|

پوپولیسم چپ؛ بديل ه‍‍ژموني نوليبرال

گروه انديشه: واژه «مردم» و به تبع آن پوپولیسم از نامتعین‌ترین مفاهیم فلسفه سیاسی است و از زمان اولین جنبش‌هاي پوپولیستی در قرن نوزدهم تا امروز چیستی و سرشت پوپولیسم محل بحث و مجادله متفکران بوده است. در یک دهه اخير جريانات پوپولیستی جدیدی شكل گرفته و انواع و اقسام جنبش‌ها و رهبران پوپولیست راست‌گرا در جای‌جای جهان از آمريكا و برزيل تا مجارستان و انگلستان به صحنه سياست آمده‌اند. دلیل بالا گرفتن جنبش‌های پوپولیستی بحران ساختاري در اقتصاد سرمايه‌داري و از جمله بحران مالي سال 2008 است. آثار هولناک سیاست‌های نولیبرالی بعد از چند دهه سلطه در جهان تک‌قطبی امروز نمایان شده و مشکلاتی از قبیل افزایش کم‌سابقه فقر و نابرابری، عقب‌نشینی دولت از ارائه خدمات رفاهی، جنگ، بنیادگرایی، تروریسم، مهاجران و تخریب بی‌سابقه محیط زیست را به بار آورده است. برخی از نظریه‌پردازان چپ‌گرا وضعیت امروز را علاوه بر پوپوليسم راست فرصتي براي قدرت‌گيري پوپولیسم چپ و بیان مطالبات مردم ستمديده و فرودستان می‌دانند و معتقدند پوپولیسم چپ را می‌توان در قالب گفتارهای مترقی و در جهت رادیکال کردن دموکراسی پیش برد، نه نظیر آنچه پوپولیسم راست با استفاده از گفتارهای نژادپرستانه انجام می‌دهد. از نظر آنها اگر پوپولیسم راست مولد اقتدارگرايي است، پوپولیسم چپ به دموکراسي منجر مي‌شود. آنها پوپولیسم را صدای ستم‌دیدگان در برابر سلطه نخبگان و قدرتمندان می‌دانند. شانتال موف، استاد بازنشسته فلسفه سیاسی و از بنیان‌گذاران مکتب تحلیل گفتمانی اسکس از جمله شناخته‌شده‌ترين نظريه‌پردازان پوپوليسم چپ محسوب می‌شود. او كار تحقيقاتي خود را با ارنستو لاکلائو در کتاب «هژمونی و راهبرد سوسیالیستی: به سوي سياست دموكراتيك راديكال» در سال 1985 آغاز كرد. آنها در اين كتاب سعي كردند شكل جديدي از سوسياليسم را در مقابل لیبرال دموکراسی با توجه به بحران نوليبراليسم و جنبش‌هاي اجتماعي جديد، با الگوگيري از پوپوليسم تاچري پي‌ريزي كنند. لاکلائو در سال 2005 کتاب «درباره عقل پوپولیستی» را منتشر کرد و ایده‌های خود را در باب پوپولیسم در آن بسط داد. بعد از مرگ لاکلائو، موف این پروژه را ادامه داد و در کتاب «در دفاع از پوپولیسم چپ» که انتشارات ورسو در سال 2018 منتشر کرد، سعی در تکمیل و بسط این نظریه و سازگاری آن با جنبش‌ها و احزاب و سازمان‌های پوپولیستی عمدتا با تکیه بر تجربه اروپای غربی کرد. ترجمه فارسی این کتاب اخیرا به قلم حسین رحمتی و به همت انتشارات اختران روانه بازار کتاب شده است.
رئوس کتاب
كتاب كم‌حجم «در دفاع از پوپولیسم چپ» مشتمل بر يك مقدمه، چهار فصل، يك جمع‌بندي كوتاه و دو پيوست درباره «رويكرد ضد‌ذات‌باوري» و «برداشتي آگونيستي از دموكراسي» است. در ترجمه فارسي، پیش‌گفتاری از پيمان وهاب‌زاده در ابتداي کتاب آمده که توضیحاتی مختصر درباره نظریات لاکلائو و موف ارائه می‌دهد. موف در مقدمه، سنگ‌بناي كتاب حاضر را درك سرشت بزنگاه كنوني مي‌داند كه به گمان او در يك «لحظه پوپوليستي» به سر مي‌برد و شناخت آن براي «چپ» فوريت دارد. او در ابتداي كتاب مي‌نويسد: «مايلم در همين ابتدا روشن كنم كه هدفم افزودن مطلبي ديگر بر حوزه پيش‌تر اشباع شده «مطالعات پوپوليسم» نيست و به هيچ وجه قصد ورود به بحث آكادميك بي‌ثمر در مورد «سرشت راستين» پوپوليسم را ندارم. كتاب پيش‌رو بناست مداخله سياسي باشد و بر سرشت جانبدارانه سياست به روشني مهر تاييد بزند». (ص 29) او در سراسر كتاب تلاش مي‌كند فهمش از «پوپوليسم چپ» را توضيح و نشان ‌دهد كه در بزنگاه كنوني «پوپوليسم چپ» راهبرد بسنده‌اي براي احيا و تعميق آرمان برابري و حاكميت مردمي كه برسازنده سياست دموكراتيك‌اند ارائه مي‌دهد.
موف فرماسيون هژمونيك نوليبرال را كه در آن به سر مي‌بريم گرفتار بحراني ساختاری مي‌داند و از نظر او همین بحران است که برپايي يك نظم دموكراتيك‌تر را امكان‌پذير مي‌كند. او بحث خود را از مرور وقايع چند دهه گذشته و آنچه تحت عنوان نوليبراليسم در سياست جهاني اتفاق افتاده و منجر به شکل‌گیری جنبش‌های پوپولیستی در لحظه حال شده آغاز مي‌كند. موف به همراه لاكلائو در كتاب «هژموني و راهبرد سوسياليستي: به سوي سياست دموكراتيك راديكال» راهکاری سوسیالیستی ارائه کردند که به نظریه پسامارکسیستی معروف شد چرا که بسیاری از آموزه‌های مارکسیستی از جمله عاملیت طبقه کارگر و سیاست طبقاتی و همچنین انقلاب را كنار گذاشتند: «پروژه رهايي را ديگر نمي‌شد به معناي برچيدن حكومت تلقي كرد». (ص 23) البته اين رويكرد آنها از سوي بسياري از متفكران ماركسيست كه هنوز تخاصم طبقاتي را مهم‌ترين تنش موجود در جامعه مي‌دانند نقد شده است. موف و لاكلائو در اين اثر، علاوه بر نقد چپ سنتي و نگاه ذات‌باورانه آن به طبقه، از سوی دیگر پروژه خود را نقدی به سوسیال‌دموکراسی و دولت رفاه رو به زوال اروپایی تعریف کردند. آنها در اين كتاب به وضعيت آشفته احزاب سوسياليستي و سوسیال‌دموکرات پرداختند که به برداشت نابسنده‌اي از سياست چسبيده بودند. اين نقد در بیش از سه دهه كانون بازانديشي اين دو متفكر در مورد سیاست‌ورزی چپ در کلیه آثارشان بوده است. آنها معتقد به اين بودند كه سياست چپ هم در شكل احزاب سوسیال‌دموکرات و هم در احزاب كمونيستي بعد از شورش مي 1968 دیگر قادر نبودند گوناگوني گرايش‌هاي مختلف و معترض در جامعه را نمايندگي كنند: «موج دوم فمينيسم، جنبش دگرباشان، پيكارهاي ضدنژادپرستي و مسائل زيست‌محيطي دورنماي سياسي را عميقا دگرگون كرده بودند اما احزاب چپ سنتي تمايلي براي پذيرش مطالباتي كه نمي‌توانستند سرشت سياسي‌شان را به رسميت بشناسند نشان نمي‌دادند. به قصد اصلاح اين كاستي‌ها بود كه تصميم گرفتيم درباره دلايل چنين وضعيتي تحقيق كنيم». (‌ص 21) آنها مانع اصلي را در اين راه «ذات‌باوري طبقاتي» ‌مي‌دانستند كه طبق آن هويت‌هاي سياسي تنها تجلي جايگاه عاملان اجتماعي در روابط توليد بودند. لاكلائو و موف در كتاب «هژموني و راهبرد سوسياليستي» تلاش در رد اين نگاه ذات‌باور با كمك يافته‌هاي آنتونيو گرامشي و پساساختارگرايي كردند و تلاش كردند تنوع پيكارها و مقاومت‌ها را عليه كليت نظام سلطه صورت‌بندي كنند و براي مفصل‌بندي اين پيكارها پيشنهاد كردند پروژه سوسياليستي بر محور «راديكاليزه كردن دموكراسي» بازتعريف شود. آنها علیه نگاه ذات‌باور چپ سنتی به طبقه موضع گرفتند و در دستور کار قرار دادن جنبش‌های جدیدی را مطرح كردند که پس از می 68 نیاز به بیان آنها در کنار مطالبات سنتی‌تر کارگران بود. البته موف اذعان می‌کند که: «امروزه به رسمیت‌شناسی و مشروعیت این مطالبات به طور چشمگیری ارتقا یافته است و بسیاری از آنها وارد دستور کار چپ شده‌اند. در حقیقت می‌توان گفت وضعیت امروز عکس آن چیزی است که ما سی سال پیش نقد کردیم و مطالبات «طبقه کارگر» است که اینک نادیده گرفته می‌شود». (صفحه 81) او تفاوت دیگر امروز را با 30 سال پیش نولیبرالیسم مي‌داند که در کانون بسیاری از تخاصم‌های جديد قرار دارد.
پرداختن به جنبش‌هاي پوپوليستي از سوي موف در ادامه همين برنامه نظري و به منظور راديكال كردن خواست دموكراسي انجام مي‌گيرد. او كتاب پيش رو را داراي دو استدلال اساسی مي‌داند: «یکم، برای مداخله در این بحران هژمونیک باید مرزی سیاسی ترسیم کنیم. دوم، پوپولیسم چپ، در حکم راهبردی گفتمانی برای کشیدن مرز سیاسی میان «مردم» و «الیگارشی»، در بزنگاه کنونی همان نوع سیاستی را شکل می‌دهد که برای احیا و تعمیق دموکراسی مورد نیاز است». (ص 26) موف هسته فرماسيون هژمونيك نوليبرال را متشكل از مجموعه كردارهاي سياسي-اقتصادي مي‌داند كه هدف‌شان تحميل حاكميت بازار، مقررات‌زدايي، خصوصي‌سازي، رياضت مالي و محدود كردن نقش حكومت به نگهباني از حقوق دارايي خصوصي، بازارهاي آزاد و تجارت آزاد است. هرچند اين مدل از دهه 1980 در كشورهاي مختلف پياده شد ولي تا قبل از بحران اقتصادي سال 2008 با هيچ چالش مهمي روبه‌رو نشده بود. موف براي توضيح وضعيت امروز از اصطلاح «پسادموكراسي» كه برگرفته از نظريات كالين كروچ و ژاك رانسير است استفاده مي‌كند. رانسير پسادموكراسي را اينگونه تعريف مي‌كند: «پسادموكراسي همان رفتار دولت‌مندانه و مشروعيت‌بخشي مفهومي به دموكراسي به سياق دموس است، يعني دموكراسي‌اي كه حضور، كژشماري و اختلاف نظر مردم را بر‌مي‌چيند. در نتيجه در كنش متقابل صرف ميان مكانيسم‌هاي حكومتي و آميزه‌هاي منافع و انرژي‌هاي اجتماعي خلاصه مي‌شود.» (ص 33) از نظر موف تنها چيزي كه پساسياست روا مي‌دارد دست به دست شدن قدرت ميان احزاب راست ميانه و چپ ميانه است: «بر تمام كساني كه با «اجماع در ميانه» و اين جزم كه هيچ بديلي براي جهاني‌سازي نوليبرالي وجود ندارد مخالفت مي‌كنند و بر آنها برچسب «تندرو» يا «پوپوليست» زده مي‌شود». (ص 37)
موف در مقام نظريه‌پرداز سياست، خود را عمدتا متأثر از ماكياولي مي‌داند كه «به جاي تأمل از بالا به بزنگاه خودش را هميشه در متن بزنگاه قرار مي‌داد» و به دنبال چيزي است كه ماكياولي «واقعيت مؤثر امور» مي‌ناميد. موف «واقعيت مؤثر امور» را در زمانه كنوني «لحظه پوپوليستي» مي‌داند. تحليل موف درباره پوپوليسم عمدتا متكي به اروپاي غربي است و با وجود اينكه مسئله جنبش‌هاي پوپوليستي در سال‌هاي اخير در اروپاي شرقي نيز مطرح شده ولي آن كشورها تحليل متمايزي را مي‌طلبند چون تاريخ خاص‌شان در دوران كمونيسم آنها را متمايز مي‌كند و فرهنگ سياسي‌شان ويژگي‌هاي خاصي دارند. او اين حكم را در مورد آمريكاي لاتين نيز صادق مي‌داند و به همين دليل محتواي كتاب بيشتر متمركز بر كشورهاي اروپاي غربي است اما تصريح مي‌كند كه: «پوپوليسم‌هاي مختلف به رغم داشتن «شباهت‌هاي خانوادگي» متناظر با بزنگاه‌هاي خاصي‌اند و بايد بر اساس زمينه‌هاي متنوعي كه دارند فهم و درك شوند. اميدوارم بازانديشي‌هايم درباره بزنگاه اروپاي غربي يافته‌هاي مفيدي براي پرداختن به ديگر وضعيت‌هاي پوپوليستي نيز به ارمغان آورد». (ص 30)‌ موف تصريح مي‌كند كه با وجود اينكه كتاب هدف سياسي مشخصي دارد اما باز هم بخش مهمي از بازاندیشی‌هایش سرشتي نظري دارد چون راهبرد پوپوليسم چپ كه موف از آن دفاع مي‌كند از يك رويكرد نظري ضدذات‌باور الهام مي‌گيرد. بر اساس رويكرد ضد‌ذات‌باور موف، جامعه همواره تقسيم مي‌شود و برساخته گفتماني كردارهاي هژمونيك است. او ابتدا درصدد تعريف واژه پوپوليسم به تأسي از لاكلائو بر‌مي‌آيد. لاكلائو در كتاب «درباره عقل پوپوليستي»، پوپوليسم را اينگونه تعريف كرده بود: «راهبردي گفتماني براي ترسيم مرزي سياسي كه جامعه را به دو اردوگاه تقسيم مي‌كند و خواستار بسيج «ستمديده‌ها» در برابر «تكيه‌زنندگان بر اريكه قدرت» مي‌شود». (ص 30) ‌از نظر لاكلائو پوپوليسم ايدئولوژي نيست و نمي‌توان محتواي برنامه خاصي را بر آن تحميل كرد، همچنين نوعي رژيم سياسي نيست بلكه روشي از سياست‌ورزي است كه بسته به زمان و مكان، شكل‌هاي ايدئولوژيك متنوعي پيدا مي‌كند و با انواع‌و‌اقسام چارچوب‌هاي نهادي سازگار است: «زماني مي‌توان از «لحظه پوپوليستي» سخن گفت كه هژموني مسلط زير فشار دگرگوني‌هاي اجتماعي اقتصادي يا سياسي، از سوي انواع‌و‌اقسام مطالبات برآورده نشده متزلزل شود. از نظر موف کشورهای اروپایی امروز در «لحظه پوپولیستی» به سر مي‌برند. در این لحظه سیاست رسمی و احزاب متعلق به آن اعتبار خود را از دست داده‌اند چون با وجود همه تمایزات اسمی و تاریخی‌شان، عملا در سه دهه گذشته کاری جز اجرای سیاست‌های نولیبرال انجام نداده‌اند که به رشد فقر و نابرابری در جوامع مختلف منجر شده و دموکراسی را ضعیف کرده است. ناامیدی مردم از احزاب رسمی و ناکارآمد شدن مکانیسم‌های موجود دموکراتیک، این کشورها را در بزنگاه مهمی قرار داده و فرماسیون هژمونیک قدیم ناتوان از حفظ وفاداری مردم به خود است: «در نتیجه، بلوک تاریخی تشکیل‌دهنده پایه اجتماعی فرماسیون هژمونیک متلاشی می‌شود و امکان برساختن یک سوژه جدید کنش
جمعی - مردم- پدید می‌آید، سوژه‌ای که قادر است نظم اجتماعی ناعادلانه پیشین را از نو پیکربندی کند» (ص ۳۱) موف، بر این نکته پای می‌فشارد که بدون در نظر گرفتن و به رسمیت‌شناختن تفاوت‌های هویتی، نمی‌توان جریانی عمومی برای مقاومت در برابر الیگارشی شکل‌گرفته در دوره نولیبرال پدید آورد. موف دموکراسی را در درجه اول بيان‌كننده ایده برابری میان همه مردم می‌داند و می‌نویسد «هدف راهبرد پوپولیستی چپ این است که مطالبات دموکراسی‌خواهانه را متحد و به یک اراده جمعی برای ساختن ما یعنی مردمی تبدیل کند که با یک رقیب مشترک به نام الیگارشی مواجه‌اند. چنین چیزی مستلزم تشکیل زنجیره هم‌ارزی میان مطالبات کارگران، مهاجران، طبقه متوسط متزلزل و نیز سایر مطالبات دموکراسی‌خواهانه مانند مطالبات جامعه دگرباشان است. هدف چنین زنجیره‌ای این است که هژمونی جدیدی خلق کند که اجازه رادیکالیزه‌کردن دموکراسی را بدهد». (ص ۴۵)
آنچه چپ می‌تواند از تاچر بياموزد
موف در فصل دوم، «لحظه پوپولیستی»‌ای که اکنون در سرتاسر اروپای غربی شاهدش هستیم را فرصت خلق بدیلی برای فرماسیون هژمونیک نولیبرال می‌داند که در شرایط بحرانی به سر می‌برد. او مسئله کلیدی را این می‌داند که این گذار چگونه باید انجام شود و با تدقیق در شرایطی که مدل نولیبرال در اروپای غربی هژمونیک شد تلاش می‌کند سرنخی برای دگرگونی فرماسیون هژمونیک نولیبرال در شرایط امروز به دست دهد. موف توضیح می‌دهد که در طول نیمه نخست دهه 1970، افت اقتصادی و تورم فزاینده پرده از محدودیت‌های مصالحه کینزی برداشت و بر اثر بحران نفتی سال 1973، اقتصاد آسیب دید، سودها کاهش یافت و بر هم خوردن توافق سوسیال دموکراتیک بعد از جنگ آغاز شد. او عامل دیگر را برای فهم بحران، ظهور «جنبش‌های اجتماعی جدید» در دهه 1960 می‌داند: «در آن زمان از این اصطلاح برای اشاره به پیکارهای بسیار متنوعی استفاده می‌شد: شهری، بوم‌شناختی، ضداقتدارگرایی، ضدنهادی، فمینیستی، ضدنژادپرستی، قومی، و منطقه‌ای. قطبی شدن فضای سیاسی پیرامون این مطالبات دموکراسی‌خواهانه جدید به همراه موج ستیزه‌جویی کار واکنش محافظه‌کاران را برانگیخت» (ص 49) در این شرایط بود که ضدحمله سرمایه‌داری در قالب فرماسیون نولیبرالیسم به رهبری مارگارت تاچر و با راهبردی پوپولیستی آغاز شد و حزب کارگر جدید به علت رویکرد ذات‌باورانه نتوانست با آن مقابله کند: «مارگارت تاچر در حمله‌اش به هژمونی سوسیال دموکراتیک در چندین جبهه مداخله کرد- اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک- تا آنچه را که تا آن لحظه «عقل سلیم» قلمداد می‌شد از نظر گفتمانی بازآرایی و با ارزش‌های سوسیال دموکراتیک‌اش مبارزه کند». (ص 52) موف معتقد است جریان پوپولیست چپ بايد از عملکرد تاچر درس بگیرد. او بخشی از موفقیت تاچر را محصول دیگری‌سازی موفقی می‌داند که به كمك رسانه‌ها و بازوهاي اجرايي خود توانست جامعه را قطبی کرده و نیرو و مشروعیت لازم را برای پیشبرد سیاست‌های نولیبرال ايجاد کند.
از نظر موف پوپولیسم چپ متأثر از رویکردی ضدذات‌باور است که بر اساسش مردم نه اصطلاحي تجربی بلکه برساخته‌ای سیاسی و گفتمانی است: «مردم مقدم بر بیانگری نمایشگرانه‌اش وجود ندارد و نمی‌توان آن را به یاری مقولات جامعه‌شناسی درک کرد. » (ص 85) به عقيده او تنها راهی که می‌شود با پوپولیسم دست‌راستی مبارزه کرد، ارائه پاسخی مترقی به مطالباتی است که دست‌راستي‌ها دارند با زبانی نژادپرستانه بیان می‌کنند. این بدان معناست که هسته‌ای دموکراتیک در آن مطالبات به رسمیت شناخته شود و این امکان پذیرفته شود که می‌توان با گفتاری متفاوت آن مطالبات را در جهتی دموکراتیک و رادیکال بیان کرد. تلاش موف در این کتاب ارائه راهبردهایی برای بازسازی مقاومت در برابر از بین رفتن دموکراسی و افزایش نابرابری در جهان کنونی است که خود محصول چند دهه سیطره سیاست‌های نولیبرال است.
موف خود را منتقد جریان «چپ انقلابي» تلقی می‌کند که با نديدن تنش‌هاي موجود در دولت، یکسره به انقلابی فکر می‌کنند که نتيجه آن نابودی دولت در شکل کنونی آن است. او معتقد است پروژه رادیکالیزه کردن دموکراسی را می‌توان در چارچوب «لیبرال دموکراسی» موجود پیش برد و با ارائه شرحی درباره دو جزء لیبرالیسم و دموکراسی در لیبرال دموکراسی به تأسي از كارل اشميت، نتیجه سیاست‌های نولیبرال را از بین رفتن وجوه سیاسی و دموکراتیک لیبرال دموکراسی می‌داند. در واقع از نظر او در دوره نولیبرال، از لیبرال دموکراسی فقط لیبرالیسم اقتصادی یعنی آزادی‌های بازار و صورت انتخاباتی دموکراسی باقی مانده و برابری‌خواهی كه در دل ایده دموکراسی قرار داشت به حاشیه رفته است. از نظر موف دولت، هيچ‌گاه موجودیتی یکدست ندارد و همواره واجد ماهیتی آگونیستی است و همین خاصيت بقاي دموکراسی را تضمين مي‌کند. اما آنچه اکنون به واسطه نوليبراليسم رخ داده ضعیف شدن ماهیت آگونیستی دولت است. در نتیجه جریان‌های متضاد و متعارض حاضر در جامعه امکان ارائه پروژه‌های متضاد خود در ساختار دولت را از دست داده‌اند و همین مسئله باعث سیاست‌زدايي گسترده از جوامع شده است. در این معنا رادیکال کردن دموکراسی، به معناي بازگرداندن سرشت آگونیستی دولت به آن است: «مشکل اصلی نهادهای نمایندگی موجود این است که اجازه نمی‌دهند میان پروژه‌های متفاوت موجود در جامعه، رویارویی آگونیستی رخ دهد. در حالی که این رویارویی شرط وجود یک دموکراسی زنده است. همین فقدان رویارویی آگونیستی (و نه واقعیت نمایندگی) است که شهروندان را از داشتن صدا محروم می‌کند. راه علاج برچیدن نمایندگی نیست بلکه این است که نهادهایمان را بیشتر مبتنی بر نمایندگی کنیم. هدف راهبرد پوپولیستی چپ به راستی همین است». (ص ۷۹)
از نظر موف غفلت نیروهای چپ از نقش عواطف، امیال و احساسات در میدان سیاست، باعث شده تا آنها نتوانند همبستگی لازم را درون جامعه برای مقابله با این سیاست‌ها ایجاد کنند، مسئله‌ای كه به گمان او براي تجسم نحوه شكل‌گيري «مردم» حياتي است. به عقيده او يكي از دلايل اصلي اينكه چپ اسير چارچوب‌هاي عقل‌گرا قادر نيست ديناميك سياست را درك كند اين است كه فهمي از بعد عاطفي فرايندهاي هويت‌يابي ندارد. هويت‌يابي مدنظر موف دربرگيرنده خواست‌هاي متنوعي است كه الزام جهان دموكراتيك امروز است. در انتهاي كتاب او بر اهميت در دستور كار قرار دادن مسئله حياتي بوم‌شناسي در زنجيره هم‌ارزي جنبش‌هاي پوپوليستي نيز انگشت مي‌گذارد. در عین حال موف می‌داند که هیچ‌گونه همبستگی‌ای که بخواهد تفاوت‌های درونی این جنبش‌ها را در نظر نگیرد، به موفقیت نخواهد رسيد. تأکید او بر ایجاد «زنجیره هم‌ارزی» از مطالبات، بر محور رادیکالیزه کردن دموکراسی، راهبردی برای حفظ کلیت در عین در نظر گرفتن تكثرهاست. «رابطه هم‌ارزی رابطه‌ای نیست که در آن همه تفاوت‌ها فروریخته و به یک این‌همانی تبدیل شده باشند بلکه رابطه‌ای است که در آن تفاوت‌ها همچنان فعال‌اند» (ص ۸۵) از نظر موف فقط با احياي خصلت آگونيستي دموكراسي است كه بسيج عواطف و خلق اراده جمعي معطوف به تعميق آرمان‌هاي دموكراسي‌خواهانه امكان‌پذير خواهد شد. او معتقد است كه هيچ ضمانتي وجود ندارد كه در اين پروژه موفق شويم اما از دست دادن شانسي كه بزنگاه كنوني در اختيارمان گذاشته اشتباهي جدي خواهد بود.

گروه انديشه: واژه «مردم» و به تبع آن پوپولیسم از نامتعین‌ترین مفاهیم فلسفه سیاسی است و از زمان اولین جنبش‌هاي پوپولیستی در قرن نوزدهم تا امروز چیستی و سرشت پوپولیسم محل بحث و مجادله متفکران بوده است. در یک دهه اخير جريانات پوپولیستی جدیدی شكل گرفته و انواع و اقسام جنبش‌ها و رهبران پوپولیست راست‌گرا در جای‌جای جهان از آمريكا و برزيل تا مجارستان و انگلستان به صحنه سياست آمده‌اند. دلیل بالا گرفتن جنبش‌های پوپولیستی بحران ساختاري در اقتصاد سرمايه‌داري و از جمله بحران مالي سال 2008 است. آثار هولناک سیاست‌های نولیبرالی بعد از چند دهه سلطه در جهان تک‌قطبی امروز نمایان شده و مشکلاتی از قبیل افزایش کم‌سابقه فقر و نابرابری، عقب‌نشینی دولت از ارائه خدمات رفاهی، جنگ، بنیادگرایی، تروریسم، مهاجران و تخریب بی‌سابقه محیط زیست را به بار آورده است. برخی از نظریه‌پردازان چپ‌گرا وضعیت امروز را علاوه بر پوپوليسم راست فرصتي براي قدرت‌گيري پوپولیسم چپ و بیان مطالبات مردم ستمديده و فرودستان می‌دانند و معتقدند پوپولیسم چپ را می‌توان در قالب گفتارهای مترقی و در جهت رادیکال کردن دموکراسی پیش برد، نه نظیر آنچه پوپولیسم راست با استفاده از گفتارهای نژادپرستانه انجام می‌دهد. از نظر آنها اگر پوپولیسم راست مولد اقتدارگرايي است، پوپولیسم چپ به دموکراسي منجر مي‌شود. آنها پوپولیسم را صدای ستم‌دیدگان در برابر سلطه نخبگان و قدرتمندان می‌دانند. شانتال موف، استاد بازنشسته فلسفه سیاسی و از بنیان‌گذاران مکتب تحلیل گفتمانی اسکس از جمله شناخته‌شده‌ترين نظريه‌پردازان پوپوليسم چپ محسوب می‌شود. او كار تحقيقاتي خود را با ارنستو لاکلائو در کتاب «هژمونی و راهبرد سوسیالیستی: به سوي سياست دموكراتيك راديكال» در سال 1985 آغاز كرد. آنها در اين كتاب سعي كردند شكل جديدي از سوسياليسم را در مقابل لیبرال دموکراسی با توجه به بحران نوليبراليسم و جنبش‌هاي اجتماعي جديد، با الگوگيري از پوپوليسم تاچري پي‌ريزي كنند. لاکلائو در سال 2005 کتاب «درباره عقل پوپولیستی» را منتشر کرد و ایده‌های خود را در باب پوپولیسم در آن بسط داد. بعد از مرگ لاکلائو، موف این پروژه را ادامه داد و در کتاب «در دفاع از پوپولیسم چپ» که انتشارات ورسو در سال 2018 منتشر کرد، سعی در تکمیل و بسط این نظریه و سازگاری آن با جنبش‌ها و احزاب و سازمان‌های پوپولیستی عمدتا با تکیه بر تجربه اروپای غربی کرد. ترجمه فارسی این کتاب اخیرا به قلم حسین رحمتی و به همت انتشارات اختران روانه بازار کتاب شده است.
رئوس کتاب
كتاب كم‌حجم «در دفاع از پوپولیسم چپ» مشتمل بر يك مقدمه، چهار فصل، يك جمع‌بندي كوتاه و دو پيوست درباره «رويكرد ضد‌ذات‌باوري» و «برداشتي آگونيستي از دموكراسي» است. در ترجمه فارسي، پیش‌گفتاری از پيمان وهاب‌زاده در ابتداي کتاب آمده که توضیحاتی مختصر درباره نظریات لاکلائو و موف ارائه می‌دهد. موف در مقدمه، سنگ‌بناي كتاب حاضر را درك سرشت بزنگاه كنوني مي‌داند كه به گمان او در يك «لحظه پوپوليستي» به سر مي‌برد و شناخت آن براي «چپ» فوريت دارد. او در ابتداي كتاب مي‌نويسد: «مايلم در همين ابتدا روشن كنم كه هدفم افزودن مطلبي ديگر بر حوزه پيش‌تر اشباع شده «مطالعات پوپوليسم» نيست و به هيچ وجه قصد ورود به بحث آكادميك بي‌ثمر در مورد «سرشت راستين» پوپوليسم را ندارم. كتاب پيش‌رو بناست مداخله سياسي باشد و بر سرشت جانبدارانه سياست به روشني مهر تاييد بزند». (ص 29) او در سراسر كتاب تلاش مي‌كند فهمش از «پوپوليسم چپ» را توضيح و نشان ‌دهد كه در بزنگاه كنوني «پوپوليسم چپ» راهبرد بسنده‌اي براي احيا و تعميق آرمان برابري و حاكميت مردمي كه برسازنده سياست دموكراتيك‌اند ارائه مي‌دهد.
موف فرماسيون هژمونيك نوليبرال را كه در آن به سر مي‌بريم گرفتار بحراني ساختاری مي‌داند و از نظر او همین بحران است که برپايي يك نظم دموكراتيك‌تر را امكان‌پذير مي‌كند. او بحث خود را از مرور وقايع چند دهه گذشته و آنچه تحت عنوان نوليبراليسم در سياست جهاني اتفاق افتاده و منجر به شکل‌گیری جنبش‌های پوپولیستی در لحظه حال شده آغاز مي‌كند. موف به همراه لاكلائو در كتاب «هژموني و راهبرد سوسياليستي: به سوي سياست دموكراتيك راديكال» راهکاری سوسیالیستی ارائه کردند که به نظریه پسامارکسیستی معروف شد چرا که بسیاری از آموزه‌های مارکسیستی از جمله عاملیت طبقه کارگر و سیاست طبقاتی و همچنین انقلاب را كنار گذاشتند: «پروژه رهايي را ديگر نمي‌شد به معناي برچيدن حكومت تلقي كرد». (ص 23) البته اين رويكرد آنها از سوي بسياري از متفكران ماركسيست كه هنوز تخاصم طبقاتي را مهم‌ترين تنش موجود در جامعه مي‌دانند نقد شده است. موف و لاكلائو در اين اثر، علاوه بر نقد چپ سنتي و نگاه ذات‌باورانه آن به طبقه، از سوی دیگر پروژه خود را نقدی به سوسیال‌دموکراسی و دولت رفاه رو به زوال اروپایی تعریف کردند. آنها در اين كتاب به وضعيت آشفته احزاب سوسياليستي و سوسیال‌دموکرات پرداختند که به برداشت نابسنده‌اي از سياست چسبيده بودند. اين نقد در بیش از سه دهه كانون بازانديشي اين دو متفكر در مورد سیاست‌ورزی چپ در کلیه آثارشان بوده است. آنها معتقد به اين بودند كه سياست چپ هم در شكل احزاب سوسیال‌دموکرات و هم در احزاب كمونيستي بعد از شورش مي 1968 دیگر قادر نبودند گوناگوني گرايش‌هاي مختلف و معترض در جامعه را نمايندگي كنند: «موج دوم فمينيسم، جنبش دگرباشان، پيكارهاي ضدنژادپرستي و مسائل زيست‌محيطي دورنماي سياسي را عميقا دگرگون كرده بودند اما احزاب چپ سنتي تمايلي براي پذيرش مطالباتي كه نمي‌توانستند سرشت سياسي‌شان را به رسميت بشناسند نشان نمي‌دادند. به قصد اصلاح اين كاستي‌ها بود كه تصميم گرفتيم درباره دلايل چنين وضعيتي تحقيق كنيم». (‌ص 21) آنها مانع اصلي را در اين راه «ذات‌باوري طبقاتي» ‌مي‌دانستند كه طبق آن هويت‌هاي سياسي تنها تجلي جايگاه عاملان اجتماعي در روابط توليد بودند. لاكلائو و موف در كتاب «هژموني و راهبرد سوسياليستي» تلاش در رد اين نگاه ذات‌باور با كمك يافته‌هاي آنتونيو گرامشي و پساساختارگرايي كردند و تلاش كردند تنوع پيكارها و مقاومت‌ها را عليه كليت نظام سلطه صورت‌بندي كنند و براي مفصل‌بندي اين پيكارها پيشنهاد كردند پروژه سوسياليستي بر محور «راديكاليزه كردن دموكراسي» بازتعريف شود. آنها علیه نگاه ذات‌باور چپ سنتی به طبقه موضع گرفتند و در دستور کار قرار دادن جنبش‌های جدیدی را مطرح كردند که پس از می 68 نیاز به بیان آنها در کنار مطالبات سنتی‌تر کارگران بود. البته موف اذعان می‌کند که: «امروزه به رسمیت‌شناسی و مشروعیت این مطالبات به طور چشمگیری ارتقا یافته است و بسیاری از آنها وارد دستور کار چپ شده‌اند. در حقیقت می‌توان گفت وضعیت امروز عکس آن چیزی است که ما سی سال پیش نقد کردیم و مطالبات «طبقه کارگر» است که اینک نادیده گرفته می‌شود». (صفحه 81) او تفاوت دیگر امروز را با 30 سال پیش نولیبرالیسم مي‌داند که در کانون بسیاری از تخاصم‌های جديد قرار دارد.
پرداختن به جنبش‌هاي پوپوليستي از سوي موف در ادامه همين برنامه نظري و به منظور راديكال كردن خواست دموكراسي انجام مي‌گيرد. او كتاب پيش رو را داراي دو استدلال اساسی مي‌داند: «یکم، برای مداخله در این بحران هژمونیک باید مرزی سیاسی ترسیم کنیم. دوم، پوپولیسم چپ، در حکم راهبردی گفتمانی برای کشیدن مرز سیاسی میان «مردم» و «الیگارشی»، در بزنگاه کنونی همان نوع سیاستی را شکل می‌دهد که برای احیا و تعمیق دموکراسی مورد نیاز است». (ص 26) موف هسته فرماسيون هژمونيك نوليبرال را متشكل از مجموعه كردارهاي سياسي-اقتصادي مي‌داند كه هدف‌شان تحميل حاكميت بازار، مقررات‌زدايي، خصوصي‌سازي، رياضت مالي و محدود كردن نقش حكومت به نگهباني از حقوق دارايي خصوصي، بازارهاي آزاد و تجارت آزاد است. هرچند اين مدل از دهه 1980 در كشورهاي مختلف پياده شد ولي تا قبل از بحران اقتصادي سال 2008 با هيچ چالش مهمي روبه‌رو نشده بود. موف براي توضيح وضعيت امروز از اصطلاح «پسادموكراسي» كه برگرفته از نظريات كالين كروچ و ژاك رانسير است استفاده مي‌كند. رانسير پسادموكراسي را اينگونه تعريف مي‌كند: «پسادموكراسي همان رفتار دولت‌مندانه و مشروعيت‌بخشي مفهومي به دموكراسي به سياق دموس است، يعني دموكراسي‌اي كه حضور، كژشماري و اختلاف نظر مردم را بر‌مي‌چيند. در نتيجه در كنش متقابل صرف ميان مكانيسم‌هاي حكومتي و آميزه‌هاي منافع و انرژي‌هاي اجتماعي خلاصه مي‌شود.» (ص 33) از نظر موف تنها چيزي كه پساسياست روا مي‌دارد دست به دست شدن قدرت ميان احزاب راست ميانه و چپ ميانه است: «بر تمام كساني كه با «اجماع در ميانه» و اين جزم كه هيچ بديلي براي جهاني‌سازي نوليبرالي وجود ندارد مخالفت مي‌كنند و بر آنها برچسب «تندرو» يا «پوپوليست» زده مي‌شود». (ص 37)
موف در مقام نظريه‌پرداز سياست، خود را عمدتا متأثر از ماكياولي مي‌داند كه «به جاي تأمل از بالا به بزنگاه خودش را هميشه در متن بزنگاه قرار مي‌داد» و به دنبال چيزي است كه ماكياولي «واقعيت مؤثر امور» مي‌ناميد. موف «واقعيت مؤثر امور» را در زمانه كنوني «لحظه پوپوليستي» مي‌داند. تحليل موف درباره پوپوليسم عمدتا متكي به اروپاي غربي است و با وجود اينكه مسئله جنبش‌هاي پوپوليستي در سال‌هاي اخير در اروپاي شرقي نيز مطرح شده ولي آن كشورها تحليل متمايزي را مي‌طلبند چون تاريخ خاص‌شان در دوران كمونيسم آنها را متمايز مي‌كند و فرهنگ سياسي‌شان ويژگي‌هاي خاصي دارند. او اين حكم را در مورد آمريكاي لاتين نيز صادق مي‌داند و به همين دليل محتواي كتاب بيشتر متمركز بر كشورهاي اروپاي غربي است اما تصريح مي‌كند كه: «پوپوليسم‌هاي مختلف به رغم داشتن «شباهت‌هاي خانوادگي» متناظر با بزنگاه‌هاي خاصي‌اند و بايد بر اساس زمينه‌هاي متنوعي كه دارند فهم و درك شوند. اميدوارم بازانديشي‌هايم درباره بزنگاه اروپاي غربي يافته‌هاي مفيدي براي پرداختن به ديگر وضعيت‌هاي پوپوليستي نيز به ارمغان آورد». (ص 30)‌ موف تصريح مي‌كند كه با وجود اينكه كتاب هدف سياسي مشخصي دارد اما باز هم بخش مهمي از بازاندیشی‌هایش سرشتي نظري دارد چون راهبرد پوپوليسم چپ كه موف از آن دفاع مي‌كند از يك رويكرد نظري ضدذات‌باور الهام مي‌گيرد. بر اساس رويكرد ضد‌ذات‌باور موف، جامعه همواره تقسيم مي‌شود و برساخته گفتماني كردارهاي هژمونيك است. او ابتدا درصدد تعريف واژه پوپوليسم به تأسي از لاكلائو بر‌مي‌آيد. لاكلائو در كتاب «درباره عقل پوپوليستي»، پوپوليسم را اينگونه تعريف كرده بود: «راهبردي گفتماني براي ترسيم مرزي سياسي كه جامعه را به دو اردوگاه تقسيم مي‌كند و خواستار بسيج «ستمديده‌ها» در برابر «تكيه‌زنندگان بر اريكه قدرت» مي‌شود». (ص 30) ‌از نظر لاكلائو پوپوليسم ايدئولوژي نيست و نمي‌توان محتواي برنامه خاصي را بر آن تحميل كرد، همچنين نوعي رژيم سياسي نيست بلكه روشي از سياست‌ورزي است كه بسته به زمان و مكان، شكل‌هاي ايدئولوژيك متنوعي پيدا مي‌كند و با انواع‌و‌اقسام چارچوب‌هاي نهادي سازگار است: «زماني مي‌توان از «لحظه پوپوليستي» سخن گفت كه هژموني مسلط زير فشار دگرگوني‌هاي اجتماعي اقتصادي يا سياسي، از سوي انواع‌و‌اقسام مطالبات برآورده نشده متزلزل شود. از نظر موف کشورهای اروپایی امروز در «لحظه پوپولیستی» به سر مي‌برند. در این لحظه سیاست رسمی و احزاب متعلق به آن اعتبار خود را از دست داده‌اند چون با وجود همه تمایزات اسمی و تاریخی‌شان، عملا در سه دهه گذشته کاری جز اجرای سیاست‌های نولیبرال انجام نداده‌اند که به رشد فقر و نابرابری در جوامع مختلف منجر شده و دموکراسی را ضعیف کرده است. ناامیدی مردم از احزاب رسمی و ناکارآمد شدن مکانیسم‌های موجود دموکراتیک، این کشورها را در بزنگاه مهمی قرار داده و فرماسیون هژمونیک قدیم ناتوان از حفظ وفاداری مردم به خود است: «در نتیجه، بلوک تاریخی تشکیل‌دهنده پایه اجتماعی فرماسیون هژمونیک متلاشی می‌شود و امکان برساختن یک سوژه جدید کنش
جمعی - مردم- پدید می‌آید، سوژه‌ای که قادر است نظم اجتماعی ناعادلانه پیشین را از نو پیکربندی کند» (ص ۳۱) موف، بر این نکته پای می‌فشارد که بدون در نظر گرفتن و به رسمیت‌شناختن تفاوت‌های هویتی، نمی‌توان جریانی عمومی برای مقاومت در برابر الیگارشی شکل‌گرفته در دوره نولیبرال پدید آورد. موف دموکراسی را در درجه اول بيان‌كننده ایده برابری میان همه مردم می‌داند و می‌نویسد «هدف راهبرد پوپولیستی چپ این است که مطالبات دموکراسی‌خواهانه را متحد و به یک اراده جمعی برای ساختن ما یعنی مردمی تبدیل کند که با یک رقیب مشترک به نام الیگارشی مواجه‌اند. چنین چیزی مستلزم تشکیل زنجیره هم‌ارزی میان مطالبات کارگران، مهاجران، طبقه متوسط متزلزل و نیز سایر مطالبات دموکراسی‌خواهانه مانند مطالبات جامعه دگرباشان است. هدف چنین زنجیره‌ای این است که هژمونی جدیدی خلق کند که اجازه رادیکالیزه‌کردن دموکراسی را بدهد». (ص ۴۵)
آنچه چپ می‌تواند از تاچر بياموزد
موف در فصل دوم، «لحظه پوپولیستی»‌ای که اکنون در سرتاسر اروپای غربی شاهدش هستیم را فرصت خلق بدیلی برای فرماسیون هژمونیک نولیبرال می‌داند که در شرایط بحرانی به سر می‌برد. او مسئله کلیدی را این می‌داند که این گذار چگونه باید انجام شود و با تدقیق در شرایطی که مدل نولیبرال در اروپای غربی هژمونیک شد تلاش می‌کند سرنخی برای دگرگونی فرماسیون هژمونیک نولیبرال در شرایط امروز به دست دهد. موف توضیح می‌دهد که در طول نیمه نخست دهه 1970، افت اقتصادی و تورم فزاینده پرده از محدودیت‌های مصالحه کینزی برداشت و بر اثر بحران نفتی سال 1973، اقتصاد آسیب دید، سودها کاهش یافت و بر هم خوردن توافق سوسیال دموکراتیک بعد از جنگ آغاز شد. او عامل دیگر را برای فهم بحران، ظهور «جنبش‌های اجتماعی جدید» در دهه 1960 می‌داند: «در آن زمان از این اصطلاح برای اشاره به پیکارهای بسیار متنوعی استفاده می‌شد: شهری، بوم‌شناختی، ضداقتدارگرایی، ضدنهادی، فمینیستی، ضدنژادپرستی، قومی، و منطقه‌ای. قطبی شدن فضای سیاسی پیرامون این مطالبات دموکراسی‌خواهانه جدید به همراه موج ستیزه‌جویی کار واکنش محافظه‌کاران را برانگیخت» (ص 49) در این شرایط بود که ضدحمله سرمایه‌داری در قالب فرماسیون نولیبرالیسم به رهبری مارگارت تاچر و با راهبردی پوپولیستی آغاز شد و حزب کارگر جدید به علت رویکرد ذات‌باورانه نتوانست با آن مقابله کند: «مارگارت تاچر در حمله‌اش به هژمونی سوسیال دموکراتیک در چندین جبهه مداخله کرد- اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک- تا آنچه را که تا آن لحظه «عقل سلیم» قلمداد می‌شد از نظر گفتمانی بازآرایی و با ارزش‌های سوسیال دموکراتیک‌اش مبارزه کند». (ص 52) موف معتقد است جریان پوپولیست چپ بايد از عملکرد تاچر درس بگیرد. او بخشی از موفقیت تاچر را محصول دیگری‌سازی موفقی می‌داند که به كمك رسانه‌ها و بازوهاي اجرايي خود توانست جامعه را قطبی کرده و نیرو و مشروعیت لازم را برای پیشبرد سیاست‌های نولیبرال ايجاد کند.
از نظر موف پوپولیسم چپ متأثر از رویکردی ضدذات‌باور است که بر اساسش مردم نه اصطلاحي تجربی بلکه برساخته‌ای سیاسی و گفتمانی است: «مردم مقدم بر بیانگری نمایشگرانه‌اش وجود ندارد و نمی‌توان آن را به یاری مقولات جامعه‌شناسی درک کرد. » (ص 85) به عقيده او تنها راهی که می‌شود با پوپولیسم دست‌راستی مبارزه کرد، ارائه پاسخی مترقی به مطالباتی است که دست‌راستي‌ها دارند با زبانی نژادپرستانه بیان می‌کنند. این بدان معناست که هسته‌ای دموکراتیک در آن مطالبات به رسمیت شناخته شود و این امکان پذیرفته شود که می‌توان با گفتاری متفاوت آن مطالبات را در جهتی دموکراتیک و رادیکال بیان کرد. تلاش موف در این کتاب ارائه راهبردهایی برای بازسازی مقاومت در برابر از بین رفتن دموکراسی و افزایش نابرابری در جهان کنونی است که خود محصول چند دهه سیطره سیاست‌های نولیبرال است.
موف خود را منتقد جریان «چپ انقلابي» تلقی می‌کند که با نديدن تنش‌هاي موجود در دولت، یکسره به انقلابی فکر می‌کنند که نتيجه آن نابودی دولت در شکل کنونی آن است. او معتقد است پروژه رادیکالیزه کردن دموکراسی را می‌توان در چارچوب «لیبرال دموکراسی» موجود پیش برد و با ارائه شرحی درباره دو جزء لیبرالیسم و دموکراسی در لیبرال دموکراسی به تأسي از كارل اشميت، نتیجه سیاست‌های نولیبرال را از بین رفتن وجوه سیاسی و دموکراتیک لیبرال دموکراسی می‌داند. در واقع از نظر او در دوره نولیبرال، از لیبرال دموکراسی فقط لیبرالیسم اقتصادی یعنی آزادی‌های بازار و صورت انتخاباتی دموکراسی باقی مانده و برابری‌خواهی كه در دل ایده دموکراسی قرار داشت به حاشیه رفته است. از نظر موف دولت، هيچ‌گاه موجودیتی یکدست ندارد و همواره واجد ماهیتی آگونیستی است و همین خاصيت بقاي دموکراسی را تضمين مي‌کند. اما آنچه اکنون به واسطه نوليبراليسم رخ داده ضعیف شدن ماهیت آگونیستی دولت است. در نتیجه جریان‌های متضاد و متعارض حاضر در جامعه امکان ارائه پروژه‌های متضاد خود در ساختار دولت را از دست داده‌اند و همین مسئله باعث سیاست‌زدايي گسترده از جوامع شده است. در این معنا رادیکال کردن دموکراسی، به معناي بازگرداندن سرشت آگونیستی دولت به آن است: «مشکل اصلی نهادهای نمایندگی موجود این است که اجازه نمی‌دهند میان پروژه‌های متفاوت موجود در جامعه، رویارویی آگونیستی رخ دهد. در حالی که این رویارویی شرط وجود یک دموکراسی زنده است. همین فقدان رویارویی آگونیستی (و نه واقعیت نمایندگی) است که شهروندان را از داشتن صدا محروم می‌کند. راه علاج برچیدن نمایندگی نیست بلکه این است که نهادهایمان را بیشتر مبتنی بر نمایندگی کنیم. هدف راهبرد پوپولیستی چپ به راستی همین است». (ص ۷۹)
از نظر موف غفلت نیروهای چپ از نقش عواطف، امیال و احساسات در میدان سیاست، باعث شده تا آنها نتوانند همبستگی لازم را درون جامعه برای مقابله با این سیاست‌ها ایجاد کنند، مسئله‌ای كه به گمان او براي تجسم نحوه شكل‌گيري «مردم» حياتي است. به عقيده او يكي از دلايل اصلي اينكه چپ اسير چارچوب‌هاي عقل‌گرا قادر نيست ديناميك سياست را درك كند اين است كه فهمي از بعد عاطفي فرايندهاي هويت‌يابي ندارد. هويت‌يابي مدنظر موف دربرگيرنده خواست‌هاي متنوعي است كه الزام جهان دموكراتيك امروز است. در انتهاي كتاب او بر اهميت در دستور كار قرار دادن مسئله حياتي بوم‌شناسي در زنجيره هم‌ارزي جنبش‌هاي پوپوليستي نيز انگشت مي‌گذارد. در عین حال موف می‌داند که هیچ‌گونه همبستگی‌ای که بخواهد تفاوت‌های درونی این جنبش‌ها را در نظر نگیرد، به موفقیت نخواهد رسيد. تأکید او بر ایجاد «زنجیره هم‌ارزی» از مطالبات، بر محور رادیکالیزه کردن دموکراسی، راهبردی برای حفظ کلیت در عین در نظر گرفتن تكثرهاست. «رابطه هم‌ارزی رابطه‌ای نیست که در آن همه تفاوت‌ها فروریخته و به یک این‌همانی تبدیل شده باشند بلکه رابطه‌ای است که در آن تفاوت‌ها همچنان فعال‌اند» (ص ۸۵) از نظر موف فقط با احياي خصلت آگونيستي دموكراسي است كه بسيج عواطف و خلق اراده جمعي معطوف به تعميق آرمان‌هاي دموكراسي‌خواهانه امكان‌پذير خواهد شد. او معتقد است كه هيچ ضمانتي وجود ندارد كه در اين پروژه موفق شويم اما از دست دادن شانسي كه بزنگاه كنوني در اختيارمان گذاشته اشتباهي جدي خواهد بود.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها