جهان در پشت عینک دودی
عبدالرحمن نجلرحیم. مغزپژوه
مدتهاست که مناقشهای پایاننیافته بر سر رابطه منش و شخصیت و تجربیات زندگی خصوصی و اجتماعی هنرمند با شکل و محتوای خلاقیت و سبک هنری او در جریان است. عدهای معتقدند ویژگیهای روانی، عاطفی، شخصیتی و رفتار خصوصی و جمعی هنرمند به خلاقیت و سبک هنری او ارتباطی ندارد. اغلب از آنها میشنویم که فلان هنرمند ضعف، عیب و گرفتاری روانی خاصی داشته و درعینحال هنرمند خلاق درجهیکی بوده است. این عده رابطه معناداری بین خلاقیت و خصوصیات روانی قائل نیستند. بدیهی است که از نظر آنها، در تجزیه و تحلیل کار هنری نیز پرداختن به شخصیت و احوال فردی و اجتماعی هنرمند کمکی به فهم اثر هنری نمیکند؛ ولی آیا واقعا چنین است و باید این دوشقهکردن (دایکوتومی) بین انسان اجتماعی و تولیدات خلاقانه او را پذیرفت؟ بهعنوان مثال، این روزها چاپ کتابی از پارهنامههای شخصی عباس کیارستمی به همسرش (من خانهم) موجب دعوای حقوقی بین وارثان (دو برادر) شده است. یک طرف دعوا مدعی است نامهها در حریم خصوصی متوفی تلقی میشود و ربطی به آثار هنری او ندارد و نباید انتشار یابد. واقعیت این است که خطکشی بین زندگی خصوصی و عمومی درباره افرادی که کارهایشان اقبال عام و بینالمللی پیدا کرده و نیاز به تحلیل همهجانبه دارد، کاری بسیار دشوار است. چه بسا که روشنشدن چموخمهای زندگی خصوصی آنها در تحلیل چگونگی کارهای خلاقانهشان، گرهگشا هم باشد؛ اما طرح این مسئله در فرهنگ کشور ما حتی با پیچیدگیها و گرههای کور بیشتری روبهرو است؛ چراکه ما نشان دادیم دوست داریم شخصیتهای مطرح کشور خود را به عرش اعلا ببریم و تا میتوانیم آنها را از هر نظر بدون نقص و عیب جلوه دهیم؛ بنابراین روشنشدن زیروبمهای زندگی خصوصی و احیانا نقطهضعفهای شخصیتی آنها ناروا و ناپسند جلوه میکند و اینطور وانمود میشود که این کارها از درجه اعتبار هنرمند میکاهد؛ بنابراین سعی میشود تا خصوصیات شخصیتی و اتوبیوگرافی افراد مشهور و صاحب اعتبار اجتماعی و دارای آثار بهجاماندنی، مخفی بماند و برای تحلیل کارهای خلاقانه آنها هیچوقت نتوان به زندگی شخصیشان رجوع کرد. هنرمندان و افراد با خلاقیتهای استثنائی هم میتوانند شخصیت و رفتاری داشته باشند که احیانا در قالب هنجارهای متداول نگنجد یا در رشد شخصیتی، عاطفی و شناختیشان اختلالاتی پیش آمده باشد که در کار خلاقانه آنها منعکس باشد و در پارهای موارد حتی باعث شکوفایی هنرشان نیز شده باشد. به قول نیچه، مرض یا بیماری و رنج حاصل از آن حتی میتواند مقدمه تغییر و تحول در راستای خلاقیت و تعالی باشد. اغلب، نبوغ، بهعنوان استثنائی بر قاعده، هنجارهای معمول را پس میزند. شواهد بسیاری دال بر این است که عباس کیارستمی دچار سندروم اسپرگر خلاق همراه با استعداد خارقالعاده بوده که او را در هنر سینما صاحبسبک و پرآوازه کرده است. بدیهی است که نقدهای سرزنشکننده و تحقیرآمیز افرادی مانند مسعود فراستی که فیلمهای کیارستمی را پر از نمایش مشکلات ذهن بیمار او میدانند که ارزش هنری ندارد، سوگیری مغرضانه به نظر میرسد؛ زیرا با ذکر همان دلایل میتوان خلاقیت هنری کیارستمی را ستود که توانسته تنهاییها، ترسها و فرارهای پنهان در ذهن بدنمند خود را با مخاطبان آثارش به اشتراک بگذارد؛ بهطوریکه منتقد یادشده هم توانسته از آن سر دربیاورد؛ با وجود اینکه آنها را مخرب و ضدهنری ارزیابی میکند. برای منتقدانی از این دست، حتی عینک دودی کیارستمی نیز همیشه نماد روشنفکر فراری از معضلات اجتماعی تلقی میشود. در فیلم معروف آژانس شیشهای (۱۳۷۹)، ابراهیم حاتمیکیا، با اشارهای طعنهآمیز به کیارستمی، کاراکتری با عینک دودی را نشان میدهد که در بحبوحه جریان جنگ، درگیری و گروگانگیری، تنها نگرانیاش رفتن به خارج از کشور برای شرکت در جشنواره سینمایی است. صرفنظر از هر قضاوت نادرست و غرضورزانهای، این سؤال مطرح است که چرا عباس کیارستمی همیشه و در هر موقعیتی، در تاریکی و روشنایی، عینک دودی به چشم داشته است. او خودش بهشوخی گفته بود که هر وقت میخواهم کسی من را نشناسد، عینک را از چشمم برمیدارم. عینک دودی چنان همیشه با او بوده که حتی روی تخت بیمارستان در هنگام بیماری سخت هم از او جدا نشده است. حتی سردیس پس از مرگش را هم با عینک تیره به چشم ساختهاند. اگر کنجکاو باشید، فقط دو بار در عکسهایش مستقیم میتوانید چشمهایش را ببینید: یک بار که فخرالدین فخرالدینی، عکاس، توانسته با استفاده از تاباندن پنج نورافکن، چشمهایش را از پشت عینک دودی نشان بدهد و بار دیگر در جشنواره ونیز (۱۳۸۷) و شرکت در نمایش خارج از مسابقه فیلم شیرین که کیارستمی برای مدت کوتاهی عینک دودیاش را از روی چشمهایش برمیدارد و روی پیشانیاش گیر میدهد. با رجوع به عکسهای دوران کودکی و مقایسه با عکسهایی که چشمهای او از مخفیگاه خارج شده، میتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا کیارستمی از مختصر غیرقرینگی و استرابیسم چشمیاش ناراحت بوده و سعی در پوشاندن آن با عینک دودی داشته است؟ به نظر نمیرسد دلیل قانعکنندهای باشد. کیارستمی خودش دلیل استفاده همیشگی از عینک دودیاش را حساسیت به نور میدانست؛ ولی آیا حساسیت چشمی به نور برای عینک دودی زدن در هر شرایط نوری توجیهپذیر است؟ جالب اینکه مطالعات نشان دادهاند در بیش از 50 درصد افراد دارای شخصیت اسپرگری به علت نحوه خاص رشد مغزی، کرتکس بیناییشان حساسیت بیش از حدی به طول موجهای خاص نوری تابانده به چشم دارد. این حساسیت خاص که گاه موجب اختلال در ادراک بینایی، سردرد، خستگی و نبود تمرکز میشود، به «سندروم ایرلن» معروف است؛ اما دلیل مهمتر و قانعکنندهتری از نظر مغزپژوهی اجتماعی و شناخت بدنمند وجود دارد که به شخصیت خاص کیارستمی و قدرت استثنائی خلاقیت او برای ایجاد سبک سینماییاش مرتبط است. این تمایل پایدار به استفاده از عینک دودی میتواند برای فرار از نگاه دیگران، بدون برانگیختن توجه آنها باشد. اغلب اسپرگریهای باهوش و خلاق از این حربه استفاده میکنند. فرار از چشمبهچشمشدن و نگاه مستقیم که در سبک فیلمسازی کیارستمی نیز بهخوبی آشکار است. شاید بههمینعلت محبوبترین مکان فیلمبرداری کیارستمی در بیشتر فیلمهای مهم او، اتومبیل است که دو نفر در کنار هم (نه روبهروی هم) نشستهاند و بدون اینکه به هم چشم بدوزند، از دنیای خود میگویند. در کمتر صحنهای از فیلم کیارستمی میبینیم که نابازیگرهای او هم میل چشمبهچشمشدن با هم را داشته باشند. کیارستمی در مقابل سؤال یکی از خبرنگاران، پس از نمایش فیلم «کپی برابر اصل» که میپرسد: چرا وقتی بازیگر زن و مرد فیلم، در روبهروی هم و چشمدرچشم قرار میگیرند، عصبی میشوند و شروع به جدل لفظی میکنند؟ میگوید: سؤال بسیار خوبی است! عینک دودی کیارستمی، تنها یک نمونه از دیگر نشانههای افشانشدهای است که نشان میدهد چگونه نحوه شکلگیری رگههای اسپرگری شخصیت او و محدودیتهای مربوط به آن میتواند در تعیین نوع سبک هنری او دخالت داشته باشد. همانطور که بنا بر ادعای مایکل فیتز جرالد در کتاب زایش خلاقیت هنری (۲۰۰۵) رگههایی از شخصیت اسپرگری در خلاقیت هنری کسانی مانند لویس کارول، هانس کریستین اندرسون، جورج اورول و اندی وارهول نیز نمایان است.
مدتهاست که مناقشهای پایاننیافته بر سر رابطه منش و شخصیت و تجربیات زندگی خصوصی و اجتماعی هنرمند با شکل و محتوای خلاقیت و سبک هنری او در جریان است. عدهای معتقدند ویژگیهای روانی، عاطفی، شخصیتی و رفتار خصوصی و جمعی هنرمند به خلاقیت و سبک هنری او ارتباطی ندارد. اغلب از آنها میشنویم که فلان هنرمند ضعف، عیب و گرفتاری روانی خاصی داشته و درعینحال هنرمند خلاق درجهیکی بوده است. این عده رابطه معناداری بین خلاقیت و خصوصیات روانی قائل نیستند. بدیهی است که از نظر آنها، در تجزیه و تحلیل کار هنری نیز پرداختن به شخصیت و احوال فردی و اجتماعی هنرمند کمکی به فهم اثر هنری نمیکند؛ ولی آیا واقعا چنین است و باید این دوشقهکردن (دایکوتومی) بین انسان اجتماعی و تولیدات خلاقانه او را پذیرفت؟ بهعنوان مثال، این روزها چاپ کتابی از پارهنامههای شخصی عباس کیارستمی به همسرش (من خانهم) موجب دعوای حقوقی بین وارثان (دو برادر) شده است. یک طرف دعوا مدعی است نامهها در حریم خصوصی متوفی تلقی میشود و ربطی به آثار هنری او ندارد و نباید انتشار یابد. واقعیت این است که خطکشی بین زندگی خصوصی و عمومی درباره افرادی که کارهایشان اقبال عام و بینالمللی پیدا کرده و نیاز به تحلیل همهجانبه دارد، کاری بسیار دشوار است. چه بسا که روشنشدن چموخمهای زندگی خصوصی آنها در تحلیل چگونگی کارهای خلاقانهشان، گرهگشا هم باشد؛ اما طرح این مسئله در فرهنگ کشور ما حتی با پیچیدگیها و گرههای کور بیشتری روبهرو است؛ چراکه ما نشان دادیم دوست داریم شخصیتهای مطرح کشور خود را به عرش اعلا ببریم و تا میتوانیم آنها را از هر نظر بدون نقص و عیب جلوه دهیم؛ بنابراین روشنشدن زیروبمهای زندگی خصوصی و احیانا نقطهضعفهای شخصیتی آنها ناروا و ناپسند جلوه میکند و اینطور وانمود میشود که این کارها از درجه اعتبار هنرمند میکاهد؛ بنابراین سعی میشود تا خصوصیات شخصیتی و اتوبیوگرافی افراد مشهور و صاحب اعتبار اجتماعی و دارای آثار بهجاماندنی، مخفی بماند و برای تحلیل کارهای خلاقانه آنها هیچوقت نتوان به زندگی شخصیشان رجوع کرد. هنرمندان و افراد با خلاقیتهای استثنائی هم میتوانند شخصیت و رفتاری داشته باشند که احیانا در قالب هنجارهای متداول نگنجد یا در رشد شخصیتی، عاطفی و شناختیشان اختلالاتی پیش آمده باشد که در کار خلاقانه آنها منعکس باشد و در پارهای موارد حتی باعث شکوفایی هنرشان نیز شده باشد. به قول نیچه، مرض یا بیماری و رنج حاصل از آن حتی میتواند مقدمه تغییر و تحول در راستای خلاقیت و تعالی باشد. اغلب، نبوغ، بهعنوان استثنائی بر قاعده، هنجارهای معمول را پس میزند. شواهد بسیاری دال بر این است که عباس کیارستمی دچار سندروم اسپرگر خلاق همراه با استعداد خارقالعاده بوده که او را در هنر سینما صاحبسبک و پرآوازه کرده است. بدیهی است که نقدهای سرزنشکننده و تحقیرآمیز افرادی مانند مسعود فراستی که فیلمهای کیارستمی را پر از نمایش مشکلات ذهن بیمار او میدانند که ارزش هنری ندارد، سوگیری مغرضانه به نظر میرسد؛ زیرا با ذکر همان دلایل میتوان خلاقیت هنری کیارستمی را ستود که توانسته تنهاییها، ترسها و فرارهای پنهان در ذهن بدنمند خود را با مخاطبان آثارش به اشتراک بگذارد؛ بهطوریکه منتقد یادشده هم توانسته از آن سر دربیاورد؛ با وجود اینکه آنها را مخرب و ضدهنری ارزیابی میکند. برای منتقدانی از این دست، حتی عینک دودی کیارستمی نیز همیشه نماد روشنفکر فراری از معضلات اجتماعی تلقی میشود. در فیلم معروف آژانس شیشهای (۱۳۷۹)، ابراهیم حاتمیکیا، با اشارهای طعنهآمیز به کیارستمی، کاراکتری با عینک دودی را نشان میدهد که در بحبوحه جریان جنگ، درگیری و گروگانگیری، تنها نگرانیاش رفتن به خارج از کشور برای شرکت در جشنواره سینمایی است. صرفنظر از هر قضاوت نادرست و غرضورزانهای، این سؤال مطرح است که چرا عباس کیارستمی همیشه و در هر موقعیتی، در تاریکی و روشنایی، عینک دودی به چشم داشته است. او خودش بهشوخی گفته بود که هر وقت میخواهم کسی من را نشناسد، عینک را از چشمم برمیدارم. عینک دودی چنان همیشه با او بوده که حتی روی تخت بیمارستان در هنگام بیماری سخت هم از او جدا نشده است. حتی سردیس پس از مرگش را هم با عینک تیره به چشم ساختهاند. اگر کنجکاو باشید، فقط دو بار در عکسهایش مستقیم میتوانید چشمهایش را ببینید: یک بار که فخرالدین فخرالدینی، عکاس، توانسته با استفاده از تاباندن پنج نورافکن، چشمهایش را از پشت عینک دودی نشان بدهد و بار دیگر در جشنواره ونیز (۱۳۸۷) و شرکت در نمایش خارج از مسابقه فیلم شیرین که کیارستمی برای مدت کوتاهی عینک دودیاش را از روی چشمهایش برمیدارد و روی پیشانیاش گیر میدهد. با رجوع به عکسهای دوران کودکی و مقایسه با عکسهایی که چشمهای او از مخفیگاه خارج شده، میتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا کیارستمی از مختصر غیرقرینگی و استرابیسم چشمیاش ناراحت بوده و سعی در پوشاندن آن با عینک دودی داشته است؟ به نظر نمیرسد دلیل قانعکنندهای باشد. کیارستمی خودش دلیل استفاده همیشگی از عینک دودیاش را حساسیت به نور میدانست؛ ولی آیا حساسیت چشمی به نور برای عینک دودی زدن در هر شرایط نوری توجیهپذیر است؟ جالب اینکه مطالعات نشان دادهاند در بیش از 50 درصد افراد دارای شخصیت اسپرگری به علت نحوه خاص رشد مغزی، کرتکس بیناییشان حساسیت بیش از حدی به طول موجهای خاص نوری تابانده به چشم دارد. این حساسیت خاص که گاه موجب اختلال در ادراک بینایی، سردرد، خستگی و نبود تمرکز میشود، به «سندروم ایرلن» معروف است؛ اما دلیل مهمتر و قانعکنندهتری از نظر مغزپژوهی اجتماعی و شناخت بدنمند وجود دارد که به شخصیت خاص کیارستمی و قدرت استثنائی خلاقیت او برای ایجاد سبک سینماییاش مرتبط است. این تمایل پایدار به استفاده از عینک دودی میتواند برای فرار از نگاه دیگران، بدون برانگیختن توجه آنها باشد. اغلب اسپرگریهای باهوش و خلاق از این حربه استفاده میکنند. فرار از چشمبهچشمشدن و نگاه مستقیم که در سبک فیلمسازی کیارستمی نیز بهخوبی آشکار است. شاید بههمینعلت محبوبترین مکان فیلمبرداری کیارستمی در بیشتر فیلمهای مهم او، اتومبیل است که دو نفر در کنار هم (نه روبهروی هم) نشستهاند و بدون اینکه به هم چشم بدوزند، از دنیای خود میگویند. در کمتر صحنهای از فیلم کیارستمی میبینیم که نابازیگرهای او هم میل چشمبهچشمشدن با هم را داشته باشند. کیارستمی در مقابل سؤال یکی از خبرنگاران، پس از نمایش فیلم «کپی برابر اصل» که میپرسد: چرا وقتی بازیگر زن و مرد فیلم، در روبهروی هم و چشمدرچشم قرار میگیرند، عصبی میشوند و شروع به جدل لفظی میکنند؟ میگوید: سؤال بسیار خوبی است! عینک دودی کیارستمی، تنها یک نمونه از دیگر نشانههای افشانشدهای است که نشان میدهد چگونه نحوه شکلگیری رگههای اسپرگری شخصیت او و محدودیتهای مربوط به آن میتواند در تعیین نوع سبک هنری او دخالت داشته باشد. همانطور که بنا بر ادعای مایکل فیتز جرالد در کتاب زایش خلاقیت هنری (۲۰۰۵) رگههایی از شخصیت اسپرگری در خلاقیت هنری کسانی مانند لویس کارول، هانس کریستین اندرسون، جورج اورول و اندی وارهول نیز نمایان است.