|

نرودا، هزار‌و‌‌یک ‌شب و داستانی از آفریقا

خاک سوخته
پابلو نرودا از مشهورترین شاعران قرن بیستم جهان است که در ایران هم چهره شناخته‌شده‌ای به شمار می‌رود. نرودا شاعری شیلیایی است اما جایگاه او در تاریخ معاصر شیلی فقط به‌خاطر شعرهایش نیست و می‌توان او را سخنگوی مردم شیلی هم دانست. احمد کریمی‌حکاک و فرامرز سلیمانی در سال‌های مختلف چند مجموعه از اشعار نرودا را ترجمه کرده‌ بودند که به‌‌تازگی در کنار هم و در کتابی با عنوان «سرود اعتراض و شعرهای دیگر» در نشر نیلوفر منتشر شده است.
در این مجموعه مهم‌ترین و پرآوازه‌ترین شعر نرودا با عنوان «بلندی‌های ماچوپیچو» نیز دیده می‌شود و به جز آن «سرود اعتراض»، «اسپانیا در قلب ما» و «انگیزه نیکسون‌کشی و جشن انقلاب شیلی» نیز در این کتاب منتشر شده‌اند.
نرودا سرودن «بلندی‌های ماچوپیچو» را در سپتامپر 1945 یعنی در حدود دو سال پس از دیدارش از ویرانه‌های باستانی ماچوپیچو واقع در پرو به پایان رساند. مترجمان کتاب، درباره اهمیت این اثر در میان آثار نرودا نوشته‌اند: «در این شعر، کارهای پیشین نرودا جای ویژه خود را می‌یابد. نیمه نخست شعر در حقیقت نوعی بازبینی کلی از حالات و فضاهای گوناگون شعرهای گذشته اوست که رشته‌های منفردی از هریک در بافت پیچیده شعر تنیده می‌شود. در این بخش‌ها نرودا بارها از تمامی گستره مفاهیم فشرده‌ای که مضمون‌ها و تصاویر شعر او را تشکیل داده است، بهره می‌گیرد: زمین و دریا و هوا، گردش فصول و تجدید حیات طبیعت، درخت به مثابه تصویری از انسان، گندم و نان و عشق، مرگ فراگیر از یک‌سو و مرگ‌های کوچک و حقارت‌بار انسان امروزین از سوی دیگر، میرابی فرد در برابر بی‌کرانگی زمان و نقشی از زندگی در تصویر سیلاب‌های خروشان، تجربه نابسامانی و آرزوی دستیابی به سامان در میان آن، سطح بیهوده‌بودن در برابر ژرفای برخاستن در جست‌وجوی معنا، تنهایی فرد در حضور دیگران و میل به بیان آن و سرانجام نیل به هویت راستین انسان، چنان‌که در پیوند او با دیگر انسان‌ها می‌توان دید». این شعر را می‌توان نقطه پایانی کارنامه شعری نرودای جوان و از سوی دیگر آغاز دورانی پربارتر و مهم‌تر در زندگی شعر او دانست. مترجمان کتاب، در ترجمه شعر «ماچوپیچو» متن اسپانیولی شعر و دو ترجمه انگلیسی آن را مبنای کار ترجمه قرار داده بودند. نرودا تجربه نوشتن این شعر را مرحله‌ای دیگر از رشد در کارنامه شعری‌اش می‌دهد و مترجمان نیز تجربه برگرداندن این شعر را تجربه‌ای بسیار آموزنده دانسته‌اند. در بخشی از ابتدای این شعر می‌خوانیم: «از هوا تا هوا، همچون توری تهی/ بین جاده‌ها و فضا رفتم/ و بین بهار و کاکل گندم/ به آنچه بزرگ‌ترین عشق/ انگار در دستکشی فروافتان/ چون ماه بلند، هدیه‌مان می‌کند رسیدم/ و با طلایه خزان/ سکه‌های رایج ‌برگان را پشت‌سر نهادم/ (در تن‌هاشان دیگرگون/ روزهای شکوه زندگی: پولادشان کاهیده تا سکوت تیزاب/ شب‌هاشان ساییده تا واپسین گرده/ گلپرچم‌های زخمی زادبوم، در شب زفاف)/ کسی که چشم به راه من بود، در میان ویولن‌ها/ جهانی را بر من گشود، چونان برجی مدفون/ که هزارتوی خود را فروبرده بود/ ژرف‌تر از تمامی برگان گوگردین تند:/ ژرف‌تر حتی، تا زرینه زمین،/ چونان شمشیری پیچیده در شهاب‌ها/ دست شیرین و ناآرامم را/ تا درونی‌ترین زهار زمین فرو بردم/ جبین بر امواج لجه فشردم/ چون قطره‌ای بر آرامش گوگردین فرونشستم/ و بسان کور‌مردی/ به یاسمین بهاران گمشده انسان بازگشتم». به ضمیمه این شعر، مقاله‌ای هم از صالح حسینی با عنوان «تأملی بر بلندی‌های ماچوپیچو» منتشر شده است. حسینی این مقاله را هنگام چاپ نخست ترجمه این شعر در سال 1361 نوشته بود که در چاپ‌ مجدد کتاب همراه ترجمه شعر منتشر شده است.
دو دیگر از هزار و یک ‌شب
در میان متون به‌جامانده از ادبیات کلاسیک، «هزار‌و‌یک ‌شب» به‌دلیل پیوندش با فرهنگ عامه اهمیتی ویژه دارد. هر بخش این کتاب از زمان و تمدن و فرهنگی متفاوت آمده و بخش‌هایی از گروه‌های اجتماعی که در ادبیات رسمی جایی نداشته‌اند، در این اثر حضور یافته‌اند. چند سال پیش محمدرضا مرعشی‌پور ترجمه‌ای از «هزار و یک ‌شب» از متن عربی به دست داد. این ترجمه که در چهار جلد و با تصویرهایی از محمدعلی بنی‌اسدی در نشر نیلوفر منتشر شده بود، بعد از ترجمه عبداللطیف تسوجی از «هزار و یک‌ شب»، دومین ترجمه فارسی این کتاب از متن عربی به شمار می‌رود.
به‌تازگی کتابی دیگر با عنوان «دو دیگر از هزار و یک‌ شب» که شامل دو داستان «علاء‌الدین و چراغ جادو» و «علی‌بابا و چهل‌دزد» است با ترجمه محمدرضا مرعشی‌پور و امیرستار مرعشی‌پور و تصویرگری محمدعلی بنی‌اسدی در نشر نیلوفر منتشر شده است. این دو داستان در واقع در چاپ‌های مختلف «هزار و یک ‌شب» جا ندارند و مرعشی‌پور هم در مقدمه کتاب تازه‌اش نوشته که بر خودش روا ندانسته که آنها را به کتاب اضافه کند، اما او در ادامه می‌نویسد که «هزار و یک شب بدون این دو قصه به دل نمی‌چسبد. از سویی می‌دانیم که هزار و یک ‌شب در طول زمان تکامل یافته است، پس چه باک اگر، به فرض، در سده هجدهم دو قصه را بر آن افزوده و کتاب آنها را هضم کرده و راه تکاملش را ادامه داده باشد؟». دو قصه «علاء‌الدین و چراغ جادو» و «علی‌بابا و چهل دزد» در زمره مشهورترین داستان‌های «هزارو‌یک‌ شب»‌اند اما عجیب اینکه در هیچ‌یک از دست‌نوشته‌های کتاب حاضر نیستند و تنها پس از ترجمه گالان مطرح می‌شوند.
