گفتوگو با هادي حجازيفر
آدمهاي جدا افتاده دركنارهم
بهناز شيرباني: «آتاباي» تجربه متفاوتي در کارنامه نيکي کريمي است؛ فيلمي که تا پيش از نمايشش در جشنواره فيلم فجر، خبرهاي گاهوبيگاهش درباره چينش بازيگران و محل فيلمبرداري، علامتسؤالها را براي تازهترين تجربه سينمايي کريمي پررنگتر ميکرد. هادي حجازيفر قصه تازهترين فيلم کريمي را نوشت و نقش اول مرد اين فيلم معرفي شد و همين حضورش ميتوانست کنجکاويها را بيشتر کند. در نهايت فيلم در سيوهشتمين جشنواره فيلم فجر ديده شد. «آتاباي» نيز از جمله فيلمهايي بود که بيشترين واکنشها را از سمت منتقدان متوجه خود کرد؛ از جلسه مطبوعاتي پرتنش آن که بگذريم و بحث چرايي از گويش آذري که واکنش حجازيفر را به همراه داشت، برخي سينمايينويسان از اين فيلم جز به تحسين سخن نگفتند و برخي ديگر ريزبينانه از کاستيهايی صحبت کردند که ميتوانست به غناي فيلم کمک کند. اما بعد از پايان جشنواره، حواشي دست از سر فيلم برنداشت؛ اينبار حواشي نه از سمت مردم و منتقدان، بلکه از سوی هيئت داوراني مطرح شد که اقرار کردند اشتباهي در داوري مرتکب شده و بازي هادي حجازيفر در «آتاباي» را نديدهاند! به هر تقدير، «آتاباي» تجربه متفاوتي در کارنامه حجازيفر محسوب ميشود؛ اتفاقي که بسياري را متوجه تبحر او در فيلمنامهنويسي و حضور در نقشهاي متفاوتتر کرده است.
فکر ميکنم بزرگترين غافلگيري بعد از ديدن «آتاباي»، قصه فيلم بود؛ فيلمنامهاي که وضعيت آدمهايي را که درگير احساس متفاوتي هستند، تصوير میکند که شايد حس گناه، بارزترين آن است. اساسا تصويرکردن چنين موقعيت مردانهاي در فيلم، با توجه به پيشينهاي که از نيکي کريمي سراغ داشتيم، بسيار بعيد به نظر ميرسيد و در نهايت هم ميتوان گفت اين فيلم قطعا متفاوتترين فيلم کارنامه نيکي کريمي است. از نگارش اين قصه و چالشهايي که براي ساخت آن طي شد، بگوييد.
مايلم همين ابتدا خيلي صريح به قسمت پاياني سؤالتان پاسخ بدهم؛ چون معتقدم آنچه ممکن است در حالتي بدبينانه از اين سؤال و نمونههاي مشابه تفسير شود، تقليلدادن غيرمنصفانه تلاش و تسلط آگاهانه و حتي ناخودآگاه خانم کريمي در مقام خالق اين اثر باشد. ابايي ندارم از گفتن اينکه آتاباي و آنچه ديديد، در نهايت محصول نگاه و تصوير ذهني و جهان مطبوع ايشان است؛ جهاني که از اول و با همان ايده اوليه ساخته بودند و من در ادامه بهعنوان اولين نفر به آن اضافه شدم و با اتمام فيلمنامه، دوستان ديگر اضافه و حتي حذف شدند. راجع به سؤالتان درباره مردانهبودن فيلم نیز بايد بگويم که اتفاقا معتقديم با وجود محوريت کاراکتر آتاباي، فيلم بهشدت زنانه است؛ چراکه گذشته، حال و آينده آتاباي و مسير طيشده را تقريبا زنهاي قصه ساختهاند؛ فرخلقا خواهر آتاباي، سيماي همدانشکدهاي، مادري که مرده و در خوابهايش حضور دارد، پاپِل، جيران و سيمايي که با آمدنش بهانه تغيير به او ميدهد. نوشتن آتاباي به واسطه کاراکترمحوربودن و فقدان اتفاقهاي عجيب، داستاني بسيار سخت و درعينحال لذتبخش بود و زماني که خط اصلي قصه مشخص شد، کار ما تازه شروع شد؛ نزديک به يک
سال کار فشرده دونفره، مرور نمايشنامههاي چخوف که علاقه اصلي هر دو ما در حوزه ادبيات نمايشي است، آدمهاي جداافتاده ولي در کنار هم، زوال يک دوره و آغاز دورهاي جديد. آتاباي بهنوعي همان شخصيت دکتر نمايشنامههاي چخوف است؛ دکتر آستروف، دايي وانيا... . ببينيد تستهاي بيشماري درباره کاراکترها و موقعيتها انجام دادیم که در نهايت به نتيجه فعلي رسيديم. مثلا موقعي که داشتيم کاراکتر يحيي را مينوشتيم، خانم کريمي پيشنهادي داد که زمان و انرژي بسياري از ما برد؛ اينکه آيا ميشود کاراکتري مثل يحيي عملا گناهي نداشته باشد؛ يعني کاري نکرده باشد که بخواهد موتور محرکه درام اما عامل اصلي بروز تراژدي در زندگي کلي آدم باشد. اين موقعيت بهتنهايي دو ماه وقت از ما گرفت؛ بارها نوشتيم و راضيکننده نبود. در نهايت شد آن چيزي که هر دو بهشدت دوستش داريم؛ کاراکتري که به خاطر دگرخواهي، دست به گذشت و فداکاري در خفا و تنهايياش ميزند و بهجاي قدرداني در نهايت متهم اصلي ميشود و سالها با رازي مخوف زندگي ميکند. چکيدهاش ميشود آن ديالوگ جذاب يحيي که ميگويد «من بايد تقاص بدم براي کاري که نکردم، اما کردم!».
حافظه عاطفي ما در مقام بازيگر، نويسنده و کارگردان اصليترين دارايي ماست و مگر ميشود بدون کنار هم چيدن دريافتها و لحظههايي که در سراسر زندگي و زيست ما پراکنده شدهاند، کار و نمونهاي قابل باور ارائه کرد؟ همه اينها در کنار تخيل به خلق ميانجامد. آنچه اشاره شد، در مقام بازيگر هم به من کمک کردند.
لوکيشن در فيلم شما عنصر پيشبرنده روايت و بازگوکننده درونيات شخصيتهاست (انسانهاي تنها و دورافتاده). با ورود دختر به فيلم، کاربرد و تأثير لوکيشن بر شخصيتها کمکم محو و اصلا گويا فراموش ميشود و تمرکز داستان بر روابط عاشقانه بين زن و مرد اصلي داستان است؛ درحاليکه تأثير بسيار پررنگ لوکيشنها بر فضاسازي فيلم کاملا مشهود است. بهندرت در فيلمهاي ايراني لوکيشن تأثيري اينچنيني بر روايت و شخصيتها داشته است... .
لوکيشنها و عناصري که با آنها درآميختهاند، ازجمله آدمهاي قصه، بهنوعي قطعهاي از کاراکتر آتاباي هستند. مثلا سکانس قهوهخانه و بازي خشن کودکانهاي که آن بيرون در جريان است، مؤيد همين است که عرض کردم. يا در صحنهاي که آتاباي ناراحتي از خودش و تنبيه خودش را لاي آن همه زيبايي درختهاي آلبالو به فرجام ميرساند. اينها استفادههاي غيرتوريستي و صدالبته دراماتيکياند که از همنشيني کاراکترها و طبيعت انجام شده و وسواس کارگردان در تکتک صحنهها شایان اشاره است. جالب است بدانيد در افسانههاي ترکي، حضور درختها و طبيعت مانند حضور آدمهاي زنده تلقي ميشود. در بخشي از افسانه ساراي که از سوی عاشيقها نقل ميشود، ملاقات ساراي و خانچوپان کنار درختهاي سنجد به گفتوگوي آنها ميان پدر و مادرهايشان تفسير ميشود. در ادامه داستان هم پيشرفتن سريع هر دو کاراکتر آتاباي و سيما در موضوع عشق، بهتمامي در طبيعت اتفاق ميافتد؛ لاي درختها با آن نسيم ناگهاني و کنار دريا و ماه و... .
زماني که آتابای در رابطه با سيما متوجه بيماري و مشکل او ميشود، احساس ميکند تمام ضعفهايي که به واسطه جبر وراثت و محيط در خود احساس ميکند، کناري رانده ميشوند. نقص در برابر نقص و همين شجاعت نگاهکردن، خيرهشدن و دلدادگي را به او ميدهد. براي همين است که يکباره و سريع پيش ميرود. عشق آتاباي به وجود نميآيد، بلکه مانع بروز آن در ذهن و منطق او از بين ميرود.
آتاباي بازيهاي يکدستي دارد که به نظر ميرسد تسلط نيکي کريمي در اين بخش قطعا کمک بزرگي بوده است...
بله، بالطبع حضور کارگرداني که تجربه اين همه سال بازيگري و حضور در آثار ماندگار و نقشهاي درجهيک را در کارنامهاش دارد، نهتنها براي من بلکه برای تمام بازيگران قوت قلب و تجربهاي متفاوت بود. بازي در چنين نقشي ميتواند شما را دچار ترس کند؛ ترس از اينکه بار اصلي فيلم و قصه روي دوش تو باشد و ممکن است با کوچکترين اشتباه، رابطه تماشاگر با فيلم از دست برود. همين ترس هم ميتواند نابودکننده باشد. خدا را شکر در نهايت شد آنچه که بايد ميشد. رضايت کارگردان و بعد خودم از ميزان درستبودن و بهاندازهبودن بازي، مهمترين چيز است که اگر اين دو نباشند بدون شک اتفاق خوبي نميافتد. از طرفي اين را هم نبايد فراموش کرد که ما در شرايط بسيار سختي فيلمبرداري داشتيم. سه ماه پروسه سخت فيلمبرداري در لوکيشنهاي مختلف خوي که در آن شرايط صبوري، آرامش و مديريت درست کارگردان در پيشبرد پروژه خيلي مهم و تأثيرگذار بود.
پيشنهادي از سمت شما براي حضور بازيگري مطرح شد؟
بازيگران محلي که سابقه همبازيبودن و کار تئاتر با آنها را داشتم، به ايشان معرفي کردم. تستهاي مختلفي گرفتند و خدا را شکر چند نفر که براي نقشهاي مهم انتخاب شدند، عالي کار کردند و درخشيدند.
تصور ميکنم تا پيش از «آتاباي»، ذهنيت متفاوتي از شخصيت کاري شما در ذهن بسياري نقش بسته بود و انتخابهايي که عموما شما را به طيف فکري خاصي محدود ميکرد، باعث شده بود خيلي نتوان هادي حجازيفر را در شمايل متفاوتتري تصور کرد. بد نيست کمي درباره انتخابهايي که در سالهاي گذشته از شما در سينما تصوير شد، صحبت کنيم و اينکه تا چه حد سعي داشتيد اين ذهنيت را کمرنگ کنيد؟
واقعيتش تجربه براي من مهمترين چيز است. يادگرفتن و بيوقفه يادگرفتن. از کارگردان تا بازيگران نقشهاي کوچک. بازيگري براي من همين است و راستش اهميتي نميدهم که ديگران درباره انتخابهايم چه فکري بکنند. تمام کارهايي را که بازي کردهام، با جان و دل کار کردم و تلاش کردم ارزش افزودهاي براي کار داشته باشم. در رابطه با نقشهايي که هم من و هم شما و هم مخاطبان مصداقش را ميدانند، بايد بگويم چون فيلمهاي مهمي بودند، ديده شدند؛ وگرنه تا دلتان بخواهد در فيلمها و نقشهاي متفاوت، فارغ از خوب يا بدبودن تجربه کسب کردهام. ولي علاقهمندي من به سينما با جهان فيلمهايي از نوع آتاباي است و اميدوارم باز هم بتوانم تجربه کنم.
جايي از شما خواندم که فيلمنامهنويسي و البته کارگرداني را جديتر ادامه خواهيد داد و شايد بهزودي شاهد ساخت اولين فيلمتان باشيم. البته ظاهرا باز هم به اقلیمي که در آتاباي از آن صحبت کرديد، باز خواهيد گشت؛ برنامه مشخصي داريد؟
نوشتن و کارگرداني در شرايطي درست و دوستداشتني، آرزوي بزرگ من است و مسير شروع رؤياهايم در سينما که اميدوارم امسال محقق شود.
بهناز شيرباني: «آتاباي» تجربه متفاوتي در کارنامه نيکي کريمي است؛ فيلمي که تا پيش از نمايشش در جشنواره فيلم فجر، خبرهاي گاهوبيگاهش درباره چينش بازيگران و محل فيلمبرداري، علامتسؤالها را براي تازهترين تجربه سينمايي کريمي پررنگتر ميکرد. هادي حجازيفر قصه تازهترين فيلم کريمي را نوشت و نقش اول مرد اين فيلم معرفي شد و همين حضورش ميتوانست کنجکاويها را بيشتر کند. در نهايت فيلم در سيوهشتمين جشنواره فيلم فجر ديده شد. «آتاباي» نيز از جمله فيلمهايي بود که بيشترين واکنشها را از سمت منتقدان متوجه خود کرد؛ از جلسه مطبوعاتي پرتنش آن که بگذريم و بحث چرايي از گويش آذري که واکنش حجازيفر را به همراه داشت، برخي سينمايينويسان از اين فيلم جز به تحسين سخن نگفتند و برخي ديگر ريزبينانه از کاستيهايی صحبت کردند که ميتوانست به غناي فيلم کمک کند. اما بعد از پايان جشنواره، حواشي دست از سر فيلم برنداشت؛ اينبار حواشي نه از سمت مردم و منتقدان، بلکه از سوی هيئت داوراني مطرح شد که اقرار کردند اشتباهي در داوري مرتکب شده و بازي هادي حجازيفر در «آتاباي» را نديدهاند! به هر تقدير، «آتاباي» تجربه متفاوتي در کارنامه حجازيفر محسوب ميشود؛ اتفاقي که بسياري را متوجه تبحر او در فيلمنامهنويسي و حضور در نقشهاي متفاوتتر کرده است.
فکر ميکنم بزرگترين غافلگيري بعد از ديدن «آتاباي»، قصه فيلم بود؛ فيلمنامهاي که وضعيت آدمهايي را که درگير احساس متفاوتي هستند، تصوير میکند که شايد حس گناه، بارزترين آن است. اساسا تصويرکردن چنين موقعيت مردانهاي در فيلم، با توجه به پيشينهاي که از نيکي کريمي سراغ داشتيم، بسيار بعيد به نظر ميرسيد و در نهايت هم ميتوان گفت اين فيلم قطعا متفاوتترين فيلم کارنامه نيکي کريمي است. از نگارش اين قصه و چالشهايي که براي ساخت آن طي شد، بگوييد.
مايلم همين ابتدا خيلي صريح به قسمت پاياني سؤالتان پاسخ بدهم؛ چون معتقدم آنچه ممکن است در حالتي بدبينانه از اين سؤال و نمونههاي مشابه تفسير شود، تقليلدادن غيرمنصفانه تلاش و تسلط آگاهانه و حتي ناخودآگاه خانم کريمي در مقام خالق اين اثر باشد. ابايي ندارم از گفتن اينکه آتاباي و آنچه ديديد، در نهايت محصول نگاه و تصوير ذهني و جهان مطبوع ايشان است؛ جهاني که از اول و با همان ايده اوليه ساخته بودند و من در ادامه بهعنوان اولين نفر به آن اضافه شدم و با اتمام فيلمنامه، دوستان ديگر اضافه و حتي حذف شدند. راجع به سؤالتان درباره مردانهبودن فيلم نیز بايد بگويم که اتفاقا معتقديم با وجود محوريت کاراکتر آتاباي، فيلم بهشدت زنانه است؛ چراکه گذشته، حال و آينده آتاباي و مسير طيشده را تقريبا زنهاي قصه ساختهاند؛ فرخلقا خواهر آتاباي، سيماي همدانشکدهاي، مادري که مرده و در خوابهايش حضور دارد، پاپِل، جيران و سيمايي که با آمدنش بهانه تغيير به او ميدهد. نوشتن آتاباي به واسطه کاراکترمحوربودن و فقدان اتفاقهاي عجيب، داستاني بسيار سخت و درعينحال لذتبخش بود و زماني که خط اصلي قصه مشخص شد، کار ما تازه شروع شد؛ نزديک به يک
سال کار فشرده دونفره، مرور نمايشنامههاي چخوف که علاقه اصلي هر دو ما در حوزه ادبيات نمايشي است، آدمهاي جداافتاده ولي در کنار هم، زوال يک دوره و آغاز دورهاي جديد. آتاباي بهنوعي همان شخصيت دکتر نمايشنامههاي چخوف است؛ دکتر آستروف، دايي وانيا... . ببينيد تستهاي بيشماري درباره کاراکترها و موقعيتها انجام دادیم که در نهايت به نتيجه فعلي رسيديم. مثلا موقعي که داشتيم کاراکتر يحيي را مينوشتيم، خانم کريمي پيشنهادي داد که زمان و انرژي بسياري از ما برد؛ اينکه آيا ميشود کاراکتري مثل يحيي عملا گناهي نداشته باشد؛ يعني کاري نکرده باشد که بخواهد موتور محرکه درام اما عامل اصلي بروز تراژدي در زندگي کلي آدم باشد. اين موقعيت بهتنهايي دو ماه وقت از ما گرفت؛ بارها نوشتيم و راضيکننده نبود. در نهايت شد آن چيزي که هر دو بهشدت دوستش داريم؛ کاراکتري که به خاطر دگرخواهي، دست به گذشت و فداکاري در خفا و تنهايياش ميزند و بهجاي قدرداني در نهايت متهم اصلي ميشود و سالها با رازي مخوف زندگي ميکند. چکيدهاش ميشود آن ديالوگ جذاب يحيي که ميگويد «من بايد تقاص بدم براي کاري که نکردم، اما کردم!».
حافظه عاطفي ما در مقام بازيگر، نويسنده و کارگردان اصليترين دارايي ماست و مگر ميشود بدون کنار هم چيدن دريافتها و لحظههايي که در سراسر زندگي و زيست ما پراکنده شدهاند، کار و نمونهاي قابل باور ارائه کرد؟ همه اينها در کنار تخيل به خلق ميانجامد. آنچه اشاره شد، در مقام بازيگر هم به من کمک کردند.
لوکيشن در فيلم شما عنصر پيشبرنده روايت و بازگوکننده درونيات شخصيتهاست (انسانهاي تنها و دورافتاده). با ورود دختر به فيلم، کاربرد و تأثير لوکيشن بر شخصيتها کمکم محو و اصلا گويا فراموش ميشود و تمرکز داستان بر روابط عاشقانه بين زن و مرد اصلي داستان است؛ درحاليکه تأثير بسيار پررنگ لوکيشنها بر فضاسازي فيلم کاملا مشهود است. بهندرت در فيلمهاي ايراني لوکيشن تأثيري اينچنيني بر روايت و شخصيتها داشته است... .
لوکيشنها و عناصري که با آنها درآميختهاند، ازجمله آدمهاي قصه، بهنوعي قطعهاي از کاراکتر آتاباي هستند. مثلا سکانس قهوهخانه و بازي خشن کودکانهاي که آن بيرون در جريان است، مؤيد همين است که عرض کردم. يا در صحنهاي که آتاباي ناراحتي از خودش و تنبيه خودش را لاي آن همه زيبايي درختهاي آلبالو به فرجام ميرساند. اينها استفادههاي غيرتوريستي و صدالبته دراماتيکياند که از همنشيني کاراکترها و طبيعت انجام شده و وسواس کارگردان در تکتک صحنهها شایان اشاره است. جالب است بدانيد در افسانههاي ترکي، حضور درختها و طبيعت مانند حضور آدمهاي زنده تلقي ميشود. در بخشي از افسانه ساراي که از سوی عاشيقها نقل ميشود، ملاقات ساراي و خانچوپان کنار درختهاي سنجد به گفتوگوي آنها ميان پدر و مادرهايشان تفسير ميشود. در ادامه داستان هم پيشرفتن سريع هر دو کاراکتر آتاباي و سيما در موضوع عشق، بهتمامي در طبيعت اتفاق ميافتد؛ لاي درختها با آن نسيم ناگهاني و کنار دريا و ماه و... .
زماني که آتابای در رابطه با سيما متوجه بيماري و مشکل او ميشود، احساس ميکند تمام ضعفهايي که به واسطه جبر وراثت و محيط در خود احساس ميکند، کناري رانده ميشوند. نقص در برابر نقص و همين شجاعت نگاهکردن، خيرهشدن و دلدادگي را به او ميدهد. براي همين است که يکباره و سريع پيش ميرود. عشق آتاباي به وجود نميآيد، بلکه مانع بروز آن در ذهن و منطق او از بين ميرود.
آتاباي بازيهاي يکدستي دارد که به نظر ميرسد تسلط نيکي کريمي در اين بخش قطعا کمک بزرگي بوده است...
بله، بالطبع حضور کارگرداني که تجربه اين همه سال بازيگري و حضور در آثار ماندگار و نقشهاي درجهيک را در کارنامهاش دارد، نهتنها براي من بلکه برای تمام بازيگران قوت قلب و تجربهاي متفاوت بود. بازي در چنين نقشي ميتواند شما را دچار ترس کند؛ ترس از اينکه بار اصلي فيلم و قصه روي دوش تو باشد و ممکن است با کوچکترين اشتباه، رابطه تماشاگر با فيلم از دست برود. همين ترس هم ميتواند نابودکننده باشد. خدا را شکر در نهايت شد آنچه که بايد ميشد. رضايت کارگردان و بعد خودم از ميزان درستبودن و بهاندازهبودن بازي، مهمترين چيز است که اگر اين دو نباشند بدون شک اتفاق خوبي نميافتد. از طرفي اين را هم نبايد فراموش کرد که ما در شرايط بسيار سختي فيلمبرداري داشتيم. سه ماه پروسه سخت فيلمبرداري در لوکيشنهاي مختلف خوي که در آن شرايط صبوري، آرامش و مديريت درست کارگردان در پيشبرد پروژه خيلي مهم و تأثيرگذار بود.
پيشنهادي از سمت شما براي حضور بازيگري مطرح شد؟
بازيگران محلي که سابقه همبازيبودن و کار تئاتر با آنها را داشتم، به ايشان معرفي کردم. تستهاي مختلفي گرفتند و خدا را شکر چند نفر که براي نقشهاي مهم انتخاب شدند، عالي کار کردند و درخشيدند.
تصور ميکنم تا پيش از «آتاباي»، ذهنيت متفاوتي از شخصيت کاري شما در ذهن بسياري نقش بسته بود و انتخابهايي که عموما شما را به طيف فکري خاصي محدود ميکرد، باعث شده بود خيلي نتوان هادي حجازيفر را در شمايل متفاوتتري تصور کرد. بد نيست کمي درباره انتخابهايي که در سالهاي گذشته از شما در سينما تصوير شد، صحبت کنيم و اينکه تا چه حد سعي داشتيد اين ذهنيت را کمرنگ کنيد؟
واقعيتش تجربه براي من مهمترين چيز است. يادگرفتن و بيوقفه يادگرفتن. از کارگردان تا بازيگران نقشهاي کوچک. بازيگري براي من همين است و راستش اهميتي نميدهم که ديگران درباره انتخابهايم چه فکري بکنند. تمام کارهايي را که بازي کردهام، با جان و دل کار کردم و تلاش کردم ارزش افزودهاي براي کار داشته باشم. در رابطه با نقشهايي که هم من و هم شما و هم مخاطبان مصداقش را ميدانند، بايد بگويم چون فيلمهاي مهمي بودند، ديده شدند؛ وگرنه تا دلتان بخواهد در فيلمها و نقشهاي متفاوت، فارغ از خوب يا بدبودن تجربه کسب کردهام. ولي علاقهمندي من به سينما با جهان فيلمهايي از نوع آتاباي است و اميدوارم باز هم بتوانم تجربه کنم.
جايي از شما خواندم که فيلمنامهنويسي و البته کارگرداني را جديتر ادامه خواهيد داد و شايد بهزودي شاهد ساخت اولين فيلمتان باشيم. البته ظاهرا باز هم به اقلیمي که در آتاباي از آن صحبت کرديد، باز خواهيد گشت؛ برنامه مشخصي داريد؟
نوشتن و کارگرداني در شرايطي درست و دوستداشتني، آرزوي بزرگ من است و مسير شروع رؤياهايم در سينما که اميدوارم امسال محقق شود.