|

گفت‌وگو با بهروز علیخانی

ایمن‌سازی دولت از راه سهیم‌کردن شهروندان در قدرت

مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه جهاد دانشگاهی در چارچوب تدوین مبانی نظری توانمندسازی حاکمیت، با همکاری روزنامه «شرق»، مروری بر نظریه‌های تبیین سیر قدرت در ایران داشته و با طرح پرسش‌هایی درباره لوازم مشروطه‌خواهی به‌ همراه بررسی انتقادی نظریه‌های ناظر بر استبداد شرقی به گفت‌وگو با صاحب‌نظران پرداخته است. در ادامه اين گفت‌وگوها با بهروز علیخانی به بحث و تبادل‌ نظر پرداختيم.

چنانکه می‌دانیم نظریه‌پردازانی مانند منتسکیو، مارکس، ویتفوگل و وبر از پیشگامان جامعه‌شناسی هستند و نظریات آنها قابل‌تأمل است. درون‌مایه این نظریات آن است که در کشورهایی نظیر ایران بنا به علل مختلف (فقدان ساختار طبقاتی، موقعیت جغرافیایی و اقلیمی، ساختار فرهنگی و...) شاهد پیدایش گونه‌ای دسپوتیسم هستیم که مانعی مقابل شکل‌گیری مالکیت خصوصی و مشروط‌کردن قدرت توسط طبقات است. چنانچه شما قائل به امکان مشروط‌کردن قدرت در ایران هستید، نارسایی و ایراد نظریه‌پردازان مذکور را چه می‌دانید؟ چه ادله‌ای در نفی نظریه‌های مذکور و تثبیت امکان مشروط‌کردن قدرت در ایران می‌توان مطرح کرد؟
نظریاتی که انسداد را نتیجه می‌دهند، غیرعلمی و غیرتاریخی‌اند
به نظر من هر نظریه جامعه‌شناسانه‌ای که مبنای نظری خود را بر «امتناع»، «انسداد» و «غیرممکن»‌بودن فرایندهای اجتماعی سیاسی خاصی در جامعه یا منطقه جغرافیایی مشخصی بگذارد، غیرعلمی، غیرتاریخی و بیشتر دچار کلی‌گویی و ایدئولوژی‌زدگی است. هم نهادهای سیاسی، هم روابط قدرت و هم فرهنگ سیاسی در هر جامعه‌ای می‌توانند تغییر کنند. سؤال علمی، سؤال درباره سمت‌وسوی این تحولات و دلایل استمرار و تغییر است. اصطلاحاتی مانند «استبداد شرقی»، «شیوه تولید آسیایی» یا «پدرسالاری» حداقل برای توصیف شرایط کنونی جامعه ایران، اصطلاحات دقیق و مؤثری نیستند. جامعه ایران در ۱۱۰ سال اخیر تحولات بنیادینی را تجربه کرده است.
مسائل و مشکلات فرایندهای مشروطه‌شدن قدرت سیاسی در ایران باید در هر دوره‌ای، از ابتدای دوران مشروطه تاکنون به‌دقت مورد بررسی علمی دقیق قرار بگیرند. کارهای خوب و ارزشمندی هم از منظر جامعه‌شناسی در این زمینه انجام شده است؛ برای مثال کارهای همایون کاتوزیان و یرواند آبراهامیان از این جمله هستند. حداقل در سه دوره مشخص این «امکان» و «فرصت» برای مشروطه‌شدن قدرت وجود داشته است. علاوه بر خود دوران مشروطیت، دوران نخست‌وزیری مصدق و دوران انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ پتانسیل مشروطه‌شدن نهادی قدرت را در خود داشتند. اگر این اتفاق نیفتاد، بدون شک به ساختار جغرافیایی یا بیولوژیک ایرانیان برنمی‌گردد. جدای از این دو ساختار، هر ساختار اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی قابل‌تغییر، تحول و دگرگونی است. جامعه ایران در این دوره، در حال گذار به یک جامعه دولت ملت مدرن بوده؛ این دوره از نظر جامعه‌شناسانه، دوره زیاد طولانی‌ای نیست.
