رانندهای که FATF میشناسد
علی ورامینی
راننده مرد خوشمحضری بود؛ از آنهایی که فکر میکنی همهچیزش بهجا و اندازه است. تلفن همراه سادهای داشت اما با وضعیت پیچیدهای آن را بالای کولر ماشینش نگه داشته بود که هم دائم شارژ شود و هم کارهای او را راه بیندازد. برنامه خبری یکی از شبکههای ماهوارهای فارسی را نگاه میکرد. پکیج خبری از کرونا شروع شد و مفصل درباره آن گفت و گفت تا به سونامی قیمت دلار، طلا و ماشین رسید. بعد از آن با یک مثلا کارشناس درباره تأثیر FATF بر بازار ارز و... صحبت کرد. آن مثلا کارشناس هم که پیش خود گمان میبرد کراماتی دارد و غیب میگوید، از وضعیتي بدیهی سخن میگفت که کمهوشترین دلالان چهارراه استانبول هم حدس میزدند و اصلا خود را برای آن آماده کرده بودند. انگار تنها کسی که خبر نداشت، رئیس اقتصادی کشور بود که چند روز پیشتر از رفتن ما به لیست سیاه سوداگران ارزی را به باد استهزا گرفت و امروز همان سخنانش مایه نیشخند کارشناس شبکه خارجی شده بود. راننده {یا بهاصطلاح شیک شرکتشان سفیر} بیتوجه به اخبار کرونایی گویی بلندبلند مشغول فکرکردن شد و گفت «طبیعی بود همچین چیزی بشه، وقتی بریم تو لیست سیاه مالی FATF هیچکی جرئت نمیکنه با ما مراوده
مالی داشته باشه و معلومه همهچیز گرون میشه». با خود اندیشیدم یک راننده چرا باید حتی نام یک سازمان تخصصی را که منِ روزنامهنگار تا چند سال پیش هم نمیدانستم و حتی در رشته تحصیلی علوم سیاسی و روابط بینالملل هم چیزی از آن نشنیده بودم، بلد باشد. از آنجا که عمده رانندگان امروز صاحب مشاغلی دیگر بودهاند یا هنوز هستند، از شغل او پرسیدم. گفت 25 سال میشود که راننده آژانس است! طبیعی است ابهام دیگری برایم باقی نماند. راننده و میلیونها نفر دیگر همچون او مجبور هستند هر روز صبح خود را با استعلامِ قیمت خودرو، سکه و دلار شروع کنند. ناچارند از پیچیدگیهای FATF سر در بیاورند. باور کنید تعداد کسانی که در ایران امروز نگران انتخابات آمریکا هستند، از داخل خاک آن کشور بیشتر است. بسیاری از مردم ما ایالت به ایالت «برنی سندرز» را دنبال میکنند تا ببینند بالاخره نتایج انتخابات درونحزبی آمریکا چه میشود؟ در واقع عمده مردم ما برای گذران زندگی روزمره، برای اینکه بتوانند خودرویی تهیه کنند یا شانس یارشان باشد سقف بالاسری، باید اندازه یک معاملهگر حرفهای در والاستریت هر روز اخبار گوش کند، مسائل فنی و تخصصی دنبال و از همه مهمتر
استرس را تحمل کنند. اما در جوامع توسعهیافته اینها کار مردم نیست، مردم با انتخاب مردان و زنانی بهعنوان سیاستمدار و سیاستگذار عدهای را مأمور میکنند که جای آنها بهترین تصمیم را بگیرند، همه نوع امنیتی که مهمترین آن امنیت روانی است را برای مردم فراهم کنند و البته جای آنها هم استرس روانی و فشار را تحمل کنند.
این بدیهیترین اصل در کشور ما انگار فراموش شده است. انگار کسی حواسش نیست که مردم عادی زندگی عادی میخواهند؛ اینکه روزانه اندازه درآمد یکماههشان به قیمت نازلترین خودرویی که در جهان میتواند وجود داشته باشد، افزوده شود، اینکه هر روز قدرت خریدشان حداقل چنددرصدی کاهش پیدا کند، اینکه احساس کنند کسی تدبیری برای اداره اوضاع ندارد؛ زندگی عادی، فرصت رشد و تعالی، لحظه درنگکردن در زندگی را از دستشان میدزدد. راننده میگفت «خب، اگر قرار بود چنین شود، اگر قرار بود پراید 70 میلیون شود که من هم میتوانستم اداره امور را به دست گیرم». شاید برای همین بود که راننده اخبار کرونا را آنچنان جدی نگرفت که اخبار FATF را. امید داشت در نهایت با گرمشدن هوا یا کشف واکسنی در خارج این بحران تمام شود، اما آن بحران انگار بیخ گلویش را چسبیده و زندگیاش را دزدیده است.
راننده مرد خوشمحضری بود؛ از آنهایی که فکر میکنی همهچیزش بهجا و اندازه است. تلفن همراه سادهای داشت اما با وضعیت پیچیدهای آن را بالای کولر ماشینش نگه داشته بود که هم دائم شارژ شود و هم کارهای او را راه بیندازد. برنامه خبری یکی از شبکههای ماهوارهای فارسی را نگاه میکرد. پکیج خبری از کرونا شروع شد و مفصل درباره آن گفت و گفت تا به سونامی قیمت دلار، طلا و ماشین رسید. بعد از آن با یک مثلا کارشناس درباره تأثیر FATF بر بازار ارز و... صحبت کرد. آن مثلا کارشناس هم که پیش خود گمان میبرد کراماتی دارد و غیب میگوید، از وضعیتي بدیهی سخن میگفت که کمهوشترین دلالان چهارراه استانبول هم حدس میزدند و اصلا خود را برای آن آماده کرده بودند. انگار تنها کسی که خبر نداشت، رئیس اقتصادی کشور بود که چند روز پیشتر از رفتن ما به لیست سیاه سوداگران ارزی را به باد استهزا گرفت و امروز همان سخنانش مایه نیشخند کارشناس شبکه خارجی شده بود. راننده {یا بهاصطلاح شیک شرکتشان سفیر} بیتوجه به اخبار کرونایی گویی بلندبلند مشغول فکرکردن شد و گفت «طبیعی بود همچین چیزی بشه، وقتی بریم تو لیست سیاه مالی FATF هیچکی جرئت نمیکنه با ما مراوده
مالی داشته باشه و معلومه همهچیز گرون میشه». با خود اندیشیدم یک راننده چرا باید حتی نام یک سازمان تخصصی را که منِ روزنامهنگار تا چند سال پیش هم نمیدانستم و حتی در رشته تحصیلی علوم سیاسی و روابط بینالملل هم چیزی از آن نشنیده بودم، بلد باشد. از آنجا که عمده رانندگان امروز صاحب مشاغلی دیگر بودهاند یا هنوز هستند، از شغل او پرسیدم. گفت 25 سال میشود که راننده آژانس است! طبیعی است ابهام دیگری برایم باقی نماند. راننده و میلیونها نفر دیگر همچون او مجبور هستند هر روز صبح خود را با استعلامِ قیمت خودرو، سکه و دلار شروع کنند. ناچارند از پیچیدگیهای FATF سر در بیاورند. باور کنید تعداد کسانی که در ایران امروز نگران انتخابات آمریکا هستند، از داخل خاک آن کشور بیشتر است. بسیاری از مردم ما ایالت به ایالت «برنی سندرز» را دنبال میکنند تا ببینند بالاخره نتایج انتخابات درونحزبی آمریکا چه میشود؟ در واقع عمده مردم ما برای گذران زندگی روزمره، برای اینکه بتوانند خودرویی تهیه کنند یا شانس یارشان باشد سقف بالاسری، باید اندازه یک معاملهگر حرفهای در والاستریت هر روز اخبار گوش کند، مسائل فنی و تخصصی دنبال و از همه مهمتر
استرس را تحمل کنند. اما در جوامع توسعهیافته اینها کار مردم نیست، مردم با انتخاب مردان و زنانی بهعنوان سیاستمدار و سیاستگذار عدهای را مأمور میکنند که جای آنها بهترین تصمیم را بگیرند، همه نوع امنیتی که مهمترین آن امنیت روانی است را برای مردم فراهم کنند و البته جای آنها هم استرس روانی و فشار را تحمل کنند.
این بدیهیترین اصل در کشور ما انگار فراموش شده است. انگار کسی حواسش نیست که مردم عادی زندگی عادی میخواهند؛ اینکه روزانه اندازه درآمد یکماههشان به قیمت نازلترین خودرویی که در جهان میتواند وجود داشته باشد، افزوده شود، اینکه هر روز قدرت خریدشان حداقل چنددرصدی کاهش پیدا کند، اینکه احساس کنند کسی تدبیری برای اداره اوضاع ندارد؛ زندگی عادی، فرصت رشد و تعالی، لحظه درنگکردن در زندگی را از دستشان میدزدد. راننده میگفت «خب، اگر قرار بود چنین شود، اگر قرار بود پراید 70 میلیون شود که من هم میتوانستم اداره امور را به دست گیرم». شاید برای همین بود که راننده اخبار کرونا را آنچنان جدی نگرفت که اخبار FATF را. امید داشت در نهایت با گرمشدن هوا یا کشف واکسنی در خارج این بحران تمام شود، اما آن بحران انگار بیخ گلویش را چسبیده و زندگیاش را دزدیده است.