طبقه در انديشه پولانزاس
نیکوس پولانزاس (۱۹۳۶- ۱۹۷۹) فیلسوف و جامعهشناس مارکسیست یونانی-فرانسوی بود. او که ابتدا به لنینیسم گرایش داشت، بعدها به کمونیسم اروپایی گروید و به همراه لویی آلتوسر از چهرههای اصلی مارکسیسم ساختارگرا شد. «طبقه در سرمایهداری معاصر»، سومین اثر مهم پولانزاس، مجموعه مقالات نوآورانهای است در تحلیل سرمایهداری پیشرفته و تحولات جدید در مفهوم طبقه اجتماعی. دیگر بحث مهم كتاب تحلیل دستگاههای دولتی در فاز فعلی سرمایهداری امپریالیستی/ انحصاری است. کتاب علاوه بر پیشگفتاری که شکل و چارچوب کلی مباحث را به اختصار توضیح میدهد، از یک مقدمه مبسوط (مقاله معروف طبقات اجتماعی و بازتولید گسترده آنها) و سه بخش مشتمل بر 16 فصل تشکیل شده و با یک نتیجهگیری از چشماندازهای سیاسی به پایان میرسد. مقالات كتاب اساسا با كشورهای متروپل امپریالیستی و بهویژه اروپا سروكار دارند. پولانزاس در این اثر تحتتأثیر ماركسیسم ساختارگرای آلتوسری طبقات اجتماعی را از حیث تعین ساختاری، پیوند میان تعین ساختاری و مواضع طبقاتی و نسبت مواضع طبقاتی با آگاهی طبقاتی بررسی كرده است. شناخت طبقات با بررسی تحرکات مادی و واقعی در دوران اخیر، تحلیلی بود كه در آن زمان پولانزاس برای اولین بار طرح كرد و در میان نظریهپردازان مارکسیست كمتر مورد توجه قرار گرفت. همچنین كتاب بحثی نظری و جدلی از مسئله دولت- ملت به مثابه یك واحد سیاسی در زمان حال و رابطه آن با بینالمللیشدن سرمایه ارائه میدهد. سرانجام پولانزاس به بسط تحلیلی طولانیای از مفهوم «خردهبورژوازی» میپردازد كه در اكثر مواقع در ادبیات ماركسیستی بسیار بد به كار برده شده است. پولانزاس در مقاله «طبقات اجتماعی و بازتولید گسترده آنها» برای نخستین بار تمایز بین «عوامل» و «مواضع» روابط تولید سرمایهداری را بررسی کرد. در این مورد وی با دقتی موشكافانه بین رستههای «سنتی» خردهبورژوازی- مغازهداران، صنعتكاران، دهقانان خرد- و رستههای جدید كارمندان، سركارگران، حقوقبگیران در تجارت و صنعت نو تمایز قائل میشود. وی درعینحال دلایل امكان مفهومپردازی واحد از موضع طبقاتی آنها را ارائه میدهد. مشكل تعریف كار «مولد» و «غیرمولد» در شرح خود ماركس از شیوه تولید سرمایهداری دستخوش تعبیری مجدد و ریشهای و بدیع میشود. نوسانات سیاسی خاص هر یك از اشكال خردهبورژوازی و بهخصوص واكنشهای ویژه آنها نسبت به پرولتاریای صنعتی، نیز به نحوی متقاعدكننده توضیح داده میشود. در اندیشه پولانزاس تعریف دقیقی از مفهوم طبقه در مارکسیسم داده میشود و ارتباط آن با پدیدههایی مانند دولت، ایدئولوژی، فاشیسم و امپریالیسم بررسی میشود. او تلاش میکند مطالب را به شکل ملموس و با مسائل انضمامی و عینی مطرح کند. او علاوه بر پرداختن به مسئله امپریالیسم به تدقیق در واژه طبقه متوسط و نوسان آن بین انقلاب و ضدانقلاب در برهههای مختلف تاریخی میپردازد. او در این کتاب به زعم خود بهصورت سلبی آنچه را طبقه کارگر نیست تعریف میکند: طبقه بورژوازی، خردهبورژوازی سنتی و مدرن یا آنچه طبقه متوسط نامیده میشود یعنی طبقاتی که در سطح سیاست، اقتصاد و ایدئولوژی ساختار مییابند. در عین استقلال حوزههای ساختاری از یکدیگر تخاصم و درگیری آنها با یکدیگر قشربندی و لایههای درونی متنوعی را در دو طبقه بورژوازی و پرولتاریا ایجاد میکند. خردهبورژوازی طیف زیادی از جایگاهها و اصناف را دربر میگیرد: مغازهداران، دهقانان خرد، کارمندان و حقوقبگیران دولت، پیشهوران و خردهبورژوازی جدید یا آنچه تحت عنوان کارگران یقهسفید از آنها نام برده میشود: تکنیسینها و افراد متخصصی که در بخش خدمات مزد دریافت میکنند و برخی دیگر از مزدبگیران که مانند کارگران مولد و کارگران یدی در فرایند تولید ارزشافزوده و کالا نقش مستقیم ندارند. خردهبورژوازی و قشربندیهای متعدد آن بنا بر ماهیت خود، عمدتا تضادهای متخاصم و موضعگیریهای سیاسی و ایدئولوژیک متفاوت و گاه متعارضی نشان میدهد. پولانزاس به دقت آن دسته از روابط اقتصادی این طبقه را بررسی میکند که در تعیین طبقاتی آنها نقش اساسی ایفا میکند. مهمترین و اولین نکته این است که این طبقه به بورژوازی تعلق ندارد. چون ابزار تولید و مالکیت در دست او نیست. از سوی دیگر، مسئله کارمزدی و عرضه نیروی کار را در دوران سرمایه انحصاری و بحث کار مولد و غیرمولد تشریح میکند که پیشینه آن در آثار منتشرنشده در زمان حیات مارکس مثل «نظریههای ارزش اضافی» و گروندریسه دیده میشود. از نظر پولانزاس شاید یک طبقه اجتماعی، یا بخش یا قشری از یک طبقه، موضعی طبقاتی بگیرد که با منافعش سازگار نباشد؛ منافعی که توسط تعین طبقه تعریف میشوند که خود افق مبارزه را تثبیت میکند. مثال آن اشرافیت کارگری است که در بعضی وضعیتها مواضع طبقاتی بورژوایی اختیار میکند. ولی این بدان معنی نیست که در چنین حالاتی این قشر به جزئی از بورژوازی تبدیل شود. درواقع این طبقه، به اعتبار تعین ساختاری طبقاتیاش، همچنان جزئی از طبقه کارگر باقی میماند و قشری از این طبقه را تشکیل میدهد و تعین طبقاتیاش قابل تقلیل به موضع طبقاتیاش نیست. هیچ شکلبندی اجتماعی، فقط دربردارنده دو طبقه نیست. خودمختاری ساختار سیاست و ایدئولوژی از حوزه اقتصاد باعث ایجاد قشربندیهای متنافر و گاه متضاد اجتماعی میشود. از نظر پولانزاس طبقات اجتماعی از طرق جایگاهی که در سلسلهمراتب تولید اشغال کردهاند، یعنی از جایگاه خود در حوزه اقتصادی تعریف میشوند. ولی از نظر او مسلما این به این معنا نیست که چون جایگاه اقتصادی عوامل اجتماعی نقش اساسی را در تعیین طبقات اجتماعی ایفا میکند، پس اقتصاد در هر شیوه تولید یا شکلبندی اجتماعی نقش بسیار مهمی را ایفا میکند. از نظر پولانزاس هر وقت خود مارکس، انگلس، لنین و مائو هم طبقات اجتماعی را تحلیل میکنند، بدون اینکه خود را فقط به معیارهای اقتصادی محدود کنند، صریحا معیارهای سیاسی ایدئولوژیک را نیز در نظر دارند. او استدلال میکند دولت سرمایهداری با جدایی نسبی اقتصاد از سیاست و خودمختاری نسبی دولت از طبقات حاکم شکل گرفت. همین قضیه در مورد اقتصاد و ایدئولوژی نیز مصداق دارد. او در مورد خودمختاری نسبی اجزای گوناگون سازنده یک طبقه اجتماعی مانند قشرها، ردهها و جناحهای گوناگون بحث میکند. پولانزاس همه اجزای ساختاری جامعه سرمایهداری را در ارتباط متقابل میدید، هرچند بر خودمختاری نسبی هریک از آنها نیز تأکید میورزید. شکلبندیهای اجتماعی که در آنها مبارزه طبقاتی عمل میکند، عرصههای واقعی موجودیت و بازتولید شیوهها و اشکال تولید هستند. طبقات اجتماعی قبل از درگیری در مبارزه طبقاتی به وجود نمیآیند. طبقات اجتماعی و عمل طبقاتی، یعنی مبارزه طبقاتی با هم به وجود میآیند و تنها از طریق ضدیت متقابلشان تعریف میشوند. بنابراین طبقات فقط در مبارزه طبقاتی موجودیت مییابند.
نیکوس پولانزاس (۱۹۳۶- ۱۹۷۹) فیلسوف و جامعهشناس مارکسیست یونانی-فرانسوی بود. او که ابتدا به لنینیسم گرایش داشت، بعدها به کمونیسم اروپایی گروید و به همراه لویی آلتوسر از چهرههای اصلی مارکسیسم ساختارگرا شد. «طبقه در سرمایهداری معاصر»، سومین اثر مهم پولانزاس، مجموعه مقالات نوآورانهای است در تحلیل سرمایهداری پیشرفته و تحولات جدید در مفهوم طبقه اجتماعی. دیگر بحث مهم كتاب تحلیل دستگاههای دولتی در فاز فعلی سرمایهداری امپریالیستی/ انحصاری است. کتاب علاوه بر پیشگفتاری که شکل و چارچوب کلی مباحث را به اختصار توضیح میدهد، از یک مقدمه مبسوط (مقاله معروف طبقات اجتماعی و بازتولید گسترده آنها) و سه بخش مشتمل بر 16 فصل تشکیل شده و با یک نتیجهگیری از چشماندازهای سیاسی به پایان میرسد. مقالات كتاب اساسا با كشورهای متروپل امپریالیستی و بهویژه اروپا سروكار دارند. پولانزاس در این اثر تحتتأثیر ماركسیسم ساختارگرای آلتوسری طبقات اجتماعی را از حیث تعین ساختاری، پیوند میان تعین ساختاری و مواضع طبقاتی و نسبت مواضع طبقاتی با آگاهی طبقاتی بررسی كرده است. شناخت طبقات با بررسی تحرکات مادی و واقعی در دوران اخیر، تحلیلی بود كه در آن زمان پولانزاس برای اولین بار طرح كرد و در میان نظریهپردازان مارکسیست كمتر مورد توجه قرار گرفت. همچنین كتاب بحثی نظری و جدلی از مسئله دولت- ملت به مثابه یك واحد سیاسی در زمان حال و رابطه آن با بینالمللیشدن سرمایه ارائه میدهد. سرانجام پولانزاس به بسط تحلیلی طولانیای از مفهوم «خردهبورژوازی» میپردازد كه در اكثر مواقع در ادبیات ماركسیستی بسیار بد به كار برده شده است. پولانزاس در مقاله «طبقات اجتماعی و بازتولید گسترده آنها» برای نخستین بار تمایز بین «عوامل» و «مواضع» روابط تولید سرمایهداری را بررسی کرد. در این مورد وی با دقتی موشكافانه بین رستههای «سنتی» خردهبورژوازی- مغازهداران، صنعتكاران، دهقانان خرد- و رستههای جدید كارمندان، سركارگران، حقوقبگیران در تجارت و صنعت نو تمایز قائل میشود. وی درعینحال دلایل امكان مفهومپردازی واحد از موضع طبقاتی آنها را ارائه میدهد. مشكل تعریف كار «مولد» و «غیرمولد» در شرح خود ماركس از شیوه تولید سرمایهداری دستخوش تعبیری مجدد و ریشهای و بدیع میشود. نوسانات سیاسی خاص هر یك از اشكال خردهبورژوازی و بهخصوص واكنشهای ویژه آنها نسبت به پرولتاریای صنعتی، نیز به نحوی متقاعدكننده توضیح داده میشود. در اندیشه پولانزاس تعریف دقیقی از مفهوم طبقه در مارکسیسم داده میشود و ارتباط آن با پدیدههایی مانند دولت، ایدئولوژی، فاشیسم و امپریالیسم بررسی میشود. او تلاش میکند مطالب را به شکل ملموس و با مسائل انضمامی و عینی مطرح کند. او علاوه بر پرداختن به مسئله امپریالیسم به تدقیق در واژه طبقه متوسط و نوسان آن بین انقلاب و ضدانقلاب در برهههای مختلف تاریخی میپردازد. او در این کتاب به زعم خود بهصورت سلبی آنچه را طبقه کارگر نیست تعریف میکند: طبقه بورژوازی، خردهبورژوازی سنتی و مدرن یا آنچه طبقه متوسط نامیده میشود یعنی طبقاتی که در سطح سیاست، اقتصاد و ایدئولوژی ساختار مییابند. در عین استقلال حوزههای ساختاری از یکدیگر تخاصم و درگیری آنها با یکدیگر قشربندی و لایههای درونی متنوعی را در دو طبقه بورژوازی و پرولتاریا ایجاد میکند. خردهبورژوازی طیف زیادی از جایگاهها و اصناف را دربر میگیرد: مغازهداران، دهقانان خرد، کارمندان و حقوقبگیران دولت، پیشهوران و خردهبورژوازی جدید یا آنچه تحت عنوان کارگران یقهسفید از آنها نام برده میشود: تکنیسینها و افراد متخصصی که در بخش خدمات مزد دریافت میکنند و برخی دیگر از مزدبگیران که مانند کارگران مولد و کارگران یدی در فرایند تولید ارزشافزوده و کالا نقش مستقیم ندارند. خردهبورژوازی و قشربندیهای متعدد آن بنا بر ماهیت خود، عمدتا تضادهای متخاصم و موضعگیریهای سیاسی و ایدئولوژیک متفاوت و گاه متعارضی نشان میدهد. پولانزاس به دقت آن دسته از روابط اقتصادی این طبقه را بررسی میکند که در تعیین طبقاتی آنها نقش اساسی ایفا میکند. مهمترین و اولین نکته این است که این طبقه به بورژوازی تعلق ندارد. چون ابزار تولید و مالکیت در دست او نیست. از سوی دیگر، مسئله کارمزدی و عرضه نیروی کار را در دوران سرمایه انحصاری و بحث کار مولد و غیرمولد تشریح میکند که پیشینه آن در آثار منتشرنشده در زمان حیات مارکس مثل «نظریههای ارزش اضافی» و گروندریسه دیده میشود. از نظر پولانزاس شاید یک طبقه اجتماعی، یا بخش یا قشری از یک طبقه، موضعی طبقاتی بگیرد که با منافعش سازگار نباشد؛ منافعی که توسط تعین طبقه تعریف میشوند که خود افق مبارزه را تثبیت میکند. مثال آن اشرافیت کارگری است که در بعضی وضعیتها مواضع طبقاتی بورژوایی اختیار میکند. ولی این بدان معنی نیست که در چنین حالاتی این قشر به جزئی از بورژوازی تبدیل شود. درواقع این طبقه، به اعتبار تعین ساختاری طبقاتیاش، همچنان جزئی از طبقه کارگر باقی میماند و قشری از این طبقه را تشکیل میدهد و تعین طبقاتیاش قابل تقلیل به موضع طبقاتیاش نیست. هیچ شکلبندی اجتماعی، فقط دربردارنده دو طبقه نیست. خودمختاری ساختار سیاست و ایدئولوژی از حوزه اقتصاد باعث ایجاد قشربندیهای متنافر و گاه متضاد اجتماعی میشود. از نظر پولانزاس طبقات اجتماعی از طرق جایگاهی که در سلسلهمراتب تولید اشغال کردهاند، یعنی از جایگاه خود در حوزه اقتصادی تعریف میشوند. ولی از نظر او مسلما این به این معنا نیست که چون جایگاه اقتصادی عوامل اجتماعی نقش اساسی را در تعیین طبقات اجتماعی ایفا میکند، پس اقتصاد در هر شیوه تولید یا شکلبندی اجتماعی نقش بسیار مهمی را ایفا میکند. از نظر پولانزاس هر وقت خود مارکس، انگلس، لنین و مائو هم طبقات اجتماعی را تحلیل میکنند، بدون اینکه خود را فقط به معیارهای اقتصادی محدود کنند، صریحا معیارهای سیاسی ایدئولوژیک را نیز در نظر دارند. او استدلال میکند دولت سرمایهداری با جدایی نسبی اقتصاد از سیاست و خودمختاری نسبی دولت از طبقات حاکم شکل گرفت. همین قضیه در مورد اقتصاد و ایدئولوژی نیز مصداق دارد. او در مورد خودمختاری نسبی اجزای گوناگون سازنده یک طبقه اجتماعی مانند قشرها، ردهها و جناحهای گوناگون بحث میکند. پولانزاس همه اجزای ساختاری جامعه سرمایهداری را در ارتباط متقابل میدید، هرچند بر خودمختاری نسبی هریک از آنها نیز تأکید میورزید. شکلبندیهای اجتماعی که در آنها مبارزه طبقاتی عمل میکند، عرصههای واقعی موجودیت و بازتولید شیوهها و اشکال تولید هستند. طبقات اجتماعی قبل از درگیری در مبارزه طبقاتی به وجود نمیآیند. طبقات اجتماعی و عمل طبقاتی، یعنی مبارزه طبقاتی با هم به وجود میآیند و تنها از طریق ضدیت متقابلشان تعریف میشوند. بنابراین طبقات فقط در مبارزه طبقاتی موجودیت مییابند.