باید در نظر داشت که فرایندهای مشروطه‌شدن قدرت در کشورهای اروپای غربی هم فرایندهای طولانی‌ای بوده‌اند که هم‌زمان با ضدفرایندهای متعددی به سمت اقتدارگرایی همراه بوده‌اند؛ برای مثال دهه‌ها پس از انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹، شاهد شکست جمهوری دوم و ایجاد دوباره مونارشی در سال ۱۸۵۲ توسط ناپلئون سوم هستیم. كارل مارکس خود در یکی از نوشته‌های اولیه‌اش به نام «هجدهم برومر لوئی بناپارت»، شکست جمهوری و ایجاد دوباره مونارشی توسط بناپارت سوم را به‌هیچ‌وجه از دریچه «امتناع» یا «انسداد» تحلیل نمی‌کند. برای مارکس برآمدن بناپارتیسم بیشتر به دید کوتاه‌مدت و غیردموکراتیک حاکم در میان طبقات و احزاب سیاسی آن زمان جامعه فرانسه، به‌‌ویژه طبقه بورژوازی و حزبشان برمی‌گشت که با عدم بلوغ سیاسی خود، به برآمدن دوباره استبداد کمک كردند.
در ضمن باید به این نکته کاملا مهم توجه کرد که بسیاری از نظام‌های مشروطه کنونی درحال‌حاضر زیر فشار شدیدی به سمت اقتدارگرایی هستند؛ برای مثال تحولات آینده در آمریکا به این بستگی خواهد داشت که طرفداران کدام جریان سیاسی در بلندمدت دست بالا را خواهند گرفت. بسیاری از تحلیلگران به‌شدت نگران عواقب انتخاب دوباره دونالد ترامپ برای آینده نهادهای دموکراتیک در این کشور هستند؛ بنابراین مشروطه‌شدن و مشروطه‌ماندن قدرت به‌هیچ‌وجه امری ثابت و غیرقابل‌تغییر نیست.
مشروط‌کردن قدرت در چه شرایطی امکان‌پذیر بوده و در چه شرایطی امکان‌پذیر نیست؟
دولت اقتدارگرا ریشه در شخصیت‌های اقتدارگرا و غیردموکراتیک دارد
من بیشتر نگاه جامعه‌شناسی فرایندی برای تحلیل مسائل و مشکلات دموکراتیزه‌شدن جوامع را نگاهی مطابق با واقعیت می‌دانم. براساس این نگاه، ساختار دولت در هر جامعه‌ای رابطه بسیار تنگاتنگی با ساختار اجتماعی آن جامعه و همچنین ساختار روانی و شخصیت انسان‌هایی دارد که در آن زندگی می‌کنند؛ بنابراین هر دولت اقتدارگرایی ریشه در ساختارهای اجتماعی (ساختارهای قدرت) و انسان‌های غیردموکراتیک در آن جامعه دارد. البته هر سه ساختار همدیگر را همواره بازتولید می‌کنند.
در ایران ساختار شخصیت اقتدارگرای مردسالار و نهادهای قدرت وابسته به آن تاریخی بسیار دور و دراز دارند. از نظر جامعه‌شناسی فرایندی، ۱۱۰ سال در مقایسه با استمرار طولانی ساختار دولت، جامعه و شخصیت دوره زیاد طولانی‌ای نیست. البته در این مدت جامعه ایرانی تحولات بنیادین زیادی را ازسر گذرانده است. فرایندهای شهرنشینی، صنعتی‌شدن، دنیوی‌شدن و فردگرایی شدت زیادی یافته‌اند؛ برای مثال ساختار قدرت در خانواده به‌شدت دچار تغییر شده است. تعداد فرزندان در خانواده در جوامع شهری کمتر شده و نقش اقتصادی اجتماعی زن در جامعه ورای رسیدگی به امور خانه پررنگ‌تر شده است. هرچند حاکمان سیاسی با کمک قوانین جوامع پیشامدرن قبیله‌ای همچنان سعی در تنظیم روابط خانوادگی جدید دارند.
مانع اصلی مشروطه‌شدن، عادت‌واره‌های اجتماعی است
به‌همین‌دلیل من اصطلاح «توسعه ناموزون» را بهترین اصطلاح برای توصیف تحولات جامعه ایران می‌دانم. نهادهای سیاسی و اجتماعی و روابط قدرت و تعلقات احساسی و عاطفی مدرن در کنار سایر نهادها و روابط قدرت و تعلقات احساسی و عاطفی پیشین هم‌زیستی به‌نظر متناقضی می‌کنند. از این منظر یکی از موانع اصلی فرایند مشروطه‌شدن قدرت در ایران، به مسائل مربوط به «هابیتوس» اجتماعی، عادت‌واره‌ها یا در اصطلاح غالب به «فرهنگ سیاسی» برمی‌گردد. به نظر من در ایران هنوز هم یک خلأ عمده از نظر فقدان چنین طبقه‌ای با ساختار شخصیت دموکراتیک در سطوح اجتماعی و سیاسی وجود دارد. مسائل اقتصادی و عدم آموزش سیاسی صحیح در سطح نهادی هم به جلوگیری از ایجاد چنین طبقه‌ای با اعضای بالغ سیاسی با معیارهای اخلاقی و احساسی دموکراتیک کمک کرده است. بر این اساس خواسته‌ها در فرهنگ سیاسی ایران بیشتر نفی‌ای بوده‌اند تا ایجابی. دولت اقتدارگرا در ایران همواره به‌دنبال تقویت روابط قدرت و فرهنگ سیاسی و تعلقات احساسی اقتدارگرا بوده است. با وجود همه این موانع ما در ۱۱۰ سال اخیر شاهد شکل‌گیری طبقات و جنبش‌های حق‌محورانه بوده‌ایم که خواستار مشارکت در منابع قدرت و منزلت بوده‌اند. عدم توانایی حاکمیت سیاسی در جذب و هم‌گرایی این طبقات و جنبش‌ها در طول این مدت، منجر به شورش‌های متعدد، دو انقلاب خونین و مهاجرت‌های گسترده ایرانیان به خارج از کشور شده است، ولی این به‌هیچ‌وجه به معنی «انسداد» و «امتناع» در آینده نیست. هرچند برای برخی در وضعیت بن‌بست سیاسی، این مسلط‌ترین احساس و نگاه است.
در شرایط انسداد در روند مشروطه‌کردن قدرت، چه مسیری برای توسعه ایران متصور هستید؟ آیا می‌توان نسخه‌ای از توسعه به دست داد که در چارچوب تداوم دولت اقتدارگرا در ایران قابل تحقق باشد؟
گردش مداوم نخبگان، سیستم سیاسی را بیمه خواهد کرد

دولت‌های اقتدارگرا، به‌ویژه در جوامع دولت ملت مدرن کنونی به‌سختی می‌توانند به‌صورت بلندمدت مشروعیت‌سازی کنند. برای اینکه این دولت‌ها بر مبنای تبعیض و وفاداری مطلق طرفداران محدودشان استوار هستند. به‌همین‌دلیل فساد و غیرشایسته‌سالاری می‌تواند به عدم هم‌گرایی سیاسی اجتماعی بیشتر منجر شود. اگر ابعاد مختلف فرهنگی، سیاسی و اقتصادی توسعه با هم همراه نباشند، به‌صورت میان‌مدت و بلندمدت تنش و بحران اجتماعی و سیاسی ایجاد خواهد شد. مدل اقتدارگرای چین به نظر من در بلندمدت نمی‌تواند مدل پایداری باشد. مشروطه‌شدن قدرت به قوانین، به معنی نزدیک‌شدن فاصله قدرت میان حاکمان و شهروندان و گردش مداوم سیاسی نخبگان است. تنها چنین مدلی با پشتوانه بالای اعتماد مردمی می‌تواند توان تحمل بحران‌ها و تنش‌های بالقوه در بلندمدت را داشته باشد؛ بنابراین سهیم‌کردن هرچه‌بیشتر شهروندان در منابع قدرت به معنی ایمن‌سازی و مقاوم‌سازی سیستم سیاسی نیز هست.
هیچ‌گونه الگوی سیاسی دیگری حداقل به‌صورت بلندمدت، توان مشروعیت‌سازی اجتماعی وسیع را در خود ندارد، به‌‌ویژه در جامعه‌ای مثل جامعه ایران که تجربه تلاش برای مشروطه‌کردن قدرت در خاطره جمعی‌اش جایگاه ویژه‌ای دارد و از نظر قومی و مذهبی بسیار متکثر است.

مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه جهاد دانشگاهی در چارچوب تدوین مبانی نظری توانمندسازی حاکمیت، با همکاری روزنامه «شرق»، مروری بر نظریه‌های تبیین سیر قدرت در ایران داشته و با طرح پرسش‌هایی درباره لوازم مشروطه‌خواهی به‌ همراه بررسی انتقادی نظریه‌های ناظر بر استبداد شرقی به گفت‌وگو با صاحب‌نظران پرداخته است. در ادامه اين گفت‌وگوها با بهروز علیخانی به بحث و تبادل‌ نظر پرداختيم.

چنانکه می‌دانیم نظریه‌پردازانی مانند منتسکیو، مارکس، ویتفوگل و وبر از پیشگامان جامعه‌شناسی هستند و نظریات آنها قابل‌تأمل است. درون‌مایه این نظریات آن است که در کشورهایی نظیر ایران بنا به علل مختلف (فقدان ساختار طبقاتی، موقعیت جغرافیایی و اقلیمی، ساختار فرهنگی و...) شاهد پیدایش گونه‌ای دسپوتیسم هستیم که مانعی مقابل شکل‌گیری مالکیت خصوصی و مشروط‌کردن قدرت توسط طبقات است. چنانچه شما قائل به امکان مشروط‌کردن قدرت در ایران هستید، نارسایی و ایراد نظریه‌پردازان مذکور را چه می‌دانید؟ چه ادله‌ای در نفی نظریه‌های مذکور و تثبیت امکان مشروط‌کردن قدرت در ایران می‌توان مطرح کرد؟
نظریاتی که انسداد را نتیجه می‌دهند، غیرعلمی و غیرتاریخی‌اند
به نظر من هر نظریه جامعه‌شناسانه‌ای که مبنای نظری خود را بر «امتناع»، «انسداد» و «غیرممکن»‌بودن فرایندهای اجتماعی سیاسی خاصی در جامعه یا منطقه جغرافیایی مشخصی بگذارد، غیرعلمی، غیرتاریخی و بیشتر دچار کلی‌گویی و ایدئولوژی‌زدگی است. هم نهادهای سیاسی، هم روابط قدرت و هم فرهنگ سیاسی در هر جامعه‌ای می‌توانند تغییر کنند. سؤال علمی، سؤال درباره سمت‌وسوی این تحولات و دلایل استمرار و تغییر است. اصطلاحاتی مانند «استبداد شرقی»، «شیوه تولید آسیایی» یا «پدرسالاری» حداقل برای توصیف شرایط کنونی جامعه ایران، اصطلاحات دقیق و مؤثری نیستند. جامعه ایران در ۱۱۰ سال اخیر تحولات بنیادینی را تجربه کرده است.
مسائل و مشکلات فرایندهای مشروطه‌شدن قدرت سیاسی در ایران باید در هر دوره‌ای، از ابتدای دوران مشروطه تاکنون به‌دقت مورد بررسی علمی دقیق قرار بگیرند. کارهای خوب و ارزشمندی هم از منظر جامعه‌شناسی در این زمینه انجام شده است؛ برای مثال کارهای همایون کاتوزیان و یرواند آبراهامیان از این جمله هستند. حداقل در سه دوره مشخص این «امکان» و «فرصت» برای مشروطه‌شدن قدرت وجود داشته است. علاوه بر خود دوران مشروطیت، دوران نخست‌وزیری مصدق و دوران انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ پتانسیل مشروطه‌شدن نهادی قدرت را در خود داشتند. اگر این اتفاق نیفتاد، بدون شک به ساختار جغرافیایی یا بیولوژیک ایرانیان برنمی‌گردد. جدای از این دو ساختار، هر ساختار اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی قابل‌تغییر، تحول و دگرگونی است. جامعه ایران در این دوره، در حال گذار به یک جامعه دولت ملت مدرن بوده؛ این دوره از نظر جامعه‌شناسانه، دوره زیاد طولانی‌ای نیست.
باید در نظر داشت که فرایندهای مشروطه‌شدن قدرت در کشورهای اروپای غربی هم فرایندهای طولانی‌ای بوده‌اند که هم‌زمان با ضدفرایندهای متعددی به سمت اقتدارگرایی همراه بوده‌اند؛ برای مثال دهه‌ها پس از انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹، شاهد شکست جمهوری دوم و ایجاد دوباره مونارشی در سال ۱۸۵۲ توسط ناپلئون سوم هستیم. كارل مارکس خود در یکی از نوشته‌های اولیه‌اش به نام «هجدهم برومر لوئی بناپارت»، شکست جمهوری و ایجاد دوباره مونارشی توسط بناپارت سوم را به‌هیچ‌وجه از دریچه «امتناع» یا «انسداد» تحلیل نمی‌کند. برای مارکس برآمدن بناپارتیسم بیشتر به دید کوتاه‌مدت و غیردموکراتیک حاکم در میان طبقات و احزاب سیاسی آن زمان جامعه فرانسه، به‌‌ویژه طبقه بورژوازی و حزبشان برمی‌گشت که با عدم بلوغ سیاسی خود، به برآمدن دوباره استبداد کمک كردند.
در ضمن باید به این نکته کاملا مهم توجه کرد که بسیاری از نظام‌های مشروطه کنونی درحال‌حاضر زیر فشار شدیدی به سمت اقتدارگرایی هستند؛ برای مثال تحولات آینده در آمریکا به این بستگی خواهد داشت که طرفداران کدام جریان سیاسی در بلندمدت دست بالا را خواهند گرفت. بسیاری از تحلیلگران به‌شدت نگران عواقب انتخاب دوباره دونالد ترامپ برای آینده نهادهای دموکراتیک در این کشور هستند؛ بنابراین مشروطه‌شدن و مشروطه‌ماندن قدرت به‌هیچ‌وجه امری ثابت و غیرقابل‌تغییر نیست.
مشروط‌کردن قدرت در چه شرایطی امکان‌پذیر بوده و در چه شرایطی امکان‌پذیر نیست؟
دولت اقتدارگرا ریشه در شخصیت‌های اقتدارگرا و غیردموکراتیک دارد
من بیشتر نگاه جامعه‌شناسی فرایندی برای تحلیل مسائل و مشکلات دموکراتیزه‌شدن جوامع را نگاهی مطابق با واقعیت می‌دانم. براساس این نگاه، ساختار دولت در هر جامعه‌ای رابطه بسیار تنگاتنگی با ساختار اجتماعی آن جامعه و همچنین ساختار روانی و شخصیت انسان‌هایی دارد که در آن زندگی می‌کنند؛ بنابراین هر دولت اقتدارگرایی ریشه در ساختارهای اجتماعی (ساختارهای قدرت) و انسان‌های غیردموکراتیک در آن جامعه دارد. البته هر سه ساختار همدیگر را همواره بازتولید می‌کنند.
در ایران ساختار شخصیت اقتدارگرای مردسالار و نهادهای قدرت وابسته به آن تاریخی بسیار دور و دراز دارند. از نظر جامعه‌شناسی فرایندی، ۱۱۰ سال در مقایسه با استمرار طولانی ساختار دولت، جامعه و شخصیت دوره زیاد طولانی‌ای نیست. البته در این مدت جامعه ایرانی تحولات بنیادین زیادی را ازسر گذرانده است. فرایندهای شهرنشینی، صنعتی‌شدن، دنیوی‌شدن و فردگرایی شدت زیادی یافته‌اند؛ برای مثال ساختار قدرت در خانواده به‌شدت دچار تغییر شده است. تعداد فرزندان در خانواده در جوامع شهری کمتر شده و نقش اقتصادی اجتماعی زن در جامعه ورای رسیدگی به امور خانه پررنگ‌تر شده است. هرچند حاکمان سیاسی با کمک قوانین جوامع پیشامدرن قبیله‌ای همچنان سعی در تنظیم روابط خانوادگی جدید دارند.
مانع اصلی مشروطه‌شدن، عادت‌واره‌های اجتماعی است
به‌همین‌دلیل من اصطلاح «توسعه ناموزون» را بهترین اصطلاح برای توصیف تحولات جامعه ایران می‌دانم. نهادهای سیاسی و اجتماعی و روابط قدرت و تعلقات احساسی و عاطفی مدرن در کنار سایر نهادها و روابط قدرت و تعلقات احساسی و عاطفی پیشین هم‌زیستی به‌نظر متناقضی می‌کنند. از این منظر یکی از موانع اصلی فرایند مشروطه‌شدن قدرت در ایران، به مسائل مربوط به «هابیتوس» اجتماعی، عادت‌واره‌ها یا در اصطلاح غالب به «فرهنگ سیاسی» برمی‌گردد. به نظر من در ایران هنوز هم یک خلأ عمده از نظر فقدان چنین طبقه‌ای با ساختار شخصیت دموکراتیک در سطوح اجتماعی و سیاسی وجود دارد. مسائل اقتصادی و عدم آموزش سیاسی صحیح در سطح نهادی هم به جلوگیری از ایجاد چنین طبقه‌ای با اعضای بالغ سیاسی با معیارهای اخلاقی و احساسی دموکراتیک کمک کرده است. بر این اساس خواسته‌ها در فرهنگ سیاسی ایران بیشتر نفی‌ای بوده‌اند تا ایجابی. دولت اقتدارگرا در ایران همواره به‌دنبال تقویت روابط قدرت و فرهنگ سیاسی و تعلقات احساسی اقتدارگرا بوده است. با وجود همه این موانع ما در ۱۱۰ سال اخیر شاهد شکل‌گیری طبقات و جنبش‌های حق‌محورانه بوده‌ایم که خواستار مشارکت در منابع قدرت و منزلت بوده‌اند. عدم توانایی حاکمیت سیاسی در جذب و هم‌گرایی این طبقات و جنبش‌ها در طول این مدت، منجر به شورش‌های متعدد، دو انقلاب خونین و مهاجرت‌های گسترده ایرانیان به خارج از کشور شده است، ولی این به‌هیچ‌وجه به معنی «انسداد» و «امتناع» در آینده نیست. هرچند برای برخی در وضعیت بن‌بست سیاسی، این مسلط‌ترین احساس و نگاه است.
در شرایط انسداد در روند مشروطه‌کردن قدرت، چه مسیری برای توسعه ایران متصور هستید؟ آیا می‌توان نسخه‌ای از توسعه به دست داد که در چارچوب تداوم دولت اقتدارگرا در ایران قابل تحقق باشد؟
گردش مداوم نخبگان، سیستم سیاسی را بیمه خواهد کرد

دولت‌های اقتدارگرا، به‌ویژه در جوامع دولت ملت مدرن کنونی به‌سختی می‌توانند به‌صورت بلندمدت مشروعیت‌سازی کنند. برای اینکه این دولت‌ها بر مبنای تبعیض و وفاداری مطلق طرفداران محدودشان استوار هستند. به‌همین‌دلیل فساد و غیرشایسته‌سالاری می‌تواند به عدم هم‌گرایی سیاسی اجتماعی بیشتر منجر شود. اگر ابعاد مختلف فرهنگی، سیاسی و اقتصادی توسعه با هم همراه نباشند، به‌صورت میان‌مدت و بلندمدت تنش و بحران اجتماعی و سیاسی ایجاد خواهد شد. مدل اقتدارگرای چین به نظر من در بلندمدت نمی‌تواند مدل پایداری باشد. مشروطه‌شدن قدرت به قوانین، به معنی نزدیک‌شدن فاصله قدرت میان حاکمان و شهروندان و گردش مداوم سیاسی نخبگان است. تنها چنین مدلی با پشتوانه بالای اعتماد مردمی می‌تواند توان تحمل بحران‌ها و تنش‌های بالقوه در بلندمدت را داشته باشد؛ بنابراین سهیم‌کردن هرچه‌بیشتر شهروندان در منابع قدرت به معنی ایمن‌سازی و مقاوم‌سازی سیستم سیاسی نیز هست.
هیچ‌گونه الگوی سیاسی دیگری حداقل به‌صورت بلندمدت، توان مشروعیت‌سازی اجتماعی وسیع را در خود ندارد، به‌‌ویژه در جامعه‌ای مثل جامعه ایران که تجربه تلاش برای مشروطه‌کردن قدرت در خاطره جمعی‌اش جایگاه ویژه‌ای دارد و از نظر قومی و مذهبی بسیار متکثر است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها