بازنشر دو اثر مهم از داستايوسكي
جهنمي به نام شهرت
پارسا شهری: از داستایوسکی، نویسنده بزرگ روس، شخصیتی كه نیچه او را «ژرفبینترین روانشناس ادبیات جهان» و «معلم بزرگ» خود خوانده بود، اخیرا دو اثر مهم «تسخیرشدگان» و «برادران كارامازوف» در نشر نگاه بازنشر شده است. چاپ هفدهم «تسخیرشدگان» با ترجمه علیاصغر خبرهزاده كه نخستین مترجم این اثر بوده و در ترجمهاش سعی داشته تا ضمن وفاداری به متن، روح داستان را منتقل كند، با ویراست تازه منتشر شده و «برادران كارامازوف» نیز با ترجمه اصغر رستگار با طرح جلد تازه به چاپ رسیده است. «تسخیرشدگان» كه با عنوان «جنزدگان» و «بیچارگان» نیز ترجمه شده است، درباره یک توطئه سیاسی است در یکی از شهرهای ایالات و قهرمانانی دارد با تعصبی غریب كه همچون موجودات پست و بیخیال، از خصایص بشری چندان بهرهای نبردهاند. داستایوسكی در این رمان ملتی را به تصویر میكشد كه جنزده و تسخیرشدهاند و در بند نوعی قدرت مرموز که آنها را به ارتکاب اعمالی وادار میکند که سزاواری انجام آن را ندارند. «تسخیرشدگان» را از پیچیدهترین رمانهای داستایوسكی خواندهاند كه ابهام و آشفتگی در تمام قهرمانانش بیداد میكند، با یک رشته وقایع مرموز که در
ظاهر با وقایع دیگر ارتباط ندارند اما سلسلهوار به هم مرتبطاند. شاید به خاطر همین پیچیدگی مضمونی و نیز پیچیدگی شخصیتهای این رمان است كه آلبر كامو رمان «تسخیرشدگان» را یکی از چهار یا پنج اثری میخواند که فراتر از همه آثار قرار میدهد و میگوید «از بسیاری جهات میتوانم ادعا کنم که با آن بار آمدم و از آن تغذیه فکری کردم». در آغاز «تسخیرشدگان» تصویری از داستایوسكی ترسیم میشود كه فراتر از رسم آوردن بیوگرافی نویسنده سر هر داستانی است: «قصد نداریم سرگذشت داستایوسکى را تعریف کنیم. فقط با توجه به نامههایش تصویرى از او به دست مىدهیم. در سال 1821 در مسکو به دنیا آمد. از همان آغاز زندگى، با وجود اینکه در دوران کودکى همواره با بیمارى دست به گریبان بود، همیشه از او کار مىکشیدند: حال آنکه برادرش میخائیل قوىتر و سالمتر بود. دوستش ریزن کامف داستایوسکى را در بیستسالگى (1841) چنین توصیف مىکند: یک صورت گرد و پر، بینى اندکى خمیده، موهاى بلوطى روشن و کوتاه. یک پیشانى بزرگ در زیر ابروان کمپشت، و چشمان کوچک خاکسترى و بسیار فرورفته، گونههاى پریدهرنگ با لکههاى حنایى، رنگ رخسارهاى بیمارگونه و پریده و لبهاى بسیار
کلفت. با وجود رنجوریش او را به خدمت سربازى بردند، و برادرش که قوىتر بود، از خدمت معاف شد. در بیستسالگى استوار ارتش شد؛ خودش را آماده مىکرد تا در سال 1843 به مقام افسرى برسد. مواجبش سه هزار روبل بود و هرچند پس از مرگ پدر، وارث مال و منال او گردید، چون زندگانى بىبندوبارى داشت و وانگهى مخارج برادر کوچکش به عهده او بود، پیوسته بر قرضش افزوده مىشد. مسئله پول در هر صفحه نامههایش مطرح مىشود و تا پایان زندگىاش همیشه بزرگترین عامل است، فقط در سالهاى آخر زندگى، واقعا از تنگدستى نجات یافت. داستایوسکى ابتدا بىقید و لاابالى بود. اتفاق مىافتاد که یک آپارتمان را اجاره مىکرد، فقط براى اینکه از دکوپوز موجر خوشش آمده بود. نوکرش پولها را مىدزدید و مىگذاشت تا او بدزدد و از این کار لذت مىبرد. چون خودش بهتنهایى نمىتوانست زندگى کند، دوستان و خانوادهاش خوشحال مىشدند که او با دوستش ریزن کامف زندگى کند و به او مىگفتند که نظم و ترتیب آلمانى را از او یاد بگیرد... بالاخره ارتش را ترک گفت و در سال 1844 در پترزبورگ مستقر شد. در این هنگام داستایوسکى یک شاهى پول نداشت؛ اما قرض مىکرد و نان و شیر مىخورد و با ریزن
کامف زندگى مىکرد. داستایوسکى یک دوست تحملناپذیر بود...».
داستان «تسخیرشدگان» در سال 1846 منتشر شد و موفقیتی نامنتظره كسب كرد. داستایوسکى خود در نامهای این موفقیت را چنین تصویر میكند: «کاملا گیجم، هیچچیز درک نمىکنم، فرصت اندیشیدن ندارم، یک شهرت مشکوک برایم به وجود آوردهاند و نمىدانم این جهنم برایم تا کى ادامه خواهد داشت». چند سال بعد، در سال 1849 او را با یک دسته آنارشیست دستگیر کردند. دشوار بتوان از تمایلات سیاسى داستایوسکى در این دوره سخن گفت؛ اما به واسطه معاشرتى که با آن افراد داشته و نسبت به عقاید و نظرات آنها کنجکاوى بىاندازه نشان داده و همچنین به واسطه سلامت نفس و سادهدلىاش، عاقبت گرفتار شد؛ اما هیچ قرینه و امارتى وجود ندارد که او را دقیقا یک آنارشیست دانست. خاصه آنكه بسیاری از منتقدان و صاحبان نظر معتقدند «تسخیرشدگان» ادعانامهاى است علیه هرجومرج و آنارشیسم. به هر تقدیر، بعد از محاکمه داستایوسکى به مرگ محکوم شد؛ اما در آخرین لحظه، مجازاتش را تخفیف دادند و به سیبری تبعید شد. او در در 18 ژوئیه 1849 از زندانى که در آن محکومیتش را میگذراند، مىنویسد: «در وجود انسان، ذخیره عظیمى از تحمل و حیات وجود دارد که تاکنون به عظمت آن پى نبرده بودم؛ اما
اکنون با تجربه آن را دریافتم» و در اوت همان سال است كه با وجود ابتلا به بیمارى مىنویسد: «مأیوسشدن، گناهى عظیم است...کار مداوم، همانا خوشبختى واقعى است». برگردیم به «تسخیرشدگان» كه بیارتباط با تجربیات نویسندهاش نیز نیست. رمانی با شخصیتهای بسیار جذاب و چندلایه كه به تعبیر توماس مان، نویسنده بزرگ آلمانی، «جذابترین شخصیت هراسانگیز در ادبیات جهان» را دارد: «استاوروگین» یا شخصیت «كریلوف» كه به قول توماس مان نمونه تمامعیار یك «نيهیلیست افراطی» است. یا «اسپتان تروفی موویچ ورخوونسکی» كه در روسیه خود را قهرمان ملی میدانست و دوست داشت که خود را همچون یک «مرد خطرناک سیاسی» و تبعیدی تصور کند و این دو صفت چنان او را مجذوب خود کرد که مردم رفتهرفته مرتبه و مقام و کرامتش را پذيرفتند و به مقامی رفیع ارتقا دادند. دست بر قضا، منظومهای از «اسپتان تروفی موویچ» در مسکو به دست عدهای میرسد كه آن را بدون اطلاع در مجله انقلابی یک کشور بیگانه چاپ میکنند و این منظومه سیاسی خطرناک، چنان استپان را به وحشت میاندازد كه تغییر شغل میدهد و پیشنهاد «واروارا پتروونا استاوروگین»، همسر بیوه یک سرهنگ سرشناس را برای تعلیم تنها
فرزندش میپذیرد و از سر لطف و دوستی که واروارا پتروونا به او ابراز میكرد، همهچیز روبهراه میشود تا 20 سال بعد كه سرنوشت طور دیگری رقم میخورد. كریلوفِ مصروع اما در این رمان جایگاه خاصی دارد؛ او با تكگوییهایش در رمان به ایده «ابرانسانِ» نیچه اشارت دارد و شاید از همین رو است كه نیچه داستایوسكی را معلم بزرگ خود میخواند. در جایی از رمان كریلوف یا به تعبیر توماس مان «پیشگوی نیهیلیستِ داستایوسكی» میگوید: «آنگاه انسانی نو پا به عرصه وجود خواهد گذاشت. همهچیز نو خواهد شد. تاریخ به دو قسمت تقسیم خواهد گشت» و اینجاست كه از ظهور ابرانسان سخن میگوید.
اثر سترگ دیگر داستایوسكی «برادران کارامازف»، روایت سرگذشت آلکسی فیودروویچ کارامازُف است كه همان ابتدای رمان چنین وصف میشود: «میخواهم سرگذشتِ قهرمانِ داستانم آلکسِی فیودروویچ کارامازُف را بنویسم اما درست در سرآغازِ کار، ماندهام حیران و بلاتکلیف. از یک طرف، آلکسِی فیودروویچ را قهرمانِ داستان میخوانم، ولی از طرفِ دیگر، خوب میدانم که او هرچه و هر که بوده، قهرمان نبوده؛ و به همین دلیل، میتوانم همه جور سؤالِ حتمی و ناگزیر را پیشبینی کنم؛ مثلاً: مگر آلکسِی فیودروویچ چه قابلیتی دارد که دیگران ندارند؟ چرا او را قهرمانِ داستانت کردهای؟ مگر چکار کرده؟ سؤالِ آخر سؤالِ بسیار مهمی است، ولی تنها جوابی که من دارم این است که شاید با خواندنِ رمان خودتان بتوانید جوابِ سؤال را پیدا کنید. اینها را میگویم چون متأسفانه خودم هم همین احتمال را میدهم. به نظرِ خودِ من او شخصیتِ درخورِ توجهی است، ولی نمیدانم میتوانم این را به خواننده هم بقبولانم یا نه». این رمان نهتنها روایتهای بزرگ ادبی هستند، بلكه به تعبیر توماس مان، «درامهای غولآسایند؛ تقریبا سراسر صحنهپردازی شدهاند و با دیالوگهای فوقرئالیستی و عجولانه ماجرایی
را به تصویر میكشند كه همه اعماق روح بشری را میكاود و گاه تنها چند روز به طول میانجامد». آلکسی فیودروویچ کارامازف پسر سوم ملاکی است به نام فیودر پاولوویچ کارامازف که معروف خاص و عام شد. معروفشدن او به خاطر مرگ غمانگیز و معماگونه او است که 13 سال پیش روی داده و راوی روایت آن را به بعد موكول میكند. او این ملاك را آدم غریبی توصیف میكند كه منحط و فاسد بود و کلهپوک، منتها خوب بلد بود حساب دخلوخرجش را داشته باشد و وقتی مرد معلوم شد یکصد هزار روبل پول نقد دارد. از دلایل اهمیت این رمان به لحاظ ادبی این است كه با اینكه در قرن نوزدهم نوشته شده، عناصر مدرن بسیاری در آن هست كه خط فارق آن با دیگر آثار معاصرش است. داستایوسکی در این رمان تلفیقی از تکنیکهای ادبی را پدید آورده است. این رمان مورد توجه شخصیتهای مهم تاریخی همچون فروید بود تا حدی كه آن را «جذابترین رمان نوشتهشده» خواند. كافكا نیز از دیگر شخصیتهای مطرحی است كه این رمان را ستوده و داستایوسكی را به خاطر این اثرش خویشاوند خود دانسته است.
* نقلقولها از توماس مان برگرفته از «میراثداران گوگول» ترجمه سعید رضوانی، نشر آگاه است.
پارسا شهری: از داستایوسکی، نویسنده بزرگ روس، شخصیتی كه نیچه او را «ژرفبینترین روانشناس ادبیات جهان» و «معلم بزرگ» خود خوانده بود، اخیرا دو اثر مهم «تسخیرشدگان» و «برادران كارامازوف» در نشر نگاه بازنشر شده است. چاپ هفدهم «تسخیرشدگان» با ترجمه علیاصغر خبرهزاده كه نخستین مترجم این اثر بوده و در ترجمهاش سعی داشته تا ضمن وفاداری به متن، روح داستان را منتقل كند، با ویراست تازه منتشر شده و «برادران كارامازوف» نیز با ترجمه اصغر رستگار با طرح جلد تازه به چاپ رسیده است. «تسخیرشدگان» كه با عنوان «جنزدگان» و «بیچارگان» نیز ترجمه شده است، درباره یک توطئه سیاسی است در یکی از شهرهای ایالات و قهرمانانی دارد با تعصبی غریب كه همچون موجودات پست و بیخیال، از خصایص بشری چندان بهرهای نبردهاند. داستایوسكی در این رمان ملتی را به تصویر میكشد كه جنزده و تسخیرشدهاند و در بند نوعی قدرت مرموز که آنها را به ارتکاب اعمالی وادار میکند که سزاواری انجام آن را ندارند. «تسخیرشدگان» را از پیچیدهترین رمانهای داستایوسكی خواندهاند كه ابهام و آشفتگی در تمام قهرمانانش بیداد میكند، با یک رشته وقایع مرموز که در
ظاهر با وقایع دیگر ارتباط ندارند اما سلسلهوار به هم مرتبطاند. شاید به خاطر همین پیچیدگی مضمونی و نیز پیچیدگی شخصیتهای این رمان است كه آلبر كامو رمان «تسخیرشدگان» را یکی از چهار یا پنج اثری میخواند که فراتر از همه آثار قرار میدهد و میگوید «از بسیاری جهات میتوانم ادعا کنم که با آن بار آمدم و از آن تغذیه فکری کردم». در آغاز «تسخیرشدگان» تصویری از داستایوسكی ترسیم میشود كه فراتر از رسم آوردن بیوگرافی نویسنده سر هر داستانی است: «قصد نداریم سرگذشت داستایوسکى را تعریف کنیم. فقط با توجه به نامههایش تصویرى از او به دست مىدهیم. در سال 1821 در مسکو به دنیا آمد. از همان آغاز زندگى، با وجود اینکه در دوران کودکى همواره با بیمارى دست به گریبان بود، همیشه از او کار مىکشیدند: حال آنکه برادرش میخائیل قوىتر و سالمتر بود. دوستش ریزن کامف داستایوسکى را در بیستسالگى (1841) چنین توصیف مىکند: یک صورت گرد و پر، بینى اندکى خمیده، موهاى بلوطى روشن و کوتاه. یک پیشانى بزرگ در زیر ابروان کمپشت، و چشمان کوچک خاکسترى و بسیار فرورفته، گونههاى پریدهرنگ با لکههاى حنایى، رنگ رخسارهاى بیمارگونه و پریده و لبهاى بسیار
کلفت. با وجود رنجوریش او را به خدمت سربازى بردند، و برادرش که قوىتر بود، از خدمت معاف شد. در بیستسالگى استوار ارتش شد؛ خودش را آماده مىکرد تا در سال 1843 به مقام افسرى برسد. مواجبش سه هزار روبل بود و هرچند پس از مرگ پدر، وارث مال و منال او گردید، چون زندگانى بىبندوبارى داشت و وانگهى مخارج برادر کوچکش به عهده او بود، پیوسته بر قرضش افزوده مىشد. مسئله پول در هر صفحه نامههایش مطرح مىشود و تا پایان زندگىاش همیشه بزرگترین عامل است، فقط در سالهاى آخر زندگى، واقعا از تنگدستى نجات یافت. داستایوسکى ابتدا بىقید و لاابالى بود. اتفاق مىافتاد که یک آپارتمان را اجاره مىکرد، فقط براى اینکه از دکوپوز موجر خوشش آمده بود. نوکرش پولها را مىدزدید و مىگذاشت تا او بدزدد و از این کار لذت مىبرد. چون خودش بهتنهایى نمىتوانست زندگى کند، دوستان و خانوادهاش خوشحال مىشدند که او با دوستش ریزن کامف زندگى کند و به او مىگفتند که نظم و ترتیب آلمانى را از او یاد بگیرد... بالاخره ارتش را ترک گفت و در سال 1844 در پترزبورگ مستقر شد. در این هنگام داستایوسکى یک شاهى پول نداشت؛ اما قرض مىکرد و نان و شیر مىخورد و با ریزن
کامف زندگى مىکرد. داستایوسکى یک دوست تحملناپذیر بود...».
داستان «تسخیرشدگان» در سال 1846 منتشر شد و موفقیتی نامنتظره كسب كرد. داستایوسکى خود در نامهای این موفقیت را چنین تصویر میكند: «کاملا گیجم، هیچچیز درک نمىکنم، فرصت اندیشیدن ندارم، یک شهرت مشکوک برایم به وجود آوردهاند و نمىدانم این جهنم برایم تا کى ادامه خواهد داشت». چند سال بعد، در سال 1849 او را با یک دسته آنارشیست دستگیر کردند. دشوار بتوان از تمایلات سیاسى داستایوسکى در این دوره سخن گفت؛ اما به واسطه معاشرتى که با آن افراد داشته و نسبت به عقاید و نظرات آنها کنجکاوى بىاندازه نشان داده و همچنین به واسطه سلامت نفس و سادهدلىاش، عاقبت گرفتار شد؛ اما هیچ قرینه و امارتى وجود ندارد که او را دقیقا یک آنارشیست دانست. خاصه آنكه بسیاری از منتقدان و صاحبان نظر معتقدند «تسخیرشدگان» ادعانامهاى است علیه هرجومرج و آنارشیسم. به هر تقدیر، بعد از محاکمه داستایوسکى به مرگ محکوم شد؛ اما در آخرین لحظه، مجازاتش را تخفیف دادند و به سیبری تبعید شد. او در در 18 ژوئیه 1849 از زندانى که در آن محکومیتش را میگذراند، مىنویسد: «در وجود انسان، ذخیره عظیمى از تحمل و حیات وجود دارد که تاکنون به عظمت آن پى نبرده بودم؛ اما
اکنون با تجربه آن را دریافتم» و در اوت همان سال است كه با وجود ابتلا به بیمارى مىنویسد: «مأیوسشدن، گناهى عظیم است...کار مداوم، همانا خوشبختى واقعى است». برگردیم به «تسخیرشدگان» كه بیارتباط با تجربیات نویسندهاش نیز نیست. رمانی با شخصیتهای بسیار جذاب و چندلایه كه به تعبیر توماس مان، نویسنده بزرگ آلمانی، «جذابترین شخصیت هراسانگیز در ادبیات جهان» را دارد: «استاوروگین» یا شخصیت «كریلوف» كه به قول توماس مان نمونه تمامعیار یك «نيهیلیست افراطی» است. یا «اسپتان تروفی موویچ ورخوونسکی» كه در روسیه خود را قهرمان ملی میدانست و دوست داشت که خود را همچون یک «مرد خطرناک سیاسی» و تبعیدی تصور کند و این دو صفت چنان او را مجذوب خود کرد که مردم رفتهرفته مرتبه و مقام و کرامتش را پذيرفتند و به مقامی رفیع ارتقا دادند. دست بر قضا، منظومهای از «اسپتان تروفی موویچ» در مسکو به دست عدهای میرسد كه آن را بدون اطلاع در مجله انقلابی یک کشور بیگانه چاپ میکنند و این منظومه سیاسی خطرناک، چنان استپان را به وحشت میاندازد كه تغییر شغل میدهد و پیشنهاد «واروارا پتروونا استاوروگین»، همسر بیوه یک سرهنگ سرشناس را برای تعلیم تنها
فرزندش میپذیرد و از سر لطف و دوستی که واروارا پتروونا به او ابراز میكرد، همهچیز روبهراه میشود تا 20 سال بعد كه سرنوشت طور دیگری رقم میخورد. كریلوفِ مصروع اما در این رمان جایگاه خاصی دارد؛ او با تكگوییهایش در رمان به ایده «ابرانسانِ» نیچه اشارت دارد و شاید از همین رو است كه نیچه داستایوسكی را معلم بزرگ خود میخواند. در جایی از رمان كریلوف یا به تعبیر توماس مان «پیشگوی نیهیلیستِ داستایوسكی» میگوید: «آنگاه انسانی نو پا به عرصه وجود خواهد گذاشت. همهچیز نو خواهد شد. تاریخ به دو قسمت تقسیم خواهد گشت» و اینجاست كه از ظهور ابرانسان سخن میگوید.
اثر سترگ دیگر داستایوسكی «برادران کارامازف»، روایت سرگذشت آلکسی فیودروویچ کارامازُف است كه همان ابتدای رمان چنین وصف میشود: «میخواهم سرگذشتِ قهرمانِ داستانم آلکسِی فیودروویچ کارامازُف را بنویسم اما درست در سرآغازِ کار، ماندهام حیران و بلاتکلیف. از یک طرف، آلکسِی فیودروویچ را قهرمانِ داستان میخوانم، ولی از طرفِ دیگر، خوب میدانم که او هرچه و هر که بوده، قهرمان نبوده؛ و به همین دلیل، میتوانم همه جور سؤالِ حتمی و ناگزیر را پیشبینی کنم؛ مثلاً: مگر آلکسِی فیودروویچ چه قابلیتی دارد که دیگران ندارند؟ چرا او را قهرمانِ داستانت کردهای؟ مگر چکار کرده؟ سؤالِ آخر سؤالِ بسیار مهمی است، ولی تنها جوابی که من دارم این است که شاید با خواندنِ رمان خودتان بتوانید جوابِ سؤال را پیدا کنید. اینها را میگویم چون متأسفانه خودم هم همین احتمال را میدهم. به نظرِ خودِ من او شخصیتِ درخورِ توجهی است، ولی نمیدانم میتوانم این را به خواننده هم بقبولانم یا نه». این رمان نهتنها روایتهای بزرگ ادبی هستند، بلكه به تعبیر توماس مان، «درامهای غولآسایند؛ تقریبا سراسر صحنهپردازی شدهاند و با دیالوگهای فوقرئالیستی و عجولانه ماجرایی
را به تصویر میكشند كه همه اعماق روح بشری را میكاود و گاه تنها چند روز به طول میانجامد». آلکسی فیودروویچ کارامازف پسر سوم ملاکی است به نام فیودر پاولوویچ کارامازف که معروف خاص و عام شد. معروفشدن او به خاطر مرگ غمانگیز و معماگونه او است که 13 سال پیش روی داده و راوی روایت آن را به بعد موكول میكند. او این ملاك را آدم غریبی توصیف میكند كه منحط و فاسد بود و کلهپوک، منتها خوب بلد بود حساب دخلوخرجش را داشته باشد و وقتی مرد معلوم شد یکصد هزار روبل پول نقد دارد. از دلایل اهمیت این رمان به لحاظ ادبی این است كه با اینكه در قرن نوزدهم نوشته شده، عناصر مدرن بسیاری در آن هست كه خط فارق آن با دیگر آثار معاصرش است. داستایوسکی در این رمان تلفیقی از تکنیکهای ادبی را پدید آورده است. این رمان مورد توجه شخصیتهای مهم تاریخی همچون فروید بود تا حدی كه آن را «جذابترین رمان نوشتهشده» خواند. كافكا نیز از دیگر شخصیتهای مطرحی است كه این رمان را ستوده و داستایوسكی را به خاطر این اثرش خویشاوند خود دانسته است.
* نقلقولها از توماس مان برگرفته از «میراثداران گوگول» ترجمه سعید رضوانی، نشر آگاه است.