|

از دفترهای تآتر

مکالمه با عباس نعلبندیان

شرق: اینکه مرورِ زندگی یک نویسنده، یا هرگونه تفسیری از آثارش بیش از همه بر مرگ او متمرکز باشد اتفاق غریبی است که برای عباس نعلبندیان، نمایشنامه‌نویسِ آوانگارد افتاده است و همان‌طور که حمید امجد می‌نویسد کمابیش شبیهِ رفتاری است که دهه‌ها با صادق هدایت شد و همچنان ادامه دارد. امجد در مقاله مفصلی که در شماره شانزدهمِ دفترهای تآتر نیلا با عنوانِ «ویژه عباس نعلبندیان» منتشر شده این هنرمندِ نابغه و متفاوت از روزگارش را در زمینه‌ای بررسی می‌کند که او در آن زیسته و آثارش را خلق کرده است. مقاله امجد این‌طور آغاز می‌شود: «فضای عمومی تآترِ ایران معمولاً نسبت به گذشتگانِ خود کم‌حافظه یا حتا بی‌حافظه است اما عباس نعلبندیان را در حافظه خود نگه داشته است در حد یک نام که بلافاصله به یک معما وصل می‌شود، با رمز و رازِ خودکشی می‌آمیزد، و در یادکردهای امروزین گاه دشواری و تلخیِ تجربه نویسندگی بر بسترِ تحولات تاریخی و عمدتاً بیگانگیِ نابغه‌ای درک‌ناشده/شارلاتانی مغلق‌نویس را تداعی می‌کند بی‌آن‌که نسبتی میانِ آن تجربه یا آن بیگانگی با ساختارِ نوشته‌های او نشان بدهد؛ هاله‌ای رازآمیز که یکسره بر خوانشِ متونِ به‌جامانده‌اش -یعنی تمامیِ آن‌چه او قرار است به‌واسطه‌شان نویسنده و نابغه یا شارلاتان شمرده شود- سایه افکنده است». امجد معتقد است اسطوره‌پردازی پیرامونِ سرگذشت نویسنده جایگزین مکالمه با با نوشته‌های او شده و این رویکرد هم در دوران حضور حرفه‌ای و فعالیتِ نعلبندیان وجود داشت و هم سه دهه بعد از مرگش. «هنوز انبوهِ خاطره‌نگاری‌ها، ویژه‌نامه‌ها و حتا مقالاتِ دانشگاهی درباره او را بیش‌تر در جهتِ حیرت‌افزایی و افزودن بر غلظتِ هاله اسرارآمیزِ اسطوره‌ای و نهایتاً سربسته و غیرقابل‌فهم اعلام‌کردنِ آثارش می‌یابیم تا کوشش در جهتِ تحلیل و شناسایی و رازگشایی». «ویژه‌نامه عباس نعلبندیان»، پنج مقاله دارد که عناوین‌شان از این قرار است: «داستانِ بارشِ مرگ» نوشته بابک احمدی، «خوانشِ نعلبندیان در متنِ زمانه‌اش» امجد، «نعلبندیان و تجربه تآتر» محمد چرم‌شیر، «سفری کوتاه به دیارِ دور و غریبِ یک تک‌افتاده هنجارستیزِ مرگ اندیش» امیرحسین سیادت و «تجربه نابسنده نعلبندیان‌بودن» سهند عبیدی. این ویژه‌نامه، جز این مقالات، دو «پیوندان» نیز دارد شاملِ سه گفت‌وگو با عباس نعلبندیان: گفت‌وگوی نخست «من نمی‌توانم ذهنیتم را مهار کنم!» عنوان دارد و مربوط است به سالِ 1350 و در نشریه «تماشا» منتشر شده است. گفت‌وگوی دوم تحتِ عنوان خواندنی «اصلاً آدمی به‌نامِ عباس نعلبندیان وجود ندارد» در سال 1355 در روزنامه اطلاعات به چاپ رسیده، گفت‌وگوی سوم نیز با عنوانِ «راهِ درستِ بیانِ جنبش درونم را نیافته‌ام» در همان دهه پنجاه و به‌سالِ 1356 در روزنامه «آیندگان» چاپ شده است. در پیوندان 2 نیز نمایشنامه‌ای از عباس نعلبندیان منتشر شده به نامِ «داود و اوریا» همراهِ متنی از حمید امجد درباره این نمایشنامه که گویا در نیمه دومِ سال 1355 نوشته شده، براساسِ داستانی از عهدِ عتیق و با بهره‌جستن از برخی متون و تفاسیر عرفانی کهنِ فارسی. امجد در متنی که به ‌ضمیمه نمایشنامه آمده شرحی بر زمان نوشته‌شدن و نسخه‌های موجود این نمایشنامه و منابعش داده و می‌نویسد: «این‌جا مجالِ واکاویِ متن، درون‌مایه‌ها و بسیاری جنبه‌های ساختاری‌اش نیست» و در ادامه به منابعی اشاره می‌کند که نمایشنامه را شکل داده‌اند و در آخر می‌نویسد: «چندپارگی به‌منزله سرشتِ متن در نمایشنامه‌های نعلبندیان تازگی ندارد، و ارجاعِ پاره‌های مختلفِ متن به منابع گوناگون هم. با این حال می‌شود توقع داشت نویسنده در نسخه نهاییِ نمایشنامه‌اش به یکدست‌سازیِ ساختمانِ اثر نیز اندیشیده باشد؛ و اگر اجرای آن بر صحنه می‌رفت، می‌شد توقع داشت مجموعه تمرین‌ها، تجربه گروهی و مواجهه با مخاطبان در اجرا، بر حاصلِ این‌همه تأثیری کامل‌کننده بگذارد.» او با انتشار نخستین نمایشنامه‌اش «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگواره‌های دوره بیست‌وپنجمِ زمین» در سالِ 1347 خوش درخشید، اما همچنان که «نابغه»اش می‌خواندند، از او با عنوانِ «نوجوان روزنامه‌فروشی» یاد می‌کردند که «تاکنون پایش به داخلِ هیچ تالارِ نمایشی نرسیده است». خودش می‌گوید: «اصولا من تآتر را به آن صورت نمی‌شناسم و آمدنِ من به تآتر تقریباً تصادفی بود. یعنی وقتی من نمایشنامه پژوهشی... را می‌نوشتم نه فکر می‌کردم که مثلاً چیزی‌ست که کسی بخواند و نه اینکه اجرا بشود. تا وقتی که این نمایش برنده جایزه شد، شاید فقط دو یا سه نفر آن را خوانده بودند که البته هیچ‌کدام هم نظرِ موافقی نسبت به آن نداشتند. من هیچ تصور نمی‌کردم که روزی این نمایشنامه اجرا بشود. این نمایش یک مسئله ذهنی بود. یعنی مِیلی بود که فقط از جوشش آمده بود، نه از کوشش.» و بعد توضیح می‌دهد آنچه او را به تآتر می‌کشاند آزادی بیشتری است که در فُرم نمایشنامه احساس می‌کند: «نثری که برای نوشتنِ نمایش انتخاب می‌کنم هرگز به دردِ قصه نمی‌خورد. در نمایش یک گونه آزادیِ بیشتر برای خودم می‌بینم و تنها چیزی که من را به طرفِ تآتر می‌کشد همین آزادیِ بیشتر و فضای بازتر است؛ یعنی فضایی که مستقیماً در مقابلِ مردم قرار می‌گیرد.» در مصاحبه بحثِ مسئله‌سازِ نگاه انتقادی اجتماعی در ادبیات هم پیش می‌آید، همان ادبیات متعهد چپ‌گرا یا به‌قولِ مصاحبه‌گرِ مجله «تماشا»، رئالیسم انتقادی نوپا در ادبیات ما که از سالِ 1340 به بعد حرکتِ تحولی جدیدی در ادبیات ما به راه انداخت و ازقضا نعلبندیان را به‌خاطر نوعِ نگاه و پرداختش به اجتماع طرد کرد. نعلبندیان اما می‌گوید به این نوع رئالیسم اعتقادی ندارد: «من نمی‌توانم ذهنیتم را مهار کنم و کنار بگذارم. من هیچ‌وقت برای خوشامدِ طبقه‌ای که اتفاقاً کم نیستند و زیاد هستند و اتفاقاً قلابی هم هستند، اصالت و ذهنیتم را به بند نمی‌کشم. من به این روش اعتقاد ندارم. و معتقدم این‌ها هم که در این روال می‌نویسند کارشان ثمره شکستی‌ست که در پاره‌ای از جریاناتِ اجتماعی خورده‌اند. من بهرام صادقی را قبول دارم... و هیچ دوست ندارم برای اثباتِ علاقه‌ام به یک نویسنده دلیل بیاورم که بسته به دُمِ چندتا ایسم و ایست باشد.» اساساً نعلبندیان نمی‌پذیرد که کارهایش انتزاعی باشند و معتقد است نوشته‌هایش حاصلِ خمیرمایه‌ای است که جامعه به او داده است.

شرق: اینکه مرورِ زندگی یک نویسنده، یا هرگونه تفسیری از آثارش بیش از همه بر مرگ او متمرکز باشد اتفاق غریبی است که برای عباس نعلبندیان، نمایشنامه‌نویسِ آوانگارد افتاده است و همان‌طور که حمید امجد می‌نویسد کمابیش شبیهِ رفتاری است که دهه‌ها با صادق هدایت شد و همچنان ادامه دارد. امجد در مقاله مفصلی که در شماره شانزدهمِ دفترهای تآتر نیلا با عنوانِ «ویژه عباس نعلبندیان» منتشر شده این هنرمندِ نابغه و متفاوت از روزگارش را در زمینه‌ای بررسی می‌کند که او در آن زیسته و آثارش را خلق کرده است. مقاله امجد این‌طور آغاز می‌شود: «فضای عمومی تآترِ ایران معمولاً نسبت به گذشتگانِ خود کم‌حافظه یا حتا بی‌حافظه است اما عباس نعلبندیان را در حافظه خود نگه داشته است در حد یک نام که بلافاصله به یک معما وصل می‌شود، با رمز و رازِ خودکشی می‌آمیزد، و در یادکردهای امروزین گاه دشواری و تلخیِ تجربه نویسندگی بر بسترِ تحولات تاریخی و عمدتاً بیگانگیِ نابغه‌ای درک‌ناشده/شارلاتانی مغلق‌نویس را تداعی می‌کند بی‌آن‌که نسبتی میانِ آن تجربه یا آن بیگانگی با ساختارِ نوشته‌های او نشان بدهد؛ هاله‌ای رازآمیز که یکسره بر خوانشِ متونِ به‌جامانده‌اش -یعنی تمامیِ آن‌چه او قرار است به‌واسطه‌شان نویسنده و نابغه یا شارلاتان شمرده شود- سایه افکنده است». امجد معتقد است اسطوره‌پردازی پیرامونِ سرگذشت نویسنده جایگزین مکالمه با با نوشته‌های او شده و این رویکرد هم در دوران حضور حرفه‌ای و فعالیتِ نعلبندیان وجود داشت و هم سه دهه بعد از مرگش. «هنوز انبوهِ خاطره‌نگاری‌ها، ویژه‌نامه‌ها و حتا مقالاتِ دانشگاهی درباره او را بیش‌تر در جهتِ حیرت‌افزایی و افزودن بر غلظتِ هاله اسرارآمیزِ اسطوره‌ای و نهایتاً سربسته و غیرقابل‌فهم اعلام‌کردنِ آثارش می‌یابیم تا کوشش در جهتِ تحلیل و شناسایی و رازگشایی». «ویژه‌نامه عباس نعلبندیان»، پنج مقاله دارد که عناوین‌شان از این قرار است: «داستانِ بارشِ مرگ» نوشته بابک احمدی، «خوانشِ نعلبندیان در متنِ زمانه‌اش» امجد، «نعلبندیان و تجربه تآتر» محمد چرم‌شیر، «سفری کوتاه به دیارِ دور و غریبِ یک تک‌افتاده هنجارستیزِ مرگ اندیش» امیرحسین سیادت و «تجربه نابسنده نعلبندیان‌بودن» سهند عبیدی. این ویژه‌نامه، جز این مقالات، دو «پیوندان» نیز دارد شاملِ سه گفت‌وگو با عباس نعلبندیان: گفت‌وگوی نخست «من نمی‌توانم ذهنیتم را مهار کنم!» عنوان دارد و مربوط است به سالِ 1350 و در نشریه «تماشا» منتشر شده است. گفت‌وگوی دوم تحتِ عنوان خواندنی «اصلاً آدمی به‌نامِ عباس نعلبندیان وجود ندارد» در سال 1355 در روزنامه اطلاعات به چاپ رسیده، گفت‌وگوی سوم نیز با عنوانِ «راهِ درستِ بیانِ جنبش درونم را نیافته‌ام» در همان دهه پنجاه و به‌سالِ 1356 در روزنامه «آیندگان» چاپ شده است. در پیوندان 2 نیز نمایشنامه‌ای از عباس نعلبندیان منتشر شده به نامِ «داود و اوریا» همراهِ متنی از حمید امجد درباره این نمایشنامه که گویا در نیمه دومِ سال 1355 نوشته شده، براساسِ داستانی از عهدِ عتیق و با بهره‌جستن از برخی متون و تفاسیر عرفانی کهنِ فارسی. امجد در متنی که به ‌ضمیمه نمایشنامه آمده شرحی بر زمان نوشته‌شدن و نسخه‌های موجود این نمایشنامه و منابعش داده و می‌نویسد: «این‌جا مجالِ واکاویِ متن، درون‌مایه‌ها و بسیاری جنبه‌های ساختاری‌اش نیست» و در ادامه به منابعی اشاره می‌کند که نمایشنامه را شکل داده‌اند و در آخر می‌نویسد: «چندپارگی به‌منزله سرشتِ متن در نمایشنامه‌های نعلبندیان تازگی ندارد، و ارجاعِ پاره‌های مختلفِ متن به منابع گوناگون هم. با این حال می‌شود توقع داشت نویسنده در نسخه نهاییِ نمایشنامه‌اش به یکدست‌سازیِ ساختمانِ اثر نیز اندیشیده باشد؛ و اگر اجرای آن بر صحنه می‌رفت، می‌شد توقع داشت مجموعه تمرین‌ها، تجربه گروهی و مواجهه با مخاطبان در اجرا، بر حاصلِ این‌همه تأثیری کامل‌کننده بگذارد.» او با انتشار نخستین نمایشنامه‌اش «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگواره‌های دوره بیست‌وپنجمِ زمین» در سالِ 1347 خوش درخشید، اما همچنان که «نابغه»اش می‌خواندند، از او با عنوانِ «نوجوان روزنامه‌فروشی» یاد می‌کردند که «تاکنون پایش به داخلِ هیچ تالارِ نمایشی نرسیده است». خودش می‌گوید: «اصولا من تآتر را به آن صورت نمی‌شناسم و آمدنِ من به تآتر تقریباً تصادفی بود. یعنی وقتی من نمایشنامه پژوهشی... را می‌نوشتم نه فکر می‌کردم که مثلاً چیزی‌ست که کسی بخواند و نه اینکه اجرا بشود. تا وقتی که این نمایش برنده جایزه شد، شاید فقط دو یا سه نفر آن را خوانده بودند که البته هیچ‌کدام هم نظرِ موافقی نسبت به آن نداشتند. من هیچ تصور نمی‌کردم که روزی این نمایشنامه اجرا بشود. این نمایش یک مسئله ذهنی بود. یعنی مِیلی بود که فقط از جوشش آمده بود، نه از کوشش.» و بعد توضیح می‌دهد آنچه او را به تآتر می‌کشاند آزادی بیشتری است که در فُرم نمایشنامه احساس می‌کند: «نثری که برای نوشتنِ نمایش انتخاب می‌کنم هرگز به دردِ قصه نمی‌خورد. در نمایش یک گونه آزادیِ بیشتر برای خودم می‌بینم و تنها چیزی که من را به طرفِ تآتر می‌کشد همین آزادیِ بیشتر و فضای بازتر است؛ یعنی فضایی که مستقیماً در مقابلِ مردم قرار می‌گیرد.» در مصاحبه بحثِ مسئله‌سازِ نگاه انتقادی اجتماعی در ادبیات هم پیش می‌آید، همان ادبیات متعهد چپ‌گرا یا به‌قولِ مصاحبه‌گرِ مجله «تماشا»، رئالیسم انتقادی نوپا در ادبیات ما که از سالِ 1340 به بعد حرکتِ تحولی جدیدی در ادبیات ما به راه انداخت و ازقضا نعلبندیان را به‌خاطر نوعِ نگاه و پرداختش به اجتماع طرد کرد. نعلبندیان اما می‌گوید به این نوع رئالیسم اعتقادی ندارد: «من نمی‌توانم ذهنیتم را مهار کنم و کنار بگذارم. من هیچ‌وقت برای خوشامدِ طبقه‌ای که اتفاقاً کم نیستند و زیاد هستند و اتفاقاً قلابی هم هستند، اصالت و ذهنیتم را به بند نمی‌کشم. من به این روش اعتقاد ندارم. و معتقدم این‌ها هم که در این روال می‌نویسند کارشان ثمره شکستی‌ست که در پاره‌ای از جریاناتِ اجتماعی خورده‌اند. من بهرام صادقی را قبول دارم... و هیچ دوست ندارم برای اثباتِ علاقه‌ام به یک نویسنده دلیل بیاورم که بسته به دُمِ چندتا ایسم و ایست باشد.» اساساً نعلبندیان نمی‌پذیرد که کارهایش انتزاعی باشند و معتقد است نوشته‌هایش حاصلِ خمیرمایه‌ای است که جامعه به او داده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها