غیبت مردمِ دور از مرکز در مطبوعات سراسری
پژمان موسوی
تقریبا روزی نیست که در فضای مجازی، موضوع یا دغدغهای با خواستگاه محلی برجسته نشود؛ یک روز جغرافیای دغدغه سیستانوبلوچستان است، روزِ دیگر خوزستان، یک روز خراسان جنوبی و کهگیلویهوبویراحمد و دیگر روز ایلام و لرستان و چهارمحالوبختیاری. گاه این برجستهشدن از سوی مدیران و مسئولان محلی جدی گرفته شده و موضوع حلوفصل میشود و گاه با برچسب جنجالآفرینی و تشویش اذهان عمومی، موضوع مطروحه با وجود صحت نهتنها با بیتفاوتی مواجه که با مطرحکنندگان نیز برخوردهای قانونی و فراقانونی میشود. فارغ از انگیزههای احتمالی برخوردکنندگان به نظر میرسد ریشه برخی از این برخوردها و بیتفاوتیها، بیتوجهی رسانههای رسمی ازجمله روزنامههای سراسری به طرح مسائل، مشکلات و دغدغههای اهالی دور از مرکز و بدبینی ذاتی برخی به فضاسازیهای فضای مجازی است؛ یک بیتوجهی تمامعیار از سوی کسانی که باید تمام هموغمشان توجه به مسائل و دغدغههای مردم باشد. موضوع ساده است، وقتی روزنامهها و روزنامهنگاران مسائل و دغدغههای مردم را در اولویت کار خود قرار نمیدهند و بیتوجه از کنار بسیاری از آنها میگذرند، طبیعی است که بخش زیادی از مدیران و مسئولان، با استناد به غیررسمیبودن فضای مجازی و ادعای فریبخوردگی فعالان آن، اساسا دغدغههای عینی و واقعی را هم به کناری مینهند و مردم میمانند و کوهی از مشکلات واقعی.
شاید باورش برای بسیاری از پایتختنشینان که اصولا جنس دغدغههایشان بسیار متفاوت از سایر نقاط کشور است، سخت باشد. اینکه بدانند مردم شهرستانها بهویژه شهرهای کوچک و روستاها، با چه مسائل بهظاهر پیشپاافتادهای دستوپنجه نرم میکنند؛ مسائلی که با وجود اهمیت و پیشپاافتادگی، کاملا از مدار توجه روزنامهنگاران و روزنامههای سراسری به دور هستند و معلوم نیست اگر روزنامههایی که ادعای کثیرالانتشار دارند، نخواهند صدای همه مردم ایران باشند، اساسا برای چه منتشر میشوند.
روزنامه برای مردم منتشر میشود، در این تردیدی نیست اما چگونه است که بخش زیادی از مسائل و مشکلات مردم بهویژه آنها که دور از مرکز زندگی میکنند، اساسا هیچگاه «سوژه» روزنامهنگاران نمیشوند؟
چرا روزنامهها این مسائل و مشکلات را پررنگ نمیکنند تا صدای مردم را به گوش تصمیمگیران و تصمیمسازان ملی برسانند؟ مگر مخاطب نباید خود و مسائلش را در روزنامهها ببیند؟ مگر میتوان مخاطب و دغدغههایش را ندید و از دوری مردم و قهرشان با مطبوعات شکایت کرد؟ مگر ایران محدود به تهران و چند شهر بزرگ و کوچک است؟ مگر مسائل مردم فقط انتخابات و احزاب و اظهارنظر فلان فعال سیاسی و اجتماعی است؟
آیا تاکنون با خود فکر کردهایم مسائلی که ما در صفحاتمان بهعنوان خبرنگار و دبیر و سردبیر بازتاب میدهیم، مسئله چند درصد مردم ایران است؟ بخشی از مشکل، بیشک پشتمیزنشینی و سوژهیابی براساس اخبار و اطلاعات خبرگزاریها و سایتهای خبری است اما مشکل بزرگتر، بیتفاوتی بخش بزرگی از روزنامهنگاران به مسائل و دغدغههای بهظاهر کوچک اما درواقع مهم مردم دور از مرکز است؛ اینکه بسیاری از مسائل، با وجود اهمیت، بیاهمیت تلقی شده و هیچگاه سوژه گزارشها یا گفتوگوهای جدی و چالشی قرار نمیگیرند. مطبوعات محلی هم با وجود تلاش فراوان آنقدر مشکل دارند که اساسا نمیتوانند بازتاب کاملی از دغدغههای مردم شهر و دیارشان باشند؛ ضمن اینکه در این بحث، موضوع ضریب تأثیرگذاری است و تأثیری را که مطبوعات سراسری دارند، بههیچروی مطبوعات استانی و شهرستانی ندارند؛ هم از این حیث که بسیاری از مطبوعات محلی اساسا به دست مدیران و تصمیمسازان ملی نمیرسند و هم اگر برسند، آنقدر مهم تلقی نمیشوند که از سوی آنها جدی گرفته شده و محل تصمیمگیری قرار گیرند.
همه این مسائل، یک معنا بیشتر ندارد؛ تغییر سازوکار فعالیت حرفهای روزنامهها و روزنامهنگاران به قید فوریت و توجه تام و تمام آنها به مسائل واقعی مردم ایران در هرکجا که هستند و در هر شهر و روستایی که زندگی میکنند. باقی هرچه هست، نه وظیفه ذاتی که وظیفه عرضی مطبوعات است؛ وظیفهای که به دلیل کارکرد معیوب نهادهای مدنی و احزاب در ایران، به غلط به گردن مطبوعات افتاده است.
تقریبا روزی نیست که در فضای مجازی، موضوع یا دغدغهای با خواستگاه محلی برجسته نشود؛ یک روز جغرافیای دغدغه سیستانوبلوچستان است، روزِ دیگر خوزستان، یک روز خراسان جنوبی و کهگیلویهوبویراحمد و دیگر روز ایلام و لرستان و چهارمحالوبختیاری. گاه این برجستهشدن از سوی مدیران و مسئولان محلی جدی گرفته شده و موضوع حلوفصل میشود و گاه با برچسب جنجالآفرینی و تشویش اذهان عمومی، موضوع مطروحه با وجود صحت نهتنها با بیتفاوتی مواجه که با مطرحکنندگان نیز برخوردهای قانونی و فراقانونی میشود. فارغ از انگیزههای احتمالی برخوردکنندگان به نظر میرسد ریشه برخی از این برخوردها و بیتفاوتیها، بیتوجهی رسانههای رسمی ازجمله روزنامههای سراسری به طرح مسائل، مشکلات و دغدغههای اهالی دور از مرکز و بدبینی ذاتی برخی به فضاسازیهای فضای مجازی است؛ یک بیتوجهی تمامعیار از سوی کسانی که باید تمام هموغمشان توجه به مسائل و دغدغههای مردم باشد. موضوع ساده است، وقتی روزنامهها و روزنامهنگاران مسائل و دغدغههای مردم را در اولویت کار خود قرار نمیدهند و بیتوجه از کنار بسیاری از آنها میگذرند، طبیعی است که بخش زیادی از مدیران و مسئولان، با استناد به غیررسمیبودن فضای مجازی و ادعای فریبخوردگی فعالان آن، اساسا دغدغههای عینی و واقعی را هم به کناری مینهند و مردم میمانند و کوهی از مشکلات واقعی.
شاید باورش برای بسیاری از پایتختنشینان که اصولا جنس دغدغههایشان بسیار متفاوت از سایر نقاط کشور است، سخت باشد. اینکه بدانند مردم شهرستانها بهویژه شهرهای کوچک و روستاها، با چه مسائل بهظاهر پیشپاافتادهای دستوپنجه نرم میکنند؛ مسائلی که با وجود اهمیت و پیشپاافتادگی، کاملا از مدار توجه روزنامهنگاران و روزنامههای سراسری به دور هستند و معلوم نیست اگر روزنامههایی که ادعای کثیرالانتشار دارند، نخواهند صدای همه مردم ایران باشند، اساسا برای چه منتشر میشوند.
روزنامه برای مردم منتشر میشود، در این تردیدی نیست اما چگونه است که بخش زیادی از مسائل و مشکلات مردم بهویژه آنها که دور از مرکز زندگی میکنند، اساسا هیچگاه «سوژه» روزنامهنگاران نمیشوند؟
چرا روزنامهها این مسائل و مشکلات را پررنگ نمیکنند تا صدای مردم را به گوش تصمیمگیران و تصمیمسازان ملی برسانند؟ مگر مخاطب نباید خود و مسائلش را در روزنامهها ببیند؟ مگر میتوان مخاطب و دغدغههایش را ندید و از دوری مردم و قهرشان با مطبوعات شکایت کرد؟ مگر ایران محدود به تهران و چند شهر بزرگ و کوچک است؟ مگر مسائل مردم فقط انتخابات و احزاب و اظهارنظر فلان فعال سیاسی و اجتماعی است؟
آیا تاکنون با خود فکر کردهایم مسائلی که ما در صفحاتمان بهعنوان خبرنگار و دبیر و سردبیر بازتاب میدهیم، مسئله چند درصد مردم ایران است؟ بخشی از مشکل، بیشک پشتمیزنشینی و سوژهیابی براساس اخبار و اطلاعات خبرگزاریها و سایتهای خبری است اما مشکل بزرگتر، بیتفاوتی بخش بزرگی از روزنامهنگاران به مسائل و دغدغههای بهظاهر کوچک اما درواقع مهم مردم دور از مرکز است؛ اینکه بسیاری از مسائل، با وجود اهمیت، بیاهمیت تلقی شده و هیچگاه سوژه گزارشها یا گفتوگوهای جدی و چالشی قرار نمیگیرند. مطبوعات محلی هم با وجود تلاش فراوان آنقدر مشکل دارند که اساسا نمیتوانند بازتاب کاملی از دغدغههای مردم شهر و دیارشان باشند؛ ضمن اینکه در این بحث، موضوع ضریب تأثیرگذاری است و تأثیری را که مطبوعات سراسری دارند، بههیچروی مطبوعات استانی و شهرستانی ندارند؛ هم از این حیث که بسیاری از مطبوعات محلی اساسا به دست مدیران و تصمیمسازان ملی نمیرسند و هم اگر برسند، آنقدر مهم تلقی نمیشوند که از سوی آنها جدی گرفته شده و محل تصمیمگیری قرار گیرند.
همه این مسائل، یک معنا بیشتر ندارد؛ تغییر سازوکار فعالیت حرفهای روزنامهها و روزنامهنگاران به قید فوریت و توجه تام و تمام آنها به مسائل واقعی مردم ایران در هرکجا که هستند و در هر شهر و روستایی که زندگی میکنند. باقی هرچه هست، نه وظیفه ذاتی که وظیفه عرضی مطبوعات است؛ وظیفهای که به دلیل کارکرد معیوب نهادهای مدنی و احزاب در ایران، به غلط به گردن مطبوعات افتاده است.