همدردی هنرمند با جامعه، آری یا نه!؟
محمدرضا نیکنژاد
انگار خودش را برای گفتوگویی چالشی آماده کرده بود! تا وارد شدم پرسید: آقا حرفهای شهاب حسینی را شنیدید؟ بهشوخی گفتم بگذار عرقمان خشک شود! با کمی شرم ادامه داد: آقا برایم مهم است! این دانشآموز یکی از بچههایی بود که بهشدت از تتلو دفاع میکرد. گفتم: بهتر نیست به گفتوگوی کلاسی تبدیلش کنیم؟ چندتایی از بچهها منتظر تأیید او نماندند و وارد گفتوگو شدند. یکی گفت به کیمیایی بهعنوان شناسنامه سینمای ایران توهین کرد و دیگری گفت مقصر اصغر فرهادی بود که فضا را برای شناسایی جهانیاش فراهم کرد و آن یکی از سخنانش دفاع کرد و گفت حسینی بازیگری تواناست و به ما چه که موضع سیاسیاش چیست. دیگری از ته کلاس داد زد که اصلا چرا همه باید وارد این بحثها شوند؟ خسته شدیم از این دعواها! و... . همان که جرقه بحث را زده بود، گفت: آقا در بحث تتلو هم گفتم باید شخصیت هنری افراد را از شخصیت سیاسی- اجتماعیشان جدا کرد. حسینی هم مانند تتلو هنرمندی زبردست است؛ نباید آنها و هنرشان را در هم آمیخت و همه یا هیچ کرد!
همه را به آرامش فراخواندم و گفتم: با شما درباره «همه یا هیچ»کردن و مطلقنگری در روابط اجتماعی- سیاسی همراه و همدل هستم. جامعه امروز ما بهشدت دوقطبی شده و این یکی از نشانههای بحران است. گرچه فراگیری رسانهها و همهگیرشدن فضای مجازی در این شرایط نقشی پررنگ دارد اما مسئولیت بخش مهمی از شرایط خطرساز کنونی بر عهده دستاندرکاران است. دستکم میتوان گفت کاربهدستان بهموقع بحران را تشخیص نداده و ما و خودشان را در چنین برزخی گرفتار کردهاند. امیدوارم برای چارهاندیشی دیر نشده باشد!
اما درباره جدایی هنرمند از هنرش، باید بگویم این بحثی درازدامن در فلسفه هنر است. برخی شخصیت اثر هنری را جدای از شخصیت هنرمند میدانند و برخی دیگر این دو را جداناشدنی میپندارند و ادامه دادم: شما را نمیدانم! اما خودم نمیتوانم اینها را از هم جدا کنم! مگر میشود هنرمند را از جامعهاش جدا کرد؟ آیا فردوسی از جامعهاش بریده بود و برای دل خودش شاهنامه را سرود؟ آیا ملکالشعرای بهار «مرغ سحر» را در خلأ سرود؟ اگر چنین است، چرا پس از دههها هنوز منِ ایرانی که آن را با صدای استاد شجریان میشنوم، تکتک یاختههای تنم به شور میآید؟ آیا ملکالشعرای بهار، ملوک ضرابی، شجریان و... مرغ سحر را برای دل خودشان چنین هنرمندانه آفریدهاند؟ یا محمد گل گلاب «ای ایران» را برای دل خودش سرود؟ و خالقی هم برای دل خودش آهنگش را ساخت؟ و بنان هم برای دل خودش آن را خواند؟ آن هم تصنیفی که از 1323 بسیاری از ایرانیان با شنیدنش از جا برمیخیزند، همخوانی میکنند و با آن میگریند.
نه عزیزم! اثر هنری و آفرینندهاش را نمیتوان از تاریخ و جامعه جدا کرد. بهترین صدا، چشمنوازترین نقاشی، حرفهایترین شعر، خوشساختترین فیلم و خوشبازیترین بازیگر... وقتی با جامعه همراه نباشد، صدایش، نقاشیاش، شعرش، فیلمش و بازیاش به چشم نمیآید! مگر میشود هنرمند بود و دشواریهای جامعه، فرهنگ و سیاست را ندید؟ احمد شاملو در گفتوگویی درباره هنر میگوید: «شعرى که احساسى برنینگیزد، به چه کار مىآید؟ همیشه گفتهام بر این عقیده نیستم كه هر چیز زیبا مفید و ارزشمند است، بلکه معتقدم هنر که مىتواند چیزی مفید را زیباتر عرضه کند و به آن قدرت نفاذ بیشترى دهد باید از خنثیبودن شرم کند. قصدم مطلقا این نیست که خواست خود را با بایدونبایدها به دیگران تحمیل کنم اما فضیلت هنرمند است که در این جهان بیمار به دنبال درمان باشد نه تسکین، به دنبال تفهیم باشد نه تزیین، طبیب غمخوار باشد نه دلقک بیعار» و چنین است که هنر و هنرمند جداییناپذیرند و... .
انگار خودش را برای گفتوگویی چالشی آماده کرده بود! تا وارد شدم پرسید: آقا حرفهای شهاب حسینی را شنیدید؟ بهشوخی گفتم بگذار عرقمان خشک شود! با کمی شرم ادامه داد: آقا برایم مهم است! این دانشآموز یکی از بچههایی بود که بهشدت از تتلو دفاع میکرد. گفتم: بهتر نیست به گفتوگوی کلاسی تبدیلش کنیم؟ چندتایی از بچهها منتظر تأیید او نماندند و وارد گفتوگو شدند. یکی گفت به کیمیایی بهعنوان شناسنامه سینمای ایران توهین کرد و دیگری گفت مقصر اصغر فرهادی بود که فضا را برای شناسایی جهانیاش فراهم کرد و آن یکی از سخنانش دفاع کرد و گفت حسینی بازیگری تواناست و به ما چه که موضع سیاسیاش چیست. دیگری از ته کلاس داد زد که اصلا چرا همه باید وارد این بحثها شوند؟ خسته شدیم از این دعواها! و... . همان که جرقه بحث را زده بود، گفت: آقا در بحث تتلو هم گفتم باید شخصیت هنری افراد را از شخصیت سیاسی- اجتماعیشان جدا کرد. حسینی هم مانند تتلو هنرمندی زبردست است؛ نباید آنها و هنرشان را در هم آمیخت و همه یا هیچ کرد!
همه را به آرامش فراخواندم و گفتم: با شما درباره «همه یا هیچ»کردن و مطلقنگری در روابط اجتماعی- سیاسی همراه و همدل هستم. جامعه امروز ما بهشدت دوقطبی شده و این یکی از نشانههای بحران است. گرچه فراگیری رسانهها و همهگیرشدن فضای مجازی در این شرایط نقشی پررنگ دارد اما مسئولیت بخش مهمی از شرایط خطرساز کنونی بر عهده دستاندرکاران است. دستکم میتوان گفت کاربهدستان بهموقع بحران را تشخیص نداده و ما و خودشان را در چنین برزخی گرفتار کردهاند. امیدوارم برای چارهاندیشی دیر نشده باشد!
اما درباره جدایی هنرمند از هنرش، باید بگویم این بحثی درازدامن در فلسفه هنر است. برخی شخصیت اثر هنری را جدای از شخصیت هنرمند میدانند و برخی دیگر این دو را جداناشدنی میپندارند و ادامه دادم: شما را نمیدانم! اما خودم نمیتوانم اینها را از هم جدا کنم! مگر میشود هنرمند را از جامعهاش جدا کرد؟ آیا فردوسی از جامعهاش بریده بود و برای دل خودش شاهنامه را سرود؟ آیا ملکالشعرای بهار «مرغ سحر» را در خلأ سرود؟ اگر چنین است، چرا پس از دههها هنوز منِ ایرانی که آن را با صدای استاد شجریان میشنوم، تکتک یاختههای تنم به شور میآید؟ آیا ملکالشعرای بهار، ملوک ضرابی، شجریان و... مرغ سحر را برای دل خودشان چنین هنرمندانه آفریدهاند؟ یا محمد گل گلاب «ای ایران» را برای دل خودش سرود؟ و خالقی هم برای دل خودش آهنگش را ساخت؟ و بنان هم برای دل خودش آن را خواند؟ آن هم تصنیفی که از 1323 بسیاری از ایرانیان با شنیدنش از جا برمیخیزند، همخوانی میکنند و با آن میگریند.
نه عزیزم! اثر هنری و آفرینندهاش را نمیتوان از تاریخ و جامعه جدا کرد. بهترین صدا، چشمنوازترین نقاشی، حرفهایترین شعر، خوشساختترین فیلم و خوشبازیترین بازیگر... وقتی با جامعه همراه نباشد، صدایش، نقاشیاش، شعرش، فیلمش و بازیاش به چشم نمیآید! مگر میشود هنرمند بود و دشواریهای جامعه، فرهنگ و سیاست را ندید؟ احمد شاملو در گفتوگویی درباره هنر میگوید: «شعرى که احساسى برنینگیزد، به چه کار مىآید؟ همیشه گفتهام بر این عقیده نیستم كه هر چیز زیبا مفید و ارزشمند است، بلکه معتقدم هنر که مىتواند چیزی مفید را زیباتر عرضه کند و به آن قدرت نفاذ بیشترى دهد باید از خنثیبودن شرم کند. قصدم مطلقا این نیست که خواست خود را با بایدونبایدها به دیگران تحمیل کنم اما فضیلت هنرمند است که در این جهان بیمار به دنبال درمان باشد نه تسکین، به دنبال تفهیم باشد نه تزیین، طبیب غمخوار باشد نه دلقک بیعار» و چنین است که هنر و هنرمند جداییناپذیرند و... .