|

طرح درمان مشت و لگد

محمود برآبادی

‌این روزها خیلی به مرگ فکر می‌کنم. آمار مرگ‌ومیر کرونا در ایران و دیگر کشورها که روزانه از رسانه‌ها اعلام می‌شود، بی‌تأثیر نیست. به جز کرونا که در صدر اخبار است، مرگ هر لحظه سراغ انسان‌های بی‌شماری می‌رود که در جنگ‌های تمام‌نشدنی، انفجارها، بمب‌گذاری‌ها، آتش‌سوزی‌ها، حوادث جاده‌ای و هوایی و بسیاری از رویدادهای تلخ دیگر جان خود را از دست می‌دهند.

مرگ همواره برای انسان یک مسئله و موضوع بسیار مهم بوده است. مرگ انتهای زندگی است، چه کوتاه باشد چه بلند، چه همراه با خوشی باشد و چه توأم با ناخوشی؛ اما مرگ و زندگی دو روی یک سکه‌ هستند. بدون مرگ زندگی وجود نخواهد داشت و بدون زندگی مرگ. همه افراد کم‌و‌بیش به مرگ فکر می‌کنند. در جوانی کمتر و در پیری بیشتر. در سلامت کمتر و در تنگنای بیماری بیشتر. در ایمنی کمتر و در خطر بیشتر. موضوع مرگ آن‌قدر برای انسان مهم بوده که از دیرباز به آن فکر کرده، درباره‌اش نظریه داده، آثار هنری درباره‌اش خلق کرده، برایش شعر و داستان گفته و حتی در جست‌وجوی چشمه آب حیات زندگی خود را فنا کرده است؛ اما اگر با نگاهی فلسفی به مرگ نگاه کنیم، مرگ هم مرحله‌ای از زندگی است. انسان ذره‌ای از کائنات است و کائنات مدام در حال زایش و مرگ است. کهکشان‌هایی به وجود می‌آیند و کهکشان‌هایی با هر آنچه در آنهاست، می‌میرند و این قانون طبیعت است. زندگی و مرگ مکمل یکدیگرند؛ بدون مرگ زندگی معنا ندارد. این‌طور که نگاه می‌کنم، کمی آرام می‌شوم.‌
از بس درباره قرنطینه صحبت می‌کنند که کنجکاو شدم ببینم این واژه از کجا آمده و معنی‌اش چیست؟ به چند فرهنگ از‌جمله فرهنگ معین و دایره‌المعارف مصاحب مراجعه کردم. چیزهای جالبی دیدم.
قرنطین یا قرنطینه از واژه ایتالیایی
Quarantin به ‌معنی چهل است و محلی است که در آن اشخاص، حیوانات، گیاهان و اشیائی را که در معرض بیماری‌های واگیر هستند، مجزا نگه می‌دارند. در قرن ۱۴ میلادی کشتی‌هایی را که مظنون به آلودگی به بیماری‌های خطرناک مانند وبا، طاعون، آبله و تیفوس و... بودند، به مدت ۴۰ روز از آمدن به ساحل منع می‌کردند. از‌آنجا‌که این عمل در پیشگیری از گسترش بیماری‌ها مؤثر بود، در جاهای دیگر دنیا به‌ویژه در بندرها معمول شد. پس از تشکیل سازمان بهداشت جهانی در سال ۱۹۴۸، مقررات مربوط به قرنطینه از سال ۱۹۵۲ به‌ اجرا درآمد.‌
این روزها خیلی از ماشین استفاده نمی‌کنم؛ ولی باید روغن ماشینم را عوض می‌کردم. خیلی وقت بود به خاطر کرونا امروز و فردا می‌کردم. جلوی مغازه‌ای که روی تابلویش تعویض روغنی نوشته بود، توقف کردم. از آن مغازه‌هایی بود که اول یک‌دهنه بوده و بعد تبدیل به دودهنه شده، هر دو هم تعویض‌روغنی. هر دو مکانیک از مغازه بیرون آمدند. یکی جوان بود و یکی جاافتاده و هر دو اشاره کردند که بروم روی چال. نمی‌دانستم کجا بروم؛ چون مغازه‌ها چسبیده به هم بودند و من هم وسط ایستاده بودم. بعد نمی‌دانم چه شد که مکانیک‌ها دست‌به‌یقه شدند و مشت و لگد نثار هم کردند و البته مرد مسن چند تا مشت بیشتر نصیبش شد. من دلم برایش سوخت و طرف او را گرفتم. رفتم روی چال و او هم روغن ماشین را عوض کرد. بعد گفت فیلتر روغن و فیلتر هوا هم باید عوض شود. بعد هم رفت توی چال و نگاهی زیر ماشین انداخت. کارش که تمام شد، گفتم: «حساب ما چقد شد؟» گفت: «ناقابل ۴۵۰». گفتم: «اشتباه نمی‌کنی؟ مگه چی کار کردی؟» گفت: «قیمتش همینه». گفتم: «درست که همه‌چی گرون شده؛ ولی نه این‌قدر». گفت: «گرونی؟ یه‌‌چیزی می‌گم یه‌چیزی می‌شنوی». گفتم: «این‌طورا هم نیست». گفت: «مثل اینکه شما تازگیا روغن عوض نکردی». بحث فایده نداشت. گفتم: «حرفی نیست داداش؛ ولی شما طرح درمان مشت‌هایی رو هم که خوردی، با من حساب کردی».

‌این روزها خیلی به مرگ فکر می‌کنم. آمار مرگ‌ومیر کرونا در ایران و دیگر کشورها که روزانه از رسانه‌ها اعلام می‌شود، بی‌تأثیر نیست. به جز کرونا که در صدر اخبار است، مرگ هر لحظه سراغ انسان‌های بی‌شماری می‌رود که در جنگ‌های تمام‌نشدنی، انفجارها، بمب‌گذاری‌ها، آتش‌سوزی‌ها، حوادث جاده‌ای و هوایی و بسیاری از رویدادهای تلخ دیگر جان خود را از دست می‌دهند.

مرگ همواره برای انسان یک مسئله و موضوع بسیار مهم بوده است. مرگ انتهای زندگی است، چه کوتاه باشد چه بلند، چه همراه با خوشی باشد و چه توأم با ناخوشی؛ اما مرگ و زندگی دو روی یک سکه‌ هستند. بدون مرگ زندگی وجود نخواهد داشت و بدون زندگی مرگ. همه افراد کم‌و‌بیش به مرگ فکر می‌کنند. در جوانی کمتر و در پیری بیشتر. در سلامت کمتر و در تنگنای بیماری بیشتر. در ایمنی کمتر و در خطر بیشتر. موضوع مرگ آن‌قدر برای انسان مهم بوده که از دیرباز به آن فکر کرده، درباره‌اش نظریه داده، آثار هنری درباره‌اش خلق کرده، برایش شعر و داستان گفته و حتی در جست‌وجوی چشمه آب حیات زندگی خود را فنا کرده است؛ اما اگر با نگاهی فلسفی به مرگ نگاه کنیم، مرگ هم مرحله‌ای از زندگی است. انسان ذره‌ای از کائنات است و کائنات مدام در حال زایش و مرگ است. کهکشان‌هایی به وجود می‌آیند و کهکشان‌هایی با هر آنچه در آنهاست، می‌میرند و این قانون طبیعت است. زندگی و مرگ مکمل یکدیگرند؛ بدون مرگ زندگی معنا ندارد. این‌طور که نگاه می‌کنم، کمی آرام می‌شوم.‌
از بس درباره قرنطینه صحبت می‌کنند که کنجکاو شدم ببینم این واژه از کجا آمده و معنی‌اش چیست؟ به چند فرهنگ از‌جمله فرهنگ معین و دایره‌المعارف مصاحب مراجعه کردم. چیزهای جالبی دیدم.
قرنطین یا قرنطینه از واژه ایتالیایی
Quarantin به ‌معنی چهل است و محلی است که در آن اشخاص، حیوانات، گیاهان و اشیائی را که در معرض بیماری‌های واگیر هستند، مجزا نگه می‌دارند. در قرن ۱۴ میلادی کشتی‌هایی را که مظنون به آلودگی به بیماری‌های خطرناک مانند وبا، طاعون، آبله و تیفوس و... بودند، به مدت ۴۰ روز از آمدن به ساحل منع می‌کردند. از‌آنجا‌که این عمل در پیشگیری از گسترش بیماری‌ها مؤثر بود، در جاهای دیگر دنیا به‌ویژه در بندرها معمول شد. پس از تشکیل سازمان بهداشت جهانی در سال ۱۹۴۸، مقررات مربوط به قرنطینه از سال ۱۹۵۲ به‌ اجرا درآمد.‌
این روزها خیلی از ماشین استفاده نمی‌کنم؛ ولی باید روغن ماشینم را عوض می‌کردم. خیلی وقت بود به خاطر کرونا امروز و فردا می‌کردم. جلوی مغازه‌ای که روی تابلویش تعویض روغنی نوشته بود، توقف کردم. از آن مغازه‌هایی بود که اول یک‌دهنه بوده و بعد تبدیل به دودهنه شده، هر دو هم تعویض‌روغنی. هر دو مکانیک از مغازه بیرون آمدند. یکی جوان بود و یکی جاافتاده و هر دو اشاره کردند که بروم روی چال. نمی‌دانستم کجا بروم؛ چون مغازه‌ها چسبیده به هم بودند و من هم وسط ایستاده بودم. بعد نمی‌دانم چه شد که مکانیک‌ها دست‌به‌یقه شدند و مشت و لگد نثار هم کردند و البته مرد مسن چند تا مشت بیشتر نصیبش شد. من دلم برایش سوخت و طرف او را گرفتم. رفتم روی چال و او هم روغن ماشین را عوض کرد. بعد گفت فیلتر روغن و فیلتر هوا هم باید عوض شود. بعد هم رفت توی چال و نگاهی زیر ماشین انداخت. کارش که تمام شد، گفتم: «حساب ما چقد شد؟» گفت: «ناقابل ۴۵۰». گفتم: «اشتباه نمی‌کنی؟ مگه چی کار کردی؟» گفت: «قیمتش همینه». گفتم: «درست که همه‌چی گرون شده؛ ولی نه این‌قدر». گفت: «گرونی؟ یه‌‌چیزی می‌گم یه‌چیزی می‌شنوی». گفتم: «این‌طورا هم نیست». گفت: «مثل اینکه شما تازگیا روغن عوض نکردی». بحث فایده نداشت. گفتم: «حرفی نیست داداش؛ ولی شما طرح درمان مشت‌هایی رو هم که خوردی، با من حساب کردی».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها