انکار شرافت تن در اقتصاد سیاسی دنیای امروز
عبدالرحمن نجلرحیم. مغزپژوه
اولین بار بود که در دوران کرونا مجبور به شرکت در وبیناری علمی در ایران میشدم. نمیدانستم برای وبینار هم باید رنج ترافیک در گرمای ظهر تابستان را تحمل کرد و به محل برگزاری در مرکز شهر یعنی دانشکده مجازی رفت. از آن مهمتر، نمیدانستم چقدر سخت خواهد بود که خارج از تعارفات احترامآمیز کلیشهای معمول، در حضور چند مأمور اجرائی خسته و بیاشتیاق، با جمعی هر چقدر مشتاق از پشت صفحه کامپیوتر ارتباط برقرار کرد. موضوع سخنرانی من هم راجع به «ذهن بدنمند» بود. یعنی من باید در ضمن سخنرانی تلاش میکردم به شنوندگان سخنانم که هیچکدامشان را نمیدیدم، بگویم که بدن شما محور ذهن و روان شماست و ذهن شما از طریق بدن شما با جهان زیست ارتباط برقرار میکند و بگویم اگر ذهن شما وجود دارد و زندگی شما را شریف میکند، بهخاطر شرافتی است که تن شما دارد. باید اقرار کنم که در شرایط بیبدنی، یعنی احساس عدم حضور بدن دیگری، ضمن سخنرانی دچار نوعی سندرم بیگانگی از خود شدم. درست همان چیزی را که بسیاری از پدیدارشناسان در حوزه فلسفه و در علم مغزپژوهی اجتماعی انتقادی امروز میگویند. واقعا مطمئن نبودم آنچه را میگویم، همان باید باشد که میگویم. احساس عجیبی بود. فاصله گنگ و نامعلومی که بین من و مخاطبان وجود داشت و اینکه نمیتوانستم آنها را از ورای مانیتور روبهرویم ببینم، باعث شد خودم را گمشده احساس کنم و به طرز غریبی ضمن صحبت، به دنبال خودم بگردم. اولین بار این تجربه عجیب، به من ثابت کرد که آنچه را فیلسوفان پدیدارشناس و دانشمندان مغزپژوه اجتماعی انتقادی امروز، همزبان، میگویند، موضوعی مهم و اساسی است. انسان بدن زنده پیشینی وابسته به دیگری دارد که به هستی او در جهان معنا میدهد. بدون این بدن، در حضور دیگری، انسان موجودی گمگشته در وادی هستی است. به عبارتی دیگر، ما انسانها از اصل، موجودات بدنمند اجتماعی هستیم و بودن یا هستن ما با هستن دیگران شکل میگیرد. من در این تجربه غیرمنتظره، فهمیدم چقدر رابطه بیناجسمانی، بینافردی، رودررویی چهرهبهچهره و احساس وجود جسمانی و جنبش بدنی هدایتشده دیگران لازم بود تا بتوانم افکار و احساساتم را آنطور که میخواهم انسجام بدهم و در میان بگذارم. این تجربه بهطرز حیرتآوری مرا به اساسیبودن «بدنمندی ذهن»، یعنی موضوع سخنرانیام معتقدتر کرد. اما این سؤال سمج و آزاردهنده در مغز من دائم تکرار میشد که چگونه با اینهمه شواهد تجربی روزمره ریزودرشت در زندگی نسلهای بشر زیسته، که تأییدگر اهمیت تن کنشگر، هدایتگر و معناساز در کنار دیگری، از ابتدای زندگی است، نتوانسته بسیاری از جمله افلاطون و عارفان بسیار بهویژه در شرق را قانع کند که بدن، زندان ذهن و روح انسان نیست بلکه «بدن» را میتوان تخته پرش ذهن انسان دانست. مغزپژوهی اجتماعی انتقادی امروز نشان میدهد که برای انسان بدون تن زنده در رابطه با محیط و دیگری، ذهن سالمی نمیتوان متصور بود. در فاصله بین راه دانشکده مجازی تا بیمارستان که با اصرار من کولر تاکسی نیز به کار افتاده بود، همینطور که داشتم به قیافههای مردم گرفتار سرگردان در رفتوآمد در خیابانهای شهر نگاه میگردم، به علل این مسئله بزرگ معرفتی در طول تاریخ بشر یعنی فرار از قفس زندان بدن بهعنوان راه رستگاری فکر میکردم و اینکه چقدر اقتصاد سیاسی در این سرگردانی بشر مقصر بوده است. مقاله جالبی از دیوید مایکل لوین در مجله پژوهشهای انسانی (۱۹۸۵) با عنوان اقتصاد سیاسی و بدن انسان به یادم آمد که نگاهی جذاب داشت به نظریات فیلسوف پدیدارشناس معروف فرانسوی موریس مرلوپونتی که بیش از همه مورد توجه مغزپژوهان اجتماعی منتقد امروز قرار دارد. لوین در این مقاله بهدرستی تأکید دارد که فلسفه «ذهن بدنمند» مرلوپونتی، بهطور عمیق و رادیکالی در پی امکان انقلابی در حیطه اقتصاد سیاسی موجود جهان است که امکان زیستن با ذهن بدنمند را دچار اشکال کرده است. لوین، نقد رادیکال مرلوپونتی را در راستای نظریات کارل مارکس میداند. او نظریه مرلوپونتی در خصوص دگرگونی در اقتصاد سیاسی موجود در جهان سرمایه را در سه بخش خلاصه میکند:
۱ - «مرلوپونتی» ساختار اقتصاد سیاسی موجود را منکر وجود پیشینی بدن زنده بهعنوان سوژهای زاینده ذهن در طول تجربه انسانی میداند و بهنظر مرلوپونتی تلاش ساختار اقتصاد سیاسی موجود این است که بدن را فقط بهعنوان ابژه بدون اولویت خاص سرافکنده در برابر ذهن سوبژکتیو دارای منیت حاکمانه بداند. نظام حاکم در اقتصاد سیاسی دنیا به زنده و سوژهبودن بدن از بدو تولد که دارای همه خصوصیات انسانیشدن است، توجه ندارد و آن را بهصورت ابژه تحت فرمان منیت انسان حکمروا میبیند.
۲- بهنظر «مرلوپونتی»، دوگانهپنداری (دوالیسم) خود از دیگری پایه اقتصاد سیاسی موجود را تشکیل میدهد. نظامی که بر پایه تشویق منگرایی، تقابل، فردیتطلبی، خودکفایی شخصی و غلبه رقابتخواهی، بنا شده است. بهطوری که ایدئولوژی حاکم این خصوصیات را بهعنوان امری طبیعی، ذاتی، غیر قابل اجتناب، منطقی و غریزی وانمود میکند. گویا بشر چنین به دنیا آمده است و تا ابد نیز باید چنین باشد. نظریات مرلوپونتی، منطبق با یافتههای مغزپژوهی اجتماعی امروز است که در هنگام رشد جنین در شکم مادر و در سالهای اولیه زندگی، انسان از ابتدا با دیگری و در پژواک عاطفی هماهنگ با کنش دیگری است که میتواند مفهوم خود با کمک دیگری را رشد دهد و این پژواک عاطفی آغازین با کمک وجود دیگری و ساختن دنیای انسانی پرشفقت است که مخالف با تلقینات ایدئولوژیک نظام اقتصاد سیاسی موجود بهشمار میرود. نظامی که انسان را از ابتدا در تقابل با دیگری و فریفته فردیت خود تعریف میکند.
۳- دوگانهپنداری (دوالیسم) ذهن و بدن. براساس سنت متافیزیکی که انعکاسی از اقتصاد سیاسی غالب است، ذهن و بدن دارای دو ماهیت کاملا جداگانه از هم هستند. بدن انسان، استعارهای حقیر و بهعنوان حمال فرودستی برای اجرای منویات عالیرتبهای چون ذهنی مجزا، سازنده قوه عقل و شناخت است. بدن تنها میتواند ابزاری ابژهمانند دراختیار و مطیع باشد. لیاقت آن مشروط به داشتن انضباط برای تجزیهوتحلیل، اندازهگیری، از طریق اعمال تشویق و تنبیه از طریق «من» ساخته ذهن انسانی است. اقتصاد سیاسی فعلی دنیا با تمامی پیشرفتهای تکنولوژیک تنها در پی جداانگاری هرچهبیشتر ذهن و بدن انسانهاست. در این میانه این بدن است که هرچهبیشتر به ابژه تبدیل میشود. بدن مسئول احساسات، عواطف و برقراری رابطه احساسی نیست بلکه محصول ذهن جدابافته تصور میشود. در این شرایط تماس با احساسات بدنی، هوشیاری به احساسات بدنی، انسجامبخشیدن به ظرفیتهای ادراکی، کنشی و عاطفی بسیار سخت میشود و کمتر میتوان از روی احساسات نگاه کرد، گوش کرد، لمس کرد و گشودگی شفیقانه داشت. در این نظام، تقسیم کار تنها در جهت تأمین منافع ماشین سرمایهداری است. بهنظر مرلوپونتی ما برای نقد
رادیکال این شرایط، باید بدن زیستمند پیشینی خود را به رخ بکشیم. بدن زندهای که ساختگی و تقلبیبودن شقاق بین بدن و ذهن را برملا میکند. ما برای مقاومت در مقابل داعیه تنها گزینه بیبدیلبودن نظام اقتصادی سیاسی موجود، به نظریهای احتیاج داریم که به ما بگوید ذهن تافته جدابافتهای از بدن زنده نیست. بدن زندهای که از ابتدای زندگی امکانات رابطه همهجانبه عاطفی و شفیقانه معنادار بیناجسمانی و بینافردی را در بستر محیط خودساخته فراهم میکند. به عبارتی میتوان گفت که بهنظر «مرلوپونتی»، دورافتادگی از اولویت بدن زنده ابتدای زندگی، ناشی از تحمیل نظام اقتصادی سیاسی حاکم است. امید به دستیابی به ارزشهای اولیه و بازگشت به خویشتن انسانی ابتدای زندگی، میتواند نوعی مقاومت مبارزجویانه رادیکال و اساسی، مد نظر نظریهپردازان فیلسوفی چون «مرلوپونتی» باشد.
اولین بار بود که در دوران کرونا مجبور به شرکت در وبیناری علمی در ایران میشدم. نمیدانستم برای وبینار هم باید رنج ترافیک در گرمای ظهر تابستان را تحمل کرد و به محل برگزاری در مرکز شهر یعنی دانشکده مجازی رفت. از آن مهمتر، نمیدانستم چقدر سخت خواهد بود که خارج از تعارفات احترامآمیز کلیشهای معمول، در حضور چند مأمور اجرائی خسته و بیاشتیاق، با جمعی هر چقدر مشتاق از پشت صفحه کامپیوتر ارتباط برقرار کرد. موضوع سخنرانی من هم راجع به «ذهن بدنمند» بود. یعنی من باید در ضمن سخنرانی تلاش میکردم به شنوندگان سخنانم که هیچکدامشان را نمیدیدم، بگویم که بدن شما محور ذهن و روان شماست و ذهن شما از طریق بدن شما با جهان زیست ارتباط برقرار میکند و بگویم اگر ذهن شما وجود دارد و زندگی شما را شریف میکند، بهخاطر شرافتی است که تن شما دارد. باید اقرار کنم که در شرایط بیبدنی، یعنی احساس عدم حضور بدن دیگری، ضمن سخنرانی دچار نوعی سندرم بیگانگی از خود شدم. درست همان چیزی را که بسیاری از پدیدارشناسان در حوزه فلسفه و در علم مغزپژوهی اجتماعی انتقادی امروز میگویند. واقعا مطمئن نبودم آنچه را میگویم، همان باید باشد که میگویم. احساس عجیبی بود. فاصله گنگ و نامعلومی که بین من و مخاطبان وجود داشت و اینکه نمیتوانستم آنها را از ورای مانیتور روبهرویم ببینم، باعث شد خودم را گمشده احساس کنم و به طرز غریبی ضمن صحبت، به دنبال خودم بگردم. اولین بار این تجربه عجیب، به من ثابت کرد که آنچه را فیلسوفان پدیدارشناس و دانشمندان مغزپژوه اجتماعی انتقادی امروز، همزبان، میگویند، موضوعی مهم و اساسی است. انسان بدن زنده پیشینی وابسته به دیگری دارد که به هستی او در جهان معنا میدهد. بدون این بدن، در حضور دیگری، انسان موجودی گمگشته در وادی هستی است. به عبارتی دیگر، ما انسانها از اصل، موجودات بدنمند اجتماعی هستیم و بودن یا هستن ما با هستن دیگران شکل میگیرد. من در این تجربه غیرمنتظره، فهمیدم چقدر رابطه بیناجسمانی، بینافردی، رودررویی چهرهبهچهره و احساس وجود جسمانی و جنبش بدنی هدایتشده دیگران لازم بود تا بتوانم افکار و احساساتم را آنطور که میخواهم انسجام بدهم و در میان بگذارم. این تجربه بهطرز حیرتآوری مرا به اساسیبودن «بدنمندی ذهن»، یعنی موضوع سخنرانیام معتقدتر کرد. اما این سؤال سمج و آزاردهنده در مغز من دائم تکرار میشد که چگونه با اینهمه شواهد تجربی روزمره ریزودرشت در زندگی نسلهای بشر زیسته، که تأییدگر اهمیت تن کنشگر، هدایتگر و معناساز در کنار دیگری، از ابتدای زندگی است، نتوانسته بسیاری از جمله افلاطون و عارفان بسیار بهویژه در شرق را قانع کند که بدن، زندان ذهن و روح انسان نیست بلکه «بدن» را میتوان تخته پرش ذهن انسان دانست. مغزپژوهی اجتماعی انتقادی امروز نشان میدهد که برای انسان بدون تن زنده در رابطه با محیط و دیگری، ذهن سالمی نمیتوان متصور بود. در فاصله بین راه دانشکده مجازی تا بیمارستان که با اصرار من کولر تاکسی نیز به کار افتاده بود، همینطور که داشتم به قیافههای مردم گرفتار سرگردان در رفتوآمد در خیابانهای شهر نگاه میگردم، به علل این مسئله بزرگ معرفتی در طول تاریخ بشر یعنی فرار از قفس زندان بدن بهعنوان راه رستگاری فکر میکردم و اینکه چقدر اقتصاد سیاسی در این سرگردانی بشر مقصر بوده است. مقاله جالبی از دیوید مایکل لوین در مجله پژوهشهای انسانی (۱۹۸۵) با عنوان اقتصاد سیاسی و بدن انسان به یادم آمد که نگاهی جذاب داشت به نظریات فیلسوف پدیدارشناس معروف فرانسوی موریس مرلوپونتی که بیش از همه مورد توجه مغزپژوهان اجتماعی منتقد امروز قرار دارد. لوین در این مقاله بهدرستی تأکید دارد که فلسفه «ذهن بدنمند» مرلوپونتی، بهطور عمیق و رادیکالی در پی امکان انقلابی در حیطه اقتصاد سیاسی موجود جهان است که امکان زیستن با ذهن بدنمند را دچار اشکال کرده است. لوین، نقد رادیکال مرلوپونتی را در راستای نظریات کارل مارکس میداند. او نظریه مرلوپونتی در خصوص دگرگونی در اقتصاد سیاسی موجود در جهان سرمایه را در سه بخش خلاصه میکند:
۱ - «مرلوپونتی» ساختار اقتصاد سیاسی موجود را منکر وجود پیشینی بدن زنده بهعنوان سوژهای زاینده ذهن در طول تجربه انسانی میداند و بهنظر مرلوپونتی تلاش ساختار اقتصاد سیاسی موجود این است که بدن را فقط بهعنوان ابژه بدون اولویت خاص سرافکنده در برابر ذهن سوبژکتیو دارای منیت حاکمانه بداند. نظام حاکم در اقتصاد سیاسی دنیا به زنده و سوژهبودن بدن از بدو تولد که دارای همه خصوصیات انسانیشدن است، توجه ندارد و آن را بهصورت ابژه تحت فرمان منیت انسان حکمروا میبیند.
۲- بهنظر «مرلوپونتی»، دوگانهپنداری (دوالیسم) خود از دیگری پایه اقتصاد سیاسی موجود را تشکیل میدهد. نظامی که بر پایه تشویق منگرایی، تقابل، فردیتطلبی، خودکفایی شخصی و غلبه رقابتخواهی، بنا شده است. بهطوری که ایدئولوژی حاکم این خصوصیات را بهعنوان امری طبیعی، ذاتی، غیر قابل اجتناب، منطقی و غریزی وانمود میکند. گویا بشر چنین به دنیا آمده است و تا ابد نیز باید چنین باشد. نظریات مرلوپونتی، منطبق با یافتههای مغزپژوهی اجتماعی امروز است که در هنگام رشد جنین در شکم مادر و در سالهای اولیه زندگی، انسان از ابتدا با دیگری و در پژواک عاطفی هماهنگ با کنش دیگری است که میتواند مفهوم خود با کمک دیگری را رشد دهد و این پژواک عاطفی آغازین با کمک وجود دیگری و ساختن دنیای انسانی پرشفقت است که مخالف با تلقینات ایدئولوژیک نظام اقتصاد سیاسی موجود بهشمار میرود. نظامی که انسان را از ابتدا در تقابل با دیگری و فریفته فردیت خود تعریف میکند.
۳- دوگانهپنداری (دوالیسم) ذهن و بدن. براساس سنت متافیزیکی که انعکاسی از اقتصاد سیاسی غالب است، ذهن و بدن دارای دو ماهیت کاملا جداگانه از هم هستند. بدن انسان، استعارهای حقیر و بهعنوان حمال فرودستی برای اجرای منویات عالیرتبهای چون ذهنی مجزا، سازنده قوه عقل و شناخت است. بدن تنها میتواند ابزاری ابژهمانند دراختیار و مطیع باشد. لیاقت آن مشروط به داشتن انضباط برای تجزیهوتحلیل، اندازهگیری، از طریق اعمال تشویق و تنبیه از طریق «من» ساخته ذهن انسانی است. اقتصاد سیاسی فعلی دنیا با تمامی پیشرفتهای تکنولوژیک تنها در پی جداانگاری هرچهبیشتر ذهن و بدن انسانهاست. در این میانه این بدن است که هرچهبیشتر به ابژه تبدیل میشود. بدن مسئول احساسات، عواطف و برقراری رابطه احساسی نیست بلکه محصول ذهن جدابافته تصور میشود. در این شرایط تماس با احساسات بدنی، هوشیاری به احساسات بدنی، انسجامبخشیدن به ظرفیتهای ادراکی، کنشی و عاطفی بسیار سخت میشود و کمتر میتوان از روی احساسات نگاه کرد، گوش کرد، لمس کرد و گشودگی شفیقانه داشت. در این نظام، تقسیم کار تنها در جهت تأمین منافع ماشین سرمایهداری است. بهنظر مرلوپونتی ما برای نقد
رادیکال این شرایط، باید بدن زیستمند پیشینی خود را به رخ بکشیم. بدن زندهای که ساختگی و تقلبیبودن شقاق بین بدن و ذهن را برملا میکند. ما برای مقاومت در مقابل داعیه تنها گزینه بیبدیلبودن نظام اقتصادی سیاسی موجود، به نظریهای احتیاج داریم که به ما بگوید ذهن تافته جدابافتهای از بدن زنده نیست. بدن زندهای که از ابتدای زندگی امکانات رابطه همهجانبه عاطفی و شفیقانه معنادار بیناجسمانی و بینافردی را در بستر محیط خودساخته فراهم میکند. به عبارتی میتوان گفت که بهنظر «مرلوپونتی»، دورافتادگی از اولویت بدن زنده ابتدای زندگی، ناشی از تحمیل نظام اقتصادی سیاسی حاکم است. امید به دستیابی به ارزشهای اولیه و بازگشت به خویشتن انسانی ابتدای زندگی، میتواند نوعی مقاومت مبارزجویانه رادیکال و اساسی، مد نظر نظریهپردازان فیلسوفی چون «مرلوپونتی» باشد.