چگونه فاکنر بخوانیم
شرق: ویلیام فاکنر از مهمترین نویسندگان قرن بیستم است که با سبک خاص داستاننویسیاش و نیز تصویر درخشانی که از زندگی مردمان جنوب آمریکا به دست داده در تاریخ داستاننویسی جاودانه شده است. فاکنر در زمان حیاتش برنده نوبل ادبیات شد و آثارش تا امروز همواره مورد توجه بوده و از زوایای مختلف بررسی شده است.
«مقدمه کمبریج بر ویلیام فاکنر» عنوان کتابی است از تریزا م.تاونر که با ترجمه قاسم مؤمنی ازسوی انتشارات علمیوفرهنگی منتشر شده است. نویسنده کتاب استاد مطالعات ادبی در دانشگاه تگزاس است و در این اثر، کوشیده تا تصویری روشن و اجمالی از زندگی و آثار فاکنر به دست دهد. او در این کتاب به 19 رمان و مهمترین داستانهای کوتاه و نوشتههای غیرداستانی فاکنر توجه کرده و به مواجهه منتقدان با این آثار نیز اشاره کرده است. این کتاب یا درواقع مقدمه، در حکم راهنمایی آسان برای آشنایی با جهان داستانی فاکنر است.
این کتاب در چهار فصل نوشته شده است. فصل اول کتاب به شرح زندگی فاکنر اختصاص دارد. در فصل دوم آثار فاکنر به اختصار بررسی شده و فصل سوم به زمینه آثار او توجه کرده و درنهایت فصل چهارم به نقد آثار او اختصاص یافته است.
در ابتدای فصل دوم کتاب که به بررسی آثار فاکنر اختصاص دارد، نویسنده به دشواری داستانهای فاکنر اشاره کرده و نوشته است: «بیگمان چیزی هست که هر خواننده فاکنر را سردرگم میکند: جملات بلند، نحو تودرتو، کنشهای رعبآور، ابهام در مرجع ضمیرها، اذعان به دشواریهای سبک و تکنیک او و مضامین رعبآور آثارش توضیح واضحات است». نویسنده یگانه راه برونرفت از این سردرگمی را پیمون آن میداند. او میگوید که برای خواندن آثار فاکنر نه میانبری در کار است و نه جایگزینی، اما با خواندن داستانهای فاکنر میتوان خواندن آنها یا به عبارتی چگونه خواندن آنها را آموخت. برای این منظور، نویسنده در این فصل کوشیده حدود و ثغور مهمترین آثار فاکنر را به اختصار ترسیم کند و به مهمترین نظرات مورد بحث درباره فاکنر بپردازد. در فصل سوم کتاب تلاش شده تا زمینه آثار فاکنر روشن شود. نویسنده در بخشی از این فصل نوشته که فاکنر برخلاف الیوت از تاریخ عصر خود سرخورده نیست بلکه بیشتر مانند جویس «این تاریخ را و شیوههای تفسیر و تعبیر آن به دست مردان و زنان را با دقتی موشکافانه پی میگیرد». فاکنر در داستانهایش واکنشهای متفاوت انسانها به مهمترین جنگهای
دوران معاصر را ثبت کرده است. نویسنده در بخشی از این فصل نوشته است: «عرصههایی از تاریخ معاصر که فاکنر بیش از هر چیز میکوشید در آنها تأثیرگذار باشد، فتنهانگیزترین عرصههای زمانهاش بود. او با برخی از تعصبات نژادی هموطنان سفیدپوستش همرأی بود، ولی بعدها به ناروایی و خودفریبی چنین دیدگاههایی پی برد؛ بیتردید، داستانهای او در نمایش تأثیرات گمراهکننده نژادپرستی و ایدئولوژیهای نژادی از جمله آثار پیشگاماند. زمانی که جنبش حقوق مدنی در آمریکا هنوز نهالی نورسته بود، فاکنر درباره معضلات مناسبات نژادی در آمریکا سخنانی میگفت و مینوشت که به مذاق هیچیک از طرفین مسئله خوش نمیآمد. او خواهان برابری در فرصتها و مساوات در پیشگاه قانون برای تمام سیاهان آمریکا بود، اما با ادغام اجباری آنها مخالف بود».
نویسنده در فصل چهارم کتاب، به نقدهایی که درباره آثار فاکنر نوشته شده و نیز واکنش فاکنر به آنها پرداخته است. او به این نکته اشاره کرده که به استثنای ویلیام شکسپیر، آثار فاکنر بیش از هر نویسنده دیگری مورد نقد و بحث قرار گرفته است. در این میان فاکنر در طول سالهای حیاتش شیوه شخصی برای مواجهه با منتقدان داشت و همه را نادیده میگرفت اما «وقتی چشمپوشی ممکن نبود، عموما نقد را میپذیرفت و چیزی نیز از خود به آن میافزود». فاکنر در پیشگفتار رمان «عمارت» نوشته که «نگارنده به تضادها و مغایرتهایی در داستان پی برده که امید است به چشم خواننده نیاید»؛ تاونر با اشاره به موضوع نوشته که فاکنر قصد داشته است به ما یادآوری کند که حکمران این سرزمین خود اوست و نه خردهگیران و نکتهجویان. و با اینحال البته «او به نیت آن مینوشت که آثارش را بخوانند و چنانکه یکی از منتقدان آثارش مینویسد، خواننده در نوشتههای فاکنر وارد بازیای میشود که در آن نبوغ سرشار مؤلف نمایان میشود و طوری لذت میبرد که گویی تمام این ذکاوت از جانب خودش بوده است». تاونر به این نکته اشاره کرده که کارنامه هر نویسندهای در وهله نخست به نقدهای منتشرشده درباره
آثارش بستگی تام دارد و فاکنر ازجمله آن نویسندگانی است که از همان ابتدا آثار مختلفش با نقدهای متفاوتی روبهرو میشدند. او برای درک بهتر این نقدها به گزیدهای از آنچه درباره آثار فاکنر نوشته شده، اشاره کرده است.
شرق: ویلیام فاکنر از مهمترین نویسندگان قرن بیستم است که با سبک خاص داستاننویسیاش و نیز تصویر درخشانی که از زندگی مردمان جنوب آمریکا به دست داده در تاریخ داستاننویسی جاودانه شده است. فاکنر در زمان حیاتش برنده نوبل ادبیات شد و آثارش تا امروز همواره مورد توجه بوده و از زوایای مختلف بررسی شده است.
«مقدمه کمبریج بر ویلیام فاکنر» عنوان کتابی است از تریزا م.تاونر که با ترجمه قاسم مؤمنی ازسوی انتشارات علمیوفرهنگی منتشر شده است. نویسنده کتاب استاد مطالعات ادبی در دانشگاه تگزاس است و در این اثر، کوشیده تا تصویری روشن و اجمالی از زندگی و آثار فاکنر به دست دهد. او در این کتاب به 19 رمان و مهمترین داستانهای کوتاه و نوشتههای غیرداستانی فاکنر توجه کرده و به مواجهه منتقدان با این آثار نیز اشاره کرده است. این کتاب یا درواقع مقدمه، در حکم راهنمایی آسان برای آشنایی با جهان داستانی فاکنر است.
این کتاب در چهار فصل نوشته شده است. فصل اول کتاب به شرح زندگی فاکنر اختصاص دارد. در فصل دوم آثار فاکنر به اختصار بررسی شده و فصل سوم به زمینه آثار او توجه کرده و درنهایت فصل چهارم به نقد آثار او اختصاص یافته است.
در ابتدای فصل دوم کتاب که به بررسی آثار فاکنر اختصاص دارد، نویسنده به دشواری داستانهای فاکنر اشاره کرده و نوشته است: «بیگمان چیزی هست که هر خواننده فاکنر را سردرگم میکند: جملات بلند، نحو تودرتو، کنشهای رعبآور، ابهام در مرجع ضمیرها، اذعان به دشواریهای سبک و تکنیک او و مضامین رعبآور آثارش توضیح واضحات است». نویسنده یگانه راه برونرفت از این سردرگمی را پیمون آن میداند. او میگوید که برای خواندن آثار فاکنر نه میانبری در کار است و نه جایگزینی، اما با خواندن داستانهای فاکنر میتوان خواندن آنها یا به عبارتی چگونه خواندن آنها را آموخت. برای این منظور، نویسنده در این فصل کوشیده حدود و ثغور مهمترین آثار فاکنر را به اختصار ترسیم کند و به مهمترین نظرات مورد بحث درباره فاکنر بپردازد. در فصل سوم کتاب تلاش شده تا زمینه آثار فاکنر روشن شود. نویسنده در بخشی از این فصل نوشته که فاکنر برخلاف الیوت از تاریخ عصر خود سرخورده نیست بلکه بیشتر مانند جویس «این تاریخ را و شیوههای تفسیر و تعبیر آن به دست مردان و زنان را با دقتی موشکافانه پی میگیرد». فاکنر در داستانهایش واکنشهای متفاوت انسانها به مهمترین جنگهای
دوران معاصر را ثبت کرده است. نویسنده در بخشی از این فصل نوشته است: «عرصههایی از تاریخ معاصر که فاکنر بیش از هر چیز میکوشید در آنها تأثیرگذار باشد، فتنهانگیزترین عرصههای زمانهاش بود. او با برخی از تعصبات نژادی هموطنان سفیدپوستش همرأی بود، ولی بعدها به ناروایی و خودفریبی چنین دیدگاههایی پی برد؛ بیتردید، داستانهای او در نمایش تأثیرات گمراهکننده نژادپرستی و ایدئولوژیهای نژادی از جمله آثار پیشگاماند. زمانی که جنبش حقوق مدنی در آمریکا هنوز نهالی نورسته بود، فاکنر درباره معضلات مناسبات نژادی در آمریکا سخنانی میگفت و مینوشت که به مذاق هیچیک از طرفین مسئله خوش نمیآمد. او خواهان برابری در فرصتها و مساوات در پیشگاه قانون برای تمام سیاهان آمریکا بود، اما با ادغام اجباری آنها مخالف بود».
نویسنده در فصل چهارم کتاب، به نقدهایی که درباره آثار فاکنر نوشته شده و نیز واکنش فاکنر به آنها پرداخته است. او به این نکته اشاره کرده که به استثنای ویلیام شکسپیر، آثار فاکنر بیش از هر نویسنده دیگری مورد نقد و بحث قرار گرفته است. در این میان فاکنر در طول سالهای حیاتش شیوه شخصی برای مواجهه با منتقدان داشت و همه را نادیده میگرفت اما «وقتی چشمپوشی ممکن نبود، عموما نقد را میپذیرفت و چیزی نیز از خود به آن میافزود». فاکنر در پیشگفتار رمان «عمارت» نوشته که «نگارنده به تضادها و مغایرتهایی در داستان پی برده که امید است به چشم خواننده نیاید»؛ تاونر با اشاره به موضوع نوشته که فاکنر قصد داشته است به ما یادآوری کند که حکمران این سرزمین خود اوست و نه خردهگیران و نکتهجویان. و با اینحال البته «او به نیت آن مینوشت که آثارش را بخوانند و چنانکه یکی از منتقدان آثارش مینویسد، خواننده در نوشتههای فاکنر وارد بازیای میشود که در آن نبوغ سرشار مؤلف نمایان میشود و طوری لذت میبرد که گویی تمام این ذکاوت از جانب خودش بوده است». تاونر به این نکته اشاره کرده که کارنامه هر نویسندهای در وهله نخست به نقدهای منتشرشده درباره
آثارش بستگی تام دارد و فاکنر ازجمله آن نویسندگانی است که از همان ابتدا آثار مختلفش با نقدهای متفاوتی روبهرو میشدند. او برای درک بهتر این نقدها به گزیدهای از آنچه درباره آثار فاکنر نوشته شده، اشاره کرده است.