|

روایت‌هایی که به تالاب گاوخونی می‌ریزند

زهره مولوی

سعید محسنی‌ زاده‌ ۱۳۵۵ در اصفهان است. نمایش‌نامه و داستان می‌نویسد و سال‌هاست که معلمی می‌کند. دانش‌آموخته‌ تئاتر است و شاگردی اکبر رادی را در مسیر نویسندگی‌اش مؤثر می‌داند. این یادداشت به بهانه‌ انتشار «برسد به دست لیلا حاتمی» نوشته می‌شود تا مروری باشد بر آثار او. نویسندگانی که در چند مدیوم فعالیت می‌کنند همواره در معرض مقایسه‌ با خود هستند. آ‌نهایی که توانشان را بین گونه‌های ادبی به مساوات تقسیم می‌کنند، انگشت‌شمارند. شاید محسنی نمایش‌نامه‌نویسی را مقدم بداند، اما کارنامه‌ او در حوزه‌ داستان جدی‌تر است. در حاصل‌شدن این نتیجه، شرایط متفاوت تئاتر و ادبیات نقش پررنگی دارد. محسنی در مقدمه‌ اولین رمانش، «دختری که خودش را خورد» نوشته است: «دل‌زدگی از صحنه و نمایشگری بود شاید که تصمیم گرفتم خانه‌ام بنشینم و در را ببندم و بی‌هول‌وهراس از بی‌رحمی دنیای نمایش در روزگارمان، داستان بنویسم...». داستان، نویسنده را به‌ رسمیت می‌شناسد و در تئاتر، هویت نویسنده همیشه محل بحث است. هرچند او پیش از چاپ سه اثر داستانی در نشر چشمه، «آوازی برای سنجاقک‌های مرده» را نیز در کارنامه‌ خود داشته اما ورود او به عرصه‌ رمان در این سال‌ها یک عزیمت است. محسنی از طرفی وام‌دار چخوف و ابزوردیست‌ها در حوزه‌ درام است و از طرفی وام‌دار گاوخونی؛ هم آن گاوخونی که زاینده‌رود به آن می‌ریزد و هم آن ‌که مدرس‌صادقی نوشته است. او با دستیابی به زبان شخصی، این دو سنت را به‌هم پیوند می‌دهد؛ معناباختگی و روایتگری اصفهان را. عموم داستان‌های او در اصفهان می‌گذرد. «شهر» سازه‌ای است که روایت را بر آن بنا کرده است. در «دختری که خودش را خورد» راوی هنگام ماهیگیری در زاینده‌رود، قلابش به یک کیف گیر می‌کند و چند نامه صیدش می‌شود. نگارنده‌ این نامه‌ها غزاله، دانشجوی نقاشی است و نگاهی که به اصفهان دارد بیش از یک نگاه موزه‌ای‌ است. حضوری که غزاله در این داستان دارد، به حضور دختر در رمان «نهنگی که یونس را خورد هنوز زنده است» بی‌شباهت نیست. دختر جوانی که دور ایستاده و حضورش در زندگی ملال‌زده‌ راوی یک اتفاق است. او برای مدتی کوتاه برهم‌زننده‌ نظم موجود است، یک تقطیع در ریتم تکرارشونده‌ ملال. اصفهان، در این آثار هویتی رخوت‌انگیز دارد، همان‌گونه که روسیه در آثار نمایشی چخوف. زبان طنز و کاراکترهایی که مستعد بلاهت‌اند، شباهت دیگری‌ است؛ اما چگونگی رابطه این فضا با آثار چخوف اهمیت چندانی ندارد. چراکه در نهایت «زبان شخصی» نویسنده در روایت راه دیگری می‌رود: رخوت به زندگی ذهنی دامن می‌زند و شکلی از ماخولیا را ایجاد می‌کند. نامه‌ها اتفاقی به قلاب مرد گیر می‌کنند، آن دختر اتفاقی سر از کتابخانه درمی‌آورد، کلاهی که از مرد مرده مانده مسیر را به ‌اتفاق طی می‌کند تا برسد/نرسد به‌ دست لیلا حاتمی. کلاه بهانه است. همان‌طور که شخص لیلا حاتمی. در آثار محسنی پدیده‌ها معنایی قائم‌به‌ذات ندارند و در مسیر پیرنگ با هم‌جواری جزئیات است که شکل می‌گیرند. دال‌و‌مدلول رابطه‌ معنایی خود را از دست می‌دهند و بیشتر فضاسازی می‌کنند؛ از این‌رو آثار او باقی راه را در ذهن خواننده می‌روند تا تأویل بپذیرند. خصیصه‌هایی که به خوانش پساساختارگرایی راه می‌دهد و شاید در هر چارچوب دیگری جز این چندان فهم نشوند. پساساختارگرایی آنچه را که محسنی ابتر و مبهم باقی می‌گذارد، می‌پسندد. پایان‌بندی برای محسنی یک‌جور خداحافظی با خواننده است و نه سرانجام‌بخشیدن به داستان. داستان به اتمام می‌رسد و خواننده نمی‌داند فلان شخصیت که در فلان فصل داستان آمد، چه شد. یا حتی همین راوی بالاخره سر از کجا درمی‌آورد. آثار محسنی در عین قصه‌گویی از پیشرفتِ طولی می‌گریزند. او قصه را طوری می‌گوید که خواننده از اساس دنبال آن سرانجامِ غایی نباشد. کیف پول غزاله، حاوی چند نامه افتاده است در زاینده‌رود. خود غزاله نیست که داستان را پیش ببرد. داستان تا آنجا پیش می‌رود که نامه‌ها بروند و خواننده که انتظار ندارد چند نامه با اشارات جسته‌گریخته خبر از سرگذشت نگارنده بدهند؟ محسنی کاراکترها را رها نمی‌کند، بلکه قائل به وجود منزلگاه نیست. اشارات، نشانه‌ها، کدگذاری‌ها؛ اینها ابزار داستان‌گویی او هستند. آنچه برای او اهمیت دارد «روایت» است. برگردیم به خاصیت شهر و نقش اصفهان. با وجود پیشینه‌ای که اصفهان به‌عنوان یک قطب ادبی در داستان معاصر دارد، شاید هر نویسنده‌ای که از این خطه برمی‌خیزد باید جایگاهش را نسبت به سنت‌های داستان‌نویسی اصفهان تعریف کند. باید تصمیم بگیرد که ادامه‌ (نمی‌گویم دنباله‌رو) اصفهانِ گلشیری، بهرام صادقی، مدرس‌صادقی و... باشد یا برود آنجا که آنها نرفته‌اند. او فرزند خلف است یا ناخلفی که راه دیگر می‌رود؟ و آیا بافتار شهر خاصیتی قائم‌به‌ذات دارد که نویسندگان را گردِ هم آورد؟ جواب سؤال آخر با اماواگر است، اما فکر می‌کنم محسنی باید فرزند مدرس‌صادقی باشد منتها فرزند ناخلف. آن نوسان بین خواب ‌و بیداری را از داستان «گاوخونی» به‌شکل نوسان بین زندگی ذهنی و عینی می‌گیرد و مابقی را خودش می‌رود. او در وضعیتی میانه ایستاده است؛ برای اصفهان هم سنت‌نگه‌دار است

و هم تجربه‌گرا.

سعید محسنی‌ زاده‌ ۱۳۵۵ در اصفهان است. نمایش‌نامه و داستان می‌نویسد و سال‌هاست که معلمی می‌کند. دانش‌آموخته‌ تئاتر است و شاگردی اکبر رادی را در مسیر نویسندگی‌اش مؤثر می‌داند. این یادداشت به بهانه‌ انتشار «برسد به دست لیلا حاتمی» نوشته می‌شود تا مروری باشد بر آثار او. نویسندگانی که در چند مدیوم فعالیت می‌کنند همواره در معرض مقایسه‌ با خود هستند. آ‌نهایی که توانشان را بین گونه‌های ادبی به مساوات تقسیم می‌کنند، انگشت‌شمارند. شاید محسنی نمایش‌نامه‌نویسی را مقدم بداند، اما کارنامه‌ او در حوزه‌ داستان جدی‌تر است. در حاصل‌شدن این نتیجه، شرایط متفاوت تئاتر و ادبیات نقش پررنگی دارد. محسنی در مقدمه‌ اولین رمانش، «دختری که خودش را خورد» نوشته است: «دل‌زدگی از صحنه و نمایشگری بود شاید که تصمیم گرفتم خانه‌ام بنشینم و در را ببندم و بی‌هول‌وهراس از بی‌رحمی دنیای نمایش در روزگارمان، داستان بنویسم...». داستان، نویسنده را به‌ رسمیت می‌شناسد و در تئاتر، هویت نویسنده همیشه محل بحث است. هرچند او پیش از چاپ سه اثر داستانی در نشر چشمه، «آوازی برای سنجاقک‌های مرده» را نیز در کارنامه‌ خود داشته اما ورود او به عرصه‌ رمان در این سال‌ها یک عزیمت است. محسنی از طرفی وام‌دار چخوف و ابزوردیست‌ها در حوزه‌ درام است و از طرفی وام‌دار گاوخونی؛ هم آن گاوخونی که زاینده‌رود به آن می‌ریزد و هم آن ‌که مدرس‌صادقی نوشته است. او با دستیابی به زبان شخصی، این دو سنت را به‌هم پیوند می‌دهد؛ معناباختگی و روایتگری اصفهان را. عموم داستان‌های او در اصفهان می‌گذرد. «شهر» سازه‌ای است که روایت را بر آن بنا کرده است. در «دختری که خودش را خورد» راوی هنگام ماهیگیری در زاینده‌رود، قلابش به یک کیف گیر می‌کند و چند نامه صیدش می‌شود. نگارنده‌ این نامه‌ها غزاله، دانشجوی نقاشی است و نگاهی که به اصفهان دارد بیش از یک نگاه موزه‌ای‌ است. حضوری که غزاله در این داستان دارد، به حضور دختر در رمان «نهنگی که یونس را خورد هنوز زنده است» بی‌شباهت نیست. دختر جوانی که دور ایستاده و حضورش در زندگی ملال‌زده‌ راوی یک اتفاق است. او برای مدتی کوتاه برهم‌زننده‌ نظم موجود است، یک تقطیع در ریتم تکرارشونده‌ ملال. اصفهان، در این آثار هویتی رخوت‌انگیز دارد، همان‌گونه که روسیه در آثار نمایشی چخوف. زبان طنز و کاراکترهایی که مستعد بلاهت‌اند، شباهت دیگری‌ است؛ اما چگونگی رابطه این فضا با آثار چخوف اهمیت چندانی ندارد. چراکه در نهایت «زبان شخصی» نویسنده در روایت راه دیگری می‌رود: رخوت به زندگی ذهنی دامن می‌زند و شکلی از ماخولیا را ایجاد می‌کند. نامه‌ها اتفاقی به قلاب مرد گیر می‌کنند، آن دختر اتفاقی سر از کتابخانه درمی‌آورد، کلاهی که از مرد مرده مانده مسیر را به ‌اتفاق طی می‌کند تا برسد/نرسد به‌ دست لیلا حاتمی. کلاه بهانه است. همان‌طور که شخص لیلا حاتمی. در آثار محسنی پدیده‌ها معنایی قائم‌به‌ذات ندارند و در مسیر پیرنگ با هم‌جواری جزئیات است که شکل می‌گیرند. دال‌و‌مدلول رابطه‌ معنایی خود را از دست می‌دهند و بیشتر فضاسازی می‌کنند؛ از این‌رو آثار او باقی راه را در ذهن خواننده می‌روند تا تأویل بپذیرند. خصیصه‌هایی که به خوانش پساساختارگرایی راه می‌دهد و شاید در هر چارچوب دیگری جز این چندان فهم نشوند. پساساختارگرایی آنچه را که محسنی ابتر و مبهم باقی می‌گذارد، می‌پسندد. پایان‌بندی برای محسنی یک‌جور خداحافظی با خواننده است و نه سرانجام‌بخشیدن به داستان. داستان به اتمام می‌رسد و خواننده نمی‌داند فلان شخصیت که در فلان فصل داستان آمد، چه شد. یا حتی همین راوی بالاخره سر از کجا درمی‌آورد. آثار محسنی در عین قصه‌گویی از پیشرفتِ طولی می‌گریزند. او قصه را طوری می‌گوید که خواننده از اساس دنبال آن سرانجامِ غایی نباشد. کیف پول غزاله، حاوی چند نامه افتاده است در زاینده‌رود. خود غزاله نیست که داستان را پیش ببرد. داستان تا آنجا پیش می‌رود که نامه‌ها بروند و خواننده که انتظار ندارد چند نامه با اشارات جسته‌گریخته خبر از سرگذشت نگارنده بدهند؟ محسنی کاراکترها را رها نمی‌کند، بلکه قائل به وجود منزلگاه نیست. اشارات، نشانه‌ها، کدگذاری‌ها؛ اینها ابزار داستان‌گویی او هستند. آنچه برای او اهمیت دارد «روایت» است. برگردیم به خاصیت شهر و نقش اصفهان. با وجود پیشینه‌ای که اصفهان به‌عنوان یک قطب ادبی در داستان معاصر دارد، شاید هر نویسنده‌ای که از این خطه برمی‌خیزد باید جایگاهش را نسبت به سنت‌های داستان‌نویسی اصفهان تعریف کند. باید تصمیم بگیرد که ادامه‌ (نمی‌گویم دنباله‌رو) اصفهانِ گلشیری، بهرام صادقی، مدرس‌صادقی و... باشد یا برود آنجا که آنها نرفته‌اند. او فرزند خلف است یا ناخلفی که راه دیگر می‌رود؟ و آیا بافتار شهر خاصیتی قائم‌به‌ذات دارد که نویسندگان را گردِ هم آورد؟ جواب سؤال آخر با اماواگر است، اما فکر می‌کنم محسنی باید فرزند مدرس‌صادقی باشد منتها فرزند ناخلف. آن نوسان بین خواب ‌و بیداری را از داستان «گاوخونی» به‌شکل نوسان بین زندگی ذهنی و عینی می‌گیرد و مابقی را خودش می‌رود. او در وضعیتی میانه ایستاده است؛ برای اصفهان هم سنت‌نگه‌دار است

و هم تجربه‌گرا.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها