|

حباب

گیتی صفرزاده

این روزها از هر سه نفری که می‌بینم، یک نفر به دنبال سرمایه‌گذاری در بورس است و نفر دوم هم دارد اطلاعات لازم و کافی جمع می‌کند که آیا وارد این بازار بشود یا نه. مطمئن هستم که اگر به سراغ مغازه ماست‌فروشی سر خیابان هم بروم، نظرات جامع و کاملی درباره بورس دارد و چندتایی از دوستان و آشنایان هم تا همین الان اقدام به خرید سهام کرده‌اند. بانک‌هایی که در آنها حساب دارم در این هفته چند پیام مهرآمیز برایم فرستاده‌اند که به من فرصت داده‌اند بدون داشتن کد بورسی در خرید سهام شرکت کنم. البته فکر نکنید داشتن حساب‌های متعدد بانکی به‌خاطر این است که سرمایه‌های کلانی دارم؛ یکی را وقتی می‌خواستم وام ازدواج بگیرم مجبور شدم باز کنم، آن دیگری به‌خاطر این بود که فلان سازمانی که با آن کار می‌کردم فقط دستمزد را به شرط بازکردن حساب در آن بانک پرداخت می‌کرد، یکی دیگر تنها بانکی بود که قبل از راه‌اندازی سیستم‌های خودپرداز و الکترونیکی شعبه‌اش نزدیک محل کارم بود و می‌توانستم کارهای بانکی‌ام را سریع انجام بدهم و آخری هم بانکی بود که مادر و پدرم در زمان کودکی به امید آینده‌ای روشن برایم در آن حساب باز کرده بودند و وقتی چندسال پیش خواستم آن را ببندم تا از شر این‌همه کارت رنگارنگ خلاص شوم، مسئول محترم با نگاهی براندازم کرد و گفت آخر کدام آدم عاقلی حسابی را که 30 سال سابقه دارد می‌بندد؟ بله، این‌طوری است که الان دارای چندین کارت بانکی هستم که گویا یکی‌شان ارزش زیرخاکی هم دارد و البته خدمات و مزایای هیچ‌کدام از این کارت‌های رنگارنگ فرق چندانی با هم ندارند و اگر بخواهم وام بگیرم، باید به‌ سراغ همان ماست‌بندی سر خیابانمان بروم و گردنم را کج کنم تا مردانگی به خرج دهد و بیاید ضامن وامم شود.‌قاعدتا مثل قاطبه مردم شریفی که این روزها از نگرانی بی‌ارزش‌شدن سرمایه مادی‌شان دارند هرطوری شده مطالعه و تحقیق می‌کنند تا بفهمند این ماجرای حباب بورس یعنی چه، باید من هم دست به چنین تحقیقی بزنم، اما چه کنم که در حال پژوهش روی مسئله مهمی به اسم سندرم پارک خودروی خود مقابل در پارکینگ دیگری هستم. ابدا فکر نکنید که این مسئله به‌خاطر اینکه هفته پیش راننده محترمی از ساعت 10 صبح ماشینش را مقابل در پارکینگ منزلمان گذاشته بود و هشت ساعت بعد لبخند به لب و معذرت‌گویان بازگشت فکرم را مشغول کرده. در طی 20 سال گذشته با وجود تعویض چندین منزل و به‌ویژه در ساختمان محل کارم به طور متوسط هر دو هفته یک‌بار با چنین پدیده‌ای روبه‌رو بوده‌ام. برای رودررویی با این پدیده روش‌های مختلفی مثل لبخند متقابل، تماس با پلیس 110، تو نیکی می‌کن و در دجله انداز و تو آدم نیستی هویجی را امتحان کرده‌ام، اما متأسفانه هیچ‌کدام در کاهش این پدیده تأثیر قابل‌توجهی نداشته‌اند. احتمال دارد که این سندرم هم ریشه در نوعی حباب داشته باشد؛ حبابی که از کارهای ضروری و مسابقه زندگی ساخته‌ایم و وقتی بترکد، همه‌مان را با هم پخش‌وپلا می‌کند.

این روزها از هر سه نفری که می‌بینم، یک نفر به دنبال سرمایه‌گذاری در بورس است و نفر دوم هم دارد اطلاعات لازم و کافی جمع می‌کند که آیا وارد این بازار بشود یا نه. مطمئن هستم که اگر به سراغ مغازه ماست‌فروشی سر خیابان هم بروم، نظرات جامع و کاملی درباره بورس دارد و چندتایی از دوستان و آشنایان هم تا همین الان اقدام به خرید سهام کرده‌اند. بانک‌هایی که در آنها حساب دارم در این هفته چند پیام مهرآمیز برایم فرستاده‌اند که به من فرصت داده‌اند بدون داشتن کد بورسی در خرید سهام شرکت کنم. البته فکر نکنید داشتن حساب‌های متعدد بانکی به‌خاطر این است که سرمایه‌های کلانی دارم؛ یکی را وقتی می‌خواستم وام ازدواج بگیرم مجبور شدم باز کنم، آن دیگری به‌خاطر این بود که فلان سازمانی که با آن کار می‌کردم فقط دستمزد را به شرط بازکردن حساب در آن بانک پرداخت می‌کرد، یکی دیگر تنها بانکی بود که قبل از راه‌اندازی سیستم‌های خودپرداز و الکترونیکی شعبه‌اش نزدیک محل کارم بود و می‌توانستم کارهای بانکی‌ام را سریع انجام بدهم و آخری هم بانکی بود که مادر و پدرم در زمان کودکی به امید آینده‌ای روشن برایم در آن حساب باز کرده بودند و وقتی چندسال پیش خواستم آن را ببندم تا از شر این‌همه کارت رنگارنگ خلاص شوم، مسئول محترم با نگاهی براندازم کرد و گفت آخر کدام آدم عاقلی حسابی را که 30 سال سابقه دارد می‌بندد؟ بله، این‌طوری است که الان دارای چندین کارت بانکی هستم که گویا یکی‌شان ارزش زیرخاکی هم دارد و البته خدمات و مزایای هیچ‌کدام از این کارت‌های رنگارنگ فرق چندانی با هم ندارند و اگر بخواهم وام بگیرم، باید به‌ سراغ همان ماست‌بندی سر خیابانمان بروم و گردنم را کج کنم تا مردانگی به خرج دهد و بیاید ضامن وامم شود.‌قاعدتا مثل قاطبه مردم شریفی که این روزها از نگرانی بی‌ارزش‌شدن سرمایه مادی‌شان دارند هرطوری شده مطالعه و تحقیق می‌کنند تا بفهمند این ماجرای حباب بورس یعنی چه، باید من هم دست به چنین تحقیقی بزنم، اما چه کنم که در حال پژوهش روی مسئله مهمی به اسم سندرم پارک خودروی خود مقابل در پارکینگ دیگری هستم. ابدا فکر نکنید که این مسئله به‌خاطر اینکه هفته پیش راننده محترمی از ساعت 10 صبح ماشینش را مقابل در پارکینگ منزلمان گذاشته بود و هشت ساعت بعد لبخند به لب و معذرت‌گویان بازگشت فکرم را مشغول کرده. در طی 20 سال گذشته با وجود تعویض چندین منزل و به‌ویژه در ساختمان محل کارم به طور متوسط هر دو هفته یک‌بار با چنین پدیده‌ای روبه‌رو بوده‌ام. برای رودررویی با این پدیده روش‌های مختلفی مثل لبخند متقابل، تماس با پلیس 110، تو نیکی می‌کن و در دجله انداز و تو آدم نیستی هویجی را امتحان کرده‌ام، اما متأسفانه هیچ‌کدام در کاهش این پدیده تأثیر قابل‌توجهی نداشته‌اند. احتمال دارد که این سندرم هم ریشه در نوعی حباب داشته باشد؛ حبابی که از کارهای ضروری و مسابقه زندگی ساخته‌ایم و وقتی بترکد، همه‌مان را با هم پخش‌وپلا می‌کند.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها