوگواره‌هاي حسي- مفهومي بازتاب واقعيت‌هاي اجتماعي است: «بچه‌هاي جنوب مانده‌اند/ مانده‌اند با اين همه جنوب چه كنند!».
شاعر با تلفيق سطرهاي همگون و غيرهمگون به سمت آشنايي‌زدايي‌هاي لفظي مي‌رود و از لايه‌هاي تودرتوي معنايي مي‌گذرد، و به واسطه مونولوگ‌هاي تناقضي، زبان روايي را مبنا قرار مي‌دهد. به واسطه برجستگي معنايي زبان فرميك را به چالش كشانده است. درصدد است تا تعريفي تازه از كلمات ارائه دهد. علاوه بر بافتار معنايي به ساختار فرمي هم توجه دارد در موقعيت‌هاي متعارف و با تركيب‌سازي‌هاي بديع، ساختار زبان را به مرز تأویل نزديك مي‌كند.
ايماژهاي تناقضي و تقارني سبب مضمون‌آفريني مي‌شود. وحدت ارگانيكي به خاطر بار عاطفي تنيده در ‌آن است. گاهي سطري شامل لايه‌هاي توضيحي، جملات قصار و پارودي است: «بر طبق آخرين سرشماري في سنه 2555 شاهنشاهي/ 36 ميليون نفر/ ساكن يك شهر كه سابق بر اين خرم بود حالا محمره!/ ...» و «بر طبق آخرين سرشماري در حول و حوش سال 1390 هجري خورشيدي/ بيش از 80 ميليون نفوس خرمشهر را ترك گفته‌اند/ و پناه را به شهرهاي خودشان برده‌اند!».
شعر سرشار از تك‌گويي‌هاي روايي است. به مرور روايت به ضدروايت و شگرد به ضدشگرد بدل مي‌شود. به طوري كه زبان منعطف بر عصيانگري استوار شده است. روايت اول (36 ميليون نفر) اشاره به سرشماري دهه پنجاه و روايت دوم (80 ميليون) اشاره به سرشماري دهه نود دارد.
راوي/ شاعر با ضرباهنگ آرام در عين حال تأثیرگذار فضا را تصوير مي‌كند و رويكرد متفاوتي به زمان و مكان دارد. با اشاره دور و نزديك اساس روايت را در حالت تعليق قرار مي‌دهد. زمان‌ها در محوريت تقابل و تضاد هستند. اين كشف و شهود محدود به زمان و مكان است. آوردن دو نام‌گذاری متفاوت براي ديروز و امروز (محمره و خرمشهر) و (عبادان و آبادان) اشاره به دو برهه زماني دارد. ذهنيت كل‌نگري ديروز و عينيت‌مندي و جزئی‌نگری امروز از موارد ديگر ساختار روايي است. آخر شعر اشاره به روزمرگي‌هاي بچه‌هاي جنوب دارد و كاملا انتقادي و اعتراضي است: «فراموش نكنيد:/ بچه‌هاي جنوب شكستني‌اند/ و حتي مصرفي/ و كماكان در اوج. مثل مصرف شيشه در آبادان!».
رويكردهاي معترضانه و انتقادي متضمن واقعيت‌هاي اجتماعي بعد از جنگ است. شاعر در پي تاريخ‌سازي نيست، اما به جغرافياي جنوب از جهت‌هاي مختلف نگاه دارد. خرمشهر امروز را جزيره متفرقي مي‌داند كه از هر كجاي آن سخن بگويد، حديثي تكراري است.
در كليت زبان ساختاري در سه محور ايجازمندي، استعاره‌گري و تقابل‌هاي متناقض بازنمود دارد. همچنان كه پلان‌هاي تصويري، تك‌گويي بين دو فضاي عينيت و ذهنيت ارتباط منطقي برقرار مي‌كند. برخي سطرها در چارچوب مونولوگ‌هاي انتقادي در محور نوستالژيك باقي مي‌مانند و لطافت و ظرافت‌هاي مفهوم‌‌گرايي بر پايه‌هاي تعارض استوار است.
پي‌نوشت‌ها:
1- بي‌زباني، سعيد محمدحسني، نشر نگاه، چاپ اول 1397
2- ياكوبسن معتقد است: «استعاره رابطه‌اي نظام‌مند با متن دارد».
3- گفته رابرت فراست: «شهر نوعي اجرا به وسيله كلمات است».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها