|

از سرما سوختن

تـازه‌ترين عنوان مجموعه نمايشنامه‌هاي «دور تا دور دنيا» كه سال‌ها است در نشر ني منتشر مي‌شود، نمايشنامه‌اي است با عنوان «سوخته از يخ» اثر پيتر آسموسن. او در سال 1957 در دانمارك متولد شد و نويسندگي را با داستان كوتاه شروع كرد و پس از مدتي به نوشتن نمايشنامه روي آورد و آثاري چون «خشونت» و «شعله و استخوان» و... را منتشر كرد. آن‌طور كه در توضيحات كوتاه ترجمه فارسي «سوخته از يخ» آمده، آسموسن با لارس فون‌تريه، كارگردان دانماركي، در نوشتن فيلمنامه «شكستن امواج» همكاري داشته است. «شكستن امواج» از فيلم‌هاي مشهور اين كارگردان مطرح دانماركي است كه در سال 1996 ساخته شد. «سوخته از يخ» نمايشنامه‌اي است با شخصيت‌هايي «سرد، تهي از عشق و آسيب‌ديده» و در روايت نمايشنامه جهان را از منظر اين آدم‌ها مشاهده مي‌كنيم. سیبیل، میرا، آدام، دیوید کلین، ایزبراندت و ماریا، آدم‌هاي اين نمايش‌اند و البته چنانکه خود نویسنده تأکید کرده است در اجرا نقش آدام و دیوید کلین را یک بازیگر ایفا می‌کند. نويسنده همچنين نوشته است كه نمايش در دهه 1900 اجرا مي‌شود. در آغاز این نمایشنامه ایزبراندت در حال نوشتن نامه‌ای به فرزندش میرا است. فرزندی که گویا ایزبراندت او و مادرش را به حال خود رها کرده است. ایزبراندت نامه‌اش را دیکته می‌کند و آدام، یکی از شخصیت‌های دیگر نمایشنامه، آن را می‌نویسد. آدام مأمور بردن نامه برای فرزند ایزبراندت است و ایزبراندت از اینکه نامه را به او سپرده منظوری دارد. از طرفی محتوای همین نامه و آنچه ایزبراندت لابه‌لای آن نه برای درج‌شدن در نامه بلکه برای خود آدام تعریف می‌کند به خوبی حال‌وهوای خلأ و تنهایی و دلتنگی و ملال را به نمایش می‌گذارد، مثل آنجا که ایزبراندت می‌گوید: «هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شم، دنیا این‌قدر سوت و کوره که شک می‌کنم نکنه وقتی خواب بودم تباه شده باشه. هربار که خورشید با بی‌رحمی بیدارم می‌کنه، همه‌چیز رو از صفر شروع می‌کنم...». ایزبراندت انگار كه به دنبال جلب محبت و توجه است. جایی از همین صحنه او «می‌افتد و بی‌حرکت روی زمین می‌ماند» و «آدام تکان نمی‌خورد» و ایزبراندت می‌گوید: «باید تو صورتت ترس رو بخونم. حتا برای یک لحظه باید فکر کنی من مردم. میخوام دلهره رو توی صورتت ببینم. می‌خوام ببینم که دوستم داری. می‌خوام بشنوم وقتی مردم چی می‌گی. چرا حرف نمی‌زنی؟ من مردم. یه چیزی بگو! کلمات رو پیدا نمی‌کنی؟ باشه! می‌دونم یه عالمه کلمه، مثل حشره‌های دور چراغ، توی کله‌ت وول می‌خورن. چرا از نشون‌دادن کوچک‌ترین نشانه‌های قدردانی سر باز می‌زنی؟» و بلافاصله اضافه می‌کند: «فکر می‌کنی می‌ترسم؟ نمی‌ترسم. قدردانی‌ت، کلماتت و دست‌های یاری‌دهنده‌ت اصلا برام مهم نیست». آسيب‌ديدگي و تنهايي آدم‌هاي اين نمايش را در همين سطرها مي‌توان ديد. در يكي از ديالوگ‌هاي سيبيل مي‌خوانيم: «اين چيزي كه با اون مواجه شدي عشق نيست. اون‌قدرها كه بايد رنج نداره؛ خون نداره؛ خشونت نداره؛ تاريكي نداره. من تو رو به دنيا آوردم و وظيفه‌مه كه ازت مراقبت كنم. اين‌ها همه خواب و روياست. شور و هيجان يه بچه نازپرورده‌ست. خودت رو اذيت ميكني. حواس خودت رو پرت مي‌كني. اين اصلا مهم نيست. من دارم از روي تجربه حرف مي‌زنم. مي‌دونم عشق چيه...».

تـازه‌ترين عنوان مجموعه نمايشنامه‌هاي «دور تا دور دنيا» كه سال‌ها است در نشر ني منتشر مي‌شود، نمايشنامه‌اي است با عنوان «سوخته از يخ» اثر پيتر آسموسن. او در سال 1957 در دانمارك متولد شد و نويسندگي را با داستان كوتاه شروع كرد و پس از مدتي به نوشتن نمايشنامه روي آورد و آثاري چون «خشونت» و «شعله و استخوان» و... را منتشر كرد. آن‌طور كه در توضيحات كوتاه ترجمه فارسي «سوخته از يخ» آمده، آسموسن با لارس فون‌تريه، كارگردان دانماركي، در نوشتن فيلمنامه «شكستن امواج» همكاري داشته است. «شكستن امواج» از فيلم‌هاي مشهور اين كارگردان مطرح دانماركي است كه در سال 1996 ساخته شد. «سوخته از يخ» نمايشنامه‌اي است با شخصيت‌هايي «سرد، تهي از عشق و آسيب‌ديده» و در روايت نمايشنامه جهان را از منظر اين آدم‌ها مشاهده مي‌كنيم. سیبیل، میرا، آدام، دیوید کلین، ایزبراندت و ماریا، آدم‌هاي اين نمايش‌اند و البته چنانکه خود نویسنده تأکید کرده است در اجرا نقش آدام و دیوید کلین را یک بازیگر ایفا می‌کند. نويسنده همچنين نوشته است كه نمايش در دهه 1900 اجرا مي‌شود. در آغاز این نمایشنامه ایزبراندت در حال نوشتن نامه‌ای به فرزندش میرا است. فرزندی که گویا ایزبراندت او و مادرش را به حال خود رها کرده است. ایزبراندت نامه‌اش را دیکته می‌کند و آدام، یکی از شخصیت‌های دیگر نمایشنامه، آن را می‌نویسد. آدام مأمور بردن نامه برای فرزند ایزبراندت است و ایزبراندت از اینکه نامه را به او سپرده منظوری دارد. از طرفی محتوای همین نامه و آنچه ایزبراندت لابه‌لای آن نه برای درج‌شدن در نامه بلکه برای خود آدام تعریف می‌کند به خوبی حال‌وهوای خلأ و تنهایی و دلتنگی و ملال را به نمایش می‌گذارد، مثل آنجا که ایزبراندت می‌گوید: «هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شم، دنیا این‌قدر سوت و کوره که شک می‌کنم نکنه وقتی خواب بودم تباه شده باشه. هربار که خورشید با بی‌رحمی بیدارم می‌کنه، همه‌چیز رو از صفر شروع می‌کنم...». ایزبراندت انگار كه به دنبال جلب محبت و توجه است. جایی از همین صحنه او «می‌افتد و بی‌حرکت روی زمین می‌ماند» و «آدام تکان نمی‌خورد» و ایزبراندت می‌گوید: «باید تو صورتت ترس رو بخونم. حتا برای یک لحظه باید فکر کنی من مردم. میخوام دلهره رو توی صورتت ببینم. می‌خوام ببینم که دوستم داری. می‌خوام بشنوم وقتی مردم چی می‌گی. چرا حرف نمی‌زنی؟ من مردم. یه چیزی بگو! کلمات رو پیدا نمی‌کنی؟ باشه! می‌دونم یه عالمه کلمه، مثل حشره‌های دور چراغ، توی کله‌ت وول می‌خورن. چرا از نشون‌دادن کوچک‌ترین نشانه‌های قدردانی سر باز می‌زنی؟» و بلافاصله اضافه می‌کند: «فکر می‌کنی می‌ترسم؟ نمی‌ترسم. قدردانی‌ت، کلماتت و دست‌های یاری‌دهنده‌ت اصلا برام مهم نیست». آسيب‌ديدگي و تنهايي آدم‌هاي اين نمايش را در همين سطرها مي‌توان ديد. در يكي از ديالوگ‌هاي سيبيل مي‌خوانيم: «اين چيزي كه با اون مواجه شدي عشق نيست. اون‌قدرها كه بايد رنج نداره؛ خون نداره؛ خشونت نداره؛ تاريكي نداره. من تو رو به دنيا آوردم و وظيفه‌مه كه ازت مراقبت كنم. اين‌ها همه خواب و روياست. شور و هيجان يه بچه نازپرورده‌ست. خودت رو اذيت ميكني. حواس خودت رو پرت مي‌كني. اين اصلا مهم نيست. من دارم از روي تجربه حرف مي‌زنم. مي‌دونم عشق چيه...».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها