تأملات پشت چراغقرمز
الهام فخاری
دیشب که از شورا برمیگشتم کارهای روز و کارهای فردا را مرور میکردم. پشت چراغقرمز چهارراه جای و گاهِ درنگ است. چند چراغقرمز در راهم بوده؟ کجاها از بزرگراه رفتهام که پشت چراغقرمز نایستم؟ اصلا چراغقرمز کجاها برای شهر و درنگ و عدالت سودمند بودهاند؟
سخنم درباره چراغقرمز فقط مربوطبه همان پایه فلزی بالای خیابان نیست؛ از یک مفهوم کلیتر حرف میزنم.
هر ماه از تخلفها، اتهامها و رسیدگی گاهبهگاه به آنها خبری پخش میشود. جایی که ما بهگفته برخی دچار تورم قانون هستیم و شاید بشود گفت نشانههای راهنمایی و راهبری و جدولکشی و چراغقرمز اینقدر زیاد است، چگونه و چرا این همه ماجراست؟
آدمها چراغقرمزها را نمیبینند یا باور ندارند یا شاید چراغقرمزها را فقط برای دیگران میپذیرند.
از كارهای روزمره و خردهکاریهای خانه و کوچه و خیابان تا سازمانهای کلان و روندهای ملی، انگار باورهای بلندمدت و چشماندازهای جمعی کمرنگ هستند. اگر پلیس نباشد، تابلوی فلزی کنار خیابان یا حتی بازدارندههای سیمانی و آهنی هم نمیتوانند از ایستادن و گذاشتن خودروها بکاهند.
روزمره را که بازخوانی میکنی، میبینی هر کسی حق خود را پایمالشده میداند، درست یا نادرست. از آن بدتر اینکه هر که میخواهد به شیوه خود و هر جا و هرطور شده تلافی آن حق فرضی را از دیگران میگیرد و جبران میکند. اگر کسی به دیگری زور گفته، در صف نانوایی زده و نادرست پیش برده و رفته، انگار خشم و ناکامی انبار میشود و نخستین نگونبختی که در مسیر باشد باید تاوان آن را بپردازد، چهبسا فرزندت باشد، چهبسا همکار اداری یا همسایه یا نه؛ اصلا راننده خودروی کناری که به جبران حق در صف نانوایی حالا مجال آن مییابی زودتر از او بپیچی یا چراغقرمزی را رد کنی!
داشتم به آنهایی که برایشان قانون بهمثابه ابزار عدالت و نظمبخشی اصل است و روزبهروز انگار کمتر میشوند یا میان این همه خبر و میانبررویهای دیگران گوشهگیرتر شدهاند، فکر میکردم. آیا ما در این آشفتگیهای هیجانی راه به جایی میبریم؟ آیا با پندواندرز و پیامهای تبلیغاتی شهری یا رسانه ملی درست میشود؟ راهش حکمهای سنگین و دادگاههای گاهبهگاه است؟ پس چرا اینطور و اینجا هستیم؟
احساس امنیت، باور ذهنی به عدالت و انگیزه همراهی جمعی چیزی فراتر از سازههای بیرونی و شکلهای اداری هستند.
خیلیها فرضشان این است که راه پیشرفت کاری و سازمانی، برخورداری از یک اپ راهیابی مانند همینهاست که مردم برای گریز از ترافیک به کار میبرند، البته برای دانستن جای چراغ قرمزها، برای دانستن جایی که مأمور قانون کار سنجش و ارزیابی انجام میدهد تا بدانند کجا رنگ و شتابشان را تنظیم کنند. همینها برای بهبود پستهای اداری، کاری و سازمانی پرشتاب هستند و راه دررو زیاد بلدند و همینها هم جاهای دور از دسترسی رفتهاند. این الگوی موفقیت خطرناک است و راهیافتگان قانونمدار و رشدیافتگان بحق را هم دچار مسئله میکند. اینها هستند که وقتی در سازمانی زیاد شدند باور به قانون بهمثابه ابزار عدالت را سست میکنند. دنبال سازمان عجیبی نگردیم؛ اینها همهجا هستند و بقیه روزبهروز خستهتر کنار میکشند. چراغقرمزها روشن و خاموش میشوند، گاهی برای یک مسیر دستی سبز شده و نگه داشته میشوند و گاهی چشمکزن کار میکنند و ما جامعه 80میلیونی و بیش از 10 میلیون نفر در تهران پشت چراغقرمزها گاهی با هم دستبهیقه میشویم، گاهی خمیازه میکشیم و گاهی بر حال و روز اسفنددودکنها و خودمان چشمانمان تر میشود. راستی چراغقرمزها برای چه ساخته شدند،
چرا، کجا و چگونه نصب شدند و چگونه تنظیم میشوند؟ مشکل از ماست یا از چراغقرمزها؟
دیشب که از شورا برمیگشتم کارهای روز و کارهای فردا را مرور میکردم. پشت چراغقرمز چهارراه جای و گاهِ درنگ است. چند چراغقرمز در راهم بوده؟ کجاها از بزرگراه رفتهام که پشت چراغقرمز نایستم؟ اصلا چراغقرمز کجاها برای شهر و درنگ و عدالت سودمند بودهاند؟
سخنم درباره چراغقرمز فقط مربوطبه همان پایه فلزی بالای خیابان نیست؛ از یک مفهوم کلیتر حرف میزنم.
هر ماه از تخلفها، اتهامها و رسیدگی گاهبهگاه به آنها خبری پخش میشود. جایی که ما بهگفته برخی دچار تورم قانون هستیم و شاید بشود گفت نشانههای راهنمایی و راهبری و جدولکشی و چراغقرمز اینقدر زیاد است، چگونه و چرا این همه ماجراست؟
آدمها چراغقرمزها را نمیبینند یا باور ندارند یا شاید چراغقرمزها را فقط برای دیگران میپذیرند.
از كارهای روزمره و خردهکاریهای خانه و کوچه و خیابان تا سازمانهای کلان و روندهای ملی، انگار باورهای بلندمدت و چشماندازهای جمعی کمرنگ هستند. اگر پلیس نباشد، تابلوی فلزی کنار خیابان یا حتی بازدارندههای سیمانی و آهنی هم نمیتوانند از ایستادن و گذاشتن خودروها بکاهند.
روزمره را که بازخوانی میکنی، میبینی هر کسی حق خود را پایمالشده میداند، درست یا نادرست. از آن بدتر اینکه هر که میخواهد به شیوه خود و هر جا و هرطور شده تلافی آن حق فرضی را از دیگران میگیرد و جبران میکند. اگر کسی به دیگری زور گفته، در صف نانوایی زده و نادرست پیش برده و رفته، انگار خشم و ناکامی انبار میشود و نخستین نگونبختی که در مسیر باشد باید تاوان آن را بپردازد، چهبسا فرزندت باشد، چهبسا همکار اداری یا همسایه یا نه؛ اصلا راننده خودروی کناری که به جبران حق در صف نانوایی حالا مجال آن مییابی زودتر از او بپیچی یا چراغقرمزی را رد کنی!
داشتم به آنهایی که برایشان قانون بهمثابه ابزار عدالت و نظمبخشی اصل است و روزبهروز انگار کمتر میشوند یا میان این همه خبر و میانبررویهای دیگران گوشهگیرتر شدهاند، فکر میکردم. آیا ما در این آشفتگیهای هیجانی راه به جایی میبریم؟ آیا با پندواندرز و پیامهای تبلیغاتی شهری یا رسانه ملی درست میشود؟ راهش حکمهای سنگین و دادگاههای گاهبهگاه است؟ پس چرا اینطور و اینجا هستیم؟
احساس امنیت، باور ذهنی به عدالت و انگیزه همراهی جمعی چیزی فراتر از سازههای بیرونی و شکلهای اداری هستند.
خیلیها فرضشان این است که راه پیشرفت کاری و سازمانی، برخورداری از یک اپ راهیابی مانند همینهاست که مردم برای گریز از ترافیک به کار میبرند، البته برای دانستن جای چراغ قرمزها، برای دانستن جایی که مأمور قانون کار سنجش و ارزیابی انجام میدهد تا بدانند کجا رنگ و شتابشان را تنظیم کنند. همینها برای بهبود پستهای اداری، کاری و سازمانی پرشتاب هستند و راه دررو زیاد بلدند و همینها هم جاهای دور از دسترسی رفتهاند. این الگوی موفقیت خطرناک است و راهیافتگان قانونمدار و رشدیافتگان بحق را هم دچار مسئله میکند. اینها هستند که وقتی در سازمانی زیاد شدند باور به قانون بهمثابه ابزار عدالت را سست میکنند. دنبال سازمان عجیبی نگردیم؛ اینها همهجا هستند و بقیه روزبهروز خستهتر کنار میکشند. چراغقرمزها روشن و خاموش میشوند، گاهی برای یک مسیر دستی سبز شده و نگه داشته میشوند و گاهی چشمکزن کار میکنند و ما جامعه 80میلیونی و بیش از 10 میلیون نفر در تهران پشت چراغقرمزها گاهی با هم دستبهیقه میشویم، گاهی خمیازه میکشیم و گاهی بر حال و روز اسفنددودکنها و خودمان چشمانمان تر میشود. راستی چراغقرمزها برای چه ساخته شدند،
چرا، کجا و چگونه نصب شدند و چگونه تنظیم میشوند؟ مشکل از ماست یا از چراغقرمزها؟