تخاصم در سیاست
کتاب «درباره امر سیاسی» یکی از مهمترین مدخلها برای آشنایی با اندیشه شانتال موف، نظریهپرداز چپگرا، است. او در این کتاب میکوشد تحت عنوان مفهوم امر سیاسی آن دسته از نظریاتی را که نظریات «مابعد سیاسی» مینامد، به چالش بکشد؛ نظریاتی که هدفشان ایجاد جهانی فراسوی چپ و راست و هژمونی و حاکمیت و آنتاگونیسم است و با ترویج مفاهیمی مانند «دموکراسی غیرحزبی»، «دموکراسی گفتوگویی»، «دموکراسی جهانمیهنی»، «حکمرانی خوب» و... به دامان برداشتی غیرسیاسی پناه بردهاند و نمیخواهند به بعد خصمانه سیاست در مقام جز برسازنده امر سیاسی اذعان کنند. او در این کتاب نشان میدهد که چنین رهیافتی بر خطاست و به جای آنکه به دموکراتیزهشدن دموکراسی کمک کند، ریشه بسیاری از مشکلاتی است که اکنون گریبان نهادهای دموکراتیک را گرفته است. او همچنین میکوشد در این کتاب ریشه بسیاری از معضلات دموکراسی لیبرال از جمله رشد پوپولیسم دست راستی و تروریسم را توضیح و نشان دهد چه ربطی به دیدگاه «مابعد سیاسی» دارد و پیامدهای جابهجایی امر اخلاقی با امر سیاسی را در سیاست داخلی و سیاست بینالملل برجسته و به مخاطرات این جابهجایی اشاره کند.
موف، در بخش عمده مباحث این کتاب به بررسی پیامدهای آنتاگونیسم در حوزههای گوناگون، هم در نظریه و هم در سیاست، میپردازد. به باور موف، این تصور که میتوان سیاست را بر حسب مفاهیمی همچون اجماع و آشتی تعریف کرد، نهتنها از حیث نظری اشتباه که از لحاظ سیاسی خطرناک است. او اشتیاق به جهانی را که بر تمایز «ما/آنها» پیروز شده باشد استوار بر مقدمات و مفروضات معیوبی میداند و تأکید دارد کسانی که چنین بینشی دارند ناچارند واقعیت سیاسی دموکراتیک را نادیده بگیرند: «شاید بیش از همیشه بازگشت به این ایده ماکیاولی لازم به نظر میآید: در هر شهری دو دسته از امیال متفاوت یافت میشود. مردمانی که از ظلمکشیدن متنفرند و گروه بزرگی که دوست دارند بر دیگران فرمان برانند». او نقد خود از اندیشه لیبرالی را در سایه نظریه کارل اشمیت طرح میکند. موف بر این باور است که درسهایی بسیار میتوان از اشمیت، یکی از زیرکترین و سرسختترین مخالفان لیبرالیسم، فراگرفت. او خودداری اخلاقی بسیاری از نظریهپردازان دموکراتیک از درگیرشدن با اندیشه اشمیت را نیز نمونهای از گرایش اخلاقگرایانهای میداند که خاص زمانه «مابعد سیاسی» است. در نظر او مشخصه دیدگاه
مابعد سیاسی این ادعا است که اکنون در عصری بهسر میبریم که آنتاگونیسم بالقوه از میان رفته است. او چنین دیدگاهی را برای آینده سیاست دموکراتیک خطرناک میبیند. موف در این کتاب میکوشد ضمن نقد نگرش لیبرالی و مابعد سیاسی از «امر سیاسی»، با مفهوم آنتاگونیسم کارل اشمیت صورتبندی جدیدی از از امر سیاسی ارائه کند: «آگونیسم»، که هم سیاست است و هم مرزهایی با مقولات و سایر حوزهها مثل اخلاق دارد.
موف در این کتاب قصد دارد پیامدهای منفی و انکار نزاع در امر سیاسی را برجسته کند و از این طریق نشان دهد که چطور از دل رهیافت مبتنی بر اجماع، به جای ایجاد شرایط برای جامعه صلحآمیز، آنتاگونیسمهایی بیرون آمده که فقط دیدگاه پیکارگرایانه و آگونیسمی میتواند مانع از بروز آن شود، آنهم از طریق فراهمکردن شکل مشروع برای بیان این تخاصمات. او به این روش میکوشد اثبات کند که اذعان به ریشهکننشدن بعد منازعهای در زندگی اجتماعی، شرط ضروری برای فهم چالشی است که سیاست دموکراتیک با آن مواجه است. در واقع تز اصلی این کتاب را میتوان چنین صورتبندی کرد: «برخلاف آنچه نظریهپردازان پساسیاسی میخواهند ما باور کنیم، آنچه هماکنون شاهد آن هستیم محو و نیستشدن امر سیاسی در بعد خصمانهاش نیست، بلکه چیز دیگری است. مسئله این است که امروزه امر سیاسی به بازی در جامهای اخلاقی مشغول است. به عبارت دیگر، امر سیاسی هنوز عبارت است از تمایز «ما/آنها»؛ ولی «ما/آنها» به جای اینکه با مقولات سیاسی تعریف شود، بر مفاهیم اخلاقی استوار شده است. به جای رقابت بین چپ و راست، ما با منازعه بین درست و غلط مواجه شدهایم». موف نشان میدهد که چطور در حال
حاضر رویارویی «ما/آنها» به صورت منازعهای اخلاقی بین خیر و شر دیده میشود و در نتیجه مخالف فقط در مقام دشمن تلقی میشود که باید از میان برود. او این روش را مناسب آگونیسم نمیداند و آن را دلیلی برای ظهور اشکالی جدید از آنتاگونیسم میداند که معیارهای نظم موجود را زیر سؤال میبرند. موف برخلاف نظریهپردازانی که پایان نظام تکقطبی را نویدبخش تحقق دموکراسی جهانمیهنی میدانند، تأکید دارد فقط از طریق جهان چندقطبی است که میتوان از مخاطرات نظم جهانی تکقطبی کنونی جلوگیری کرد. او تنها راه جلوگیری از هژمونی یک ابرقدرت را جهانی چندقطبی میداند، با موازنه قدرت در میان قطبهای منطقهای که به تکثر قدرتهای هژمونیک فرصت بقا میدهند.
تز دیگر این کتاب به ماهیت هویتهای جمعی میپردازد که همواره مستلزم تمایز «ما/آنها» است و به بسیاری از گفتارهای دستراستی و ملتگرایانه خوراک میرساند. موف نقش این هویتها را در سیاست بسیار مهم تعیینکننده میبیند و وظیفه سیاست دموکراتیک را نه چیرگی بر آنها از طریق اجماع، بلکه ایجاد شرایطی میداند که امکان مشارکت دموکراتیک را برای آنها فراهم کند. در نظر او اشتباه لیبرالیسم این است که بعد عاطفی انسان را نادیده میگیرد، بعدی که محرک هویتهای جمعی است و تأکید دارد این تصور که با ظهور فردگرایی و پیشرفت عقلانیت در نهایت عواطف تأثیر خود را از دست میدهند نیز برخطاست. به همین دلیل، نظریه دموکراتیک را از درک بهموقع ماهیت جنبشهای سیاسی تودهای و نیز پدیدههایی همچون ملتگرایی ناتوان میبیند. او معتقد است نقشی که عواطف در سیاست ایفا میکنند نشان میدهد برای کنارآمدن با امر سیاسی کافی نیست که فقط نظریه لیبرالی موجود، ارزشهای متکثر را به رسمیت بشناسد، بلکه سیاست دموکراتیک باید به امیال و رؤیاهای مردم نیز چنگ بزند: «سیاست دموکراتیک برای اینکه عواطف مردم را بهسوی طرحهای دموکراتیک بسیج کند باید دارای منش متعصبانه و
جانبدارانهای باشد». موف یکی از کارکردهای مهم تمایز چپ و راست را همین برانگیختن عواطف و احساسات میداند و تأکید دارد باید در برابر دعوت نظریهپردازان برای کنارگذاشتن تمایز چپ و راست مقاومت کرد.
کتاب «درباره امر سیاسی» یکی از مهمترین مدخلها برای آشنایی با اندیشه شانتال موف، نظریهپرداز چپگرا، است. او در این کتاب میکوشد تحت عنوان مفهوم امر سیاسی آن دسته از نظریاتی را که نظریات «مابعد سیاسی» مینامد، به چالش بکشد؛ نظریاتی که هدفشان ایجاد جهانی فراسوی چپ و راست و هژمونی و حاکمیت و آنتاگونیسم است و با ترویج مفاهیمی مانند «دموکراسی غیرحزبی»، «دموکراسی گفتوگویی»، «دموکراسی جهانمیهنی»، «حکمرانی خوب» و... به دامان برداشتی غیرسیاسی پناه بردهاند و نمیخواهند به بعد خصمانه سیاست در مقام جز برسازنده امر سیاسی اذعان کنند. او در این کتاب نشان میدهد که چنین رهیافتی بر خطاست و به جای آنکه به دموکراتیزهشدن دموکراسی کمک کند، ریشه بسیاری از مشکلاتی است که اکنون گریبان نهادهای دموکراتیک را گرفته است. او همچنین میکوشد در این کتاب ریشه بسیاری از معضلات دموکراسی لیبرال از جمله رشد پوپولیسم دست راستی و تروریسم را توضیح و نشان دهد چه ربطی به دیدگاه «مابعد سیاسی» دارد و پیامدهای جابهجایی امر اخلاقی با امر سیاسی را در سیاست داخلی و سیاست بینالملل برجسته و به مخاطرات این جابهجایی اشاره کند.
موف، در بخش عمده مباحث این کتاب به بررسی پیامدهای آنتاگونیسم در حوزههای گوناگون، هم در نظریه و هم در سیاست، میپردازد. به باور موف، این تصور که میتوان سیاست را بر حسب مفاهیمی همچون اجماع و آشتی تعریف کرد، نهتنها از حیث نظری اشتباه که از لحاظ سیاسی خطرناک است. او اشتیاق به جهانی را که بر تمایز «ما/آنها» پیروز شده باشد استوار بر مقدمات و مفروضات معیوبی میداند و تأکید دارد کسانی که چنین بینشی دارند ناچارند واقعیت سیاسی دموکراتیک را نادیده بگیرند: «شاید بیش از همیشه بازگشت به این ایده ماکیاولی لازم به نظر میآید: در هر شهری دو دسته از امیال متفاوت یافت میشود. مردمانی که از ظلمکشیدن متنفرند و گروه بزرگی که دوست دارند بر دیگران فرمان برانند». او نقد خود از اندیشه لیبرالی را در سایه نظریه کارل اشمیت طرح میکند. موف بر این باور است که درسهایی بسیار میتوان از اشمیت، یکی از زیرکترین و سرسختترین مخالفان لیبرالیسم، فراگرفت. او خودداری اخلاقی بسیاری از نظریهپردازان دموکراتیک از درگیرشدن با اندیشه اشمیت را نیز نمونهای از گرایش اخلاقگرایانهای میداند که خاص زمانه «مابعد سیاسی» است. در نظر او مشخصه دیدگاه
مابعد سیاسی این ادعا است که اکنون در عصری بهسر میبریم که آنتاگونیسم بالقوه از میان رفته است. او چنین دیدگاهی را برای آینده سیاست دموکراتیک خطرناک میبیند. موف در این کتاب میکوشد ضمن نقد نگرش لیبرالی و مابعد سیاسی از «امر سیاسی»، با مفهوم آنتاگونیسم کارل اشمیت صورتبندی جدیدی از از امر سیاسی ارائه کند: «آگونیسم»، که هم سیاست است و هم مرزهایی با مقولات و سایر حوزهها مثل اخلاق دارد.
موف در این کتاب قصد دارد پیامدهای منفی و انکار نزاع در امر سیاسی را برجسته کند و از این طریق نشان دهد که چطور از دل رهیافت مبتنی بر اجماع، به جای ایجاد شرایط برای جامعه صلحآمیز، آنتاگونیسمهایی بیرون آمده که فقط دیدگاه پیکارگرایانه و آگونیسمی میتواند مانع از بروز آن شود، آنهم از طریق فراهمکردن شکل مشروع برای بیان این تخاصمات. او به این روش میکوشد اثبات کند که اذعان به ریشهکننشدن بعد منازعهای در زندگی اجتماعی، شرط ضروری برای فهم چالشی است که سیاست دموکراتیک با آن مواجه است. در واقع تز اصلی این کتاب را میتوان چنین صورتبندی کرد: «برخلاف آنچه نظریهپردازان پساسیاسی میخواهند ما باور کنیم، آنچه هماکنون شاهد آن هستیم محو و نیستشدن امر سیاسی در بعد خصمانهاش نیست، بلکه چیز دیگری است. مسئله این است که امروزه امر سیاسی به بازی در جامهای اخلاقی مشغول است. به عبارت دیگر، امر سیاسی هنوز عبارت است از تمایز «ما/آنها»؛ ولی «ما/آنها» به جای اینکه با مقولات سیاسی تعریف شود، بر مفاهیم اخلاقی استوار شده است. به جای رقابت بین چپ و راست، ما با منازعه بین درست و غلط مواجه شدهایم». موف نشان میدهد که چطور در حال
حاضر رویارویی «ما/آنها» به صورت منازعهای اخلاقی بین خیر و شر دیده میشود و در نتیجه مخالف فقط در مقام دشمن تلقی میشود که باید از میان برود. او این روش را مناسب آگونیسم نمیداند و آن را دلیلی برای ظهور اشکالی جدید از آنتاگونیسم میداند که معیارهای نظم موجود را زیر سؤال میبرند. موف برخلاف نظریهپردازانی که پایان نظام تکقطبی را نویدبخش تحقق دموکراسی جهانمیهنی میدانند، تأکید دارد فقط از طریق جهان چندقطبی است که میتوان از مخاطرات نظم جهانی تکقطبی کنونی جلوگیری کرد. او تنها راه جلوگیری از هژمونی یک ابرقدرت را جهانی چندقطبی میداند، با موازنه قدرت در میان قطبهای منطقهای که به تکثر قدرتهای هژمونیک فرصت بقا میدهند.
تز دیگر این کتاب به ماهیت هویتهای جمعی میپردازد که همواره مستلزم تمایز «ما/آنها» است و به بسیاری از گفتارهای دستراستی و ملتگرایانه خوراک میرساند. موف نقش این هویتها را در سیاست بسیار مهم تعیینکننده میبیند و وظیفه سیاست دموکراتیک را نه چیرگی بر آنها از طریق اجماع، بلکه ایجاد شرایطی میداند که امکان مشارکت دموکراتیک را برای آنها فراهم کند. در نظر او اشتباه لیبرالیسم این است که بعد عاطفی انسان را نادیده میگیرد، بعدی که محرک هویتهای جمعی است و تأکید دارد این تصور که با ظهور فردگرایی و پیشرفت عقلانیت در نهایت عواطف تأثیر خود را از دست میدهند نیز برخطاست. به همین دلیل، نظریه دموکراتیک را از درک بهموقع ماهیت جنبشهای سیاسی تودهای و نیز پدیدههایی همچون ملتگرایی ناتوان میبیند. او معتقد است نقشی که عواطف در سیاست ایفا میکنند نشان میدهد برای کنارآمدن با امر سیاسی کافی نیست که فقط نظریه لیبرالی موجود، ارزشهای متکثر را به رسمیت بشناسد، بلکه سیاست دموکراتیک باید به امیال و رؤیاهای مردم نیز چنگ بزند: «سیاست دموکراتیک برای اینکه عواطف مردم را بهسوی طرحهای دموکراتیک بسیج کند باید دارای منش متعصبانه و
جانبدارانهای باشد». موف یکی از کارکردهای مهم تمایز چپ و راست را همین برانگیختن عواطف و احساسات میداند و تأکید دارد باید در برابر دعوت نظریهپردازان برای کنارگذاشتن تمایز چپ و راست مقاومت کرد.