در مرگ اخلاق و انسانیت افغانستان عزاداریم
محمدعارف فصیحیدولتشاهی. استاد دانشگاه
اقوام روزگار به اخلاق زندهاند
قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است.
افغانستان مصداق کامل جامعه بدون اخلاق است. جامعه بیاخلاق، زندهبودگی را با خود یدک میکشد، اما از نشانگان حیات انسانی و واقعی محروم است. کاربست مرگ و حیات در معنای ظاهری و فیزیکی آن بسیار سادهلوحانه و غیرمنطقی است. حیات و بالندگی واقعی یک جامعه، به انسانیت و اخلاق گره خورده است و از آن سو، مرگ یک جامعه در مرگ اخلاق و انسانیت رفرنس داده میشود.
دیری است که انسانیت در افغانستان مرده است و ما شاهد مرگ فضیلتها هستیم، اما آن را احساس نمیکنیم که این خود نیز نشانه مرگ مضاعف است. در این کشور عصبیت و اخلاق قومی صحنه را برای اخلاق انسانی تنگ کرده و رفتارها را جهت داده است. اخلاق قومی، اخلاقی خشک و غیرمنعطف است. در این سنخ از اخلاق، احساس و عواطف نسبت به دیگر فرهنگها تحریک نمیشود. احساس برتری قومی باعث میشود آنچه از سوی اقوام سر میزند، اخلاقی باشد:
آنچه آن خسرو کند شیرین بود.
قشریگری به مرگ اخلاقیات منجر شده است. اگر دختری زلف خود را از روسری بیرون کرد، احساسات و عواطف جنسیتی ما جریحهدار و غیرت در تاروپود بدن ما رژه میرود که چرا این دختر در مسیر چشمها افسون میریزد و از جوانان سلب آرامش میكند. بااینحال وقتی یک مرد با کمال بیشرمی و وقاحت با ژست اوباشگری در برابر چشمهای مسلح آنهم در حضور زنان محترم و باحجاب، خود را برهنه میکند و حاضران به نشانه رضایت، نعره سر میدهند و پای خدا را به صحنه میکشانند، چرا اینگونه پیشرانها هیچگونه تنفری برنمیانگیزاند.
بیتفاوتی اجتماعی دلالت دیگری است که به مرگ فضیلتها در افغانستان منجر شده است. اگر کسی روزه خود را بر اساس مصلحت یا عذر فردی خورد، با شلاق کیفر میدهیم، اما در برابر کسی که 800 میلیون افغان را که حق نیازمندان جامعه است، بیباکانه اختلاس میکند، روزه سکوت میگیریم.
چنان خو کن به نیک و بد که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند.
در افغانستان عدالت بهمثابه رکن فضیلتها، از عرصه زندگی اجتماعی غایب بوده و جای آن را تبعیض به معنای مطلق آن گرفته است. متأسفانه این تبعیض از سوی برخی نظریهپردازان توجیه تئوریک میشود یا با سکوت اقشار اجتماعی بدرقه میشود.
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
ما زنده از آنیم که آرام نگیریم.
مدارا بهعنوان فضیلت برتر اخلاقی که معیاری برای ایمان و همبستگی جامعه است، در وضعیت فربهی خشونت اجتماعی- فرقهای و قومی از فرتوتی و ضعف، عصا به دست گرفته است. این شرایط برای پیروان دین مدارا و اقوام فرهیخته طاقتفرسا شده است.
آزار و اذیت، تحقیر و توهین و سلب امنیت اجتماعی باعث شده است رنگینکمان فرهنگها در افغانستان به نفع سیاست یکسانسازی فرهنگی بشکند؛ نمونه آن کوچ اجباری هموطنان سیک است؛ کوچ دستهجمعی سیکها از افغانستان نباید شگفتی ایجاد کند، زیرا مناسبات اجتماعی و سیاسی با آنان اخلاقی نبوده است، حقوق و آزادیهای آنان را هیچگاه به رسمیت نشناختیم و آنها را همواره مورد ستم اجتماعی قرار دادیم. زمانی آنان را به صفوف نماز اجباری سوق دادیم، روزی آنان را مجبور به مشخصشدن با رنگ زرد کردیم، روزی در مراسم مذهبی آنان بمب منفجر کردیم و روزی دیگر از طریق توهین به دین و رسمورسوم آنها، بر احساسات مذهبیشان خنجر نواختیم.
ملاعمر به دلیل تأخیر در شکستن بتهای بامیان دستور داد در سراسر افغانستان صد رأس گاو ذبح شود. آیا این فتوا سوهانکشیدن بر اعصاب هندوستان و هندوهای ساکن در افغانستان نبود؟ آیا این سیاستها عملا زمینههای کوچ اجباری سیکها را فراهم نکرد؟
چیزی که خطیب طالبان در خطبههای نماز جمعه مزارشریف از آن خبر داد، یک خشونت فرهنگی نبود؟ ازبکها به ازبکستان، تاجیکها به تاجیکستان بروند و هزارهها یا مسلمان شوند یا جزیه بپردازند و افغانستان را به مقصد ایران ترک کنند.
واقعا باید عزادار باشیم!
اقوام روزگار به اخلاق زندهاند
قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است.
افغانستان مصداق کامل جامعه بدون اخلاق است. جامعه بیاخلاق، زندهبودگی را با خود یدک میکشد، اما از نشانگان حیات انسانی و واقعی محروم است. کاربست مرگ و حیات در معنای ظاهری و فیزیکی آن بسیار سادهلوحانه و غیرمنطقی است. حیات و بالندگی واقعی یک جامعه، به انسانیت و اخلاق گره خورده است و از آن سو، مرگ یک جامعه در مرگ اخلاق و انسانیت رفرنس داده میشود.
دیری است که انسانیت در افغانستان مرده است و ما شاهد مرگ فضیلتها هستیم، اما آن را احساس نمیکنیم که این خود نیز نشانه مرگ مضاعف است. در این کشور عصبیت و اخلاق قومی صحنه را برای اخلاق انسانی تنگ کرده و رفتارها را جهت داده است. اخلاق قومی، اخلاقی خشک و غیرمنعطف است. در این سنخ از اخلاق، احساس و عواطف نسبت به دیگر فرهنگها تحریک نمیشود. احساس برتری قومی باعث میشود آنچه از سوی اقوام سر میزند، اخلاقی باشد:
آنچه آن خسرو کند شیرین بود.
قشریگری به مرگ اخلاقیات منجر شده است. اگر دختری زلف خود را از روسری بیرون کرد، احساسات و عواطف جنسیتی ما جریحهدار و غیرت در تاروپود بدن ما رژه میرود که چرا این دختر در مسیر چشمها افسون میریزد و از جوانان سلب آرامش میكند. بااینحال وقتی یک مرد با کمال بیشرمی و وقاحت با ژست اوباشگری در برابر چشمهای مسلح آنهم در حضور زنان محترم و باحجاب، خود را برهنه میکند و حاضران به نشانه رضایت، نعره سر میدهند و پای خدا را به صحنه میکشانند، چرا اینگونه پیشرانها هیچگونه تنفری برنمیانگیزاند.
بیتفاوتی اجتماعی دلالت دیگری است که به مرگ فضیلتها در افغانستان منجر شده است. اگر کسی روزه خود را بر اساس مصلحت یا عذر فردی خورد، با شلاق کیفر میدهیم، اما در برابر کسی که 800 میلیون افغان را که حق نیازمندان جامعه است، بیباکانه اختلاس میکند، روزه سکوت میگیریم.
چنان خو کن به نیک و بد که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند.
در افغانستان عدالت بهمثابه رکن فضیلتها، از عرصه زندگی اجتماعی غایب بوده و جای آن را تبعیض به معنای مطلق آن گرفته است. متأسفانه این تبعیض از سوی برخی نظریهپردازان توجیه تئوریک میشود یا با سکوت اقشار اجتماعی بدرقه میشود.
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
ما زنده از آنیم که آرام نگیریم.
مدارا بهعنوان فضیلت برتر اخلاقی که معیاری برای ایمان و همبستگی جامعه است، در وضعیت فربهی خشونت اجتماعی- فرقهای و قومی از فرتوتی و ضعف، عصا به دست گرفته است. این شرایط برای پیروان دین مدارا و اقوام فرهیخته طاقتفرسا شده است.
آزار و اذیت، تحقیر و توهین و سلب امنیت اجتماعی باعث شده است رنگینکمان فرهنگها در افغانستان به نفع سیاست یکسانسازی فرهنگی بشکند؛ نمونه آن کوچ اجباری هموطنان سیک است؛ کوچ دستهجمعی سیکها از افغانستان نباید شگفتی ایجاد کند، زیرا مناسبات اجتماعی و سیاسی با آنان اخلاقی نبوده است، حقوق و آزادیهای آنان را هیچگاه به رسمیت نشناختیم و آنها را همواره مورد ستم اجتماعی قرار دادیم. زمانی آنان را به صفوف نماز اجباری سوق دادیم، روزی آنان را مجبور به مشخصشدن با رنگ زرد کردیم، روزی در مراسم مذهبی آنان بمب منفجر کردیم و روزی دیگر از طریق توهین به دین و رسمورسوم آنها، بر احساسات مذهبیشان خنجر نواختیم.
ملاعمر به دلیل تأخیر در شکستن بتهای بامیان دستور داد در سراسر افغانستان صد رأس گاو ذبح شود. آیا این فتوا سوهانکشیدن بر اعصاب هندوستان و هندوهای ساکن در افغانستان نبود؟ آیا این سیاستها عملا زمینههای کوچ اجباری سیکها را فراهم نکرد؟
چیزی که خطیب طالبان در خطبههای نماز جمعه مزارشریف از آن خبر داد، یک خشونت فرهنگی نبود؟ ازبکها به ازبکستان، تاجیکها به تاجیکستان بروند و هزارهها یا مسلمان شوند یا جزیه بپردازند و افغانستان را به مقصد ایران ترک کنند.
واقعا باید عزادار باشیم!