|

نگاهی به رمان «ژَلوزی» اثر آلن روب‌گری‌یه

وحدت روانی حاکم بر وقایع

ماهان سیارمنش

«ژَلوزی»، رمان سوم آلن روب‌گری‌یه، در خانه‌ای جداافتاده در مزرعه‌ موزی واقع در نیم‌کره‌ جنوبی اتفاق می‌افتد. داستان با توصیف سایه‌ ستونی شروع می‌شود و بعد متوجه‌ توصیف A و فعالیت‌هایش می‌شود و بعد متوجه‌ نرده و دیگربار A و بعد محیط کلی آنجا را از نظر می‌گذراند. لحن رمان اکنون مشخص شده است؛ توصیفی آرام، بی‌طرف و تقریبا ماهرانه از آنچه راوی می‌بیند و می‌شنود. عباراتی که مهم‌ترین مشاهدات راوی را بیان می‌کنند، چندین بار در طول کتاب بدون هیچ ترتیب زمانی مشخصی تکرار می‌شوند.
چون اسم رمان «ژلوزی» است، بیشتر منتقدان معتقدند راوی مردی است که با A ازدواج کرده و بسیار شیفته‌ او است و گمان می‌کند با همسایه‌شان، فرانک، رابطه دارد. باوجوداین، منتقد برجسته، موریس بلانشو می‌گوید که راوی نه یک شخص؛ بلکه یک وجود گمنام است. این تفسیر بیشتر هماهنگ با نظریه‌های روب‌گری‌یه در کتابش با عنوان «برای رمان نو» است. باید توجه شود که عنوان فرانسوی‌اش La Jalousie است و jalousie در زبان فرانسه یک کرکره است. درواقع در پنجره‌های خانه کرکره وجود دارد و راوی زمان زیادی را به زل‌زدن از میان آنها می‌گذراند.
«ژَلوزی» اثر آلن روب‌گری‌یه در یک مزرعه‌ در آمریکای جنوبی اتفاق می‌افتد. داستان با تصویرِ یکی از شخصیت‌های اصلی به‌نام A شروع می‌شود که مالک مزرعه هم به‌ شمار می‌رود. اگرچه هیچ‌گاه به‌طور مستقیم اشاره نمی‌شود؛ اما خواننده می‌تواند فرض کند که راوی شوهر A است. شوهر بسیار شیفته‌ A است و گمان می‌برد همسرش با فرانک، همسایه‌شان، رابطه دارد. از همان آغاز داستان، فرانک و A نوعی رابطه‌ دوستانه‌ صمیمی با یکدیگر دارند. یک‌ شب که فرانک برای شام آمده است، می‌گوید که قرار است در هفته‌ آتی برای خرید یک کامیون جدید و رسیدگی به چند مسئله‌ دیگر به شهر برود و از A هم دعوت می‌کند با او برود و هنگامی‌که او به کارش می‌رسد، A به خرید برود و او هم می‌پذیرد. هفته‌ بعد فرانک و A طبق برنامه به سفرشان می‌روند؛ اما غروب برنمی‌گردند. در عوض فردا سر می‌رسند و می‌گویند که ماشین مشکل پیدا کرده بود و مجبور شدند تا زمان تعمیرشدن آن در شهر بمانند. راوی می‌گوید که فرانک و A هنگام توضیح علت تأخیرشان نگاه‌های گناهکارانه‌ای ردوبدل می‌کردند؛ اما مشخص نمی‌شود که این حرفش ریشه در واقعیت دارد یا فقط نشان از بدگمانی اوست. اما موارد دیگری هم وجود دارد که ممکن است بر عدم صداقت فرانک و A صحه بگذارد. مثلا A بدون هیچ خریدی برمی‌گردد. بعدا صحنه‌ مهم دیگری با هر سه شخصیت اول در داستان اتفاق می‌افتد: A، شوهرش و فرانک. سه‌تای آنها وقتی سر میز شام نشسته‌اند، A هزارپایی را می‌بیند و فرانک سریعا بلند می‌شود و لهش می‌کند. این واقعه چندین‌بار گفته می‌شود و به‌نظر اشتغال ذهن راوی را نسبت به آن بازگو می‌کند.
رمان «ژلوزی» در جایی نامشخص و بدون هیچ نتیجه‌ای پایان می‌پذیرد و رابطه‌ میان A و فرانک مانند هویت راوی نامعلوم و ناشناخته باقی می‌ماند. منتقدان که با لگام‌گسیختگی بسیار رمان «ژلوزی» روبه‌رو شده بودند، سعی کردند معنایی ثابت برای آن پیدا کنند. بروس موریست در اثرش به‌ نام «رمان‌های روب‌گری‌یه» به ‌سال 1973 مطالعه سیستماتیک و تفسیری این رمان را پیشنهاد کرد و بخشی از مطالعه‌اش را بر مبنای شرح روی جلد کتاب که این‌گونه آن را تعبیر می‌کند، قرار داد: «داستان با سه شخصیتش -شوهر، همسر و معشوقه- توسط شوهر روایت می‌شود، مالک مزرعه‌ای که از نقطه‌ای مناسب در خانه‌اش که در احاطه‌ ایوان وسیعش است، هر حرکت همسرش را مورد ملاحظه قرار می‌دهد». مطابق نظر موریست دو نوع شرح رویداد، کنش رمان را در دست خود گرفته است: یکی شرح رویداد بیرونی که تعیینش غیرممکن است و دیگری شرح و توصیف وضعیت‌های روان‌شناسانه‌ شوهر. بن‌بست‌های گاه‌شمارانه‌ رمان می‌تواند حاکی از وحدت روانیِ حاکم بر وقایع رمان باشد. وحدت روانی اشاره به موضوع و متنی سامان‌مند و قوی دارد که می‌توان آن را در زمره‌ سنت رمان روان‌شناسانه قرار داد؛ بنابراین تأثیرات نگران‌کننده‌ ابتدایی رمان با بازخوانی‌ نقادانه ناپدید می‌شود.
رمان نو از جنبش‌هایی است که هم‌نوا با تحولات اجتماعی و سیاسی در غرب و در اواخر دهه‌ 50 در فرانسه شکل گرفت و هم‌زمان به انتقاد از شیوه‌های بیان واقع‌گرایانه و کلاسیک در رمان پرداخت. رمان نو که در میان انگلیسی‌زبانان به «ضد رمان» شهرت دارد، با انتقاد از عناصر سنتی روایت داستانی مانند شخصیت و حادثه می‌خواست بر دگرگونی مستمر در ادبیات تأکید و نوعی جدید از روایت داستانی را ابداع کند که با اوضاع انسان امروزی شباهت بسیار داشته باشد. رمان نو به روند منطقی داستان علاقه‌ای ندارد و برعکس، به روان‌کاوی و جنبه‌های تاریک شخصیت انسانی می‌پردازد. شخصیت داستان اسم خاصی ندارد و تبدیل به یک حرف با ضمیر مؤنث یا مذکر می‌شود. رمان نو در مخالفت با رمان کلاسیک که با جهانی نظم‌یافته سروکار دارد، جهان خود را درهم می‌ریزد و به‌هیچ‌وجه قالب سنتی را که انتقال اندیشه باشد، برنمی‌تابد و موضوع فقط تبدیل به ظرفی برای بیان سلسله حوادثی نامرتبط با یکدیگر می‌شود.

«ژَلوزی»، رمان سوم آلن روب‌گری‌یه، در خانه‌ای جداافتاده در مزرعه‌ موزی واقع در نیم‌کره‌ جنوبی اتفاق می‌افتد. داستان با توصیف سایه‌ ستونی شروع می‌شود و بعد متوجه‌ توصیف A و فعالیت‌هایش می‌شود و بعد متوجه‌ نرده و دیگربار A و بعد محیط کلی آنجا را از نظر می‌گذراند. لحن رمان اکنون مشخص شده است؛ توصیفی آرام، بی‌طرف و تقریبا ماهرانه از آنچه راوی می‌بیند و می‌شنود. عباراتی که مهم‌ترین مشاهدات راوی را بیان می‌کنند، چندین بار در طول کتاب بدون هیچ ترتیب زمانی مشخصی تکرار می‌شوند.
چون اسم رمان «ژلوزی» است، بیشتر منتقدان معتقدند راوی مردی است که با A ازدواج کرده و بسیار شیفته‌ او است و گمان می‌کند با همسایه‌شان، فرانک، رابطه دارد. باوجوداین، منتقد برجسته، موریس بلانشو می‌گوید که راوی نه یک شخص؛ بلکه یک وجود گمنام است. این تفسیر بیشتر هماهنگ با نظریه‌های روب‌گری‌یه در کتابش با عنوان «برای رمان نو» است. باید توجه شود که عنوان فرانسوی‌اش La Jalousie است و jalousie در زبان فرانسه یک کرکره است. درواقع در پنجره‌های خانه کرکره وجود دارد و راوی زمان زیادی را به زل‌زدن از میان آنها می‌گذراند.
«ژَلوزی» اثر آلن روب‌گری‌یه در یک مزرعه‌ در آمریکای جنوبی اتفاق می‌افتد. داستان با تصویرِ یکی از شخصیت‌های اصلی به‌نام A شروع می‌شود که مالک مزرعه هم به‌ شمار می‌رود. اگرچه هیچ‌گاه به‌طور مستقیم اشاره نمی‌شود؛ اما خواننده می‌تواند فرض کند که راوی شوهر A است. شوهر بسیار شیفته‌ A است و گمان می‌برد همسرش با فرانک، همسایه‌شان، رابطه دارد. از همان آغاز داستان، فرانک و A نوعی رابطه‌ دوستانه‌ صمیمی با یکدیگر دارند. یک‌ شب که فرانک برای شام آمده است، می‌گوید که قرار است در هفته‌ آتی برای خرید یک کامیون جدید و رسیدگی به چند مسئله‌ دیگر به شهر برود و از A هم دعوت می‌کند با او برود و هنگامی‌که او به کارش می‌رسد، A به خرید برود و او هم می‌پذیرد. هفته‌ بعد فرانک و A طبق برنامه به سفرشان می‌روند؛ اما غروب برنمی‌گردند. در عوض فردا سر می‌رسند و می‌گویند که ماشین مشکل پیدا کرده بود و مجبور شدند تا زمان تعمیرشدن آن در شهر بمانند. راوی می‌گوید که فرانک و A هنگام توضیح علت تأخیرشان نگاه‌های گناهکارانه‌ای ردوبدل می‌کردند؛ اما مشخص نمی‌شود که این حرفش ریشه در واقعیت دارد یا فقط نشان از بدگمانی اوست. اما موارد دیگری هم وجود دارد که ممکن است بر عدم صداقت فرانک و A صحه بگذارد. مثلا A بدون هیچ خریدی برمی‌گردد. بعدا صحنه‌ مهم دیگری با هر سه شخصیت اول در داستان اتفاق می‌افتد: A، شوهرش و فرانک. سه‌تای آنها وقتی سر میز شام نشسته‌اند، A هزارپایی را می‌بیند و فرانک سریعا بلند می‌شود و لهش می‌کند. این واقعه چندین‌بار گفته می‌شود و به‌نظر اشتغال ذهن راوی را نسبت به آن بازگو می‌کند.
رمان «ژلوزی» در جایی نامشخص و بدون هیچ نتیجه‌ای پایان می‌پذیرد و رابطه‌ میان A و فرانک مانند هویت راوی نامعلوم و ناشناخته باقی می‌ماند. منتقدان که با لگام‌گسیختگی بسیار رمان «ژلوزی» روبه‌رو شده بودند، سعی کردند معنایی ثابت برای آن پیدا کنند. بروس موریست در اثرش به‌ نام «رمان‌های روب‌گری‌یه» به ‌سال 1973 مطالعه سیستماتیک و تفسیری این رمان را پیشنهاد کرد و بخشی از مطالعه‌اش را بر مبنای شرح روی جلد کتاب که این‌گونه آن را تعبیر می‌کند، قرار داد: «داستان با سه شخصیتش -شوهر، همسر و معشوقه- توسط شوهر روایت می‌شود، مالک مزرعه‌ای که از نقطه‌ای مناسب در خانه‌اش که در احاطه‌ ایوان وسیعش است، هر حرکت همسرش را مورد ملاحظه قرار می‌دهد». مطابق نظر موریست دو نوع شرح رویداد، کنش رمان را در دست خود گرفته است: یکی شرح رویداد بیرونی که تعیینش غیرممکن است و دیگری شرح و توصیف وضعیت‌های روان‌شناسانه‌ شوهر. بن‌بست‌های گاه‌شمارانه‌ رمان می‌تواند حاکی از وحدت روانیِ حاکم بر وقایع رمان باشد. وحدت روانی اشاره به موضوع و متنی سامان‌مند و قوی دارد که می‌توان آن را در زمره‌ سنت رمان روان‌شناسانه قرار داد؛ بنابراین تأثیرات نگران‌کننده‌ ابتدایی رمان با بازخوانی‌ نقادانه ناپدید می‌شود.
رمان نو از جنبش‌هایی است که هم‌نوا با تحولات اجتماعی و سیاسی در غرب و در اواخر دهه‌ 50 در فرانسه شکل گرفت و هم‌زمان به انتقاد از شیوه‌های بیان واقع‌گرایانه و کلاسیک در رمان پرداخت. رمان نو که در میان انگلیسی‌زبانان به «ضد رمان» شهرت دارد، با انتقاد از عناصر سنتی روایت داستانی مانند شخصیت و حادثه می‌خواست بر دگرگونی مستمر در ادبیات تأکید و نوعی جدید از روایت داستانی را ابداع کند که با اوضاع انسان امروزی شباهت بسیار داشته باشد. رمان نو به روند منطقی داستان علاقه‌ای ندارد و برعکس، به روان‌کاوی و جنبه‌های تاریک شخصیت انسانی می‌پردازد. شخصیت داستان اسم خاصی ندارد و تبدیل به یک حرف با ضمیر مؤنث یا مذکر می‌شود. رمان نو در مخالفت با رمان کلاسیک که با جهانی نظم‌یافته سروکار دارد، جهان خود را درهم می‌ریزد و به‌هیچ‌وجه قالب سنتی را که انتقال اندیشه باشد، برنمی‌تابد و موضوع فقط تبدیل به ظرفی برای بیان سلسله حوادثی نامرتبط با یکدیگر می‌شود.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها