|

درباره حواشي غريب ارکستر سمفونيک تهران

افولِ پيش از سقوط

امير بهاري

موسيقي ايران روزهاي جالبي را سپري نمي‌کند. مسائل سياسي- اجتماعي شکاف بزرگي بين موسيقي‌دانان ايجاد کرده است؛ شکافي که در باطن پيچيده‌تر است. اين روزها برنتابيدن ديدگاه‌هاي يکديگر بيش از پيش به چشم مي‌آيد. هرج‌ومرجي که بين موسيقي‌دانان وجود دارد خيلي واضح نشان مي‌دهد که «صنف» در آن مفهوم حقيقي و کنشگرش حداقل در حوزه موسيقي وجود ندارد؛ صنفي که مي‌توانست به شکل قانوني و نه به صورت پشت‌پرده و زيرميزي در انتخاب رهبر ارکستر سمفونيک تهران حداقل رأي داشته باشد.

خط‌کشي‌هايي هم در حال انجام‌شدن است که تاريخ به ما نشان خواهد داد تا چه اندازه صحيح يا نادرست است، اما در اين وانفسا ارکستر سمفونيکِ ازدست‌رفته تهران (حداقل از منظر هنري ازدست‌رفته) هم حجم ديگري بر اين حواشي مي‌افزايد؛ ارکستري که بعد از تعطيلي در دولت قبلي به ورطه‌اي افتاد که عملا هيچ‌گاه آب خوش از گلويش پايين نرفت. حتی زماني که استاد برجسته، علي رهبري، مديريت هنري ارکستر را برعهده داشت و با سخت‌گيري نظم و نظامي به وضعيت هنري ارکستر داده بود هم حواشي همچنان در کنار اين ارکستر گسترش پيدا مي‌کرد. علي رهبري، موسيقي‌دان قدرتمند و رهبر توانا، با تجربه درخشان بر سر اين ارکستر آمده بود و تلاش مي‌کرد بالاترين پتانسيل اين ارکستر را به ما نشان دهد، اما دو مشکل وجود داشت؛ يکي اينکه متوليان و مديران هنري بسان ارکسترهاي کشورهاي توسعه‌يافته عمل نکردند و بدون هيئت‌مديره، رهبري را يکه و تنها مدير هنري و رهبر ارکستر کردند و اين تبعات چندان جالبي نداشت و ديگر اينکه علي رهبري بيش از حدي که در سيستم ايراني مي‌توان سخت گرفت بر ارکستر سخت گرفت و نتيجه اين شد که بسياري از نوازندگان کاربلد ارکستر که حتی در بدو آمدن رهبري در مدح و شايستگي او سخنان بسياري گفته بودند، ارکستر را ترک کردند. مشکل اول اساسي‌تر بود و هست. ارکسترهاي اين‌چنيني در اغلب نقاط دنيا هيئت‌مديره يا حداقل هيئت مشاوراني دارند که از آهنگ‌سازان، نوازندگان و مديران هنري تشکيل شده‌اند؛ کساني که مويشان در موسيقي سپيد شده است و مدير هنري و رهبر ارکستر را براي شکوفايي هرچه‌بيشتر ارکستر همراهي مي‌کنند. حواشي بسياري گريبان علي رهبري را گرفت و متأسفانه خودش هم به دليل نداشتن مشاوران شايسته به حواشي دامن زد و در کمال ناباوري ارکستر سمفونيک تهران شايسته‌ترين رهبر خود را از دست داد.
بعد از آن ارکستر، فرازوفرود بسياري را پشت‌سر گذاشت تا شهرداد روحاني چوب رهبري و در ادامه مديريت هنري ارکستر را به دست گرفت.
در دوران شهرداد روحاني ارکستر در ظاهر نظمي پيدا کرد و اجراها هم يکي پس از ديگري با سالني مملو از جمعيت برگزار شدند، اما آيا اين غايت يک ارکستر سمفونيک است؟ پاسخ منفي است. ارکستر‌هاي سمفونيک معمولا رپرتواري کامل اجرا مي‌کنند نه‌اينکه به شکل گزيده چندين قطعه پاپيولار را کنار هم بگذارند تا مخاطب بيشتري به دست بياورند. حتی خوانندگان پاپي که ارزشي براي آثار خود قائلند معمولا بر اساس يک رپرتوار مشخص تور برگزار مي‌کنند؛ در موسيقي‌هايي که مخاطبان کمتری دارند و انگيزه‌ها بيشتر هنري است که خب اين امري بديهي است.
اوايل حضور شهرداد روحاني در ارکستر سمفونيک تهران اين «گلچيني» نواختن با استدلال «آشتي‌دادن مردم با موسيقي ارکسترال» انجام مي‌شد، اما در بر همين پاشنه چرخيد و به‌جز مواردي اندک مثل پروژه اجراي آثاري از روال که اخيرا در برنامه ارکستر قرار گرفته بود، برنامه‌هاي ارکستر به همان فرم باقي ماند و متأسفانه ارکستر سمفونيک تهران چندان جديتي براي اهلش پيدا نکرد.
حالا در اين وضعيت، شهرداد روحاني از ايران مي‌رود و منوچهر صهبايي به‌عنوان میهمان، در يک اجرا چوب رهبري ارکستر را بر دست مي‌گيرد و آن غائله برپا مي‌شود. سؤال اين است آيا اين اتفاق طبيعي بود؟ بر اساس منطق نه، ولي بر اساس مناسباتي که در ايران برقرار است، چندان هم غيرطبيعي نبود.
حدود پنج سال پيش در 13 اسفند سال 1393 نشست خبري ارکستر سمفونيک تهران با حضور علي رهبري در تالار وحدت برگزار شد و علي رهبري از همان روز مديريت هنري ارکستر را برعهده گرفت اما از اين سو و آن سو خبرهايي غيررسمي حکايت از اين داشت که تا يکي، دو روز پيش از توافق نهايي با علي رهبري مديران وقت ارشاد با منوچهر صهبايي صحبت کرده و به توافق رسيده و حتي تا مرحله قرارداد پيش رفته بودند که يک‌مرتبه رهبري رضايت مي‌دهد و ارکستر سرنوشت ديگري پيدا مي‌کند و قاعدتا اين بدعهدي يا به بيان ديگر رفتار نه چندان حرفه‌اي چيزي نيست که هنرمندي حساس بتواند به اين سادگي‌ها پشت سر بگذارد. قصد دفاع از رفتار غريب صهبايي حين رهبري ارکستر سمفونيک تهران را ندارم که دفاعي ندارد اما از قديم گفته‌اند از هر دستي بدهيد از همان دست مي‌گيريد. شايد اگر صراحت در فضاي فرهنگي ايران ارزش تلقي مي‌شد و هنرمندان در مواقع بدعهدي و غيرحرفه‌اي‌گري مديران دولتي لب به سخن مي‌گشودند و به طمع وعده و وعيد‌هاي اغلب توخالي از خير بيان حقيقت نمي‌گذشتند، چنين اتفاق‌هايي رخ نمي‌داد. مخاطب علاقه‌مند به موسيقي کلاسيک که در اين وانفساي اقتصادي بليت تهيه کرده و به اجرا آمده، چرا بايد با چنين اتفاق زشت و زننده‌اي مواجه شود؟ «آنتراکت طولاني و صداي داد و بيداد از پشت صحنه»؛ اين چيزي است که در خاطره مخاطبان آن اجرا ثبت شده است.
ارکستر سمفونيک تهران در چهار سال گذشته به ارکستري براي اجراي قطعات انتخابي عامه‌پسند تبديل شده و در وضعيت فعلي محال است که تصور کنيد اين ارکستر توان نواختن مثلا قطعه پيچيده‌اي از برليوز را دارد، کاري که در زمان علي رهبري انجام شد. نوازندگان با طيب خاطر بر سر تمرين‌هاي ارکستر مي‌روند و کسي نگران نيست که چقدر بايد دقيق تمرين کند تا فلان قطعه را براي اجرا آماده کند. و اين يعني ارکستر سمفونيک تهران حضوري تشريفاتي دارد تا براي بنياد رودکي درآمدزايي کند. رسالتي که در شکل مطلوب بر دوش ارکسترهاي اين‌گونه‌اي نيست. حالا اعلام شده برديا کيارس عجالتا رهبر اين ارکستر شده که اتفاقا انتخاب خوبي است. کيارس سابقه حضور جدي در ارکسترهاي مختلف ايران را دارد و نوازندگان هم سال‌هاست که او را مي‌شناسند. کاربلد، جوان و پرانرژي است و سابقه رهبري ارکستر ملي را هم در کارنامه خود دارد. ارکستر سمفونيک امروز نياز به رهبري جوان دارد. در همين شش، هفت سال گذشته که ارکستر سمفونيک تهران با اين همه فراز و فرود مواجه بود، ارکستر فيلارمونيک تهران با رهبري آرش گوران جوان تعداد قابل توجهي اجراي درخشان به نمايش گذاشته است. حتي آن زمان که علي رهبري با ارکستر سمفونيک تهران بارها و بارها سمفوني شماره 5 بتهوون را اجرا مي‌کرد، گوران و ارکسترش در حال اجراي رپرتوارهاي متفاوتي بودند، قطعاتي که اغلب در ايران اجرا نشده بودند و اين نشان از دقت هنري اين ارکستر دارد. اگر با جوان‌ها مشکل دارند در دو، سه سال اخير ارکستر ارکو هم به رهبري ابراهيم لطفي باتجربه سابقه روشني از خود ساخته است.
وقتي هنرمنداني هستند که با مشقت و زحمت فراوان و با هزينه‌هاي شخصي کار هنري اين‌چنيني را به انجام مي‌رسانند و دست‌يافت‌هايي شايسته تحسين داشته‌اند، چرا نتوانند ارکستر سمفونيک تهران را وارد مرحله جديدي از حيات هنري خود کنند؟

موسيقي ايران روزهاي جالبي را سپري نمي‌کند. مسائل سياسي- اجتماعي شکاف بزرگي بين موسيقي‌دانان ايجاد کرده است؛ شکافي که در باطن پيچيده‌تر است. اين روزها برنتابيدن ديدگاه‌هاي يکديگر بيش از پيش به چشم مي‌آيد. هرج‌ومرجي که بين موسيقي‌دانان وجود دارد خيلي واضح نشان مي‌دهد که «صنف» در آن مفهوم حقيقي و کنشگرش حداقل در حوزه موسيقي وجود ندارد؛ صنفي که مي‌توانست به شکل قانوني و نه به صورت پشت‌پرده و زيرميزي در انتخاب رهبر ارکستر سمفونيک تهران حداقل رأي داشته باشد.

خط‌کشي‌هايي هم در حال انجام‌شدن است که تاريخ به ما نشان خواهد داد تا چه اندازه صحيح يا نادرست است، اما در اين وانفسا ارکستر سمفونيکِ ازدست‌رفته تهران (حداقل از منظر هنري ازدست‌رفته) هم حجم ديگري بر اين حواشي مي‌افزايد؛ ارکستري که بعد از تعطيلي در دولت قبلي به ورطه‌اي افتاد که عملا هيچ‌گاه آب خوش از گلويش پايين نرفت. حتی زماني که استاد برجسته، علي رهبري، مديريت هنري ارکستر را برعهده داشت و با سخت‌گيري نظم و نظامي به وضعيت هنري ارکستر داده بود هم حواشي همچنان در کنار اين ارکستر گسترش پيدا مي‌کرد. علي رهبري، موسيقي‌دان قدرتمند و رهبر توانا، با تجربه درخشان بر سر اين ارکستر آمده بود و تلاش مي‌کرد بالاترين پتانسيل اين ارکستر را به ما نشان دهد، اما دو مشکل وجود داشت؛ يکي اينکه متوليان و مديران هنري بسان ارکسترهاي کشورهاي توسعه‌يافته عمل نکردند و بدون هيئت‌مديره، رهبري را يکه و تنها مدير هنري و رهبر ارکستر کردند و اين تبعات چندان جالبي نداشت و ديگر اينکه علي رهبري بيش از حدي که در سيستم ايراني مي‌توان سخت گرفت بر ارکستر سخت گرفت و نتيجه اين شد که بسياري از نوازندگان کاربلد ارکستر که حتی در بدو آمدن رهبري در مدح و شايستگي او سخنان بسياري گفته بودند، ارکستر را ترک کردند. مشکل اول اساسي‌تر بود و هست. ارکسترهاي اين‌چنيني در اغلب نقاط دنيا هيئت‌مديره يا حداقل هيئت مشاوراني دارند که از آهنگ‌سازان، نوازندگان و مديران هنري تشکيل شده‌اند؛ کساني که مويشان در موسيقي سپيد شده است و مدير هنري و رهبر ارکستر را براي شکوفايي هرچه‌بيشتر ارکستر همراهي مي‌کنند. حواشي بسياري گريبان علي رهبري را گرفت و متأسفانه خودش هم به دليل نداشتن مشاوران شايسته به حواشي دامن زد و در کمال ناباوري ارکستر سمفونيک تهران شايسته‌ترين رهبر خود را از دست داد.
بعد از آن ارکستر، فرازوفرود بسياري را پشت‌سر گذاشت تا شهرداد روحاني چوب رهبري و در ادامه مديريت هنري ارکستر را به دست گرفت.
در دوران شهرداد روحاني ارکستر در ظاهر نظمي پيدا کرد و اجراها هم يکي پس از ديگري با سالني مملو از جمعيت برگزار شدند، اما آيا اين غايت يک ارکستر سمفونيک است؟ پاسخ منفي است. ارکستر‌هاي سمفونيک معمولا رپرتواري کامل اجرا مي‌کنند نه‌اينکه به شکل گزيده چندين قطعه پاپيولار را کنار هم بگذارند تا مخاطب بيشتري به دست بياورند. حتی خوانندگان پاپي که ارزشي براي آثار خود قائلند معمولا بر اساس يک رپرتوار مشخص تور برگزار مي‌کنند؛ در موسيقي‌هايي که مخاطبان کمتری دارند و انگيزه‌ها بيشتر هنري است که خب اين امري بديهي است.
اوايل حضور شهرداد روحاني در ارکستر سمفونيک تهران اين «گلچيني» نواختن با استدلال «آشتي‌دادن مردم با موسيقي ارکسترال» انجام مي‌شد، اما در بر همين پاشنه چرخيد و به‌جز مواردي اندک مثل پروژه اجراي آثاري از روال که اخيرا در برنامه ارکستر قرار گرفته بود، برنامه‌هاي ارکستر به همان فرم باقي ماند و متأسفانه ارکستر سمفونيک تهران چندان جديتي براي اهلش پيدا نکرد.
حالا در اين وضعيت، شهرداد روحاني از ايران مي‌رود و منوچهر صهبايي به‌عنوان میهمان، در يک اجرا چوب رهبري ارکستر را بر دست مي‌گيرد و آن غائله برپا مي‌شود. سؤال اين است آيا اين اتفاق طبيعي بود؟ بر اساس منطق نه، ولي بر اساس مناسباتي که در ايران برقرار است، چندان هم غيرطبيعي نبود.
حدود پنج سال پيش در 13 اسفند سال 1393 نشست خبري ارکستر سمفونيک تهران با حضور علي رهبري در تالار وحدت برگزار شد و علي رهبري از همان روز مديريت هنري ارکستر را برعهده گرفت اما از اين سو و آن سو خبرهايي غيررسمي حکايت از اين داشت که تا يکي، دو روز پيش از توافق نهايي با علي رهبري مديران وقت ارشاد با منوچهر صهبايي صحبت کرده و به توافق رسيده و حتي تا مرحله قرارداد پيش رفته بودند که يک‌مرتبه رهبري رضايت مي‌دهد و ارکستر سرنوشت ديگري پيدا مي‌کند و قاعدتا اين بدعهدي يا به بيان ديگر رفتار نه چندان حرفه‌اي چيزي نيست که هنرمندي حساس بتواند به اين سادگي‌ها پشت سر بگذارد. قصد دفاع از رفتار غريب صهبايي حين رهبري ارکستر سمفونيک تهران را ندارم که دفاعي ندارد اما از قديم گفته‌اند از هر دستي بدهيد از همان دست مي‌گيريد. شايد اگر صراحت در فضاي فرهنگي ايران ارزش تلقي مي‌شد و هنرمندان در مواقع بدعهدي و غيرحرفه‌اي‌گري مديران دولتي لب به سخن مي‌گشودند و به طمع وعده و وعيد‌هاي اغلب توخالي از خير بيان حقيقت نمي‌گذشتند، چنين اتفاق‌هايي رخ نمي‌داد. مخاطب علاقه‌مند به موسيقي کلاسيک که در اين وانفساي اقتصادي بليت تهيه کرده و به اجرا آمده، چرا بايد با چنين اتفاق زشت و زننده‌اي مواجه شود؟ «آنتراکت طولاني و صداي داد و بيداد از پشت صحنه»؛ اين چيزي است که در خاطره مخاطبان آن اجرا ثبت شده است.
ارکستر سمفونيک تهران در چهار سال گذشته به ارکستري براي اجراي قطعات انتخابي عامه‌پسند تبديل شده و در وضعيت فعلي محال است که تصور کنيد اين ارکستر توان نواختن مثلا قطعه پيچيده‌اي از برليوز را دارد، کاري که در زمان علي رهبري انجام شد. نوازندگان با طيب خاطر بر سر تمرين‌هاي ارکستر مي‌روند و کسي نگران نيست که چقدر بايد دقيق تمرين کند تا فلان قطعه را براي اجرا آماده کند. و اين يعني ارکستر سمفونيک تهران حضوري تشريفاتي دارد تا براي بنياد رودکي درآمدزايي کند. رسالتي که در شکل مطلوب بر دوش ارکسترهاي اين‌گونه‌اي نيست. حالا اعلام شده برديا کيارس عجالتا رهبر اين ارکستر شده که اتفاقا انتخاب خوبي است. کيارس سابقه حضور جدي در ارکسترهاي مختلف ايران را دارد و نوازندگان هم سال‌هاست که او را مي‌شناسند. کاربلد، جوان و پرانرژي است و سابقه رهبري ارکستر ملي را هم در کارنامه خود دارد. ارکستر سمفونيک امروز نياز به رهبري جوان دارد. در همين شش، هفت سال گذشته که ارکستر سمفونيک تهران با اين همه فراز و فرود مواجه بود، ارکستر فيلارمونيک تهران با رهبري آرش گوران جوان تعداد قابل توجهي اجراي درخشان به نمايش گذاشته است. حتي آن زمان که علي رهبري با ارکستر سمفونيک تهران بارها و بارها سمفوني شماره 5 بتهوون را اجرا مي‌کرد، گوران و ارکسترش در حال اجراي رپرتوارهاي متفاوتي بودند، قطعاتي که اغلب در ايران اجرا نشده بودند و اين نشان از دقت هنري اين ارکستر دارد. اگر با جوان‌ها مشکل دارند در دو، سه سال اخير ارکستر ارکو هم به رهبري ابراهيم لطفي باتجربه سابقه روشني از خود ساخته است.
وقتي هنرمنداني هستند که با مشقت و زحمت فراوان و با هزينه‌هاي شخصي کار هنري اين‌چنيني را به انجام مي‌رسانند و دست‌يافت‌هايي شايسته تحسين داشته‌اند، چرا نتوانند ارکستر سمفونيک تهران را وارد مرحله جديدي از حيات هنري خود کنند؟

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها