بازتاب «یک کتاب دو نویسنده: ملکوت بهرام صادقی»*
الهیاتِ ملکوت
کیهان خانجانی
بخشی از ادبیات مدرن جهان موضوع و مضمون و گفتمانی الهیاتی دارند؛ کافکا و فاکنر و بولگاکف در قرن بیست، تالستوی و داستایفسکی و ملویل در قرن نوزده، و پیش از آن، دانته و ریلکه و گوته و غیره. اما در ادبیات مدرن ایران، کسانی که سنت الهیات را بشناسند و البته نگاه انتقادی به این مبحث داشته باشند، اندکاند.
بهرام صادقی در بیستوپنجسالگی ملکوت را نوشت. با آن تجربه اندکِ الهیاتی اگر داستانی کوتاه با این نگرش نوشته میشد، بنا به سنت درخشان داستان کوتاه فارسی که یکی از قلههایش هم اوست، به حتم از عهده این پروژه مهم به طور کامل برمیآمد؛ اما رسیدن به نگاهی قائم به ذات و غیرسردرگم برای نگرش انتقادی به الهیات، در حجم رمانی حتی کوتاه، در ایران بسیار دشوار است. «دکتر حاتم» نیز به این موضوع اشاره میکند که نمیداند نقطه اتکای او در نگرش الهیاتی چیست: «درد من این است، نمیدانم آسمان را قبول کنم یا زمین را، ملکوت کدامیک را؟ آنها برایم جاذبه بخصوصی دارند. من مثل خردهآهنی میان این دو قطب نیرومند و متضاد چرخ میخورم».
بیاییم نگرش الهیاتی را در عناصر این کتاب و اجرای آن ردیابی کنیم:
عنصر اولی که میتوان با نگرش الهیاتی در این اثر به آن پرداخت «زمان» است.
یک شب تا به صبح و بعد یک شب تا به صبح دیگر. و تعداد تمام روزهای یادشده اعداد مقدس هفت یا چهل. چرا شب بهعنوان زمان حادثشدن اتفاقها انتخاب شده است؟ دوستان میتوانستند تا نزدیک صبح به عیش مشغول باشند و بعد جن در آقای مودت حلول کند و به سراغ دکتر حاتم بروند و نیازی نبود به حدود یک صفحه مقدمهچینی درباره ساعت کار مطب او. اما صادقی رندانه چنین کرده است. شب در بسیاری از آثاری که نگرش الهیاتی دارند، بهترین زمان برای رخدادهاست. آلن پو در «زوال خاندان آشر»، هاثورن در «گودمن براون جوان»، موپاسان در «هورلا» و... چنین کردهاند. غیریتی سوبژکتیو در شب هست که جولانگاه خوبی است برای نگرش الهیاتی. در ادبیات داستانی فارسی نیز چنین بوده است؛ جمالزاده در «درد دل ملاقربانعلی»، هدایت در «تاریکخانه»، چوبک در «چراغ آخر» و... .
پیامبران که غالبا نخست به شبانی مشغول بودند و در گرمسیر بالاجبار گوسفندان را شبها به چرا میبردند، با فراخنای آسمان و شب و ستارگان و ماه و شهاب مواجه میشدند. نیکوترین «جای» و «گاه» برای نگرش الهیاتی. صادقی اهل اصفهان بود. فلات مرکزی ایران بهترین شبها را دارد برای چنین نگرشی. و عجیب نیست که غالب نویسندگانش چنین نگرشی را سوژه انتقادی داستان خویش میکردند؛ جمالزاده در «صحرای محشر»، هوشنگ گلشیری در «معصوم پنجم»، تقی مدرسی در «یکلیا و تنهایی او»، هرمز شهدادی در «شب هول»، محمد کلباسی در داستانهای کوتاهش. و عجیب نیست اگر مترجمانشان دنبال بورخس باشند که سرآمد نگرش الهیاتی در داستاننویسی است. و عجیب نیست که غالب این نویسندگان و مترجمان پدر یا عمو یا جد یا کسی را که روحانی بوده باشد در اقوام خود داشتهاند. و عجیب نیست که تنها گزیده داستان ترجمه در فارسی که به تمامی داستانها انتقادی الهیاتی را در خود داشته باشد با عنوان «طوق طلا» به ترجمه احمد میرعلایی است. و عجیب نیست که اصفهان بشود پایتخت صفویه. گویی صادقی در دوئیت ماتریالیسم پزشکی و دغدغه الهیات میزیست. شب و سوسوهایش، شمعهای لرزان از بادش، سایههایش،
کنتراستش، صداهای سکوتش، رعدوبرقش، بهترین هنگام برای داستانهایی است با درونمایه الهیاتی.
عنصر دومی که میتوان با نگرش الهیاتی در این اثر به آن پرداخت «شخصیت» است.
صادقی بهگونهای شخصیتها را از زن و مرد انتخاب کرده است که مانند داستانهای کوتاهش هم کارکرد تیپ داشته باشند، هم شخصیت. آنها بهمثابه نمایندهای از یک تفکر و طبقه حضور دارند: «ناشناس» (در هر جمعی هست. مشکوک و مخوف. کمحرف، ناظر، کاریزماتیک. گویی بالاتر از طبقات اجتماع). «جوان منشی» (بهترین نماینده طبقه متوسط، راضی است به زن و شغل و دوستان و طبقه اجتماعیاش). «مرد چاق» (گویی از درون کاریکاتورهای نماینده طبقه مرفه بیدرد درآمده است). «شکو» (خدمتکار. نماینده طبقه کف اجتماع. بههمراه همسر فعلی حاتم که گویی نماینده «جنس دوم» است، انتقام خود را از دکتر میگیرند). «آقای مودت» (که میان دوستان فقط او نام دارد اما نامش صفت است. جن درون «دوستی» رفته بود). «دکتر حاتم» (که معنای نامش بخشنده است. او عطای مرگ را بخشی از بخشندگی میداند. مانند بسیاری از موجودات اساطیری سرش با تنهاش تفاوت دارد و دو قسمت بدنش در دو زمان سیر میکنند. جالب اینکه بسیاری از قاتلان زنجیرهای معتقدند قربانیان خود را از نکبت خلاص کردهاند و منجی مابقی جامعه بودهاند. دکتر حاتم نگرشی آخرالزمانی دارد، معتقد است به فرج بعد از شدت، و: (عالمی
دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی). «ملکوت» (که بر دو قسم است، ملکوت زمین و ملکوت آسمان). یکی همسر منشی و یکی همسر سابق دکتر. و همین دو قسم بودن، اثیری و لکاتگی و ثنویتهای دیگر در این اثر، سبب میشود که بسیارانی «ملکوت» را تحت تأثیر «بوف کور» بدانند. البته تأثیر دال بر تقلید نیست. «آقای م.ل» (که یکی از متفاوتترین شخصیتهای ادبیات داستانی ماست. او مانند آیینهای کهن خود را تنبیه میکند تا هزینه گناهانش را بپردازد و به رهایی دست یابد. ماجرای جسم و الهیات ماجرایی طولانی است در تاریخ. در ادبیات کهن فارسی نیز از بسیارانی نام برده میشود که برای استغفار به اعتکاف میروند و وقتی بازمیگردند، جسمشان جسم سابق نیست. «حلاج را شپش بود هر یک دودانگی» و در بسیاری از مواقع چنین هزینهای باید بالاجبار داده شود. مصادیق بسیارش را در کتاب «تاریخ سختکُشی» میتوان یافت؛ حتی دو فصل دارد با عناوین بریدن اندامها و پارهپارهکردن). همینطور میتوان سایر تیپ/ شخصیتها را پی گرفت. صادقی گویی این آدمها را بهمثابه مشت نمونه خروار ایران/ جهان گردهم آورده است.
عنصر سومی که میتوان با نگرش الهیاتی در این اثر به آن پرداخت «ساختار زبان» است.
از نشانههای مختلف این اثر همزمان میتوان دو خوانش اسلامی و مسیحی داشت. به تأسی از قرآن و «سفر پیدایش» شش فصل دارد به نشانه اینکه خداوند هستی را در شش روز آفرید. زاویه دید و سطح زبان در هر فصل تغییر میکند و این «سمفونی زبانی» یکی از حسنهای ویژه اثر است. زبان فصل اول، با زاویه دید دانای کل، مانند بسیاری از داستانهای کوتاه صادقی مبتنی بر شیوه «فاصلهگذاری» است و البته اندکی طنز که آنهم از ویژگیهای این شیوه است. زبان فصل دوم، با زاویه دید اولشخص، نثر مراسلات و کتابت و خاطرات است به روایت آقای م.ل زبان فصل سوم، با زاویه دید اولشخص، زبانی رمانتیک و درونگرایانه است، بازهم به روایت آقای م.ل زبان فصل چهارم، از زاویه دید دانای کل محدود به دکتر حاتم، تفاوتش با زبان فصل اول در این است که به شیوه فاصلهگذاری نیست و طنزی خفیف نیز ندارد. زبان فصل پنجم، از زاویه دید دانای کل محدود به آقای م.ل و گفتوگویش با دکتر حاتم نزدیک به زبان معیار رئالیسم است. و زبان فصل ششم مانند فصل نخست است و زاویه دیدش نیز به همان شکل؛ یعنی بازمیگردیم به مکان باغ (فردوس برین) و «آدم»های فصل اول، با این تفاوت که آنها در فصل اول به
دیدار دکتر حاتم در شهر (دیر خرابآباد) رفته بودند، این بار دکتر حاتم (شیطان) برای دیدن آنها به بیرون شهر میآید.
فرم تکهتکه با مضمون قطعهقطعهشدگی م.ل همخوان است و حتی بد نیست در مقالی جداگانه براساس مقاله درخشان «بدن تکهتکهشده» نوشته لیندا ناکلین، خوانشی دیگر از آن داشت. این فرم مدور است و به ابتدا برمیگردد، با این تفاوت که هم آدمها متحول شدهاند، هم فاجعهای در راه است، با این جمله پایانی: «سپیده سر زده». نخستین روز از زندگی جهان و آدمهای تازه. کارکرد فرم و تنوع ساختار زاویه دید و زبان نشان از شناخت صادقی از ادبیات مدرن و کاربست آن دارد. مورد مهمی که باید در نظر گرفت، پیشانینوشتهای هر فصل است که بر درونمایه الهیاتی اثر تأکید دارد، از قرآن و انجیل و مثنوی معنوی، سه کلانمتن متن الهیاتی. میتوان سراغ همان سوره از قرآن و همان بخش از انجیل و همان شعر از مولوی رفت و مفاهیم آن را در اثر گشود.
پس مشکل ملکوت با اینهمه ظرایف و عمق محتوا در کجاست؟ در عدم توازن «گذشته الهیاتی» با «اکنون الهیاتی»؛ در عدم توازن فلشبکها و زمان حال.
صادقی استاد نوشتن از زمان حال شخصیتهاست. غالب داستانهای او زمان خطی دارند و زمان حال برجسته است؛ چراکه به دنبال عمل و عکسالعمل و دیالوگ و فضای اکنون شخصیتهای سرگشته است. زمان حال در داستانهای او غالبا بدون فلشبک است و اگر قرار است گذشتهای گفته شود، به صورت اشارهای از جانب شخصیت یا دانای کل گفته میشود. هر فصل از «ملکوت» که بدون فلشبک به گناه شخصیت است، چه در فصول آقای م.ل و چه در فصل دکتر حاتم، درخشان است. فصول زمان حال این رمان کاملا مدرنیستی است، مبتنی بر اجزا و دقایق اکنون شخصیتها، اما گویی در فلشبکها با زبان و روایتی پیشامدرنیستی روبهروییم؛ ادغامی از رمانتیسیسم و ناتورالیسم. آدمها و صحنهها و جنایت ساخته نمیشوند، به شکلی کلگرایانه و تقدیری گفته میشوند.
آن حجم از این اثر که همراه بوده است با ایده و طرح و تخیل شگرف و عمیق و مدرن نویسنده، در فصول زمان حال، کتاب از درخشانترین متنهای تاریخ ادبیات داستانی ماست. اگرچه درونمایهاش عمیقا ما را نگران میکند و به فکر میبرد که چه در ذهن نویسندهاش میگذشته که دکتر حاتم به چنین ایدهای سیاه و غیرانسانی میرسد به دلیل: «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / آدم آورد به این دیر خرابآبادم».
* «نوبت تنعم تن»، یک کتاب، دو نویسنده: ملکوتِ بهرام صادقی به روایتِ احمد غلامی و لیلی گلستان، روزنامه «شرق»، چهارشنبه 11 تیر 1399.
بخشی از ادبیات مدرن جهان موضوع و مضمون و گفتمانی الهیاتی دارند؛ کافکا و فاکنر و بولگاکف در قرن بیست، تالستوی و داستایفسکی و ملویل در قرن نوزده، و پیش از آن، دانته و ریلکه و گوته و غیره. اما در ادبیات مدرن ایران، کسانی که سنت الهیات را بشناسند و البته نگاه انتقادی به این مبحث داشته باشند، اندکاند.
بهرام صادقی در بیستوپنجسالگی ملکوت را نوشت. با آن تجربه اندکِ الهیاتی اگر داستانی کوتاه با این نگرش نوشته میشد، بنا به سنت درخشان داستان کوتاه فارسی که یکی از قلههایش هم اوست، به حتم از عهده این پروژه مهم به طور کامل برمیآمد؛ اما رسیدن به نگاهی قائم به ذات و غیرسردرگم برای نگرش انتقادی به الهیات، در حجم رمانی حتی کوتاه، در ایران بسیار دشوار است. «دکتر حاتم» نیز به این موضوع اشاره میکند که نمیداند نقطه اتکای او در نگرش الهیاتی چیست: «درد من این است، نمیدانم آسمان را قبول کنم یا زمین را، ملکوت کدامیک را؟ آنها برایم جاذبه بخصوصی دارند. من مثل خردهآهنی میان این دو قطب نیرومند و متضاد چرخ میخورم».
بیاییم نگرش الهیاتی را در عناصر این کتاب و اجرای آن ردیابی کنیم:
عنصر اولی که میتوان با نگرش الهیاتی در این اثر به آن پرداخت «زمان» است.
یک شب تا به صبح و بعد یک شب تا به صبح دیگر. و تعداد تمام روزهای یادشده اعداد مقدس هفت یا چهل. چرا شب بهعنوان زمان حادثشدن اتفاقها انتخاب شده است؟ دوستان میتوانستند تا نزدیک صبح به عیش مشغول باشند و بعد جن در آقای مودت حلول کند و به سراغ دکتر حاتم بروند و نیازی نبود به حدود یک صفحه مقدمهچینی درباره ساعت کار مطب او. اما صادقی رندانه چنین کرده است. شب در بسیاری از آثاری که نگرش الهیاتی دارند، بهترین زمان برای رخدادهاست. آلن پو در «زوال خاندان آشر»، هاثورن در «گودمن براون جوان»، موپاسان در «هورلا» و... چنین کردهاند. غیریتی سوبژکتیو در شب هست که جولانگاه خوبی است برای نگرش الهیاتی. در ادبیات داستانی فارسی نیز چنین بوده است؛ جمالزاده در «درد دل ملاقربانعلی»، هدایت در «تاریکخانه»، چوبک در «چراغ آخر» و... .
پیامبران که غالبا نخست به شبانی مشغول بودند و در گرمسیر بالاجبار گوسفندان را شبها به چرا میبردند، با فراخنای آسمان و شب و ستارگان و ماه و شهاب مواجه میشدند. نیکوترین «جای» و «گاه» برای نگرش الهیاتی. صادقی اهل اصفهان بود. فلات مرکزی ایران بهترین شبها را دارد برای چنین نگرشی. و عجیب نیست که غالب نویسندگانش چنین نگرشی را سوژه انتقادی داستان خویش میکردند؛ جمالزاده در «صحرای محشر»، هوشنگ گلشیری در «معصوم پنجم»، تقی مدرسی در «یکلیا و تنهایی او»، هرمز شهدادی در «شب هول»، محمد کلباسی در داستانهای کوتاهش. و عجیب نیست اگر مترجمانشان دنبال بورخس باشند که سرآمد نگرش الهیاتی در داستاننویسی است. و عجیب نیست که غالب این نویسندگان و مترجمان پدر یا عمو یا جد یا کسی را که روحانی بوده باشد در اقوام خود داشتهاند. و عجیب نیست که تنها گزیده داستان ترجمه در فارسی که به تمامی داستانها انتقادی الهیاتی را در خود داشته باشد با عنوان «طوق طلا» به ترجمه احمد میرعلایی است. و عجیب نیست که اصفهان بشود پایتخت صفویه. گویی صادقی در دوئیت ماتریالیسم پزشکی و دغدغه الهیات میزیست. شب و سوسوهایش، شمعهای لرزان از بادش، سایههایش،
کنتراستش، صداهای سکوتش، رعدوبرقش، بهترین هنگام برای داستانهایی است با درونمایه الهیاتی.
عنصر دومی که میتوان با نگرش الهیاتی در این اثر به آن پرداخت «شخصیت» است.
صادقی بهگونهای شخصیتها را از زن و مرد انتخاب کرده است که مانند داستانهای کوتاهش هم کارکرد تیپ داشته باشند، هم شخصیت. آنها بهمثابه نمایندهای از یک تفکر و طبقه حضور دارند: «ناشناس» (در هر جمعی هست. مشکوک و مخوف. کمحرف، ناظر، کاریزماتیک. گویی بالاتر از طبقات اجتماع). «جوان منشی» (بهترین نماینده طبقه متوسط، راضی است به زن و شغل و دوستان و طبقه اجتماعیاش). «مرد چاق» (گویی از درون کاریکاتورهای نماینده طبقه مرفه بیدرد درآمده است). «شکو» (خدمتکار. نماینده طبقه کف اجتماع. بههمراه همسر فعلی حاتم که گویی نماینده «جنس دوم» است، انتقام خود را از دکتر میگیرند). «آقای مودت» (که میان دوستان فقط او نام دارد اما نامش صفت است. جن درون «دوستی» رفته بود). «دکتر حاتم» (که معنای نامش بخشنده است. او عطای مرگ را بخشی از بخشندگی میداند. مانند بسیاری از موجودات اساطیری سرش با تنهاش تفاوت دارد و دو قسمت بدنش در دو زمان سیر میکنند. جالب اینکه بسیاری از قاتلان زنجیرهای معتقدند قربانیان خود را از نکبت خلاص کردهاند و منجی مابقی جامعه بودهاند. دکتر حاتم نگرشی آخرالزمانی دارد، معتقد است به فرج بعد از شدت، و: (عالمی
دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی). «ملکوت» (که بر دو قسم است، ملکوت زمین و ملکوت آسمان). یکی همسر منشی و یکی همسر سابق دکتر. و همین دو قسم بودن، اثیری و لکاتگی و ثنویتهای دیگر در این اثر، سبب میشود که بسیارانی «ملکوت» را تحت تأثیر «بوف کور» بدانند. البته تأثیر دال بر تقلید نیست. «آقای م.ل» (که یکی از متفاوتترین شخصیتهای ادبیات داستانی ماست. او مانند آیینهای کهن خود را تنبیه میکند تا هزینه گناهانش را بپردازد و به رهایی دست یابد. ماجرای جسم و الهیات ماجرایی طولانی است در تاریخ. در ادبیات کهن فارسی نیز از بسیارانی نام برده میشود که برای استغفار به اعتکاف میروند و وقتی بازمیگردند، جسمشان جسم سابق نیست. «حلاج را شپش بود هر یک دودانگی» و در بسیاری از مواقع چنین هزینهای باید بالاجبار داده شود. مصادیق بسیارش را در کتاب «تاریخ سختکُشی» میتوان یافت؛ حتی دو فصل دارد با عناوین بریدن اندامها و پارهپارهکردن). همینطور میتوان سایر تیپ/ شخصیتها را پی گرفت. صادقی گویی این آدمها را بهمثابه مشت نمونه خروار ایران/ جهان گردهم آورده است.
عنصر سومی که میتوان با نگرش الهیاتی در این اثر به آن پرداخت «ساختار زبان» است.
از نشانههای مختلف این اثر همزمان میتوان دو خوانش اسلامی و مسیحی داشت. به تأسی از قرآن و «سفر پیدایش» شش فصل دارد به نشانه اینکه خداوند هستی را در شش روز آفرید. زاویه دید و سطح زبان در هر فصل تغییر میکند و این «سمفونی زبانی» یکی از حسنهای ویژه اثر است. زبان فصل اول، با زاویه دید دانای کل، مانند بسیاری از داستانهای کوتاه صادقی مبتنی بر شیوه «فاصلهگذاری» است و البته اندکی طنز که آنهم از ویژگیهای این شیوه است. زبان فصل دوم، با زاویه دید اولشخص، نثر مراسلات و کتابت و خاطرات است به روایت آقای م.ل زبان فصل سوم، با زاویه دید اولشخص، زبانی رمانتیک و درونگرایانه است، بازهم به روایت آقای م.ل زبان فصل چهارم، از زاویه دید دانای کل محدود به دکتر حاتم، تفاوتش با زبان فصل اول در این است که به شیوه فاصلهگذاری نیست و طنزی خفیف نیز ندارد. زبان فصل پنجم، از زاویه دید دانای کل محدود به آقای م.ل و گفتوگویش با دکتر حاتم نزدیک به زبان معیار رئالیسم است. و زبان فصل ششم مانند فصل نخست است و زاویه دیدش نیز به همان شکل؛ یعنی بازمیگردیم به مکان باغ (فردوس برین) و «آدم»های فصل اول، با این تفاوت که آنها در فصل اول به
دیدار دکتر حاتم در شهر (دیر خرابآباد) رفته بودند، این بار دکتر حاتم (شیطان) برای دیدن آنها به بیرون شهر میآید.
فرم تکهتکه با مضمون قطعهقطعهشدگی م.ل همخوان است و حتی بد نیست در مقالی جداگانه براساس مقاله درخشان «بدن تکهتکهشده» نوشته لیندا ناکلین، خوانشی دیگر از آن داشت. این فرم مدور است و به ابتدا برمیگردد، با این تفاوت که هم آدمها متحول شدهاند، هم فاجعهای در راه است، با این جمله پایانی: «سپیده سر زده». نخستین روز از زندگی جهان و آدمهای تازه. کارکرد فرم و تنوع ساختار زاویه دید و زبان نشان از شناخت صادقی از ادبیات مدرن و کاربست آن دارد. مورد مهمی که باید در نظر گرفت، پیشانینوشتهای هر فصل است که بر درونمایه الهیاتی اثر تأکید دارد، از قرآن و انجیل و مثنوی معنوی، سه کلانمتن متن الهیاتی. میتوان سراغ همان سوره از قرآن و همان بخش از انجیل و همان شعر از مولوی رفت و مفاهیم آن را در اثر گشود.
پس مشکل ملکوت با اینهمه ظرایف و عمق محتوا در کجاست؟ در عدم توازن «گذشته الهیاتی» با «اکنون الهیاتی»؛ در عدم توازن فلشبکها و زمان حال.
صادقی استاد نوشتن از زمان حال شخصیتهاست. غالب داستانهای او زمان خطی دارند و زمان حال برجسته است؛ چراکه به دنبال عمل و عکسالعمل و دیالوگ و فضای اکنون شخصیتهای سرگشته است. زمان حال در داستانهای او غالبا بدون فلشبک است و اگر قرار است گذشتهای گفته شود، به صورت اشارهای از جانب شخصیت یا دانای کل گفته میشود. هر فصل از «ملکوت» که بدون فلشبک به گناه شخصیت است، چه در فصول آقای م.ل و چه در فصل دکتر حاتم، درخشان است. فصول زمان حال این رمان کاملا مدرنیستی است، مبتنی بر اجزا و دقایق اکنون شخصیتها، اما گویی در فلشبکها با زبان و روایتی پیشامدرنیستی روبهروییم؛ ادغامی از رمانتیسیسم و ناتورالیسم. آدمها و صحنهها و جنایت ساخته نمیشوند، به شکلی کلگرایانه و تقدیری گفته میشوند.
آن حجم از این اثر که همراه بوده است با ایده و طرح و تخیل شگرف و عمیق و مدرن نویسنده، در فصول زمان حال، کتاب از درخشانترین متنهای تاریخ ادبیات داستانی ماست. اگرچه درونمایهاش عمیقا ما را نگران میکند و به فکر میبرد که چه در ذهن نویسندهاش میگذشته که دکتر حاتم به چنین ایدهای سیاه و غیرانسانی میرسد به دلیل: «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / آدم آورد به این دیر خرابآبادم».
* «نوبت تنعم تن»، یک کتاب، دو نویسنده: ملکوتِ بهرام صادقی به روایتِ احمد غلامی و لیلی گلستان، روزنامه «شرق»، چهارشنبه 11 تیر 1399.