در بخشی از مقدمه مرعشی‌پور با عنوان «دو کلمه» می‌خوانیم: «هزار افسان از ادبیات دروه ساسانی است که داستان‌هایش ریشه‌های ایرانی و هندی دارند. این مجموعه را در سده هشتم میلادی (دوم هجری) به عربی ترجمه کردند و داستان‌هایی را با بن‌مایه‌های عربی بر آن افزودند و بدین‌سان، سنگ‌بنای هزار و یک ‌شب گذاشته شد. در سده‌های نهم و دهم میلادی داستان‌های بغدادی را که به هارون‌الرشیدی معروف‌اند، به کتاب اضافه کردند و پس از آن تاریخ نیز حلقه‌های داستانی و حکایت‌های دیگری مثل سندبادنامه و در سده نوزدهم لایه‌هایی دیگری از داستان‌ها، در مصر و شام به آن بار شد که بیشترشان از حیات جنسی، جادو و جادوگری و زندگی طبقات فرودین جامعه سخن می‌گویند. این کتاب شگفت‌انگیز که در حقیقت یک کتابخانه است، نویسنده‌اش مردم است و در طول این تاریخ دور و دراز، داستان‌های کهن‌ترش را اصلاح کرده‌اند، گاه بر حجمش افزوده‌اند و گاهی هم کتاب برخی از داستان‌ها را پس زده و در جمع با گذشت زمان و با گذر از یک پهنه وسیع جغرافیایی، تکامل یافته و تا امروز پاییده است». امروز اصالت چهار نسخه «هزار و یک ‌شب» تأیید شده است که عبارت‌اند از چاپ‌ اول کلکته، براسلاو، چاپ دوم کلکته و چاپ بولاق. چاپ بولاق مبنای ترجمه مرعشی‌پور بوده، چراکه او معتقد است این نسخه در‌مقایسه‌با دیگر نسخه‌ها، سبک ادبی یک‌دست‌تری دارد و ناخالصی‌اش کمتر است و الهام‌بخش ترجمه‌های مطرح اروپایی در سده‌های 19 و 20 بوده است. «هزار و یک‌ شب» در آغاز قرن هجدهم میلادی برای اولین‌بار به یک زبان اروپایی ترجمه شد و به قول مترجم غوغایی در غرب به پا کرد. این اثر بر ادبیات اروپا تأثیر به‌سزایی گذاشت و همچنین در دیگر هنرها، نظیر سینما و تئاتر و موسیقی و باله و... هم تأثیر گذاشت. مرعشی‌پور نوشته است که تأثیر این کتاب از سده هجدهم به بعد بر ادبیات و هنر غرب و سپس دیگر نقاط جهان، کمتر از تأثیر کتاب مقدس نبوده است. ازاین‌روست که بسیاری از مردم با اینکه هیچ‌گاه این کتاب را نخوانده‌اند، اما اطلاعات زیادی درباره آن دارند و قصه‌های مختلفش را بارها شنیده‌اند.
استعمار و جنگ داخلی
«ولی رفیق آنتونیو، ترجیح نمی‌دهی تو یک کشور آزاد زندگی کنی؟ وقتی آمدم تو آشپزخانه، دوست داشتم این سؤال را بکنم. در یخچال را وا کردم و بطری آب را درآوردم. پیش از آنکه دستم به لیوان برسد، رفیق آنتونیو یکی داد دستم. لکه‌های چرب روی دست‌هایش بود، اما جرئت نداشتم تعارفش را رد کنم. لیوان را پر کردم، یکی، دو جرعه نوشیدم و منتظر جوابش ماندم. رفیق آنتونیو نفسی کشید. بعد شیر آب را بست. دست‌های خود را پاک کرد و با اجاق ور رفت. بعد گفت: پسرجان، در زمان سفیدپوست‌ها اوضاع این‌جوری نبود... لبخند زد. راست‌راستی دلم می‌خواست از آن لبخند سر درآورم. داستان‌هایی باورنکردنی از بدرفتاری، اوضاع ناجور زندگی، مزدهای بخور و نمیر و هزار چیز دیگر شنیده بودم. اما رفیق آنتونیو همیشه این جمله را در پشتیبانی از پرتغالی‌ها می‌گفت و آن لبخند مرموز را تحویلم می‌داد». این آغاز رمانی کوتاه با عنوان «صبح‌به‌خیر، رفقا» از اونجاکی است که با ترجمه مهدی غبرایی و علی هداوند در نشر نیلوفر منتشر شده است. اونجاکی نویسنده‌ای آنگولایی است و مترجمان آن را از زبان واسطه به فارسی برگردانده‌اند. غبرایی پیش از این رمان «آفتاب‌پرست‌ها» از دیگر نویسنده آنگولایی، ژوزه ادوآردو آگوالوسا را به فارسی برگردانده بود و در مقدمه آن کتاب دلیل علاقه‌اش به نویسندگان آفریقایی را شرح داده است. اونجاکی در سال 1977 متولد شده و از نویسندگان دورگه آنگولایی است که در کارنامه‌اش شعر، داستان‌ کوتاه، نمایش‌نامه و چند رمان دیده می‌شود. «صبح‌به‌خیر، رفقا» اولین رمان این نویسنده است و اونجاکی در جایی گفته که این رمان بیش از هر اثرش از زندگی‌نامه‌اش رنگ گرفته است. نویسنده برای نوشتن این رمان به گذشته و دوران نوجوانی‌اش رفته و زندگی شهری آنگولا را به تصویر کشیده است. رمان با بخشی مهم از تاریخ این کشور آفریقایی پیوند خورده است. آنگولا حدود 500 سال مستعمره پرتغال بود تا سرانجام در سال 1975 به استقلال رسید. پس از آن این کشور درگیر جنگ داخلی شد که 28 سال طول کشید و کوبایی‌ها در بخشی از آن با نیروی نظامی و فرهنگی به کمک آنگولا شتافتند. این رمان به روایت همین دوران و البته برهه‌ای اختصاص دارد که پایتخت در امن و امان است. در پایان کتاب یادداشت مترجم انگلیسی اثر هم منتشر شده که در بخشی از آن می‌خوانیم: «این دنیایی است که اندالو و دوستانش در صبح‌به‌خیر رفقا در آن به سر می‌برند: دنیای رژیم مارکسیستی محاصره‌شده که نیروی نظامی کوبا از تمامیت ارضی آن دفاع می‌کند و جنگی در آن برپاست که به‌رغم فاصله جغرافیایی در تخیل جوانان حاضر و زنده است. حضور کوبایی‌ها اجتناب‌ناپذیر است؛ رفتنشان در اواخر رمان پیشگام ناپدیدشدن بسیاری از جنبه‌های زندگی روزمره دانش‌آموزان است: راه‌پیمایی‌های جمعی، تعطیلات به مناسبت‌های سوسیالیستی، تکالیف درسی در باب اتحاد کارگران و دهقانان و کوپن‌های جیره‌بندی. این نوجوان‌ها که در مدارس عمومی لوآندا در دهه 1980 درس می‌خوانند، نمونه جامعه آنگولا هستند... همچنین هم‌کلاسان اندالو از همه طبقات اجتماعی هستند. بسیاری از این بچه‌ها چنان مرفه‌اند که ساعت مچی دارند و به خارج سفر می‌کنند، بعضی مانند مورتالا در خانه‌هایی چنان تنگ و ترش به سر می‌برند که بامش نمی‌تواند همه خانواده را هنگام باران پناه دهد. در زندگی لوآندو در دهه 80 که در رمان آمده، یکپارچگی سطوح مختلف جامعه جنبه مهمی دارد. امروزه که بسیاری از آنگولایی‌های طبقه متوسط و بالا از مرکز به حومه‌های جنوب نقل مکان کرده‌اند و بیش از صد مدرسه ابتدایی خصوصی به آنها که استطاعت دارند، آموزش عالی ارائه می‌دهند، کمتر مدرسه‌ای به جا مانده که دانش‌آموز‌هایی نظیر آنچه در این رمان آمده در آنها باشند».

خاک سوخته
پابلو نرودا از مشهورترین شاعران قرن بیستم جهان است که در ایران هم چهره شناخته‌شده‌ای به شمار می‌رود. نرودا شاعری شیلیایی است اما جایگاه او در تاریخ معاصر شیلی فقط به‌خاطر شعرهایش نیست و می‌توان او را سخنگوی مردم شیلی هم دانست. احمد کریمی‌حکاک و فرامرز سلیمانی در سال‌های مختلف چند مجموعه از اشعار نرودا را ترجمه کرده‌ بودند که به‌‌تازگی در کنار هم و در کتابی با عنوان «سرود اعتراض و شعرهای دیگر» در نشر نیلوفر منتشر شده است.
در این مجموعه مهم‌ترین و پرآوازه‌ترین شعر نرودا با عنوان «بلندی‌های ماچوپیچو» نیز دیده می‌شود و به جز آن «سرود اعتراض»، «اسپانیا در قلب ما» و «انگیزه نیکسون‌کشی و جشن انقلاب شیلی» نیز در این کتاب منتشر شده‌اند.
نرودا سرودن «بلندی‌های ماچوپیچو» را در سپتامپر 1945 یعنی در حدود دو سال پس از دیدارش از ویرانه‌های باستانی ماچوپیچو واقع در پرو به پایان رساند. مترجمان کتاب، درباره اهمیت این اثر در میان آثار نرودا نوشته‌اند: «در این شعر، کارهای پیشین نرودا جای ویژه خود را می‌یابد. نیمه نخست شعر در حقیقت نوعی بازبینی کلی از حالات و فضاهای گوناگون شعرهای گذشته اوست که رشته‌های منفردی از هریک در بافت پیچیده شعر تنیده می‌شود. در این بخش‌ها نرودا بارها از تمامی گستره مفاهیم فشرده‌ای که مضمون‌ها و تصاویر شعر او را تشکیل داده است، بهره می‌گیرد: زمین و دریا و هوا، گردش فصول و تجدید حیات طبیعت، درخت به مثابه تصویری از انسان، گندم و نان و عشق، مرگ فراگیر از یک‌سو و مرگ‌های کوچک و حقارت‌بار انسان امروزین از سوی دیگر، میرابی فرد در برابر بی‌کرانگی زمان و نقشی از زندگی در تصویر سیلاب‌های خروشان، تجربه نابسامانی و آرزوی دستیابی به سامان در میان آن، سطح بیهوده‌بودن در برابر ژرفای برخاستن در جست‌وجوی معنا، تنهایی فرد در حضور دیگران و میل به بیان آن و سرانجام نیل به هویت راستین انسان، چنان‌که در پیوند او با دیگر انسان‌ها می‌توان دید». این شعر را می‌توان نقطه پایانی کارنامه شعری نرودای جوان و از سوی دیگر آغاز دورانی پربارتر و مهم‌تر در زندگی شعر او دانست. مترجمان کتاب، در ترجمه شعر «ماچوپیچو» متن اسپانیولی شعر و دو ترجمه انگلیسی آن را مبنای کار ترجمه قرار داده بودند. نرودا تجربه نوشتن این شعر را مرحله‌ای دیگر از رشد در کارنامه شعری‌اش می‌دهد و مترجمان نیز تجربه برگرداندن این شعر را تجربه‌ای بسیار آموزنده دانسته‌اند. در بخشی از ابتدای این شعر می‌خوانیم: «از هوا تا هوا، همچون توری تهی/ بین جاده‌ها و فضا رفتم/ و بین بهار و کاکل گندم/ به آنچه بزرگ‌ترین عشق/ انگار در دستکشی فروافتان/ چون ماه بلند، هدیه‌مان می‌کند رسیدم/ و با طلایه خزان/ سکه‌های رایج ‌برگان را پشت‌سر نهادم/ (در تن‌هاشان دیگرگون/ روزهای شکوه زندگی: پولادشان کاهیده تا سکوت تیزاب/ شب‌هاشان ساییده تا واپسین گرده/ گلپرچم‌های زخمی زادبوم، در شب زفاف)/ کسی که چشم به راه من بود، در میان ویولن‌ها/ جهانی را بر من گشود، چونان برجی مدفون/ که هزارتوی خود را فروبرده بود/ ژرف‌تر از تمامی برگان گوگردین تند:/ ژرف‌تر حتی، تا زرینه زمین،/ چونان شمشیری پیچیده در شهاب‌ها/ دست شیرین و ناآرامم را/ تا درونی‌ترین زهار زمین فرو بردم/ جبین بر امواج لجه فشردم/ چون قطره‌ای بر آرامش گوگردین فرونشستم/ و بسان کور‌مردی/ به یاسمین بهاران گمشده انسان بازگشتم». به ضمیمه این شعر، مقاله‌ای هم از صالح حسینی با عنوان «تأملی بر بلندی‌های ماچوپیچو» منتشر شده است. حسینی این مقاله را هنگام چاپ نخست ترجمه این شعر در سال 1361 نوشته بود که در چاپ‌ مجدد کتاب همراه ترجمه شعر منتشر شده است.
دو دیگر از هزار و یک ‌شب
در میان متون به‌جامانده از ادبیات کلاسیک، «هزار‌و‌یک ‌شب» به‌دلیل پیوندش با فرهنگ عامه اهمیتی ویژه دارد. هر بخش این کتاب از زمان و تمدن و فرهنگی متفاوت آمده و بخش‌هایی از گروه‌های اجتماعی که در ادبیات رسمی جایی نداشته‌اند، در این اثر حضور یافته‌اند. چند سال پیش محمدرضا مرعشی‌پور ترجمه‌ای از «هزار و یک ‌شب» از متن عربی به دست داد. این ترجمه که در چهار جلد و با تصویرهایی از محمدعلی بنی‌اسدی در نشر نیلوفر منتشر شده بود، بعد از ترجمه عبداللطیف تسوجی از «هزار و یک‌ شب»، دومین ترجمه فارسی این کتاب از متن عربی به شمار می‌رود.
به‌تازگی کتابی دیگر با عنوان «دو دیگر از هزار و یک‌ شب» که شامل دو داستان «علاء‌الدین و چراغ جادو» و «علی‌بابا و چهل‌دزد» است با ترجمه محمدرضا مرعشی‌پور و امیرستار مرعشی‌پور و تصویرگری محمدعلی بنی‌اسدی در نشر نیلوفر منتشر شده است. این دو داستان در واقع در چاپ‌های مختلف «هزار و یک ‌شب» جا ندارند و مرعشی‌پور هم در مقدمه کتاب تازه‌اش نوشته که بر خودش روا ندانسته که آنها را به کتاب اضافه کند، اما او در ادامه می‌نویسد که «هزار و یک شب بدون این دو قصه به دل نمی‌چسبد. از سویی می‌دانیم که هزار و یک ‌شب در طول زمان تکامل یافته است، پس چه باک اگر، به فرض، در سده هجدهم دو قصه را بر آن افزوده و کتاب آنها را هضم کرده و راه تکاملش را ادامه داده باشد؟». دو قصه «علاء‌الدین و چراغ جادو» و «علی‌بابا و چهل دزد» در زمره مشهورترین داستان‌های «هزارو‌یک‌ شب»‌اند اما عجیب اینکه در هیچ‌یک از دست‌نوشته‌های کتاب حاضر نیستند و تنها پس از ترجمه گالان مطرح می‌شوند.
در بخشی از مقدمه مرعشی‌پور با عنوان «دو کلمه» می‌خوانیم: «هزار افسان از ادبیات دروه ساسانی است که داستان‌هایش ریشه‌های ایرانی و هندی دارند. این مجموعه را در سده هشتم میلادی (دوم هجری) به عربی ترجمه کردند و داستان‌هایی را با بن‌مایه‌های عربی بر آن افزودند و بدین‌سان، سنگ‌بنای هزار و یک ‌شب گذاشته شد. در سده‌های نهم و دهم میلادی داستان‌های بغدادی را که به هارون‌الرشیدی معروف‌اند، به کتاب اضافه کردند و پس از آن تاریخ نیز حلقه‌های داستانی و حکایت‌های دیگری مثل سندبادنامه و در سده نوزدهم لایه‌هایی دیگری از داستان‌ها، در مصر و شام به آن بار شد که بیشترشان از حیات جنسی، جادو و جادوگری و زندگی طبقات فرودین جامعه سخن می‌گویند. این کتاب شگفت‌انگیز که در حقیقت یک کتابخانه است، نویسنده‌اش مردم است و در طول این تاریخ دور و دراز، داستان‌های کهن‌ترش را اصلاح کرده‌اند، گاه بر حجمش افزوده‌اند و گاهی هم کتاب برخی از داستان‌ها را پس زده و در جمع با گذشت زمان و با گذر از یک پهنه وسیع جغرافیایی، تکامل یافته و تا امروز پاییده است». امروز اصالت چهار نسخه «هزار و یک ‌شب» تأیید شده است که عبارت‌اند از چاپ‌ اول کلکته، براسلاو، چاپ دوم کلکته و چاپ بولاق. چاپ بولاق مبنای ترجمه مرعشی‌پور بوده، چراکه او معتقد است این نسخه در‌مقایسه‌با دیگر نسخه‌ها، سبک ادبی یک‌دست‌تری دارد و ناخالصی‌اش کمتر است و الهام‌بخش ترجمه‌های مطرح اروپایی در سده‌های 19 و 20 بوده است. «هزار و یک‌ شب» در آغاز قرن هجدهم میلادی برای اولین‌بار به یک زبان اروپایی ترجمه شد و به قول مترجم غوغایی در غرب به پا کرد. این اثر بر ادبیات اروپا تأثیر به‌سزایی گذاشت و همچنین در دیگر هنرها، نظیر سینما و تئاتر و موسیقی و باله و... هم تأثیر گذاشت. مرعشی‌پور نوشته است که تأثیر این کتاب از سده هجدهم به بعد بر ادبیات و هنر غرب و سپس دیگر نقاط جهان، کمتر از تأثیر کتاب مقدس نبوده است. ازاین‌روست که بسیاری از مردم با اینکه هیچ‌گاه این کتاب را نخوانده‌اند، اما اطلاعات زیادی درباره آن دارند و قصه‌های مختلفش را بارها شنیده‌اند.
استعمار و جنگ داخلی
«ولی رفیق آنتونیو، ترجیح نمی‌دهی تو یک کشور آزاد زندگی کنی؟ وقتی آمدم تو آشپزخانه، دوست داشتم این سؤال را بکنم. در یخچال را وا کردم و بطری آب را درآوردم. پیش از آنکه دستم به لیوان برسد، رفیق آنتونیو یکی داد دستم. لکه‌های چرب روی دست‌هایش بود، اما جرئت نداشتم تعارفش را رد کنم. لیوان را پر کردم، یکی، دو جرعه نوشیدم و منتظر جوابش ماندم. رفیق آنتونیو نفسی کشید. بعد شیر آب را بست. دست‌های خود را پاک کرد و با اجاق ور رفت. بعد گفت: پسرجان، در زمان سفیدپوست‌ها اوضاع این‌جوری نبود... لبخند زد. راست‌راستی دلم می‌خواست از آن لبخند سر درآورم. داستان‌هایی باورنکردنی از بدرفتاری، اوضاع ناجور زندگی، مزدهای بخور و نمیر و هزار چیز دیگر شنیده بودم. اما رفیق آنتونیو همیشه این جمله را در پشتیبانی از پرتغالی‌ها می‌گفت و آن لبخند مرموز را تحویلم می‌داد». این آغاز رمانی کوتاه با عنوان «صبح‌به‌خیر، رفقا» از اونجاکی است که با ترجمه مهدی غبرایی و علی هداوند در نشر نیلوفر منتشر شده است. اونجاکی نویسنده‌ای آنگولایی است و مترجمان آن را از زبان واسطه به فارسی برگردانده‌اند. غبرایی پیش از این رمان «آفتاب‌پرست‌ها» از دیگر نویسنده آنگولایی، ژوزه ادوآردو آگوالوسا را به فارسی برگردانده بود و در مقدمه آن کتاب دلیل علاقه‌اش به نویسندگان آفریقایی را شرح داده است. اونجاکی در سال 1977 متولد شده و از نویسندگان دورگه آنگولایی است که در کارنامه‌اش شعر، داستان‌ کوتاه، نمایش‌نامه و چند رمان دیده می‌شود. «صبح‌به‌خیر، رفقا» اولین رمان این نویسنده است و اونجاکی در جایی گفته که این رمان بیش از هر اثرش از زندگی‌نامه‌اش رنگ گرفته است. نویسنده برای نوشتن این رمان به گذشته و دوران نوجوانی‌اش رفته و زندگی شهری آنگولا را به تصویر کشیده است. رمان با بخشی مهم از تاریخ این کشور آفریقایی پیوند خورده است. آنگولا حدود 500 سال مستعمره پرتغال بود تا سرانجام در سال 1975 به استقلال رسید. پس از آن این کشور درگیر جنگ داخلی شد که 28 سال طول کشید و کوبایی‌ها در بخشی از آن با نیروی نظامی و فرهنگی به کمک آنگولا شتافتند. این رمان به روایت همین دوران و البته برهه‌ای اختصاص دارد که پایتخت در امن و امان است. در پایان کتاب یادداشت مترجم انگلیسی اثر هم منتشر شده که در بخشی از آن می‌خوانیم: «این دنیایی است که اندالو و دوستانش در صبح‌به‌خیر رفقا در آن به سر می‌برند: دنیای رژیم مارکسیستی محاصره‌شده که نیروی نظامی کوبا از تمامیت ارضی آن دفاع می‌کند و جنگی در آن برپاست که به‌رغم فاصله جغرافیایی در تخیل جوانان حاضر و زنده است. حضور کوبایی‌ها اجتناب‌ناپذیر است؛ رفتنشان در اواخر رمان پیشگام ناپدیدشدن بسیاری از جنبه‌های زندگی روزمره دانش‌آموزان است: راه‌پیمایی‌های جمعی، تعطیلات به مناسبت‌های سوسیالیستی، تکالیف درسی در باب اتحاد کارگران و دهقانان و کوپن‌های جیره‌بندی. این نوجوان‌ها که در مدارس عمومی لوآندا در دهه 1980 درس می‌خوانند، نمونه جامعه آنگولا هستند... همچنین هم‌کلاسان اندالو از همه طبقات اجتماعی هستند. بسیاری از این بچه‌ها چنان مرفه‌اند که ساعت مچی دارند و به خارج سفر می‌کنند، بعضی مانند مورتالا در خانه‌هایی چنان تنگ و ترش به سر می‌برند که بامش نمی‌تواند همه خانواده را هنگام باران پناه دهد. در زندگی لوآندو در دهه 80 که در رمان آمده، یکپارچگی سطوح مختلف جامعه جنبه مهمی دارد. امروزه که بسیاری از آنگولایی‌های طبقه متوسط و بالا از مرکز به حومه‌های جنوب نقل مکان کرده‌اند و بیش از صد مدرسه ابتدایی خصوصی به آنها که استطاعت دارند، آموزش عالی ارائه می‌دهند، کمتر مدرسه‌ای به جا مانده که دانش‌آموز‌هایی نظیر آنچه در این رمان آمده در آنها باشند».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها