سياوش در كام آتشى سوزانندهتر
مهدی افشار
داستان سیاوش در شاهنامه را ادامه میدهیم. پس از آزمون آتش، كاووس اطمینان یافت كه فرزندش بىگناه است و قربانى پاكدامنى خویش گشته؛ اما سر آن نداشت كه بانوى شبستان خویش را بیازارد كه مهر او در ژرفاى جانش نهادینه شده بود و اگرچه روزى چند از سودابه خشمگین بود و به شبستان گام نمىگذاشت؛ اما سرانجام با ترشرویى به انواع بهانهها به نزد سودابه بازگشت و سیاوش نیك مىدانست كه سودابه روزى خشم فروخفته را مانند زهرى هولناك در جام وجود او خواهد چكاند و در انتظار فرصتى بود تا از درگاه شاه فاصله گیرد.
در این روزهاى بهظاهر آرام از كارآگاهان خبر رسید افراسیاب با صد هزار سپاهى از تركان شمشیرزن و گزیده از آمودریا (جیحون) گذشته و به قلمرو ایران وارد شده و ویرانىهاى بسیار به جاى نهاده است. كاووس با آگاهى از این بدعهدى افراسیاب سخت رنجیدهخاطر شده، به خشم آمد و موبدان و خردمندان را فراخوانده، از افراسیاب به تلخى یاد كرد كه سرشت او با پلیدى آغشته است كه به سوگند پیمان بسته بود هرگز به این سوى جیحون گام نگذارد؛ مگر براى مهرورزى و اینك گام فراسوى جیحون گذارده نه به مهر كه به قهر و ستمبارگى. چارهاى نیست، مگر نام وى از قلمرو هستى پاك گردد كه جز از این طریق، جهان روى آرامش نخواهد دید و ایران و ایرانى پیوسته در آتش نامردمىهاى او خواهد سوخت.
بدیشان چنین گفت كافراسیاب/ ز باد و ز آتش، ز خاك و ز آب/همانا كه یزدان نكردش سرشت/ مگر خود سپهرش دگرگونه كشت/كه چندان به سوگند پیمان كند/ زبان را به خوبى گروگان كند/چو گرد آورد مردم كینهجوى/ بتابد ز پیمان و سوگند روى
موبدان و مشاوران خردورزش او را گفتند باید شتاب ورزید، در گنجها را بگشود و سپاهیان را نعمت بخشید و دل آنان را شاد گرداند، همچنین باید فرماندهى توانا برگزید تا افراسیاب را به آن سوى جیحون براند؛ آنگاه است که میتوان با آرامش نشست و اندیشید كه با این نامردمىسرشت چه باید كرد.كاووس در پاسخ گفت: «در این شرایط كسى را نمىبینم که تاب ایستادن در برابر این اهرمنخوى را داشته باشد؛ باید خود به مقابله با او بشتابم كه در برابر راى اهریمنى، اندیشه اهورایى باید».سیاوش چون از اندیشه پدر آگاه شد و دانست سوداى مقابله با افراسیاب را دارد، با خود گفت: «بهتر آن است فرماندهى این رزم را خود به عهده گیرم، شاید یزدان پاك مرا از این تلخكامى برهاند و از سودابه و فتنهانگیزىهاى او دور شوم و اگر بتوانم سپاه تورانى را شكست دهم، آوازهام جهانگیر خواهد شد». با این اندیشه به درگاه كاووس رفت و گفت اگر پدر اجازه فرماید، او خود افراسیاب را از ایران براند و گویى رأى جهانآفرین چنین بود كه سیاوش در خاك دشمن جان به یزدان پاك تقدیم كند و بهراستى كه به راى و اندیشه ناقص آدمى چگونه ممكن است بد روزگار از او بازگردد.كاووس با خود اندیشید،
چه نیكوست كه سیاوش این مهم را برعهده گیرد و به نیروى جوانى آن دشمن كینهتوز را بر جاى خود بنشاند و فتنه را فرونشاند و شادمانه با این پیشنهاد موافقت كرد و گفت: «تمامى گنجهاى ایران در اختیار توست و سپاه ایران نیز تو را مىستاید و دعاى ایرانیان پشت و پناه توست».كاووس در دل سیاوش را جوانتر و بىتجربهتر از آن مىدید كه او را به خود وارهاند تا فرماندهى سپاه ایران را عهدهدار شود و به این اندیشه رسید كه خرد مرد تجربهآموختهاى چون رستم را همراه او گرداند كه سیاوش را به جان پروریده، تا مبادا فریفته و قربانى نیرنگهاى افراسیاب شود.با این اندیشه، رستم، گو پیلتن را نزد خود فراخواند و با او سخنها گفت: «چون تو، در همه گیتى پهلوانى نیست كه نهتنها در زور بازو كه در خرد و خردورزى بىهمتا و بىهمالى و تو بىهیچ ادعایى هنرمند بزرگى هستى كه پهلوان پاكاندیشى چون سیاوش را در سایه پرمهر خویش پروردهاى و شاهزادهاى فخرآفرین به ایران ارزانى داشتهاى. اكنون سیاوش بر آن است كه به فرماندهى سپاهى به مقابله با افراسیاب بشتابد؛ اگرچه قابلیتهاى او را باور دارم، اما سیاوش هنوز جوان است و خامطبع و چه بسا در برابر آن اژدهاى
افسونگر، افسون شود و چون تو او را همراهى كنى، از هر سوى آسودهخاطر، سپاه و بنه را به او مىسپارم كه جهان با وجود تیر و شمشیر تو، ایمن خواهد بود و تو خود نیكتر مىدانى كه سیاوش چون چشم و دل من، عزیز است و آسمان من سر تاج اوست».رستم با آرزو این پیشنهاد را پذیرفت و با سیاوش همراه شد.كاووس، سیاوش را فراخواند، كلید درِ گنجهاى خود را به دست او سپرد كه هرچه اراده كنى، برگیر و سیاوش علاوه بر بنه سپاه، از میان مردمان پهلوى، پارس، كوچ و بلوچ، گیلان و دشت سروچ، دوازده هزار سپاهى گزین كرد همه سپرور و نیزهانداز و شمشیرزن و از جمع ایرانیان، همه همسالان و هماندیشان خود را برگزید و با خود همراه گرداند، یارانى مانند بهرام و زنگه شاوران و درفش كاویانى را پیشاپیش سپاه به جنبش درآورد.
كاووس پس از آگاهى از آمادگى سپاه سیاوش، از درگاه خویش بیرون آمده، گردشى پیرامون سپاه كرد و سپاه را آراسته چون عروس دید. در پیشاپیش سپاه پیلان جنگى جاى گرفته و بر پیلان، كوسها بسته شده و یمین و یسار و قلب سپاه همه نظام گرفته بود. كاووس با دیدگانى پر آب چشم، سیاوش را بدرقه كرد. گویى بر دلش آمده بود كه او را دیگر نخواهد دید و این آخرین دیدار است و بهراستى نیز چنین است كردار دهر گردنده كه گاه نوش بخشد و گاه زهر.
سیاوش سپاه را به سوى زابلستان كشید و به نزد دستان رفت و روزى چند در كنار رستم به شادى بگذراند و گاهى به شادنوشى با رستم و گاه با برادر رستم، زواره مىنشست و سپس سپاه را همراه با پهلوانان ایرانى به طرف بلخ كشاند و در تمامى راه كوشید تا به كشتزارى آسیبى نرساند و كشتمندى را آزرده نگرداند.از دیگر سوى، تركان از نزدیكشدن سپاه ایران آگاه شدند و گرسیوز و بارمان شتابان سپاه خود را آماده مقابله كردند. گرسیوز سوارى را به نزد افراسیاب روانه گرداند كه سپاهى از دلاوران ایرانى به فرماندهى سیاوش در برابر ما صفآرایى كرده است، اگر سپهبد افراسیاب فرمان دهد، كارزار را آغاز كنیم و افراسیاب فرمان داد كه همه نیروى خود را به كار گیرند تا در كوتهزمان آن نارسیده جوان را بر جاى خود بنشانند و بدین گونه در دروازه بلخ نبردى سهمگین درگرفت و در مدت سه روز آتش دو جنگ خونین شعله كشید. در روز چهارم سیاوش پیادهنظام را وارد میدان نبرد كرد و سپهرم، فرمانده تورانى پاى پس كشیده، طریق واپس در پیش گرفت و خود را پریشان و درهمشكسته به افراسیاب رساند.
داستان سیاوش در شاهنامه را ادامه میدهیم. پس از آزمون آتش، كاووس اطمینان یافت كه فرزندش بىگناه است و قربانى پاكدامنى خویش گشته؛ اما سر آن نداشت كه بانوى شبستان خویش را بیازارد كه مهر او در ژرفاى جانش نهادینه شده بود و اگرچه روزى چند از سودابه خشمگین بود و به شبستان گام نمىگذاشت؛ اما سرانجام با ترشرویى به انواع بهانهها به نزد سودابه بازگشت و سیاوش نیك مىدانست كه سودابه روزى خشم فروخفته را مانند زهرى هولناك در جام وجود او خواهد چكاند و در انتظار فرصتى بود تا از درگاه شاه فاصله گیرد.
در این روزهاى بهظاهر آرام از كارآگاهان خبر رسید افراسیاب با صد هزار سپاهى از تركان شمشیرزن و گزیده از آمودریا (جیحون) گذشته و به قلمرو ایران وارد شده و ویرانىهاى بسیار به جاى نهاده است. كاووس با آگاهى از این بدعهدى افراسیاب سخت رنجیدهخاطر شده، به خشم آمد و موبدان و خردمندان را فراخوانده، از افراسیاب به تلخى یاد كرد كه سرشت او با پلیدى آغشته است كه به سوگند پیمان بسته بود هرگز به این سوى جیحون گام نگذارد؛ مگر براى مهرورزى و اینك گام فراسوى جیحون گذارده نه به مهر كه به قهر و ستمبارگى. چارهاى نیست، مگر نام وى از قلمرو هستى پاك گردد كه جز از این طریق، جهان روى آرامش نخواهد دید و ایران و ایرانى پیوسته در آتش نامردمىهاى او خواهد سوخت.
بدیشان چنین گفت كافراسیاب/ ز باد و ز آتش، ز خاك و ز آب/همانا كه یزدان نكردش سرشت/ مگر خود سپهرش دگرگونه كشت/كه چندان به سوگند پیمان كند/ زبان را به خوبى گروگان كند/چو گرد آورد مردم كینهجوى/ بتابد ز پیمان و سوگند روى
موبدان و مشاوران خردورزش او را گفتند باید شتاب ورزید، در گنجها را بگشود و سپاهیان را نعمت بخشید و دل آنان را شاد گرداند، همچنین باید فرماندهى توانا برگزید تا افراسیاب را به آن سوى جیحون براند؛ آنگاه است که میتوان با آرامش نشست و اندیشید كه با این نامردمىسرشت چه باید كرد.كاووس در پاسخ گفت: «در این شرایط كسى را نمىبینم که تاب ایستادن در برابر این اهرمنخوى را داشته باشد؛ باید خود به مقابله با او بشتابم كه در برابر راى اهریمنى، اندیشه اهورایى باید».سیاوش چون از اندیشه پدر آگاه شد و دانست سوداى مقابله با افراسیاب را دارد، با خود گفت: «بهتر آن است فرماندهى این رزم را خود به عهده گیرم، شاید یزدان پاك مرا از این تلخكامى برهاند و از سودابه و فتنهانگیزىهاى او دور شوم و اگر بتوانم سپاه تورانى را شكست دهم، آوازهام جهانگیر خواهد شد». با این اندیشه به درگاه كاووس رفت و گفت اگر پدر اجازه فرماید، او خود افراسیاب را از ایران براند و گویى رأى جهانآفرین چنین بود كه سیاوش در خاك دشمن جان به یزدان پاك تقدیم كند و بهراستى كه به راى و اندیشه ناقص آدمى چگونه ممكن است بد روزگار از او بازگردد.كاووس با خود اندیشید،
چه نیكوست كه سیاوش این مهم را برعهده گیرد و به نیروى جوانى آن دشمن كینهتوز را بر جاى خود بنشاند و فتنه را فرونشاند و شادمانه با این پیشنهاد موافقت كرد و گفت: «تمامى گنجهاى ایران در اختیار توست و سپاه ایران نیز تو را مىستاید و دعاى ایرانیان پشت و پناه توست».كاووس در دل سیاوش را جوانتر و بىتجربهتر از آن مىدید كه او را به خود وارهاند تا فرماندهى سپاه ایران را عهدهدار شود و به این اندیشه رسید كه خرد مرد تجربهآموختهاى چون رستم را همراه او گرداند كه سیاوش را به جان پروریده، تا مبادا فریفته و قربانى نیرنگهاى افراسیاب شود.با این اندیشه، رستم، گو پیلتن را نزد خود فراخواند و با او سخنها گفت: «چون تو، در همه گیتى پهلوانى نیست كه نهتنها در زور بازو كه در خرد و خردورزى بىهمتا و بىهمالى و تو بىهیچ ادعایى هنرمند بزرگى هستى كه پهلوان پاكاندیشى چون سیاوش را در سایه پرمهر خویش پروردهاى و شاهزادهاى فخرآفرین به ایران ارزانى داشتهاى. اكنون سیاوش بر آن است كه به فرماندهى سپاهى به مقابله با افراسیاب بشتابد؛ اگرچه قابلیتهاى او را باور دارم، اما سیاوش هنوز جوان است و خامطبع و چه بسا در برابر آن اژدهاى
افسونگر، افسون شود و چون تو او را همراهى كنى، از هر سوى آسودهخاطر، سپاه و بنه را به او مىسپارم كه جهان با وجود تیر و شمشیر تو، ایمن خواهد بود و تو خود نیكتر مىدانى كه سیاوش چون چشم و دل من، عزیز است و آسمان من سر تاج اوست».رستم با آرزو این پیشنهاد را پذیرفت و با سیاوش همراه شد.كاووس، سیاوش را فراخواند، كلید درِ گنجهاى خود را به دست او سپرد كه هرچه اراده كنى، برگیر و سیاوش علاوه بر بنه سپاه، از میان مردمان پهلوى، پارس، كوچ و بلوچ، گیلان و دشت سروچ، دوازده هزار سپاهى گزین كرد همه سپرور و نیزهانداز و شمشیرزن و از جمع ایرانیان، همه همسالان و هماندیشان خود را برگزید و با خود همراه گرداند، یارانى مانند بهرام و زنگه شاوران و درفش كاویانى را پیشاپیش سپاه به جنبش درآورد.
كاووس پس از آگاهى از آمادگى سپاه سیاوش، از درگاه خویش بیرون آمده، گردشى پیرامون سپاه كرد و سپاه را آراسته چون عروس دید. در پیشاپیش سپاه پیلان جنگى جاى گرفته و بر پیلان، كوسها بسته شده و یمین و یسار و قلب سپاه همه نظام گرفته بود. كاووس با دیدگانى پر آب چشم، سیاوش را بدرقه كرد. گویى بر دلش آمده بود كه او را دیگر نخواهد دید و این آخرین دیدار است و بهراستى نیز چنین است كردار دهر گردنده كه گاه نوش بخشد و گاه زهر.
سیاوش سپاه را به سوى زابلستان كشید و به نزد دستان رفت و روزى چند در كنار رستم به شادى بگذراند و گاهى به شادنوشى با رستم و گاه با برادر رستم، زواره مىنشست و سپس سپاه را همراه با پهلوانان ایرانى به طرف بلخ كشاند و در تمامى راه كوشید تا به كشتزارى آسیبى نرساند و كشتمندى را آزرده نگرداند.از دیگر سوى، تركان از نزدیكشدن سپاه ایران آگاه شدند و گرسیوز و بارمان شتابان سپاه خود را آماده مقابله كردند. گرسیوز سوارى را به نزد افراسیاب روانه گرداند كه سپاهى از دلاوران ایرانى به فرماندهى سیاوش در برابر ما صفآرایى كرده است، اگر سپهبد افراسیاب فرمان دهد، كارزار را آغاز كنیم و افراسیاب فرمان داد كه همه نیروى خود را به كار گیرند تا در كوتهزمان آن نارسیده جوان را بر جاى خود بنشانند و بدین گونه در دروازه بلخ نبردى سهمگین درگرفت و در مدت سه روز آتش دو جنگ خونین شعله كشید. در روز چهارم سیاوش پیادهنظام را وارد میدان نبرد كرد و سپهرم، فرمانده تورانى پاى پس كشیده، طریق واپس در پیش گرفت و خود را پریشان و درهمشكسته به افراسیاب رساند.