|

یادداشت‌هایی از جواد طوسی و احمد طالبی‌نژاد

چرا نبايد كيميايي را از دست داد

بهناز شیربانی: تازه‌ترین اثر سینمایی مسعود کیمیایی؛ «خون شد»، نخستین‌بار درجشنواره سی‌وهشتم دیده خواهد شد؛ فیلمی که پیش از آغاز جشنواره حواشی بسیاری درباره چگونگی حضورش در جشنواره در غیبت کارگردانی که انصرافش از حضور در این رویداد هنری را رسانه‌ای کرد و بعد از آن در اکران خصوصی فیلمش، پرانرژی‌تر از همیشه از حاصل زحمت چندین‌ماهه‌اش سخن گفت. به زعم برخی از سینمایی‌نویسان، کیمیایی در «خون شد» رجعتی به گذشته کرده و می‌توان ردپای بسیاری از فیلم‌های خاطره‌انگیزش را در آن دید و برخی دیگر مفهوم موردنظر فیلم‌ساز را ستایش کردند. كيميايي نبض سياست در جامعه را مي‌شناسد و همواره فيلم‌هايش به شيوه‌اي شهودي از آينده نزديك رونمايي مي‌كند. كيميايي را نبايد از دست داد. او نبض زمانه و آينده ماست. «خون شد» در رقابت جشنواره فیلم فجر پیش‌روی مخاطبان و دوستداران کیمیایی خواهد بود و باید منتظر واکنش مخاطبان بود. در ادامه، دو رویکرد و نگاه دو سینمایی‌نویس باسابقه سینما را درباره این فیلم سینمایی می‌خوانید.

مانيفست كيميايي
احمد طالبی‌نژاد:
در آغازین روزهای بهمن و در یک روز برفی به دعوت مسعود کیمیایی در نمایشی نیمه‌خصوصی به تماشای واپسین اثر این سینماگر تاریخ‌ساز نشستیم. در فیلم «خون شد» سکانسی کلیدی وجود دارد که به نظرم این کلید می‌تواند قفل‌هایی را که درباره کارهای اخیر آقای کیمیایی در اذهان عمومی وجود دارد، تا حدودی باز کند و آن سکانسی است که «فضلی»، قهرمان داستان با بازی سعید آقاخانی (که ای‌کاش برای اینکه هم‌سنگ قهرمان کیمیایی شود، صدا‌سازی نمی‌کرد و با صدای خودش این نقش را اجرا می‌کرد)، پس از به‌قتل‌رساندن عامل بدبختی خواهرش در یکی از شهرهای شمالی، با دست و صورت خونین کنار رودخانه می‌رود و چاقو را در آب می‌شوید. وقتی بلند می‌شود، انگار تصمیم گرفته چاقو را به میان رودخانه پرتاب کند تا پایانی باشد برای نزدیک به نیم‌قرن حضور این عنصر منفور در کارنامه کیمیایی؛ اما تردید می‌کند و چاقو را می‌بندد و در جیب می‌گذارد و بعد دست و صورتش را می‌شوید. معنای روشنی که در این سکانس نهفته‌ شده، کلیدی است برای درک و ارتباط بهتر مخاطب امروزی با سینمای دو، سه دهه اخیر کیمیایی و آن این است که شخصیت‌های او نمی‌توانند از انتقام‌جویی جدا شوند. این چاقو از «قیصر» به بعد در جیب همه شخصیت‌ها و قهرمان‌هایی که کیمیایی خلق کرده است، وجود دارد. درخشان‌ترین آن، قیصر و گوزن‌ها و حتی در رمان ارکسترهای بزرگ که یکی از بهترین کارهای ادبی کیمیایی است، این چاقو در جیب قهرمانانش جا خوش کرده است. کیمیایی در توجیه این نکته گفته بود: «زمانی در کودکی و نوجوانی، به چشم دیده همه آدم‌های حسابی منطقه‌ای که او در آن به دنیا آمده و بالیده، یک چاقو در جیبشان بوده». بنابراین چاقو می‌تواند نشانه‌ای از یک حال‌و‌هوا باشد؛ حال‌و‌هوایی که کم‌و‌بیش سپری شده است. روزگار دگرگون شده و امروز به‌جای اسلحه سرد، چیزهای دیگر در جیب جوان‌ها و حتی مردمان عادی وجود دارد. ای‌کاش لحظه‌ای که کیمیایی تصمیمش را می‌گرفت، اجازه می‌داد قهرمانش در «خون شد» چاقو را وسط رودخانه پرتاب کند و طور دیگری به مبارزه ادامه می‌داد؛ اما خب این کیمیایی است و این سینمای کیمیایی است و این تفکرات او است که شاید خیلی به مذاق امروز جامعه خوش نیاید. نوعی انتقام‌گیری یا اقدام فردی علیه تبهکاری است و مهم این است که این پایمردی کیمیایی و اصرار او در تدوام‌بخشیدن به این فکر، از لحاظ جامعه‌شناسی قابل بررسی است که چرا یک انسان در جهان مدرن امروز، فکر می‌کند در مواقعی باید دست به جیب ببرد، چاقو دربیاورد و به جنگ عوامل بدبختی جوان‌ها و چاه ویل فساد و تباهی برود.
زمانی که کیمیایی قیصر را ساخت، برخی گفتند چرا قیصر به نهادهای مدنی شکایت نمی‌برد تا حق خود بستاند؟ آن زمان یکی از منتقدان و نویسندگان طرفدار فیلم‌ساز گفته بود وقتی نهادهای مدنی وظایف خودشان را درست انجام نمی‌دهند، یک آدم باغیرت باید چه کار کند؟ ظاهرا شخصیت «فضلی» در «خون شد» نیز درست مثل قیصر به این نتیجه رسیده است جايي نیست که بتواند از حق و حقوقش دفاع کند. او مثل قیصر از جایی دور می‌آید و در بدو ورود به خانه پدری، با بحران روبه‌رو می‌شود. بحران چیست؟ خانه پدری از سوی دلال در حال فروش است، خواهرها و برادر پراکنده شده و روزگار خوبی ندارند. او فکر می‌کند باید کاری انجام بدهد. با تفکری که فضلی دارد، فکر می‌کند بهترین کار، عمل فردی است. بن‌مایه تازه‌ترین اثر کیمیایی به نظر من جای بحث دارد. نه اینکه نفی مطلق یا ستایش مطلق بکنیم. اگر سکانس چاقو را به‌عنوان کلیدی‌ترین لحظه این فیلم در نظر بگیریم، خیلی چیزها در ذهن ما حل می‌شود. به‌هر‌حال فرهنگی که کیمیایی از آن حرف می‌زند، فرهنگ انتقام و عمل فردی علیه نابسامانی‌هاست. این در تفکر فردی و سنتی فیلم‌ساز تاریخی ما رسوب کرده است. نکته این است که ما منتقدان و نویسندگان تا سال‌های سال در نوشته‌ها یا گفته‌ها‌یمان بر این تأکید کرده‌ایم که چرا کیمیایی به حال‌و‌هوای فیلم‌های گذشته خود برنمی‌گردد؟ «خون شد» کلاژی است از تمام فیلم‌های گذشته قیصر، گوزن‌ها، رضاموتوری، خاک و تمام فیلم‌های اجتماعی او که عصیان فردی در آن مطرح است. اگر نمی‌توانیم امروز با این تفکر ارتباط برقرار کنیم، بخشی از آن شاید به دلیل تجربه‌های عملی در چند دهه اخیر باشد. بخشی از آن هم برمی‌گردد به اینکه ما دوست نداریم با زوایای سنتی به ‌مسائل اجتماعی نگاه کنیم. برای درک بهتر فیلم «خون شد» به نظرم اولا باید این فیلم را دو بار دید. باید با دنیای سازنده‌ و عناصری که در آن هست، ارتباط برقرار کرد. «خون شد» فیلم تأویلی است؛ حتی تفسیری هم نیست. باید چیزهایی در ذهن مخاطب رسوب کند تا از فیلم لذت ببرد. چیزی که به نظر من در فیلم مطرح است و قطعا آگاهانه نیز هست، این است که فیلم جغرافیا ندارد؛ یعنی نمی‌دانیم این خانه سنتی در کجای تهران قرار دارد؟ اصلا تهران است یا نه؟ به شکل آگاهانه‌ای فیلم‌ساز خواسته کمی تفکرش را ایران‌شمول‌تر کند.
مسئله خانه پدری در معرض فروش و ویرانی و تبدیل‌شدن به مجتمع تجاری نیز به‌عنوان نمادی از هویت یک جامعه قابل تأویل است. هویتی که به مرور زیر برج و باروهای تهران رنگ می‌بازد و از بین می‌رود و وقتی که خانه از دست برود و تبدیل به یک مجتمع تجاری شود، تفکرات آدم‌ها هم عوض می‌شود. ما از کیمیایی انتظار نداریم با نگرشی فلسفی یا کمدی فیلم بسازد؛ گرچه طنز هم بلد است و در فیلم رضاموتوری یکی از بهترین نمونه‌های طنز را می‌بینیم، ولی واقعیت این است کیمیایی این است و این سلیقه سینمایی او است؛ همچنان دلبسته سینمای کلاسیک آمریکا و دلبسته سنت‌هاست؛ با وجود اینکه در دنیای مدرن زندگی می‌کند. جدال با او راه به جایی نخواهد برد.

خونه يعني همه چي
جواد طوسي:
مسعود کيميايي اين بار در «خون شد» با ذهني نشست‌کرده و نگاهي دغدغه‌مند، علنا به سيم آخر زده است. همه آن اِلمان‌ها و نشانه‌هاي مضموني و مفهومي و کاربرد «چاقو» که همواره زمينه‌‌ساز موضعي مخالف و پرخاشگرانه از سوي برخي از منتقدان ناآشنا و کج‌فهم بوده، اينجا حضوري به مراتب پررنگ‌تر و نمايشي‌تر در قالب و اجرائي موتيف‌گونه پيدا کرده است. حين مشاهده «خون شد» به اين واقعيت پي بردم که بيننده فيلمي با اين حال و هوا و مشخصه‌ها در وهله اول بايد با دنيا و جهان‌بيني کيميايي و شيوه روايي‌اش ارتباط برقرار کند تا موقعيت و خصايص آدم‌ها و رفتار انساني يا خشونت‌آميزشان برايش متقاعدکننده باشد. تصور مي‌کنم بايد اين حق را به فيلم‌سازي ۷۸ساله با ۵۲ سال حضور بي‌وقفه در سينما و دو دوره ملتهب و پرفراز‌ونشيب تاريخي بدهيم که با سليقه و زبان نمايشي مستقل خودش به سراغ موضوع انتخابي برود و نسبت به جامعه معاصر واکنش نشان دهد. پس اگر شماري از بينندگان فيلمش با دنياي ساخته و پرداخته ذهن او ارتباط برقرار نمي‌کنند، مقصر کيميايي نيست. در چنين وضعيتي منتقد منصف و واقع‌بين، نهايتا مي‌تواند بگويد از فيلم خوشم نيامد، زيرا نتوانستم با اين دنيا و آدم‌هايش رابطه برقرار کنم. اما تعميم اين خوش‌نيامدن به اشکال‌تراشي‌هاي بي‌منطق و تجويز نسخه‌هاي انتزاعي در قالب «نقد فيلم» يا اظهارنظرهاي شفاهي بي‌ربط، نشان از دور‌بودن از اين حوزه دارد يا رنگ و بوي مغرضانه پيدا مي‌کند. براي رفع هرگونه سوءتفاهم، مثالي مي‌زنم. يک استاد جامعه‌شناسي که بيشتر با مباحث تئوريک کار دارد، ممکن است ابتدا به ساکن با نگاهي خالي‌الذهن و بدون شناخت کافي از سينماي کيميايي و مؤلفه‌هايش نشانه‌‌شناسي «چاقو» به عنوان يک عنصر تکرارشونده در کليت فيلم «خون شد» و نمايش خشونت در چند سکانس فيلم را مورد تحليل روبنايي قرار دهد و آن را ترويج لُمپنيسم و آنارشيسمِ کور بداند. اما فرد ديگري در همين حوزه با اشراف بر سبک کاري کيميايي و نگرش اجتماعي‌اش با اتکا بر عنصر «قهرمان» و تأکيد بر «مواجهه فرد در برابر سيستم» در دوره‌هاي مختلف اجتماعي و سياسي، هويتي متفاوت به اين سلاح مهاجمِ اينجايي بدهد و آن را نشانه‌اي از کنش‌مندي در اجرايي عدالت‌خواهانه بداند و منطق‌پذيري خشونت را در يک «آنارشيسم اجتماعي» جست‌وجو کند. در چنين نگاه تحليلگرانه عميقي، «خانه» مفهومي تأويل‌پذير پيدا مي‌کند و تلاش پايمردانه فضلي براي احياي خانه و روشن‌کردن چراغ‌هاي آن از محدودشدن به يک خانواده سنتي از‌هم‌پاشيده پا فراتر مي‌گذارد و به پيشنهادي ملي و نگرشي آرمان‌خواهانه بدل مي‌شود.
کيميايي حالا در اين سير تاريخي به آن پختگي و کاربلدي رسيده که در تداوم نمايش همه ابزار، نشانه‌ها و مؤلفه‌هاي يک جامعه سنتي (چادر، چاقو، تار، نان سنگک و...)، نهايتا به سراغ لوکيشني از جنس جامعه پارادوکسيکال کنوني (مرکز تجارت جهاني) در نقطه مرکزي شهر تهران (ميدان فردوسي) برود و با قهرمان قديمي و سنتي خودش، اين مکان وابسته به يک اقتصاد بيمار و مخرب را به هم بريزد تا به آن سند خانه ريشه‌دار قديمي دست يابد. قهرمان حق‌طلب و خون‌خواه اين زمانه کيميايي ديگر حتي مثل رضاي «ردپاي گرگ» فرصتي براي چرخيدن دور مجسمه ميدان فردوسي را هم ندارد. او تکليفش را با خودش و آرمانش يکسره کرده و خوب مي‌داند چه کار مي‌کند و هدفش چيست و مقصدش کجاست. حالا ديگر کيميايي در آن نقطه متمرکز و توانايي مطلوب قرار گرفته که رئاليسم مستقل خودش را نمايش دهد و آن را با بياني آنارشيستي (در حوزه عدالت اجتماعي) درهم‌ آميزد و ما در مقام بيننده با اين دنيا و آدم‌هايش همدل و همراه شويم، به‌موقع دلمان برايشان بتپد، به‌موقع برايشان بغض کنيم و اشک بريزيم و به‌موقع از حضور کنش‌مند‌شان به وجد بياييم. کيميايي در اين کهنسالي لبريز از افراشتگي خوب بلد است «مناسک» را به ما آدم‌هاي از هم دورافتاده و از «آدميت» فاصله گرفته، متذکر شود: مناسک دعوت به جمع‌شدن زير سقفي که موج عشق و عاطفه و حس و خصايل انساني از آن مي‌بارد، مناسک به آشتي ملي رسيدن، مناسک پس‌زدن تحقير و احساس «بودن» کردن و... در جامعه‌اي از خط عدالت خارج‌شده. کيميايي حالا به گونه‌اي ديگر قهرمانش را براي ستيز آماده و تجهيز مي‌کند. ديگر داش‌آکل و گود زورخانه‌اي نيست تا مراسم تجهيز، آن‌گونه در خلوت به جا آورده شود. فضلي قهرمان سمپاتيک اين روزگار کيميايي از همان ابتدا بعد از آمدن به خانه و آگاهي از پاشيده‌شدن شيرازه کانون خانواده‌اش چاقويش را بيرون مي‌آورد و براي مقابله با نيروهاي پليد و شر عزمش را جزم مي‌کند و جالب آنکه براي ستيز نهايي در به‌چنگ‌آوردن سندي که بايد برايش خون داد، لباس رسمي مي‌پوشد و به پيراهنش دکمه سردست مي‌زند؛ درست مثل خالقش مسعود کيميايي که در روزگار پر حال و حوصله‌اش عاشق اين‌گونه لباس‌پوشيدن شيک و خوش‌قواره بود. مجلسِ آدم او در اين روزگار نامراد، «مجلس خون» است. «خون شد» در عين حال بسيار در خدمت جنس سينماي تأليفي مسعود کيميايي است؛ باز نقطه انتخابي دلخواه و آگاهانه براي قهرمان کيميايي در گستره آرمان‌خواهي و عدالت‌جويي (روشن‌شدن دوباره چراغ خانه) و در سايه قرار‌گرفتن عشقي که اينجا فقط نامش (ثريا) هر‌از‌گاه زمزمه مي‌شود و ما معشوق را اصلا نمي‌بينيم. باز ضربه‌اي نهايي و مُهلک به قهرمان منتخب کيميايي در کانون حادثه و معرکه‌اي که به او تحميل شده که در اينجا ضارب را هم نمي‌بينيم. باز قهرماني تنها که کارش را انجام مي‌دهد (بازگرداندن افراد پراکنده‌شده خانواده به درون خانه) و خودش در سياهي شب در آن کوچه خلوت گم مي‌شود؛ درست مثل قهرمانان فيلم‌هاي وسترن. فضلي که بود؟ آدمي با اصول و عقايد خاص خودش که شبي سايه او بر ديوار آن کوچه قديمي افتاد و در انتها باز به همين سايه‌اش پناه آورد و بدن زخم‌خورده‌اش را کشان‌‌کشان حمل کرد و به زمين افتاد و بلند شد و تنهاي تنها، ايستاده رفت؛ ولي ياد و خاطره‌اش در صافي ذهن ما باقي ماند. فضلي واسطه محرم اين دوران فيلم‌سازي است که با آثارش گويي تبارشناسي تاريخي مي‌کند و در عين حال پيشنهاد مي‌دهد. حالا در «خون شد» همين قهرمان گمنام، خيلي سفت و سِوِر در جمع خانواده مي‌گويد اول از همه «خانواده» و از پدر و زن خانواده مورد شماتت قرار مي‌گيرد که انسان و آدم‌ها در اين ميان چه مي‌شوند و او باز پاي حرفش مي‌ايستد و مي‌گويد «اول خونه و خونواده، خونه يعني همه چي». اين آدرس در مفهوم متعالي و آرماني‌اش مي‌تواند بهترين پيشنهاد براي جامعه‌اي متشتت و جدا‌افتاده و به قدر کافي آسيب‌پذير ‌شده باشد. فضلي با همه نشانه‌ها و شناسنامه مهجورش، اسباب خير و عامل محرکي براي اجراي مناسکي دوباره که ريشه در خاک اين سرزمين دارد، مي‌شود. چه مناسکي پاک‌تر و عزيزتر از بوسه‌زدن يک دختر زخم‌خورده و از‌بندرسته به درِ خانه پدري‌اش، چه فرياد و اعتراضي دلنشين‌تر از فرياد آن زن صبوري که دادخواهي‌اش را متوجه مرد خانواده مي‌کند. آدم‌هاي کيميايي با خونشان هويت گمنام و اصيل خود را به رُخ مي‌کشند. رضا‌موتوري پنجه خونينش رابه پرده سفيد تراس سينما ديانا کشيد. قدرت نگاه حسرت‌بار و آميخته با بغضش را به حياط شلوغ «مدرسه بَدِر» انداخت و دست خوني‌اش را به ديوار آجري مدرسه کشيد. حالا مرتضي (سيامک صفري) برادر فضلي در سکانس پاياني، جلوي درِ خانه، دست خوني‌ خود را به ديوار خانه مي‌کشد. اين دست‌کشيدن‌ها در دوره‌هاي مختلف، همچون مناسکي است براي ثبت و ضبط نشانه‌ها و مکان‌ها در ذهن کيميايي. پرده سينما همان حرمتي را دارد که يک مدرسه قديمي زير بازارچه با همه خاطرات پرشورَش براي يک چريک زخمي دارد. اکنون در دوره‌اي رنگ‌باخته، اين حرمت را در ديوار به خون آغشته‌شده خانه‌اي قديمي مي‌بينيم که مي‌تواند نشانه‌اي از اين سرزمين، با همه ريشه‌ها و پايه‌هاي اخلاقي و موج گرم انساني‌اش باشد. من با اين نماها و صحنه‌ها بغض کردم و اشک گونه‌هايم گواهي است بر تعهد پايمردانه فيلم‌سازي که هنوز دلش براي سرزمين خود و رکن اصلي آن يعني «خانواده» _همچون جان فورد کبير_ مي‌تپد. زماني در تبليغ فيلم «خاک» آمده بود: خاک راز دارد، خاک شرف دارد، ديدن خاک جرئت مي‌خواهد. حالا همين عناوينِ پيوند‌خورده به هم، برازنده «خون شد» است.
«خون شد» را بازگشتي دوباره به دوران اوج فيلم‌سازي مسعود کيميايي مي‌دانم. بدون شک ايجاد فضايي متمرکز و بدون استرس در پشت صحنه فيلم از سوي تهيه‌کننده و سرمايه‌گذار را در اين موفقيت مي‌توان مؤثر دانست. صحبت از بازي‌هاي درخشان فيلم، پيوند ادبيات با سينما در دل رئاليسم، ديالوگ‌نويسي ناب کيميايي و معادل‌سازي تصويري براي آنها، زيبايي‌شناسي قاب و تشخص ميزانسن، فيلم‌برداري چشمگير عليرضا زرين‌دست و ديگر وجوه ارزشمند آن مانند صدا و موسيقي متن، بماند براي زمان نمايش عمومي‌اش. سر تعظيم فرودآوردن در برابر فيلم‌سازي با درک، تعهد و جوهره انساني و شرف جامعه‌نگري مسعود کيميايي را يک وظيفه اجتماعي و ملي مي‌دانم. خوش دارم جلوتر از همه اين اداي دين تاريخي را عهده‌دار شوم. دمت گرم و راهت مستدام آقاي کيميايي.

بهناز شیربانی: تازه‌ترین اثر سینمایی مسعود کیمیایی؛ «خون شد»، نخستین‌بار درجشنواره سی‌وهشتم دیده خواهد شد؛ فیلمی که پیش از آغاز جشنواره حواشی بسیاری درباره چگونگی حضورش در جشنواره در غیبت کارگردانی که انصرافش از حضور در این رویداد هنری را رسانه‌ای کرد و بعد از آن در اکران خصوصی فیلمش، پرانرژی‌تر از همیشه از حاصل زحمت چندین‌ماهه‌اش سخن گفت. به زعم برخی از سینمایی‌نویسان، کیمیایی در «خون شد» رجعتی به گذشته کرده و می‌توان ردپای بسیاری از فیلم‌های خاطره‌انگیزش را در آن دید و برخی دیگر مفهوم موردنظر فیلم‌ساز را ستایش کردند. كيميايي نبض سياست در جامعه را مي‌شناسد و همواره فيلم‌هايش به شيوه‌اي شهودي از آينده نزديك رونمايي مي‌كند. كيميايي را نبايد از دست داد. او نبض زمانه و آينده ماست. «خون شد» در رقابت جشنواره فیلم فجر پیش‌روی مخاطبان و دوستداران کیمیایی خواهد بود و باید منتظر واکنش مخاطبان بود. در ادامه، دو رویکرد و نگاه دو سینمایی‌نویس باسابقه سینما را درباره این فیلم سینمایی می‌خوانید.

مانيفست كيميايي
احمد طالبی‌نژاد:
در آغازین روزهای بهمن و در یک روز برفی به دعوت مسعود کیمیایی در نمایشی نیمه‌خصوصی به تماشای واپسین اثر این سینماگر تاریخ‌ساز نشستیم. در فیلم «خون شد» سکانسی کلیدی وجود دارد که به نظرم این کلید می‌تواند قفل‌هایی را که درباره کارهای اخیر آقای کیمیایی در اذهان عمومی وجود دارد، تا حدودی باز کند و آن سکانسی است که «فضلی»، قهرمان داستان با بازی سعید آقاخانی (که ای‌کاش برای اینکه هم‌سنگ قهرمان کیمیایی شود، صدا‌سازی نمی‌کرد و با صدای خودش این نقش را اجرا می‌کرد)، پس از به‌قتل‌رساندن عامل بدبختی خواهرش در یکی از شهرهای شمالی، با دست و صورت خونین کنار رودخانه می‌رود و چاقو را در آب می‌شوید. وقتی بلند می‌شود، انگار تصمیم گرفته چاقو را به میان رودخانه پرتاب کند تا پایانی باشد برای نزدیک به نیم‌قرن حضور این عنصر منفور در کارنامه کیمیایی؛ اما تردید می‌کند و چاقو را می‌بندد و در جیب می‌گذارد و بعد دست و صورتش را می‌شوید. معنای روشنی که در این سکانس نهفته‌ شده، کلیدی است برای درک و ارتباط بهتر مخاطب امروزی با سینمای دو، سه دهه اخیر کیمیایی و آن این است که شخصیت‌های او نمی‌توانند از انتقام‌جویی جدا شوند. این چاقو از «قیصر» به بعد در جیب همه شخصیت‌ها و قهرمان‌هایی که کیمیایی خلق کرده است، وجود دارد. درخشان‌ترین آن، قیصر و گوزن‌ها و حتی در رمان ارکسترهای بزرگ که یکی از بهترین کارهای ادبی کیمیایی است، این چاقو در جیب قهرمانانش جا خوش کرده است. کیمیایی در توجیه این نکته گفته بود: «زمانی در کودکی و نوجوانی، به چشم دیده همه آدم‌های حسابی منطقه‌ای که او در آن به دنیا آمده و بالیده، یک چاقو در جیبشان بوده». بنابراین چاقو می‌تواند نشانه‌ای از یک حال‌و‌هوا باشد؛ حال‌و‌هوایی که کم‌و‌بیش سپری شده است. روزگار دگرگون شده و امروز به‌جای اسلحه سرد، چیزهای دیگر در جیب جوان‌ها و حتی مردمان عادی وجود دارد. ای‌کاش لحظه‌ای که کیمیایی تصمیمش را می‌گرفت، اجازه می‌داد قهرمانش در «خون شد» چاقو را وسط رودخانه پرتاب کند و طور دیگری به مبارزه ادامه می‌داد؛ اما خب این کیمیایی است و این سینمای کیمیایی است و این تفکرات او است که شاید خیلی به مذاق امروز جامعه خوش نیاید. نوعی انتقام‌گیری یا اقدام فردی علیه تبهکاری است و مهم این است که این پایمردی کیمیایی و اصرار او در تدوام‌بخشیدن به این فکر، از لحاظ جامعه‌شناسی قابل بررسی است که چرا یک انسان در جهان مدرن امروز، فکر می‌کند در مواقعی باید دست به جیب ببرد، چاقو دربیاورد و به جنگ عوامل بدبختی جوان‌ها و چاه ویل فساد و تباهی برود.
زمانی که کیمیایی قیصر را ساخت، برخی گفتند چرا قیصر به نهادهای مدنی شکایت نمی‌برد تا حق خود بستاند؟ آن زمان یکی از منتقدان و نویسندگان طرفدار فیلم‌ساز گفته بود وقتی نهادهای مدنی وظایف خودشان را درست انجام نمی‌دهند، یک آدم باغیرت باید چه کار کند؟ ظاهرا شخصیت «فضلی» در «خون شد» نیز درست مثل قیصر به این نتیجه رسیده است جايي نیست که بتواند از حق و حقوقش دفاع کند. او مثل قیصر از جایی دور می‌آید و در بدو ورود به خانه پدری، با بحران روبه‌رو می‌شود. بحران چیست؟ خانه پدری از سوی دلال در حال فروش است، خواهرها و برادر پراکنده شده و روزگار خوبی ندارند. او فکر می‌کند باید کاری انجام بدهد. با تفکری که فضلی دارد، فکر می‌کند بهترین کار، عمل فردی است. بن‌مایه تازه‌ترین اثر کیمیایی به نظر من جای بحث دارد. نه اینکه نفی مطلق یا ستایش مطلق بکنیم. اگر سکانس چاقو را به‌عنوان کلیدی‌ترین لحظه این فیلم در نظر بگیریم، خیلی چیزها در ذهن ما حل می‌شود. به‌هر‌حال فرهنگی که کیمیایی از آن حرف می‌زند، فرهنگ انتقام و عمل فردی علیه نابسامانی‌هاست. این در تفکر فردی و سنتی فیلم‌ساز تاریخی ما رسوب کرده است. نکته این است که ما منتقدان و نویسندگان تا سال‌های سال در نوشته‌ها یا گفته‌ها‌یمان بر این تأکید کرده‌ایم که چرا کیمیایی به حال‌و‌هوای فیلم‌های گذشته خود برنمی‌گردد؟ «خون شد» کلاژی است از تمام فیلم‌های گذشته قیصر، گوزن‌ها، رضاموتوری، خاک و تمام فیلم‌های اجتماعی او که عصیان فردی در آن مطرح است. اگر نمی‌توانیم امروز با این تفکر ارتباط برقرار کنیم، بخشی از آن شاید به دلیل تجربه‌های عملی در چند دهه اخیر باشد. بخشی از آن هم برمی‌گردد به اینکه ما دوست نداریم با زوایای سنتی به ‌مسائل اجتماعی نگاه کنیم. برای درک بهتر فیلم «خون شد» به نظرم اولا باید این فیلم را دو بار دید. باید با دنیای سازنده‌ و عناصری که در آن هست، ارتباط برقرار کرد. «خون شد» فیلم تأویلی است؛ حتی تفسیری هم نیست. باید چیزهایی در ذهن مخاطب رسوب کند تا از فیلم لذت ببرد. چیزی که به نظر من در فیلم مطرح است و قطعا آگاهانه نیز هست، این است که فیلم جغرافیا ندارد؛ یعنی نمی‌دانیم این خانه سنتی در کجای تهران قرار دارد؟ اصلا تهران است یا نه؟ به شکل آگاهانه‌ای فیلم‌ساز خواسته کمی تفکرش را ایران‌شمول‌تر کند.
مسئله خانه پدری در معرض فروش و ویرانی و تبدیل‌شدن به مجتمع تجاری نیز به‌عنوان نمادی از هویت یک جامعه قابل تأویل است. هویتی که به مرور زیر برج و باروهای تهران رنگ می‌بازد و از بین می‌رود و وقتی که خانه از دست برود و تبدیل به یک مجتمع تجاری شود، تفکرات آدم‌ها هم عوض می‌شود. ما از کیمیایی انتظار نداریم با نگرشی فلسفی یا کمدی فیلم بسازد؛ گرچه طنز هم بلد است و در فیلم رضاموتوری یکی از بهترین نمونه‌های طنز را می‌بینیم، ولی واقعیت این است کیمیایی این است و این سلیقه سینمایی او است؛ همچنان دلبسته سینمای کلاسیک آمریکا و دلبسته سنت‌هاست؛ با وجود اینکه در دنیای مدرن زندگی می‌کند. جدال با او راه به جایی نخواهد برد.

خونه يعني همه چي
جواد طوسي:
مسعود کيميايي اين بار در «خون شد» با ذهني نشست‌کرده و نگاهي دغدغه‌مند، علنا به سيم آخر زده است. همه آن اِلمان‌ها و نشانه‌هاي مضموني و مفهومي و کاربرد «چاقو» که همواره زمينه‌‌ساز موضعي مخالف و پرخاشگرانه از سوي برخي از منتقدان ناآشنا و کج‌فهم بوده، اينجا حضوري به مراتب پررنگ‌تر و نمايشي‌تر در قالب و اجرائي موتيف‌گونه پيدا کرده است. حين مشاهده «خون شد» به اين واقعيت پي بردم که بيننده فيلمي با اين حال و هوا و مشخصه‌ها در وهله اول بايد با دنيا و جهان‌بيني کيميايي و شيوه روايي‌اش ارتباط برقرار کند تا موقعيت و خصايص آدم‌ها و رفتار انساني يا خشونت‌آميزشان برايش متقاعدکننده باشد. تصور مي‌کنم بايد اين حق را به فيلم‌سازي ۷۸ساله با ۵۲ سال حضور بي‌وقفه در سينما و دو دوره ملتهب و پرفراز‌ونشيب تاريخي بدهيم که با سليقه و زبان نمايشي مستقل خودش به سراغ موضوع انتخابي برود و نسبت به جامعه معاصر واکنش نشان دهد. پس اگر شماري از بينندگان فيلمش با دنياي ساخته و پرداخته ذهن او ارتباط برقرار نمي‌کنند، مقصر کيميايي نيست. در چنين وضعيتي منتقد منصف و واقع‌بين، نهايتا مي‌تواند بگويد از فيلم خوشم نيامد، زيرا نتوانستم با اين دنيا و آدم‌هايش رابطه برقرار کنم. اما تعميم اين خوش‌نيامدن به اشکال‌تراشي‌هاي بي‌منطق و تجويز نسخه‌هاي انتزاعي در قالب «نقد فيلم» يا اظهارنظرهاي شفاهي بي‌ربط، نشان از دور‌بودن از اين حوزه دارد يا رنگ و بوي مغرضانه پيدا مي‌کند. براي رفع هرگونه سوءتفاهم، مثالي مي‌زنم. يک استاد جامعه‌شناسي که بيشتر با مباحث تئوريک کار دارد، ممکن است ابتدا به ساکن با نگاهي خالي‌الذهن و بدون شناخت کافي از سينماي کيميايي و مؤلفه‌هايش نشانه‌‌شناسي «چاقو» به عنوان يک عنصر تکرارشونده در کليت فيلم «خون شد» و نمايش خشونت در چند سکانس فيلم را مورد تحليل روبنايي قرار دهد و آن را ترويج لُمپنيسم و آنارشيسمِ کور بداند. اما فرد ديگري در همين حوزه با اشراف بر سبک کاري کيميايي و نگرش اجتماعي‌اش با اتکا بر عنصر «قهرمان» و تأکيد بر «مواجهه فرد در برابر سيستم» در دوره‌هاي مختلف اجتماعي و سياسي، هويتي متفاوت به اين سلاح مهاجمِ اينجايي بدهد و آن را نشانه‌اي از کنش‌مندي در اجرايي عدالت‌خواهانه بداند و منطق‌پذيري خشونت را در يک «آنارشيسم اجتماعي» جست‌وجو کند. در چنين نگاه تحليلگرانه عميقي، «خانه» مفهومي تأويل‌پذير پيدا مي‌کند و تلاش پايمردانه فضلي براي احياي خانه و روشن‌کردن چراغ‌هاي آن از محدودشدن به يک خانواده سنتي از‌هم‌پاشيده پا فراتر مي‌گذارد و به پيشنهادي ملي و نگرشي آرمان‌خواهانه بدل مي‌شود.
کيميايي حالا در اين سير تاريخي به آن پختگي و کاربلدي رسيده که در تداوم نمايش همه ابزار، نشانه‌ها و مؤلفه‌هاي يک جامعه سنتي (چادر، چاقو، تار، نان سنگک و...)، نهايتا به سراغ لوکيشني از جنس جامعه پارادوکسيکال کنوني (مرکز تجارت جهاني) در نقطه مرکزي شهر تهران (ميدان فردوسي) برود و با قهرمان قديمي و سنتي خودش، اين مکان وابسته به يک اقتصاد بيمار و مخرب را به هم بريزد تا به آن سند خانه ريشه‌دار قديمي دست يابد. قهرمان حق‌طلب و خون‌خواه اين زمانه کيميايي ديگر حتي مثل رضاي «ردپاي گرگ» فرصتي براي چرخيدن دور مجسمه ميدان فردوسي را هم ندارد. او تکليفش را با خودش و آرمانش يکسره کرده و خوب مي‌داند چه کار مي‌کند و هدفش چيست و مقصدش کجاست. حالا ديگر کيميايي در آن نقطه متمرکز و توانايي مطلوب قرار گرفته که رئاليسم مستقل خودش را نمايش دهد و آن را با بياني آنارشيستي (در حوزه عدالت اجتماعي) درهم‌ آميزد و ما در مقام بيننده با اين دنيا و آدم‌هايش همدل و همراه شويم، به‌موقع دلمان برايشان بتپد، به‌موقع برايشان بغض کنيم و اشک بريزيم و به‌موقع از حضور کنش‌مند‌شان به وجد بياييم. کيميايي در اين کهنسالي لبريز از افراشتگي خوب بلد است «مناسک» را به ما آدم‌هاي از هم دورافتاده و از «آدميت» فاصله گرفته، متذکر شود: مناسک دعوت به جمع‌شدن زير سقفي که موج عشق و عاطفه و حس و خصايل انساني از آن مي‌بارد، مناسک به آشتي ملي رسيدن، مناسک پس‌زدن تحقير و احساس «بودن» کردن و... در جامعه‌اي از خط عدالت خارج‌شده. کيميايي حالا به گونه‌اي ديگر قهرمانش را براي ستيز آماده و تجهيز مي‌کند. ديگر داش‌آکل و گود زورخانه‌اي نيست تا مراسم تجهيز، آن‌گونه در خلوت به جا آورده شود. فضلي قهرمان سمپاتيک اين روزگار کيميايي از همان ابتدا بعد از آمدن به خانه و آگاهي از پاشيده‌شدن شيرازه کانون خانواده‌اش چاقويش را بيرون مي‌آورد و براي مقابله با نيروهاي پليد و شر عزمش را جزم مي‌کند و جالب آنکه براي ستيز نهايي در به‌چنگ‌آوردن سندي که بايد برايش خون داد، لباس رسمي مي‌پوشد و به پيراهنش دکمه سردست مي‌زند؛ درست مثل خالقش مسعود کيميايي که در روزگار پر حال و حوصله‌اش عاشق اين‌گونه لباس‌پوشيدن شيک و خوش‌قواره بود. مجلسِ آدم او در اين روزگار نامراد، «مجلس خون» است. «خون شد» در عين حال بسيار در خدمت جنس سينماي تأليفي مسعود کيميايي است؛ باز نقطه انتخابي دلخواه و آگاهانه براي قهرمان کيميايي در گستره آرمان‌خواهي و عدالت‌جويي (روشن‌شدن دوباره چراغ خانه) و در سايه قرار‌گرفتن عشقي که اينجا فقط نامش (ثريا) هر‌از‌گاه زمزمه مي‌شود و ما معشوق را اصلا نمي‌بينيم. باز ضربه‌اي نهايي و مُهلک به قهرمان منتخب کيميايي در کانون حادثه و معرکه‌اي که به او تحميل شده که در اينجا ضارب را هم نمي‌بينيم. باز قهرماني تنها که کارش را انجام مي‌دهد (بازگرداندن افراد پراکنده‌شده خانواده به درون خانه) و خودش در سياهي شب در آن کوچه خلوت گم مي‌شود؛ درست مثل قهرمانان فيلم‌هاي وسترن. فضلي که بود؟ آدمي با اصول و عقايد خاص خودش که شبي سايه او بر ديوار آن کوچه قديمي افتاد و در انتها باز به همين سايه‌اش پناه آورد و بدن زخم‌خورده‌اش را کشان‌‌کشان حمل کرد و به زمين افتاد و بلند شد و تنهاي تنها، ايستاده رفت؛ ولي ياد و خاطره‌اش در صافي ذهن ما باقي ماند. فضلي واسطه محرم اين دوران فيلم‌سازي است که با آثارش گويي تبارشناسي تاريخي مي‌کند و در عين حال پيشنهاد مي‌دهد. حالا در «خون شد» همين قهرمان گمنام، خيلي سفت و سِوِر در جمع خانواده مي‌گويد اول از همه «خانواده» و از پدر و زن خانواده مورد شماتت قرار مي‌گيرد که انسان و آدم‌ها در اين ميان چه مي‌شوند و او باز پاي حرفش مي‌ايستد و مي‌گويد «اول خونه و خونواده، خونه يعني همه چي». اين آدرس در مفهوم متعالي و آرماني‌اش مي‌تواند بهترين پيشنهاد براي جامعه‌اي متشتت و جدا‌افتاده و به قدر کافي آسيب‌پذير ‌شده باشد. فضلي با همه نشانه‌ها و شناسنامه مهجورش، اسباب خير و عامل محرکي براي اجراي مناسکي دوباره که ريشه در خاک اين سرزمين دارد، مي‌شود. چه مناسکي پاک‌تر و عزيزتر از بوسه‌زدن يک دختر زخم‌خورده و از‌بندرسته به درِ خانه پدري‌اش، چه فرياد و اعتراضي دلنشين‌تر از فرياد آن زن صبوري که دادخواهي‌اش را متوجه مرد خانواده مي‌کند. آدم‌هاي کيميايي با خونشان هويت گمنام و اصيل خود را به رُخ مي‌کشند. رضا‌موتوري پنجه خونينش رابه پرده سفيد تراس سينما ديانا کشيد. قدرت نگاه حسرت‌بار و آميخته با بغضش را به حياط شلوغ «مدرسه بَدِر» انداخت و دست خوني‌اش را به ديوار آجري مدرسه کشيد. حالا مرتضي (سيامک صفري) برادر فضلي در سکانس پاياني، جلوي درِ خانه، دست خوني‌ خود را به ديوار خانه مي‌کشد. اين دست‌کشيدن‌ها در دوره‌هاي مختلف، همچون مناسکي است براي ثبت و ضبط نشانه‌ها و مکان‌ها در ذهن کيميايي. پرده سينما همان حرمتي را دارد که يک مدرسه قديمي زير بازارچه با همه خاطرات پرشورَش براي يک چريک زخمي دارد. اکنون در دوره‌اي رنگ‌باخته، اين حرمت را در ديوار به خون آغشته‌شده خانه‌اي قديمي مي‌بينيم که مي‌تواند نشانه‌اي از اين سرزمين، با همه ريشه‌ها و پايه‌هاي اخلاقي و موج گرم انساني‌اش باشد. من با اين نماها و صحنه‌ها بغض کردم و اشک گونه‌هايم گواهي است بر تعهد پايمردانه فيلم‌سازي که هنوز دلش براي سرزمين خود و رکن اصلي آن يعني «خانواده» _همچون جان فورد کبير_ مي‌تپد. زماني در تبليغ فيلم «خاک» آمده بود: خاک راز دارد، خاک شرف دارد، ديدن خاک جرئت مي‌خواهد. حالا همين عناوينِ پيوند‌خورده به هم، برازنده «خون شد» است.
«خون شد» را بازگشتي دوباره به دوران اوج فيلم‌سازي مسعود کيميايي مي‌دانم. بدون شک ايجاد فضايي متمرکز و بدون استرس در پشت صحنه فيلم از سوي تهيه‌کننده و سرمايه‌گذار را در اين موفقيت مي‌توان مؤثر دانست. صحبت از بازي‌هاي درخشان فيلم، پيوند ادبيات با سينما در دل رئاليسم، ديالوگ‌نويسي ناب کيميايي و معادل‌سازي تصويري براي آنها، زيبايي‌شناسي قاب و تشخص ميزانسن، فيلم‌برداري چشمگير عليرضا زرين‌دست و ديگر وجوه ارزشمند آن مانند صدا و موسيقي متن، بماند براي زمان نمايش عمومي‌اش. سر تعظيم فرودآوردن در برابر فيلم‌سازي با درک، تعهد و جوهره انساني و شرف جامعه‌نگري مسعود کيميايي را يک وظيفه اجتماعي و ملي مي‌دانم. خوش دارم جلوتر از همه اين اداي دين تاريخي را عهده‌دار شوم. دمت گرم و راهت مستدام آقاي کيميايي.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها