|

فرهنگ معذرت‌خواهي در تاجيکستان-2

رنگ شما

مجيد موثقي

تاجيك‌ها مثل ما ايراني‌ها در عيني سادگي، پيچيدگي‌هاي زيادي دارند! تنها فرق بزرگ آنها با ما ايراني‌ها اين است كه خونسرد هستند و خيلي كنجكاو در زندگي همسايه و مسائل خصوصي آدم‌ها نيستند يا اگر هستند، اين کار را بدون اينکه حس شود انجام مي‌دهند. بالاخره فهميدم چرا كسي كه از خانه بيرون مي‌رود، نمي‌تواند زمان برگشت را مشخص كند و اين همان داستان هميشگي است که گريبان‌گير ما ايراني‌ها نيز است. «عدم مسئوليت و تقصير را گردن ديگران انداختن» كه البته کشف اين قضيه خيلي چيز تازه و ويژه‌اي براي من نبود! ما ايراني‌ها نيز از اين ويروس در امان نيستيم و گاه به جاي «بخشش‌گفتن» به يکديگر، هزار مدرک و دليل براي تأييد اشتباهات خود مي‌آوريم!

من تا به امروز صحنه هيچ تصادفي را در تهران به ياد ندارم که فرد خطاکار با يک معذرت‌خواهي از تصادف دوم يا همان کتک‌کاري جلوگيري کند! دعواهاي تاجيك‌ها مثل يك نمايش بي‌كلام است كه بيشتر شبيه يك دعوا است كه سريعا منجر به صلح مي‌شود. مهم‌ترين چيزي که نظرم را ‌جلب کرد، رنگ شهر دوشنبه و لباس‌هاي مردم که غرق در رنگ‌هاي شاد است! عنصري كه در تهران اين روزهاي ما خبري از آن نيست! اگر در شهري از ايران رنگ خودرويي قرمز يا زرد باشد مثل يک گاو پيشاني‌سفيد، انگشت اشاره به‌سوي آنها نشانه مي‌رود! به‌راستي رنگ تيره نفت با پوشش ما ايراني‌ها هماهنگي خوبي دارد! از زيرگذري کنار خانه عزيز به آن‌سوي خيابان مي‌روم! چند زن در خيابان در حال رنگ‌زدن چيزي هستند، کمي جلوتر مي‌روم، سبزِ چمني با دست‌هاي آنها بر نرده‌هاي كنار خيابان نشسته است. زن‌ها در تاجيکستان خيلي كار مي‌كنند. چشم‌هايم را مي‌بندم و چرخ آرامي دور خويش مي‌زنم. زير لب به خود مي‌گويم: «وقتي چشمانم را باز کنم، چه رنگي غالب‌تر از بقيه در اين خيابان است؟». در اين فکر بودم كه بوي نان تازه از بازاري كه در نزديكي بود، مرا وسوسه كرد تا سري به يكي از زيباترين بازارهايي بزنم كه هيچ‌گاه سادگي و زيبايي فضاي گرم و صميمي آن را فراموش نخواهم كرد. ارابه‌كشاني سال‌خورده كه گاه براي لقمه‌اي نان زير گرماي تموز مجبور به بلندكردن ريش‌هايشان براي حفاظت از پوست صورتشان هستند! با ورود گيوم و فرانس به زمان عروسي نزديك مي‌شويم. عزيز بايد تعداد ميهمانان را به يک رستوران كوهستاني که نزديك دوشنبه است، اعلام كند. من، فرانس و گيوم كه روسي بلديم، قادر به خواندن الفباي تاجيكي هستيم، ولي فقط من مي‌فهميدم كه معني كلمات چيست. زبان تاجيکي به صورت مکالمه نزديک به زبان فارسي است اما آنها با حروف روسي مي‌نويسند. مثل «فارگيليسي» كه ما ايراني‌ها گاه در پيامک‌دادن و ايميل‌نوشتن از آن استفاده مي‌کنيم. انقلاب اكتبر و سرمايه‌هاي «تاواريش لنين» كه تا خاك تاجيكستان گسترش يافت، باعث تغيير الفباي آنها از فارسي به روسي شد؛ مثل ترك‌ها كه الفباي نوشتاري آنها قبلا مثل ما بود ولي امروزه به الفباي لاتين تبديل شد؛ مسئله‌اي كه هميشه گريبان‌گير من است هر وقت كتاب را به زبان ‌فارسي در اتوبوسي يا مترويي خارج از كشور باز مي‌كنم، اولين تصور ديگران اين است كه ما عرب‌زبان هستيم.
عزيز، مشکلات زيادي با يک مستأجر داشت که خانه پدري او را تخليه نمي‌کرد و جواب تلفن‌هاي او را به‌هيچ‌وجه نمي‌‌داد. عزيز در حال تنظيم يک شکايت از او بود. يک روز که با عزيز بيرون بوديم، به‌طور اتفاقي مستأجر او را در خيايبان ديديم! عزيز سريعا شروع به شکوه و ناله از رفتارهاي نادرست او مي‌کند و مستأجر در سکوت صبر مي‌کند تا حرف‌هاي عزيز تمام شود. در انتها پاسخي که مي‌دهد اين است: «‌رنگ شما»! من خيلي فکر کردم که رنگ شما يعني چه؟ شب از عزيز پرسيدم که چرا مستأجر اين جمله را در پايان بحث به تو گفت؟ عزيز خنده‌اي کرد و گفت: «رنگ شما يعني که همه حرف‌ها و غرهايي که سرش زدم را خودت هم داري».
عروسي باشکوه عزيز تمام شد و او بر‌خلاف اينکه به من قول داد که ساقدوش آنها باشم، از دوست فرانسوي‌اش گيوم براي اين کار دعوت کرد و به من گفت «بخشش»! من هم سر عزيز خيلي غر زدم و جواب عزيز در انتها اين بود: «رنگ شما»! دو روز مانده به انتهاي سفرم عزيز قول داد که امروز يك گردش حسابي خواهيم کرد و مجسمه درازکش بودا را در موزه‌اي خواهيم ديد! اما مجسمه کپي بود و من مي‌خواستم مجسمه اصلي را ببينم که در موزه‌اي ديگر قرار داشت. عزيز گفت: «فردا صبح که روز آخري است که اينجا هستي، مجسمه اصلي را خواهيم ديد و بعدازظهر به اطراف دوشنبه که يک چشمه آب معدني آنجاست، خواهيم رفت که براي زانو‌درد تو هم خيلي خوب است». فردا صبح زود صبحانه خورديم و عزيز گفت: «من سريع بروم تا دادگاه براي گرفتن حکم‌ جلب مستأجر که اجاره‌اش را نداده و خيلي زود بر‌مي‌گردم تا براي گردش خارج شويم». اما او ساعت هفت بعدازظهر برگشت و من دوباره تمام روز منتظر او ماندم، عزيز شرمنده بود و نگاهي در چشمانم کرد و گفت: «بخشش»، اما من جواب دادم: «رنگ شما».

تاجيك‌ها مثل ما ايراني‌ها در عيني سادگي، پيچيدگي‌هاي زيادي دارند! تنها فرق بزرگ آنها با ما ايراني‌ها اين است كه خونسرد هستند و خيلي كنجكاو در زندگي همسايه و مسائل خصوصي آدم‌ها نيستند يا اگر هستند، اين کار را بدون اينکه حس شود انجام مي‌دهند. بالاخره فهميدم چرا كسي كه از خانه بيرون مي‌رود، نمي‌تواند زمان برگشت را مشخص كند و اين همان داستان هميشگي است که گريبان‌گير ما ايراني‌ها نيز است. «عدم مسئوليت و تقصير را گردن ديگران انداختن» كه البته کشف اين قضيه خيلي چيز تازه و ويژه‌اي براي من نبود! ما ايراني‌ها نيز از اين ويروس در امان نيستيم و گاه به جاي «بخشش‌گفتن» به يکديگر، هزار مدرک و دليل براي تأييد اشتباهات خود مي‌آوريم!

من تا به امروز صحنه هيچ تصادفي را در تهران به ياد ندارم که فرد خطاکار با يک معذرت‌خواهي از تصادف دوم يا همان کتک‌کاري جلوگيري کند! دعواهاي تاجيك‌ها مثل يك نمايش بي‌كلام است كه بيشتر شبيه يك دعوا است كه سريعا منجر به صلح مي‌شود. مهم‌ترين چيزي که نظرم را ‌جلب کرد، رنگ شهر دوشنبه و لباس‌هاي مردم که غرق در رنگ‌هاي شاد است! عنصري كه در تهران اين روزهاي ما خبري از آن نيست! اگر در شهري از ايران رنگ خودرويي قرمز يا زرد باشد مثل يک گاو پيشاني‌سفيد، انگشت اشاره به‌سوي آنها نشانه مي‌رود! به‌راستي رنگ تيره نفت با پوشش ما ايراني‌ها هماهنگي خوبي دارد! از زيرگذري کنار خانه عزيز به آن‌سوي خيابان مي‌روم! چند زن در خيابان در حال رنگ‌زدن چيزي هستند، کمي جلوتر مي‌روم، سبزِ چمني با دست‌هاي آنها بر نرده‌هاي كنار خيابان نشسته است. زن‌ها در تاجيکستان خيلي كار مي‌كنند. چشم‌هايم را مي‌بندم و چرخ آرامي دور خويش مي‌زنم. زير لب به خود مي‌گويم: «وقتي چشمانم را باز کنم، چه رنگي غالب‌تر از بقيه در اين خيابان است؟». در اين فکر بودم كه بوي نان تازه از بازاري كه در نزديكي بود، مرا وسوسه كرد تا سري به يكي از زيباترين بازارهايي بزنم كه هيچ‌گاه سادگي و زيبايي فضاي گرم و صميمي آن را فراموش نخواهم كرد. ارابه‌كشاني سال‌خورده كه گاه براي لقمه‌اي نان زير گرماي تموز مجبور به بلندكردن ريش‌هايشان براي حفاظت از پوست صورتشان هستند! با ورود گيوم و فرانس به زمان عروسي نزديك مي‌شويم. عزيز بايد تعداد ميهمانان را به يک رستوران كوهستاني که نزديك دوشنبه است، اعلام كند. من، فرانس و گيوم كه روسي بلديم، قادر به خواندن الفباي تاجيكي هستيم، ولي فقط من مي‌فهميدم كه معني كلمات چيست. زبان تاجيکي به صورت مکالمه نزديک به زبان فارسي است اما آنها با حروف روسي مي‌نويسند. مثل «فارگيليسي» كه ما ايراني‌ها گاه در پيامک‌دادن و ايميل‌نوشتن از آن استفاده مي‌کنيم. انقلاب اكتبر و سرمايه‌هاي «تاواريش لنين» كه تا خاك تاجيكستان گسترش يافت، باعث تغيير الفباي آنها از فارسي به روسي شد؛ مثل ترك‌ها كه الفباي نوشتاري آنها قبلا مثل ما بود ولي امروزه به الفباي لاتين تبديل شد؛ مسئله‌اي كه هميشه گريبان‌گير من است هر وقت كتاب را به زبان ‌فارسي در اتوبوسي يا مترويي خارج از كشور باز مي‌كنم، اولين تصور ديگران اين است كه ما عرب‌زبان هستيم.
عزيز، مشکلات زيادي با يک مستأجر داشت که خانه پدري او را تخليه نمي‌کرد و جواب تلفن‌هاي او را به‌هيچ‌وجه نمي‌‌داد. عزيز در حال تنظيم يک شکايت از او بود. يک روز که با عزيز بيرون بوديم، به‌طور اتفاقي مستأجر او را در خيايبان ديديم! عزيز سريعا شروع به شکوه و ناله از رفتارهاي نادرست او مي‌کند و مستأجر در سکوت صبر مي‌کند تا حرف‌هاي عزيز تمام شود. در انتها پاسخي که مي‌دهد اين است: «‌رنگ شما»! من خيلي فکر کردم که رنگ شما يعني چه؟ شب از عزيز پرسيدم که چرا مستأجر اين جمله را در پايان بحث به تو گفت؟ عزيز خنده‌اي کرد و گفت: «رنگ شما يعني که همه حرف‌ها و غرهايي که سرش زدم را خودت هم داري».
عروسي باشکوه عزيز تمام شد و او بر‌خلاف اينکه به من قول داد که ساقدوش آنها باشم، از دوست فرانسوي‌اش گيوم براي اين کار دعوت کرد و به من گفت «بخشش»! من هم سر عزيز خيلي غر زدم و جواب عزيز در انتها اين بود: «رنگ شما»! دو روز مانده به انتهاي سفرم عزيز قول داد که امروز يك گردش حسابي خواهيم کرد و مجسمه درازکش بودا را در موزه‌اي خواهيم ديد! اما مجسمه کپي بود و من مي‌خواستم مجسمه اصلي را ببينم که در موزه‌اي ديگر قرار داشت. عزيز گفت: «فردا صبح که روز آخري است که اينجا هستي، مجسمه اصلي را خواهيم ديد و بعدازظهر به اطراف دوشنبه که يک چشمه آب معدني آنجاست، خواهيم رفت که براي زانو‌درد تو هم خيلي خوب است». فردا صبح زود صبحانه خورديم و عزيز گفت: «من سريع بروم تا دادگاه براي گرفتن حکم‌ جلب مستأجر که اجاره‌اش را نداده و خيلي زود بر‌مي‌گردم تا براي گردش خارج شويم». اما او ساعت هفت بعدازظهر برگشت و من دوباره تمام روز منتظر او ماندم، عزيز شرمنده بود و نگاهي در چشمانم کرد و گفت: «بخشش»، اما من جواب دادم: «رنگ شما».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها