روشنفکری آزادیخواه با دغدغه «درد مشترک»
محسن حکیمی
درباره فریبرز رئیسدانا سخن بسیار میتوان گفت. اما اگر قرار باشد چیزی در حد یک یادداشت درباره او بنویسم، ترجیح میدهم به یکی از خصلتهای انسانی و رفیقانه او اشاره کنم؛ خصلتی که او را به اولویت مبارزه عملی مشترک بر مبارزه نظری وامیداشت.
من و او در بسیاری از مسائل فکری و سیاسی با هم اختلاف نظر داشتیم، به گونهای که این اختلافها گاه ما را به برخوردهای تند و عصبی با یکدیگر میکشاند. من او را در نقد سرمایهداری ناپیگیر میخواندم و دفاع او از «اردوگاه سوسیالیستی» را بر نمیتابیدم. او نیز من را «چپ افراطی» مینامید. با این همه، گرایش تحسینبرانگیزی در او بود که مانع میشد تنشهای بین ما از حد نقد نظرات یکدیگر جلوتر رود و کار را مثلا به قطع رابطه بکشاند. انگار او به شکلی ناگفته حیطه نقد نظرات و عقیدهها را از عرصه مبارزه مشترک عملی جدا میکرد، و در بزنگاههایی که ممکن بود کار به قطع رابطه کشیده شود، به گونهای مدبرانه اولی را تحتالشعاع دومی قرار میداد. فکر میکنم همین دغدغه عملی «درد مشترک» بود که او را از روشنفکران برج عاجنشین متمایز میکرد؛ روشنفکران ایدئولوژیزدهای که با پیدایش کمترین اختلافنظرها از یکدیگر جدا و در واقع منشعب میشوند و هر کدام دفتر و دستکهای حزب خاص خود را بر پا میدارند.
جای فریبرز رئیسدانا را به ویژه در کانون خالی میبینم و یاد عزیزش را گرامی میدارم.
درباره فریبرز رئیسدانا سخن بسیار میتوان گفت. اما اگر قرار باشد چیزی در حد یک یادداشت درباره او بنویسم، ترجیح میدهم به یکی از خصلتهای انسانی و رفیقانه او اشاره کنم؛ خصلتی که او را به اولویت مبارزه عملی مشترک بر مبارزه نظری وامیداشت.
من و او در بسیاری از مسائل فکری و سیاسی با هم اختلاف نظر داشتیم، به گونهای که این اختلافها گاه ما را به برخوردهای تند و عصبی با یکدیگر میکشاند. من او را در نقد سرمایهداری ناپیگیر میخواندم و دفاع او از «اردوگاه سوسیالیستی» را بر نمیتابیدم. او نیز من را «چپ افراطی» مینامید. با این همه، گرایش تحسینبرانگیزی در او بود که مانع میشد تنشهای بین ما از حد نقد نظرات یکدیگر جلوتر رود و کار را مثلا به قطع رابطه بکشاند. انگار او به شکلی ناگفته حیطه نقد نظرات و عقیدهها را از عرصه مبارزه مشترک عملی جدا میکرد، و در بزنگاههایی که ممکن بود کار به قطع رابطه کشیده شود، به گونهای مدبرانه اولی را تحتالشعاع دومی قرار میداد. فکر میکنم همین دغدغه عملی «درد مشترک» بود که او را از روشنفکران برج عاجنشین متمایز میکرد؛ روشنفکران ایدئولوژیزدهای که با پیدایش کمترین اختلافنظرها از یکدیگر جدا و در واقع منشعب میشوند و هر کدام دفتر و دستکهای حزب خاص خود را بر پا میدارند.
جای فریبرز رئیسدانا را به ویژه در کانون خالی میبینم و یاد عزیزش را گرامی میدارم.