|

مبانی یک دانش ناموجود

دیوید گریبر از معدود اندیشمندان آکادمیک بود که خود را صراحتا آنارشیست می‌دانست و تلاش نظری خود را معطوف به برساختن شکلی از انسان‌شناسی آنارشیستی کرد. كتاب «پاره‌های انسان‌شناسی آنارشیستی» او در سال 2004 منتشر شد. او در این کتاب در‌پی آن است تا امكانات نادیده‌گرفته‌شده‌ای را شرح دهد که انسان‌شناسی می‌تواند به‌عنوان یک رشته علمی در اختیار اندیشه آنارشیستی قرار دهد. گریبر در معرفی این کتاب می‌نویسد: «آنچه در ذیل می‌آید، سلسله‌ای از افكار، طرح‌های اولیه از نظریات بالقوه و بیانیه‌های کوچک است كه مراد از همگی آنها، نگاهی اجمالی به خطوط کلی پیکره نظریه‌ای رادیكال است که در واقع وجود ندارد، هر‌چند شاید زمانی در آینده به وجود آید. از آنجا که انسان‌شناسی آنارشیستی بنا به دلایل بسیار خوبی باید واقعا وجود داشته باشد، کار خود را با پرسش از اینکه چرا چنین چیزی موجود نیست و به همین طریق چرا شكلی از جامعه‌شناسی، اقتصاد، نظریه ادبی و علوم سیاسی آنارشیستی وجود ندارد، آغاز خواهیم کرد».(ص 8)
گریبر در نخستین بخش این رساله می‌كوشد برخی پاره‌های انسان‌شناسی آنارشیستی را جمع‌آوری كند و مضامین مشترك آنها را بررسی کند. در بخش دوم فراتر می‌رود و چارچوب نظریه‌ای اجتماعی را به تصور در‌می‌آورد كه به‌زعم او می‌تواند زمانی در آینده به وجود بیاید. او در تلاش برای پاسخ‌گویی به سؤالی که در آغاز کتاب مطرح می‌کند (چرا آنارشیست‌ها در آكادمی چنین انگشت‌شمارند؟)، از شکافی همیشگی میان دانشگاه و انسان‌شناسی آکادمیک با آنارشیسم (برخلاف رابطه دوستانه ماركسیسم و آكادمی) و نیز شکاف درونی در نظریه‌پردازی آنارشیستی یاد می‌کند و با برشمردن دانش نظری و تجربی که انسان‌شناسان در اختیار تفکر آنارشیستی قرار داده‌اند، می‌کوشد مبانی این دانش فعلا ناموجود را پایه‌ریزی کند. برای نیل به چنین مقصودی از دانش انسان‌شناسی بهره می‌گیرد تا نظراتی را در دفاع از آرمان‌گرایی، مشارکت داوطلبانه، مبارزه علیه نابرابری، دموکراسی اجماعی و نیز در نفی سرمایه‌داری، سلسله‌مراتب، دموکراسی اکثریتی و دولت مدرن ارائه کند.
فصل دوم شكل‌هایی از انسان‌شناسی آنارشیستی را كه از پیش موجود و عمدتا ریشه‌گرفته از مارل مووس و «اقتصاد هدیه» است، واکاوی می‌کند. موس به اخلاقیاتی بدیل علاقه‌مند بود. این اخلاقیات عرصه را برای تفكر در‌این‌باره می‌گشودند كه چگونه می‌توان در جوامع بدون دولت و بازار زندگی كرد. اما مهم‌ترین راهکاری که گریبر در پیش‌روی انسان‌شناسی قرار می‌دهد، «آزادسازی خیال» انسان‌شناختی است. اندیشیدن در باب جهانی دگرگونه که هرچند دشوار اما امکان‌پذیر است: «حتی فکر‌کردن به این مسئله هم کار دشواری است که زیستن در چنین جهانی که در آن هر کسی واقعا قدرت آن را داشته باشد تا برای خودش تصمیم بگیرد چه الزاماتی را در سطح فردی و در سطح جمعی در‌پی خواهد داشت، چنین افراد آزادی دوست دارند به چه اجتماعاتی تعلق داشته باشند و چه هویت‌‌هایی را برای خود برخواهند گزید. اما برقرار‌ساختن آن جهان حتی از آنچه بتوان تخیل کرد هم دشوارتر است. چنین کاری مستلزم تغییر‌دادن تقریبا همه‌چیز است. همچنین با مقاومت لجوجانه و به‌غایت خشن آنانی روبه‌‌رو خواهد بود که بیش از همه از تنظیمات موجود بهره می‌‌برند». این راهی است که به باور گریبر، آنارشیسم پیش‌روی انسان‌شناسان می‌گذارد تا با گسست از صورت‌بندی‌های پیش‌پا‌افتاده نظری، چیزی بیش از چرخ‌دنده‌ای در ماشین سرکوب سرمایه باشند. «حق با آنارشیست‌‌هاست. فکر می‌‌کنم انسان‌‌شناس‌‌ها هم باید با آنان هم‌‌داستان بشوند. ما انسان‌‌شناس‌‌ها ابزارهایی در دست داریم که می‌‌توانند اهمیت بسزایی برای آزادی بشری داشته باشند. بیاییم در برابر این ابزارها کمی مسئول‌‌تر باشیم».
گریبر چند موضوع مشخص را پیشنهاد می‌کند که انسان‌شناسی آنارشیستی باید آنها را حل‌و‌فصل کند و در کتاب به شرح مختصر هر نکته می‌پردازد: 1- نظریه دولت، 2- نظریه‌ای پیرامون موجودیت‌های سیاسی که دولت نیستند، 3- نظریه‌ای پیرامون سرمایه‌داری، 4- قدرت/جهل (یا قدرت/حماقت)، گریبر یک نظریه احتمالی راجع به رابطه قدرت نه با دانش كه با جهل و حماقت را در مخالفت صریح با نظریه قدرت و دانش فوکو بررسی می‌کند: «زیرا خشونت، و مشخصا خشونت ساختاری، آنجا که تمام قدرت در یک سو انباشته است، ایجاد جهل می‌كند» (ص 89) 5-بوم‌شناسی اتحادیه‌های داوطلبانه، 6- نظریه‌ای در باب سعادت سیاسی، 7- سلسله‌مراتب، 8- رنج و لذت: در باب خصوصی‌سازی میل: «حكمتی مشترك میان آنارشیست‌ها، اتونومیست‌ها، موقعیت‌گرایان و دیگر انقلابیون نوین وجود دارد مبنی بر اینكه نسل پیشین انقلابیون عبوس، مصمم و از‌جان‌گذشته كه جهان را فقط از منظر رنج‌هاش می‌شناسد، نهایتا خودشان فقط رنج‌های بیشتری تولید خواهند كرد» (ص 91)، 9- یك یا چند نظریه در باب از خودبیگانگی.‌
به زعم گریبر هر نظریه اجتماعی آنارشیستی باید به نحوی خودآگاه هر ردی از پیشتازباوری را بزداید: «نقش روشنفكران یقینا شكل‌دهی سرآمدانی نیست كه می‌توانند به تحلیل‌های راهبردی صحیح دست یابند و آنگاه توده‌های را به تبعیت وادارند. اما اگر نقش روشنفكران این نیست، پس چیست؟». این پرسش یكی از دلایلی است كه گریبر نام این رساله را «پاره‌های انسان‌شناسی آنارشیستی» گذاشته است زیرا حوزه‌ای است كه به نظرش انسان‌شناسی در موقعیت خوبی برای كمك قرار دارد. نه فقط بدین خاطر كه انسان‌شناسان به‌جای جامعه‌شناسان یا مورخان، اكثر اجتماعات واقعا موجود خودگردان و اقتصادهای واقعا موجود غیربازاری را در جهان مورد تحقیق و بررسی قرار داده‌اند بلكه همچنین بدین سبب كه عمل مردم‌نگاری لااقل چیزی شبیه به یك الگو، ولو الگویی ناقص و ابتدایی، از این امر به دست می‌دهد كه چگونه كنش فكری انقلابی غیرپیشتازباور می‌تواند كارساز باشد. گریبر معتقد است كه نظریه اجتماعی می‌تواند خودش را از‌طریق نوعی فرایند دموكراتیك مستقیم از نو صورت‌بندی كند: «چنین پروژه‌ای در‌واقع باید دو مؤلفه داشته باشد: یكی مردم‌نگارانه و دیگری اتوپیایی كه در گفت‌وگویی دائم با همدیگر معلق مانده‌اند».
یکی از نکات قابل‌تأملی که گریبر طرح می‌کند، این است كه تصور سنتی آنارشیستی از رویارویی خشونت‌آمیز با دولت را به چالش می‌کشد. او پروژه تحصیلات تكمیلی خود را با فرهنگ‌های قبیله‌ای در ماداگاسکار از جمله در تسیمیهتی در شمال غربی این کشور انجام داد. تسیمیهتی‌ها، هرگونه اقتدار دولتی را رد می‌کنند و جامعه خود را بر‌ساس اصولی برابری‌طلبانه سازمان می‌دهند و بدین‌ترتیب توانسته‌اند خودمختاری و فرهنگ خود را برای دهه‌ها تا به امروز ادامه دهند، نه با مقابله با دولت، بلکه با نوعی «گریز»: «آنها آنارشیست‌های شمال غرب ماداگاسكار هستند و توانسته‌اند آوازه خود را در مقام استادان گریز همچنان حفظ كنند: در دوران استعمار فرانسه، مدیران گلایه می‌كردند كه می‌توانستند نمایندگانی را برای مذاكره در خصوص تقسیم كار برای احداث جاده در نزدیكی یكی از روستاهای تسیمیهتی بفرستند، با ریش‌سفیدانی مذاكره كنند كه ظاهرا با نمایندگان هم‌داستان و همراه بودند و تنها یك هفته بعد با تجهیزات بازگردند و دریابند كه آن روستا تماما تخلیه شده است؛ تك‌تك ساكنان روستا به نزد اقوام و خویشانشان در جای دیگری از كشور نقل مكان كرده بودند». (ص 68)
در‌حالی‌که انسان‌‌شناسان بر بایگانی گسترده‌‌ای از تجربیات بشر و مجموعه‌‌ای از آزمون‌‌های اجتماعی و سیاسی که هیچ‌کس دیگری آنها را در اختیار ندارد تکیه زده‌‌اند، با وجود این‌، گریبر حجم تمام مردم‌‌نگاری‌‌های تطبیقی انجام‌شده را «شرم‌آور» می‌داند. او در پایان كتاب دوباره به پرسشی که در ابتدای کتاب مطرح کرده بود، بازمی‌گردد: اگر تأسیس دانشی آنارشیستی این همه با دانسته‌های انسان‌شناختی قرابت دارد و می‌تواند این دانش را در مسیری رهایی‌بخش به پیش برد، «چرا انسان‌‌شناسان تا‌به‌حال این کار را نکرده‌‌اند؟». به زعم گریبر انسان‌شناسی از بسیاری جهات رشته‌ای به نظر می‌رسد كه از توان بالقوه خودش می‌هراسد. برای مثال، انسان‌شناسی تنها رشته‌ای است كه این جایگاه را دارد كه در مورد نوع بشر در مقام یك كل دست به تعمیماتی بزند؛ چراكه تنها رشته‌ای است كه واقعا كل بشریت را در نظر می‌گیرد و با تمام نمونه‌های غیرطبیعی آن آشناست. باوجوداین انسان‌شناسی قاطعانه از انجام چنین کاری سرباز می‌زند و گریبر در پایان کتاب تلاش می‌کند دلایل این کوتاهی را توضیح دهد.

دیوید گریبر از معدود اندیشمندان آکادمیک بود که خود را صراحتا آنارشیست می‌دانست و تلاش نظری خود را معطوف به برساختن شکلی از انسان‌شناسی آنارشیستی کرد. كتاب «پاره‌های انسان‌شناسی آنارشیستی» او در سال 2004 منتشر شد. او در این کتاب در‌پی آن است تا امكانات نادیده‌گرفته‌شده‌ای را شرح دهد که انسان‌شناسی می‌تواند به‌عنوان یک رشته علمی در اختیار اندیشه آنارشیستی قرار دهد. گریبر در معرفی این کتاب می‌نویسد: «آنچه در ذیل می‌آید، سلسله‌ای از افكار، طرح‌های اولیه از نظریات بالقوه و بیانیه‌های کوچک است كه مراد از همگی آنها، نگاهی اجمالی به خطوط کلی پیکره نظریه‌ای رادیكال است که در واقع وجود ندارد، هر‌چند شاید زمانی در آینده به وجود آید. از آنجا که انسان‌شناسی آنارشیستی بنا به دلایل بسیار خوبی باید واقعا وجود داشته باشد، کار خود را با پرسش از اینکه چرا چنین چیزی موجود نیست و به همین طریق چرا شكلی از جامعه‌شناسی، اقتصاد، نظریه ادبی و علوم سیاسی آنارشیستی وجود ندارد، آغاز خواهیم کرد».(ص 8)
گریبر در نخستین بخش این رساله می‌كوشد برخی پاره‌های انسان‌شناسی آنارشیستی را جمع‌آوری كند و مضامین مشترك آنها را بررسی کند. در بخش دوم فراتر می‌رود و چارچوب نظریه‌ای اجتماعی را به تصور در‌می‌آورد كه به‌زعم او می‌تواند زمانی در آینده به وجود بیاید. او در تلاش برای پاسخ‌گویی به سؤالی که در آغاز کتاب مطرح می‌کند (چرا آنارشیست‌ها در آكادمی چنین انگشت‌شمارند؟)، از شکافی همیشگی میان دانشگاه و انسان‌شناسی آکادمیک با آنارشیسم (برخلاف رابطه دوستانه ماركسیسم و آكادمی) و نیز شکاف درونی در نظریه‌پردازی آنارشیستی یاد می‌کند و با برشمردن دانش نظری و تجربی که انسان‌شناسان در اختیار تفکر آنارشیستی قرار داده‌اند، می‌کوشد مبانی این دانش فعلا ناموجود را پایه‌ریزی کند. برای نیل به چنین مقصودی از دانش انسان‌شناسی بهره می‌گیرد تا نظراتی را در دفاع از آرمان‌گرایی، مشارکت داوطلبانه، مبارزه علیه نابرابری، دموکراسی اجماعی و نیز در نفی سرمایه‌داری، سلسله‌مراتب، دموکراسی اکثریتی و دولت مدرن ارائه کند.
فصل دوم شكل‌هایی از انسان‌شناسی آنارشیستی را كه از پیش موجود و عمدتا ریشه‌گرفته از مارل مووس و «اقتصاد هدیه» است، واکاوی می‌کند. موس به اخلاقیاتی بدیل علاقه‌مند بود. این اخلاقیات عرصه را برای تفكر در‌این‌باره می‌گشودند كه چگونه می‌توان در جوامع بدون دولت و بازار زندگی كرد. اما مهم‌ترین راهکاری که گریبر در پیش‌روی انسان‌شناسی قرار می‌دهد، «آزادسازی خیال» انسان‌شناختی است. اندیشیدن در باب جهانی دگرگونه که هرچند دشوار اما امکان‌پذیر است: «حتی فکر‌کردن به این مسئله هم کار دشواری است که زیستن در چنین جهانی که در آن هر کسی واقعا قدرت آن را داشته باشد تا برای خودش تصمیم بگیرد چه الزاماتی را در سطح فردی و در سطح جمعی در‌پی خواهد داشت، چنین افراد آزادی دوست دارند به چه اجتماعاتی تعلق داشته باشند و چه هویت‌‌هایی را برای خود برخواهند گزید. اما برقرار‌ساختن آن جهان حتی از آنچه بتوان تخیل کرد هم دشوارتر است. چنین کاری مستلزم تغییر‌دادن تقریبا همه‌چیز است. همچنین با مقاومت لجوجانه و به‌غایت خشن آنانی روبه‌‌رو خواهد بود که بیش از همه از تنظیمات موجود بهره می‌‌برند». این راهی است که به باور گریبر، آنارشیسم پیش‌روی انسان‌شناسان می‌گذارد تا با گسست از صورت‌بندی‌های پیش‌پا‌افتاده نظری، چیزی بیش از چرخ‌دنده‌ای در ماشین سرکوب سرمایه باشند. «حق با آنارشیست‌‌هاست. فکر می‌‌کنم انسان‌‌شناس‌‌ها هم باید با آنان هم‌‌داستان بشوند. ما انسان‌‌شناس‌‌ها ابزارهایی در دست داریم که می‌‌توانند اهمیت بسزایی برای آزادی بشری داشته باشند. بیاییم در برابر این ابزارها کمی مسئول‌‌تر باشیم».
گریبر چند موضوع مشخص را پیشنهاد می‌کند که انسان‌شناسی آنارشیستی باید آنها را حل‌و‌فصل کند و در کتاب به شرح مختصر هر نکته می‌پردازد: 1- نظریه دولت، 2- نظریه‌ای پیرامون موجودیت‌های سیاسی که دولت نیستند، 3- نظریه‌ای پیرامون سرمایه‌داری، 4- قدرت/جهل (یا قدرت/حماقت)، گریبر یک نظریه احتمالی راجع به رابطه قدرت نه با دانش كه با جهل و حماقت را در مخالفت صریح با نظریه قدرت و دانش فوکو بررسی می‌کند: «زیرا خشونت، و مشخصا خشونت ساختاری، آنجا که تمام قدرت در یک سو انباشته است، ایجاد جهل می‌كند» (ص 89) 5-بوم‌شناسی اتحادیه‌های داوطلبانه، 6- نظریه‌ای در باب سعادت سیاسی، 7- سلسله‌مراتب، 8- رنج و لذت: در باب خصوصی‌سازی میل: «حكمتی مشترك میان آنارشیست‌ها، اتونومیست‌ها، موقعیت‌گرایان و دیگر انقلابیون نوین وجود دارد مبنی بر اینكه نسل پیشین انقلابیون عبوس، مصمم و از‌جان‌گذشته كه جهان را فقط از منظر رنج‌هاش می‌شناسد، نهایتا خودشان فقط رنج‌های بیشتری تولید خواهند كرد» (ص 91)، 9- یك یا چند نظریه در باب از خودبیگانگی.‌
به زعم گریبر هر نظریه اجتماعی آنارشیستی باید به نحوی خودآگاه هر ردی از پیشتازباوری را بزداید: «نقش روشنفكران یقینا شكل‌دهی سرآمدانی نیست كه می‌توانند به تحلیل‌های راهبردی صحیح دست یابند و آنگاه توده‌های را به تبعیت وادارند. اما اگر نقش روشنفكران این نیست، پس چیست؟». این پرسش یكی از دلایلی است كه گریبر نام این رساله را «پاره‌های انسان‌شناسی آنارشیستی» گذاشته است زیرا حوزه‌ای است كه به نظرش انسان‌شناسی در موقعیت خوبی برای كمك قرار دارد. نه فقط بدین خاطر كه انسان‌شناسان به‌جای جامعه‌شناسان یا مورخان، اكثر اجتماعات واقعا موجود خودگردان و اقتصادهای واقعا موجود غیربازاری را در جهان مورد تحقیق و بررسی قرار داده‌اند بلكه همچنین بدین سبب كه عمل مردم‌نگاری لااقل چیزی شبیه به یك الگو، ولو الگویی ناقص و ابتدایی، از این امر به دست می‌دهد كه چگونه كنش فكری انقلابی غیرپیشتازباور می‌تواند كارساز باشد. گریبر معتقد است كه نظریه اجتماعی می‌تواند خودش را از‌طریق نوعی فرایند دموكراتیك مستقیم از نو صورت‌بندی كند: «چنین پروژه‌ای در‌واقع باید دو مؤلفه داشته باشد: یكی مردم‌نگارانه و دیگری اتوپیایی كه در گفت‌وگویی دائم با همدیگر معلق مانده‌اند».
یکی از نکات قابل‌تأملی که گریبر طرح می‌کند، این است كه تصور سنتی آنارشیستی از رویارویی خشونت‌آمیز با دولت را به چالش می‌کشد. او پروژه تحصیلات تكمیلی خود را با فرهنگ‌های قبیله‌ای در ماداگاسکار از جمله در تسیمیهتی در شمال غربی این کشور انجام داد. تسیمیهتی‌ها، هرگونه اقتدار دولتی را رد می‌کنند و جامعه خود را بر‌ساس اصولی برابری‌طلبانه سازمان می‌دهند و بدین‌ترتیب توانسته‌اند خودمختاری و فرهنگ خود را برای دهه‌ها تا به امروز ادامه دهند، نه با مقابله با دولت، بلکه با نوعی «گریز»: «آنها آنارشیست‌های شمال غرب ماداگاسكار هستند و توانسته‌اند آوازه خود را در مقام استادان گریز همچنان حفظ كنند: در دوران استعمار فرانسه، مدیران گلایه می‌كردند كه می‌توانستند نمایندگانی را برای مذاكره در خصوص تقسیم كار برای احداث جاده در نزدیكی یكی از روستاهای تسیمیهتی بفرستند، با ریش‌سفیدانی مذاكره كنند كه ظاهرا با نمایندگان هم‌داستان و همراه بودند و تنها یك هفته بعد با تجهیزات بازگردند و دریابند كه آن روستا تماما تخلیه شده است؛ تك‌تك ساكنان روستا به نزد اقوام و خویشانشان در جای دیگری از كشور نقل مكان كرده بودند». (ص 68)
در‌حالی‌که انسان‌‌شناسان بر بایگانی گسترده‌‌ای از تجربیات بشر و مجموعه‌‌ای از آزمون‌‌های اجتماعی و سیاسی که هیچ‌کس دیگری آنها را در اختیار ندارد تکیه زده‌‌اند، با وجود این‌، گریبر حجم تمام مردم‌‌نگاری‌‌های تطبیقی انجام‌شده را «شرم‌آور» می‌داند. او در پایان كتاب دوباره به پرسشی که در ابتدای کتاب مطرح کرده بود، بازمی‌گردد: اگر تأسیس دانشی آنارشیستی این همه با دانسته‌های انسان‌شناختی قرابت دارد و می‌تواند این دانش را در مسیری رهایی‌بخش به پیش برد، «چرا انسان‌‌شناسان تا‌به‌حال این کار را نکرده‌‌اند؟». به زعم گریبر انسان‌شناسی از بسیاری جهات رشته‌ای به نظر می‌رسد كه از توان بالقوه خودش می‌هراسد. برای مثال، انسان‌شناسی تنها رشته‌ای است كه این جایگاه را دارد كه در مورد نوع بشر در مقام یك كل دست به تعمیماتی بزند؛ چراكه تنها رشته‌ای است كه واقعا كل بشریت را در نظر می‌گیرد و با تمام نمونه‌های غیرطبیعی آن آشناست. باوجوداین انسان‌شناسی قاطعانه از انجام چنین کاری سرباز می‌زند و گریبر در پایان کتاب تلاش می‌کند دلایل این کوتاهی را توضیح دهد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها