|

نگاهی به كتاب «الفاظ و اشيا» اثر ميشل فوكو به مناسبت انتشار ترجمه فارسي آن

شرایط ظهور علوم انسانی

میشل فوکو (1984-1926) فیلسوف، نظریه‌پرداز، مورخ اندیشه، منتقد ادبی و از تأثیرگذارترین متفكران فرانسوی قرن بیستم است. فوكو را نمی‌توان به صورت شسته‌رفته فیلسوف، مورخ یا جامعه‌شناس نامید. او با پ‍‍‍ژوهش‌های نوآورانه خود تحت تأثیر ماركس، فروید و نیچه رویكردی جدید در این سه حوزه گشود. تحلیل روابط قدرت و معرفت و شكل‌گیری فردیت مهم‌ترین دستاورد او برای علوم انسانی در قرن بیستم است. عناصر اصلی كه فوكو تفكر خود را از آنها وام می‌گیرد پدیدارشناسی، هرمنوتیك، ساختارگرایی و ماركسیسم است. او روابط قدرت و استثمار و تأثیر آن بر نظام اندیشه را از ماركس، رابطه میل و معرفت را از فروید و رابطه میان دانش و اراده معطوف به قدرت را از نیچه اخذ می‌كند و با تركیب غریبی از تفكر این سه اندیشمند نظام خاص فكری خود را كه بیرون از اصطلاحات رایج در علوم اجتماعی قرن بیستم بود ارائه می‌دهد. رابطه فوكو با ماركسیسم نیز از همین عدم تعین برخوردار است. او مدتی كوتاه عضو حزب كمونیست فرانسه بود ولی در سال 1951 از آن حزب كنار كشید. تحصیلات دانشگاهی او در فلسفه و روان‌شناسی بود. در دانشگاه هامبورگ با نوشتن رساله‌ای درباره جنون به درجه دكتری رسید. این رساله در سال 1961 در قالب كتابی با عنوان «جنون و تمدن» منتشر شد. پس از آن فوكو به عنوان استاد «تاریخ نظام‌های اندیشه» در كلژدوفرانس مشغول به تدریس شد و به سرعت به یكی از چهره‌های شاخص روشنفكری فرانسه بدل شد. او به‌دست‌آوردن این جایگاه ممتاز را پس از انتشار كتاب «الفاظ و اشیا؛ باستان‌شناسی علوم انسانی» به دست آورد. «الفاظ و اشیا» كه در انگلیسی با عنوان «نظم چیزها» ترجمه شد پنجمین کتاب میشل فوکو است. این کتاب با وجود اینكه هم در محتوا و هم در سبك نگارش از مشكل‌ترین آثار فوكو است اما از پرفروش‌ترین كتاب‌های سال فرانسه شد. در آوریل ۱۹۶۶ با تیراژ ۳۵۰۰ نسخه منتشر شد، در کمتر از دو ماه به تجدید چاپ رسید و در ژوئن همان سال با ۵۰۰۰ نسخه و سپس سه بار دیگر در همان سال با فواصل کوتاه تجدید چاپ شد. در واقع می‌توان گفت با این کتاب بود که فوکو به شهرت جهانی رسید و توانست خودش را به عنوان مهم‌ترین فیلسوف بعد از سارتر معرفی کند. «الفاظ و اشیا» مهم‌ترین و فلسفی‌ترین اثر دوره اول فكری فوكو محسوب می‌شود. این كتاب فوكو به تازگی به قلم فاطمه ولیانی و به همت نشر ماهی به فارسی ترجمه و منتشر شده است. ولیانی از بهترین مترجمان آثار میشل فوكو به فارسی است و پیش از این دو اثر مهم دیگر فوكو یعنی «تاریخ جنون» (نشر هرمس، 1385) و «تولد پزشکی بالینی: باستان‌شناسی نگاه پزشکی» (نشر ماهی، 1392) را از زبان فرانسوی با ترجمه‌هایی شفاف و دقیق به فارسی برگردانده است. او بر ترجمه خود از كتاب «الفاظ واشیا» مقدمه‌ای با عنوان «پهنه گسسته تاریخ» نوشته كه در آن اطلاعات روشنگرانه‌ای درباره حیات فكری فوكو و جایگاه وی‍ژه این اثر ارائه شده است. پیش از این ترجمه دیگری از این کتاب از انگلیسی توسط یحیی امامی و انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر شده بود.
به گفته خود فوكو نوشتن این اثر برایش بیش از سایر آثارش مشكل بود. او ابتدا برای عنوان كتاب «نثر جهان» را در نظر گرفته بود كه هم‌اكنون عنوان فصل دوم كتاب را تشكیل می‌دهد. سپس ترجیح داد نام كتاب را «نظم اشیا» بگذارد اما چون كتابی با همین نام وجود داشت، مجبور شد عنوان «الفاظ و اشیا» را انتخاب بكند. البته در ترجمه انگلیسی عنوان «نظم اشیا» حفظ شد. فوکو در این کتاب با تحلیل باستان‌شناختی سه قلمرو دانش (زبان، علوم طبیعی و زیستی، اقتصاد) از عصر رنسانس تا دوران معاصر و با بررسی ارتباط کلی این سه قلمرو با فلسفه، نشان می‌دهد حرکت صورت‌های تفکر و شناخت در فرهنگ غرب نه حرکتی متداوم و پیش‌رونده، بلکه حرکتی گسسته بوده است. پژوهش او در مقطع تاریخی موضوع بررسی‌اش دو گسست اساسی را در تفکر غربی نشان می‌دهد: گسستی که با پایان‌دادن به عصر رنسانس (عصری که تفکر بر مبنای اصل شباهت سامان می‌یافت) تفکر غرب را به عصر کلاسیک می‌رساند (عصری که اصل نظم سامان‌دهنده تفکر بود) و گسستی که معرف به‌انتها‌رسیدن عصر کلاسیک و ظهور دوره مدرن است (دوره‌ای که در آن موجودی به نام انسان پدید می‌آید و شناخت او ضرورت می‌یابد، موجود دوگانه غریبی که هم سوژه شناخت است هم ابژه آن). پژوهش معرفت‌شناختی فوکو در عین حال پژوهشی نقادانه است که در شرایط ممکن‌شدن دانش هر عصر و معیارهای مشروعیت و به رسمیت شناخته‌شدن آن کندوکاو می‌کند. اما حرکت فوكو در این اثر صرفا معطوف به گذشته نیست، بلکه نقطه شروع تحلیل او در واقع زمان حاضر و تشخیص گسستی آتی است که از پایان عصر انسان‌شناختی و مرگ قریب‌الوقوع انسان خبر می‌دهد.
فصل اول كتاب با بررسی تابلوی ندیمه، اثر ولاسكز، نقاش اسپانیولی آغاز می‌شود و به این واسطه فوكو شیوه‌های مختلف «تشابه» را در فكر و اندیشه مردم عصر رنسانس نشان می‌دهد. در نظر فوكو از رنسانس تا عصر كلاسیك و سپس دوران تجدد رابطه الفاظ و اشیا شاهد دو گسست مهم است: تا قرن شانزدهم در ساختار معرفتی فرهنگ اروپا، بین حیوانات، گیاهان و انسان‌ها تشابه نقش اساسی دارد. در متون آن زمان همه‌چیز از جمله اشیا، گیاهان و انسان‌ها با هم همسانی دارند و مشتركا «نثر جهان» را می‌نویسند و اسامی اشیای مهم آنها را در این نثر نشان می‌دهند. از زمان دُن‌كیشوت اما به‌صورت ناگهانی «نوشتار» صورت جدیدی پیدا می‌كند و بافت آن «نثر جهان» و بینشی كه براساس تشابه استوار بود، تغییر می‌كند: «دن‌كیشوت وجه سالبه جهان عصر رنسانس را ترسیم می‌كند: نوشتار دیگر نثر جهان نیست؛ اتحاد كهن شباهت‌ها و نشانه‌ها از هم گسسته است؛ شباهت‌ها فریبنده‌اند و به خیال‌پردازی و هذیان بدل می‌شوند؛ اشیا سرسختانه در این‌همانی ریشخندآمیز خود باقی می‌مانند، همانی هستند كه هستند؛ الفاظ بی‌هدف آواره می‌شوند، بی‌هیچ محتوایی، بی‌هیچ شباهتی كه صورت خالی آنها را پر كند؛ الفاظ دیگر از اشیا نشان ندارند و لابه‌لای اوراق كتاب‌ها و میان گرد‌و‌خاك به خواب فرو می‌روند» (ص 101). به‌زعم فوكو تا پایان عصر كلاسیك اروپایی زبانی وجود دارد كه می‌توان كل جهان را با كلمات آن بازگو كرد و همچنین می‌توان كلیت جهان را به‌صورت یك دانش‌نامه ترسیم كرد. به عبارت دیگر وظیفه اصلی زبان اسم‌گذاری برای اشیاست. به این ترتیب این كتاب «تاریخ تشابه» است. فوكو در پیشگفتار آن می‌نویسد: «در تاریخ جنون به كندوكاو در این مسئله پرداختیم كه یك فرهنگ به چه شیوه‌ای می‌تواند به‌صورت گسترده و عام تفاوتی را وضع كند كه مرز و محدوده هویت آن را تشكیل می‌دهد اما در تحقیق حاضر هدف ما مشاهده شیوه دریافت قرابت اشیا در آن فرهنگ است، اینكه آن فرهنگ چگونه نمودار نزدیكی اشیا و نظمی را كه بر آن اساس باید بررسی‌شان كرد ترسیم می‌كند... تاریخ جنون تاریخ «غیر» است، تاریخ آنچه برای یك فرهنگ در آنِ واحد درونی و بیگانه است و بنابراین باید طرد شود (تا خطر درونی‌اش دفع گردد)، البته با دربندكردن (تا غیریتش تقلیل یابد). تاریخ نظم اشیا تاریخ «همان» است، تاریخ اشیایی كه برای یك فرهنگ در آنِ واحد پراكنده و خویشاوندند و بنابراین باید با نشان‌هایی از هم متمایز شوند و در گروه‌های متشكل از عناصر یكسان جای گیرند» (ص 43).
به‌زعم فوکو قوانین بنیادین یک فرهنگ - آنچه بر زبان، شاکله‌های ادراکی، تبادل‌ها،‌ فنون، ارزش و سلسله‌مراتب اعمال و رویه‌هایش حاکم است- از آغاز کار تعیین‌کننده نظم‌های‌ تجربی‌ای است که هر انسانی با آنها سروکار دارد و خود در چارچوب آنها جای گرفته است. در سر دیگر تفکر، نظریه‌های علمی یا تفسیرهای فلسفی تبیین می‌کنند که چرا عموما نظمی وجود دارد، نظم تابع کدام قانون عام است، براساس کدام اصل می‌توان به شرح و توضیح آن پرداخت و به چه دلیل این نظم خاص برقرار شده است نه نظمی دیگر؛ اما فوکو بین این دو حیطه قلمرویی را تبیین می‌کند که مغشوش‌تر و آشفته‌تر است و به‌همین‌دلیل تحلیل آن دشوارتر: «در این قلمرو است که یک فرهنگ از نظم‌های تجربی‌ای که قوانین اولیه‌اش بر آن تجویز کرده بودند، آرام‌آرام جدا می‌شود، نخستین فاصله را از آنها می‌گیرد و به این ترتیب سبب از‌دست‌رفتن شفافیت نخستینشان می‌شود، دیگر نمی‌پذیرد که منفعلانه در سیطره آنها باشد، از قید سلطه توانایی‌های بی‌واسطه و نامرئی‌شان آزاد می‌گردد و آن‌قدر رها می‌شود که بتواند دریابد این نظم‌ها تنها نظم‌های ممکن و بهترین نظم‌های موجود نیستند؛ چنان‌که در برابر این واقعیت ناب و خام قرار می‌گیرد که در زیر نظم‌های‌‌ خودجوش و غیرارادی‌اش اشیایی وجود دارند که فی‌نفسه نظم‌پذیرند که آن اشیا به نظمی بی‌صدا وابسته‌اند؛ در یک کلام که در زیر آن نظم‌ها ‌نظم هست» (ص 36). پس میان حیطه نگاه مجهز به قوانین و حیطه شناخت فکری، حیطه‌ای میانی وجود دارد که وجود ناب را عرضه می‌کند.
فوکو در «الفاظ و اشیا» با پدیدارشناسی فرانسوی مرزبندی می‌کند. آن‌گونه که مترجم در مقدمه خود توضیح می‌دهد، بیشترین کسی که آماج نقد فوکو است، هوسرل است: «نقطه آغاز حرکت فوکو در این کتاب نقد هوسرل از دانش غربی است و او همچون هوسرل تلاش می‌کند راهی برای خروج از بن‌بست این دانش عرضه کند؛ منتها به اعتقاد او راه‌حل هوسرل به باز‌شدن این راه بسته نمی‌انجامد... . فوکو برخلاف هوسرل، زیست‌جهان و درک بلاواسطه، سوبژکتیو و شهودی آن را نقطه آغاز نظریه‌ها و مفاهیم انتزاعی علمی نمی‌بیند بلکه به زعم او شرایط ممکن‌شدن دانش در خود گفتارها و حیات خودمختاری‌شان جای دارد، حیاتی که تاریخا متعین می‌شود و در بستر زمان دچار گسست و تحول می‌گردد؛ پس هر گفتاری برخاسته از وضعیت کلی دانش در یک عصر خاص است و پیدایش آن در هیچ دوره دیگری ممکن نیست. این گفته درخصوص خود پدیدارشناسی نیز صادق است. هریک از سه بخش تحلیلات تناهی (امر تجربی و امر استعلایی، کوگیتو و امر نااندیشیده و بازگشت و عقب‌رفت سرآغاز) نقدی است عمدتا معطوف به یکی از متفکران ملهم از پدیدارشناسی، بی‌آنکه صریحا اسمی از آنها برده شود (شاید بتوان گفت در «امر تجربی و امر استعلایی» مرلوپونتی، در «کوگیتو و امر نااندیشیده» هوسرل و در «بازگشت و عقب‌رفت سرآغاز» هایدگر موضوع بحث او هستند» (ص 16). در ادامه ولیانی به برخی از نقدهای صورت‌گرفته به الفاظ و اشیا اشاره می‌کند و رابطه فوکو را با مارکسیسم که به زعم او بسیار پیچیده‌تر از رابطه‌اش با اگزیستانسیالیسم است، بررسی می‌کند: «فوکو وقتی هم که از سارتر به احترام یاد می‌کرد، در نقد او همواره صراحت داشت و به کلیت اندیشه او می‌تاخت، اما حتی پس از آن که از حزب کمونیست فرانسه بیرون آمد و با دیدگاه‌های حاکم بر آن حزب فاصله گرفت، با چارچوب کلی مارکسیسم تعارضی نداشت و صرفا برداشت‌های خاصی از آن را نفی می‌کرد، برداشت‌هایی که او «تجدیدنظرطلبانه» می‌خواند و معتقد بود در چارچوب تنگ حزبی یا آکادمیک محصور مانده‌اند... پس از انتشار الفاظ و اشیا بود که فوکو در مصاحبه‌های خود صریحا می‌گفت در آثار خود غالبا از مارکس بدون ارجاع مستقیم نقل قول می‌آورد، زیرا به زعم او «امروز نمی‌توان به تاریخ پرداخت، بی‌آنکه مجموعه‌ای از مفاهیمی را که مستقیم یا غیرمستقیم به اندیشه مارکس مرتبطند به کار بست و بی‌آنکه خود را در افقی جای داد که مارکس آن را توصیف و تعریف کرده است»؛ و بارها تکرار کرد نظراتی که در الفاظ و اشیا بیان کرده و با واکنش‌های تندی روبه‌رو شده‌اند با مارکسیسم ناسازگار نیستند، بلکه ایجاز گزاره‌های او سبب سوءبرداشت شده است... . فوکو همچنین به خود خرده می‌گیرد که در الفاظ و اشیا «از مناسبات میان شکل‌بندی‌های گفتاری و شکل‌بندی‌های اجتماعی و اقتصادی، که مارکسیسم به طرزی انکارناپذیر اهمیت آنها را نشان داده، غافل شده است» (ص 27).
زیرعنوان كتاب «الفاظ و اشیا» عبارت «باستان‌شناسی علوم انسانی» است. فوكو قبلا می‌خواست آن را باستان‌شناسی ‌اصالت ساخت بنامد. با مفهومی كه فوكو از كانت اخذ كرد، باستان‌شناسی عبارت است از كندوكاو در آنچه ظهور بینش و اندیشه‌ای را ملزم و ممكن می‌كند. فوكو كار «باستان‌شناسی» علوم را آشكاركردن ضمیر ناخودآگاه علم و دانش و نشان‌دادن آن لایه و سطحی می‌داند كه پژوهشگر از آن آگاه نیست. در حقیقت زیست‌شناسان، اقتصاددانان و زبان‌شناسان بدون آنكه خود بدانند، برای تعیین موضوع و عرصه كارشان و تعریف مفاهیم و نظریه‌های خویش از اصول و قواعد معرفتی مشابهی پیروی می‌كنند. به‌زعم فوكو در یك فرهنگ و مقطع زمانی مشخص تنها یك میدان معرفت‌شناختی (اپیستمه) وجود دارد كه شرایط امكان شكل‌گیری دانش را ترسیم و تنظیم می‌كند و هدف باستان‌شناسی مشخص‌كردن این شرایط امكان ظهور علم و دانش است. این روش با «عقیده‌شناسی» كه به عقیده، افراد و افكار دانشمندان توجه دارد، كاملا متفاوت است.
در «الفاظ و اشیا؛ باستان‌شناسی علوم انسانی» فوكو تحلیلی گفتاری و باستان‌شناسانه از شرایط امكان علوم انسانی به‌عنوان موضوع علوم انسانی ارائه می‌دهد. فوكو با تحلیل باستان‌شناسانه شرایط امكان علوم انسانی درپی كشف قواعد گفتاری نهفته در پس صورت‌بندی‌های خاص دانش است. این قواعد از عرضه آگاهی دانشمندان خارج‌اند، ولیكن در تكوین دانش و گفتار نقش اساسی دارند. باستان‌شناسی كه فوكو درباره تاریخ جنون، پزشكی بالینی و علوم انسانی انجام داد در مقایسه با روش‌های پژوهش مرسوم شیوه متفاوتی در تحقیق تاریخی محسوب می‌شود. هدف باستان‌شناسی تحقیق در شرایطی است كه در آن سوژه‌ای به‌عنوان موضوع ممكن شناخت ایجاد می‌شود. فوكو در الفاظ و اشیا برخلاف دو اثر باستان‌شناسانه دیگر خود روابط غیرگفتاری یعنی نهادی و اجتماعی را بررسی نمی‌كند بلكه تنها از رویه‌های تشكیل شیوه تفكر یعنی روابط گفتاری تبعیت می‌كند. هدف فوكو در این كتاب بررسی روابط درونی و رویه تشكیل و چگونگی تغییر گفتار‌ها و نظام‌های فكری‌ای است كه در قرن نوزدهم در علوم انسانی پدید آمد. او این تغییر رویه را در سه دوره رنسانس، عصر كلاسیك و عصر مدرن بررسی می‌كند. از نظر فوكو در هر كدام از این سه دوره یك نظام دانش حكم‌فرما بوده است. مفهوم اپیستمه از مفاهیم اساسی بحث فوكو در این كتاب است. اپیستمه مجموعه روابطی است كه در یك عصر تاریخی به كردارهای گفتاری شكل‌دهنده دانش‌ها، علوم و نظام‌های فكری وحدت می‌بخشد. به زعم فوكو تحول از یك عصر به عصر دیگر تكاملی نیست بلكه هر یك دارای ویژگی شناختی و اپیستمه خاص خود است. بحث اصلی فوكو درباره وجه وجودی اشیا و چگونگی امكان وقوع و سازمان آنها قبل از فهم آنهاست. بدین‌سان اندیشه ترقی علمی منتفی است و این خود البته یكی از ویژگی‌های بنیادین اندیشه فوكو است. اپیستمه از یك عصر به عصر دیگر به شیوه‌ای بنیادین و اساسی گسست می‌یابد و تحول پیدا می‌كند. در عصر كلاسیك روشی عمومی برای تحلیل پیدا می‌شود كه به طبقه‌بندی نشانه‌ها در درون جدولی از تفاوت‌ها می‌پردازد كه بر حسب میزان پیچیدگی سامان می‌یابند و نظام اشیا را در جهان نمایش می‌دهند. نشانه‌ها، ابزار تحلیل و نشانگر یكسانی یا تفاوت و اصول تحمیل نظم بر اشیا و وسیله طبقه‌بندی بودند. نشانه‌ها دیگر برخلاف عصر رنسانس مقید به شباهت میان واژگان و چیزها نیستند، بلكه رابطه میانه نشانه و مدلول آن خود جزء درونی دانش می‌شود. بدین‌ طریق رابطه مورد نظر به رابطه‌ای میان تصور یك چیز و تصور چیز دیگر بدل می‌شود. مثلا در عصر كلاسیك شیوه وجود زبان، طبیعت و ثروت (در گفتار‌های دستور زبان، تاریخ طبیعی و اقتصاد) ‌بر حسب نشانه‌ها و نمایش‌ها تعریف می‌شود كه زبان نمایش واژگان، طبیعت نمایش اشیا، و ثروت نمایش نیازهاست. اما افول نمایش‌ها و نشانه‌ها به معنای پایان عصر كلاسیك بود. در عصر مدرن نشانه و نمایش دیگر بنیاد دانش نیست. در عصر كلاسیك داننده یا سوژه‌ای كه نمایش‌ها و نشانه‌ها را می‌دید و آنها را درون جدول منظمی گرد می‌آورد خود جایی در آن جدول نداشت. یعنی انسان خود موضوع دانش نبود و آگاهی معرفت‌شناسانه نسبت به انسان وجود نداشت. پس امكان «علوم انسانی» هم منتفی بود. در نظام اپیستمه كلاسیك انسان به عنوان ابژه و سوژه دانش جایی نداشت. تنها در عصر مدرن است كه انسان جایگاه ابهام‌آمیز سوژه و ابژه دانش را اشغال می‌كند و با ظهور این جایگاه امكان تكوین علوم انسانی پیدا می‌شود.
به نظر فوکو وقتی الفاظ دیگر با بازنمایی‌ها تلاقی نیافتند و شناخت اشیا را به‌طور خودجوش خانه‌بندی نکردند، قطعا از عصر کلاسیک گذر کردیم و به آستانه مدرنیته پا گذاشتیم. از آغاز سده نوزدهم سؤال اصلی این بود که زبان، اگر بازنمایی و بیانگری نیست پس چیست؟ فوکو در اینجا دو پاسخ متفاوت می‌دهد که هر‌یک از آنها را به آثار نیچه و مالارمه مرتبط می‌کند.
اپیستمه عصر مدرن، برخلاف عصر كلاسیك تجزیه شده و فضایی سه‌بعدی پیدا می‌كند و دربرگیرنده سه حوزه متفاوت است: علوم طبیعی و ریاضی؛ تأمل فلسفی، علوم زیست‌شناختی، زبانی و تولیدی. علوم انسانی در فضایی میان این سه حوزه محصور می‌شود و به همین دلیل دارای جایگاهی مبهم است. مشكلات روان‌شناسی و مفهوم‌سازی علوم انسانی، نتیجه ضروری موقعیت معرفت‌شناختی آنهاست. بدین‌سان علوم انسانی، هم از صورت‌بندی‌های ریاضی و علوم طبیعی استفاده می‌كنند، هم روش‌ها و مفاهیم علوم زبانی، زیست‌شناسی و اقتصادی را به كار می‌برند و هم با شیوه زیست انسان به‌عنوان موضوع تأمل فلسفی سروكار دارند. در نتیجه علوم انسانی همواره ماهیتی ثانوی و مبهم خواهد داشت. این مسئله به نظر فوكو، برخلاف نظر مرسوم ناشی از پیچیدگی موضوع تحلیل این علوم نیست بلكه صرفا ناشی از جایگاه معرفت‌شناختی آنها است. علوم انسانی مفاهیم و الگوهای خود را از علوم زیست‌شناسی، اقتصاد و زبان‌شناسی گرفته‌اند. در قرن نوزدهم نخست الگوی زیست‌شناسی در علوم انسانی حاكم شد، سپس الگوی اقتصاد با تأكید بر مفهوم منازعه برای بقا مطرح شد و در نهایت الگوی زبان‌شناسی با تكیه بر مفهوم تعبیر و تفسیر و كشف معنای نهفته تسلط پیدا كرد. بدین‌سان به‌طوركلی از مفاهیم زیستی كه متكی بر كاركردها هستند به تحلیل زبانی می‌رسیم كه بر معنا تأكید می‌گذارد. فوكو استدلال می‌كند كه در طی قرن نوزدهم، فرایندهای موضوع آگاهی مانند معنا جای خود را به ساختارهایی می‌دهند كه ناآگاهانه و دور از دسترس آگاهی ما هستند. از دیدگاه فوكو، علوم انسانی معطوف به نمایش‌ها و نشانه‌ها هستند و انسان به‌عنوان مجموعه‌ای از نشانه‌ها مورد بحث است. موضوع بحث این علوم، زیست، كار و زبان انسان نیست بلكه نشانه‌هایی است كه ازطریق آنها انسان زندگی می‌كند و به وجود خود و اشیا نظم می‌بخشد.
فوکو در نهایت با تحلیل اپیستمه از متأخر‌بودن مفهوم انسان در دوران مدرن و پیش‌بینی مرگ زودهنگام آن سخن می‌گوید: «در میان همه جهش‌هایی که بر دانش اشیا و نظمشان، دانش یکسانی‌ها، تفاوت‌ها، خصیصه‌ها، معادل‌ها و الفاظ تأثیر گذاشته‌اند، خلاصه در میان همه مقاطع این تاریخ عمیق «همان»، فقط یکی، آنکه یک قرن و نیم پیش شروع شد و شاید در شرف پایان باشد، چهره انسان را پدیدار ساخت. این به‌هیچ‌وجه نه رها‌شدن از یک نگرانی کهن بود، نه گذر به آگاهی روشن از یک دغدغه هزاران‌ساله، نه ورود آنچه مدت‌ها در اعتقادات یا در فلسفه‌ها گرفتار بود به وادی ابژکتیویته، بلکه تأثیر تغییری در ترتیب‌های بنیادین دانش بود. انسان ابداعی است که باستان‌شناسی تفکر ما به‌راحتی متاخربودن آن را نشان می‌دهد، و شاید پایان نزدیک آن را» (ص 487).

میشل فوکو (1984-1926) فیلسوف، نظریه‌پرداز، مورخ اندیشه، منتقد ادبی و از تأثیرگذارترین متفكران فرانسوی قرن بیستم است. فوكو را نمی‌توان به صورت شسته‌رفته فیلسوف، مورخ یا جامعه‌شناس نامید. او با پ‍‍‍ژوهش‌های نوآورانه خود تحت تأثیر ماركس، فروید و نیچه رویكردی جدید در این سه حوزه گشود. تحلیل روابط قدرت و معرفت و شكل‌گیری فردیت مهم‌ترین دستاورد او برای علوم انسانی در قرن بیستم است. عناصر اصلی كه فوكو تفكر خود را از آنها وام می‌گیرد پدیدارشناسی، هرمنوتیك، ساختارگرایی و ماركسیسم است. او روابط قدرت و استثمار و تأثیر آن بر نظام اندیشه را از ماركس، رابطه میل و معرفت را از فروید و رابطه میان دانش و اراده معطوف به قدرت را از نیچه اخذ می‌كند و با تركیب غریبی از تفكر این سه اندیشمند نظام خاص فكری خود را كه بیرون از اصطلاحات رایج در علوم اجتماعی قرن بیستم بود ارائه می‌دهد. رابطه فوكو با ماركسیسم نیز از همین عدم تعین برخوردار است. او مدتی كوتاه عضو حزب كمونیست فرانسه بود ولی در سال 1951 از آن حزب كنار كشید. تحصیلات دانشگاهی او در فلسفه و روان‌شناسی بود. در دانشگاه هامبورگ با نوشتن رساله‌ای درباره جنون به درجه دكتری رسید. این رساله در سال 1961 در قالب كتابی با عنوان «جنون و تمدن» منتشر شد. پس از آن فوكو به عنوان استاد «تاریخ نظام‌های اندیشه» در كلژدوفرانس مشغول به تدریس شد و به سرعت به یكی از چهره‌های شاخص روشنفكری فرانسه بدل شد. او به‌دست‌آوردن این جایگاه ممتاز را پس از انتشار كتاب «الفاظ و اشیا؛ باستان‌شناسی علوم انسانی» به دست آورد. «الفاظ و اشیا» كه در انگلیسی با عنوان «نظم چیزها» ترجمه شد پنجمین کتاب میشل فوکو است. این کتاب با وجود اینكه هم در محتوا و هم در سبك نگارش از مشكل‌ترین آثار فوكو است اما از پرفروش‌ترین كتاب‌های سال فرانسه شد. در آوریل ۱۹۶۶ با تیراژ ۳۵۰۰ نسخه منتشر شد، در کمتر از دو ماه به تجدید چاپ رسید و در ژوئن همان سال با ۵۰۰۰ نسخه و سپس سه بار دیگر در همان سال با فواصل کوتاه تجدید چاپ شد. در واقع می‌توان گفت با این کتاب بود که فوکو به شهرت جهانی رسید و توانست خودش را به عنوان مهم‌ترین فیلسوف بعد از سارتر معرفی کند. «الفاظ و اشیا» مهم‌ترین و فلسفی‌ترین اثر دوره اول فكری فوكو محسوب می‌شود. این كتاب فوكو به تازگی به قلم فاطمه ولیانی و به همت نشر ماهی به فارسی ترجمه و منتشر شده است. ولیانی از بهترین مترجمان آثار میشل فوكو به فارسی است و پیش از این دو اثر مهم دیگر فوكو یعنی «تاریخ جنون» (نشر هرمس، 1385) و «تولد پزشکی بالینی: باستان‌شناسی نگاه پزشکی» (نشر ماهی، 1392) را از زبان فرانسوی با ترجمه‌هایی شفاف و دقیق به فارسی برگردانده است. او بر ترجمه خود از كتاب «الفاظ واشیا» مقدمه‌ای با عنوان «پهنه گسسته تاریخ» نوشته كه در آن اطلاعات روشنگرانه‌ای درباره حیات فكری فوكو و جایگاه وی‍ژه این اثر ارائه شده است. پیش از این ترجمه دیگری از این کتاب از انگلیسی توسط یحیی امامی و انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر شده بود.
به گفته خود فوكو نوشتن این اثر برایش بیش از سایر آثارش مشكل بود. او ابتدا برای عنوان كتاب «نثر جهان» را در نظر گرفته بود كه هم‌اكنون عنوان فصل دوم كتاب را تشكیل می‌دهد. سپس ترجیح داد نام كتاب را «نظم اشیا» بگذارد اما چون كتابی با همین نام وجود داشت، مجبور شد عنوان «الفاظ و اشیا» را انتخاب بكند. البته در ترجمه انگلیسی عنوان «نظم اشیا» حفظ شد. فوکو در این کتاب با تحلیل باستان‌شناختی سه قلمرو دانش (زبان، علوم طبیعی و زیستی، اقتصاد) از عصر رنسانس تا دوران معاصر و با بررسی ارتباط کلی این سه قلمرو با فلسفه، نشان می‌دهد حرکت صورت‌های تفکر و شناخت در فرهنگ غرب نه حرکتی متداوم و پیش‌رونده، بلکه حرکتی گسسته بوده است. پژوهش او در مقطع تاریخی موضوع بررسی‌اش دو گسست اساسی را در تفکر غربی نشان می‌دهد: گسستی که با پایان‌دادن به عصر رنسانس (عصری که تفکر بر مبنای اصل شباهت سامان می‌یافت) تفکر غرب را به عصر کلاسیک می‌رساند (عصری که اصل نظم سامان‌دهنده تفکر بود) و گسستی که معرف به‌انتها‌رسیدن عصر کلاسیک و ظهور دوره مدرن است (دوره‌ای که در آن موجودی به نام انسان پدید می‌آید و شناخت او ضرورت می‌یابد، موجود دوگانه غریبی که هم سوژه شناخت است هم ابژه آن). پژوهش معرفت‌شناختی فوکو در عین حال پژوهشی نقادانه است که در شرایط ممکن‌شدن دانش هر عصر و معیارهای مشروعیت و به رسمیت شناخته‌شدن آن کندوکاو می‌کند. اما حرکت فوكو در این اثر صرفا معطوف به گذشته نیست، بلکه نقطه شروع تحلیل او در واقع زمان حاضر و تشخیص گسستی آتی است که از پایان عصر انسان‌شناختی و مرگ قریب‌الوقوع انسان خبر می‌دهد.
فصل اول كتاب با بررسی تابلوی ندیمه، اثر ولاسكز، نقاش اسپانیولی آغاز می‌شود و به این واسطه فوكو شیوه‌های مختلف «تشابه» را در فكر و اندیشه مردم عصر رنسانس نشان می‌دهد. در نظر فوكو از رنسانس تا عصر كلاسیك و سپس دوران تجدد رابطه الفاظ و اشیا شاهد دو گسست مهم است: تا قرن شانزدهم در ساختار معرفتی فرهنگ اروپا، بین حیوانات، گیاهان و انسان‌ها تشابه نقش اساسی دارد. در متون آن زمان همه‌چیز از جمله اشیا، گیاهان و انسان‌ها با هم همسانی دارند و مشتركا «نثر جهان» را می‌نویسند و اسامی اشیای مهم آنها را در این نثر نشان می‌دهند. از زمان دُن‌كیشوت اما به‌صورت ناگهانی «نوشتار» صورت جدیدی پیدا می‌كند و بافت آن «نثر جهان» و بینشی كه براساس تشابه استوار بود، تغییر می‌كند: «دن‌كیشوت وجه سالبه جهان عصر رنسانس را ترسیم می‌كند: نوشتار دیگر نثر جهان نیست؛ اتحاد كهن شباهت‌ها و نشانه‌ها از هم گسسته است؛ شباهت‌ها فریبنده‌اند و به خیال‌پردازی و هذیان بدل می‌شوند؛ اشیا سرسختانه در این‌همانی ریشخندآمیز خود باقی می‌مانند، همانی هستند كه هستند؛ الفاظ بی‌هدف آواره می‌شوند، بی‌هیچ محتوایی، بی‌هیچ شباهتی كه صورت خالی آنها را پر كند؛ الفاظ دیگر از اشیا نشان ندارند و لابه‌لای اوراق كتاب‌ها و میان گرد‌و‌خاك به خواب فرو می‌روند» (ص 101). به‌زعم فوكو تا پایان عصر كلاسیك اروپایی زبانی وجود دارد كه می‌توان كل جهان را با كلمات آن بازگو كرد و همچنین می‌توان كلیت جهان را به‌صورت یك دانش‌نامه ترسیم كرد. به عبارت دیگر وظیفه اصلی زبان اسم‌گذاری برای اشیاست. به این ترتیب این كتاب «تاریخ تشابه» است. فوكو در پیشگفتار آن می‌نویسد: «در تاریخ جنون به كندوكاو در این مسئله پرداختیم كه یك فرهنگ به چه شیوه‌ای می‌تواند به‌صورت گسترده و عام تفاوتی را وضع كند كه مرز و محدوده هویت آن را تشكیل می‌دهد اما در تحقیق حاضر هدف ما مشاهده شیوه دریافت قرابت اشیا در آن فرهنگ است، اینكه آن فرهنگ چگونه نمودار نزدیكی اشیا و نظمی را كه بر آن اساس باید بررسی‌شان كرد ترسیم می‌كند... تاریخ جنون تاریخ «غیر» است، تاریخ آنچه برای یك فرهنگ در آنِ واحد درونی و بیگانه است و بنابراین باید طرد شود (تا خطر درونی‌اش دفع گردد)، البته با دربندكردن (تا غیریتش تقلیل یابد). تاریخ نظم اشیا تاریخ «همان» است، تاریخ اشیایی كه برای یك فرهنگ در آنِ واحد پراكنده و خویشاوندند و بنابراین باید با نشان‌هایی از هم متمایز شوند و در گروه‌های متشكل از عناصر یكسان جای گیرند» (ص 43).
به‌زعم فوکو قوانین بنیادین یک فرهنگ - آنچه بر زبان، شاکله‌های ادراکی، تبادل‌ها،‌ فنون، ارزش و سلسله‌مراتب اعمال و رویه‌هایش حاکم است- از آغاز کار تعیین‌کننده نظم‌های‌ تجربی‌ای است که هر انسانی با آنها سروکار دارد و خود در چارچوب آنها جای گرفته است. در سر دیگر تفکر، نظریه‌های علمی یا تفسیرهای فلسفی تبیین می‌کنند که چرا عموما نظمی وجود دارد، نظم تابع کدام قانون عام است، براساس کدام اصل می‌توان به شرح و توضیح آن پرداخت و به چه دلیل این نظم خاص برقرار شده است نه نظمی دیگر؛ اما فوکو بین این دو حیطه قلمرویی را تبیین می‌کند که مغشوش‌تر و آشفته‌تر است و به‌همین‌دلیل تحلیل آن دشوارتر: «در این قلمرو است که یک فرهنگ از نظم‌های تجربی‌ای که قوانین اولیه‌اش بر آن تجویز کرده بودند، آرام‌آرام جدا می‌شود، نخستین فاصله را از آنها می‌گیرد و به این ترتیب سبب از‌دست‌رفتن شفافیت نخستینشان می‌شود، دیگر نمی‌پذیرد که منفعلانه در سیطره آنها باشد، از قید سلطه توانایی‌های بی‌واسطه و نامرئی‌شان آزاد می‌گردد و آن‌قدر رها می‌شود که بتواند دریابد این نظم‌ها تنها نظم‌های ممکن و بهترین نظم‌های موجود نیستند؛ چنان‌که در برابر این واقعیت ناب و خام قرار می‌گیرد که در زیر نظم‌های‌‌ خودجوش و غیرارادی‌اش اشیایی وجود دارند که فی‌نفسه نظم‌پذیرند که آن اشیا به نظمی بی‌صدا وابسته‌اند؛ در یک کلام که در زیر آن نظم‌ها ‌نظم هست» (ص 36). پس میان حیطه نگاه مجهز به قوانین و حیطه شناخت فکری، حیطه‌ای میانی وجود دارد که وجود ناب را عرضه می‌کند.
فوکو در «الفاظ و اشیا» با پدیدارشناسی فرانسوی مرزبندی می‌کند. آن‌گونه که مترجم در مقدمه خود توضیح می‌دهد، بیشترین کسی که آماج نقد فوکو است، هوسرل است: «نقطه آغاز حرکت فوکو در این کتاب نقد هوسرل از دانش غربی است و او همچون هوسرل تلاش می‌کند راهی برای خروج از بن‌بست این دانش عرضه کند؛ منتها به اعتقاد او راه‌حل هوسرل به باز‌شدن این راه بسته نمی‌انجامد... . فوکو برخلاف هوسرل، زیست‌جهان و درک بلاواسطه، سوبژکتیو و شهودی آن را نقطه آغاز نظریه‌ها و مفاهیم انتزاعی علمی نمی‌بیند بلکه به زعم او شرایط ممکن‌شدن دانش در خود گفتارها و حیات خودمختاری‌شان جای دارد، حیاتی که تاریخا متعین می‌شود و در بستر زمان دچار گسست و تحول می‌گردد؛ پس هر گفتاری برخاسته از وضعیت کلی دانش در یک عصر خاص است و پیدایش آن در هیچ دوره دیگری ممکن نیست. این گفته درخصوص خود پدیدارشناسی نیز صادق است. هریک از سه بخش تحلیلات تناهی (امر تجربی و امر استعلایی، کوگیتو و امر نااندیشیده و بازگشت و عقب‌رفت سرآغاز) نقدی است عمدتا معطوف به یکی از متفکران ملهم از پدیدارشناسی، بی‌آنکه صریحا اسمی از آنها برده شود (شاید بتوان گفت در «امر تجربی و امر استعلایی» مرلوپونتی، در «کوگیتو و امر نااندیشیده» هوسرل و در «بازگشت و عقب‌رفت سرآغاز» هایدگر موضوع بحث او هستند» (ص 16). در ادامه ولیانی به برخی از نقدهای صورت‌گرفته به الفاظ و اشیا اشاره می‌کند و رابطه فوکو را با مارکسیسم که به زعم او بسیار پیچیده‌تر از رابطه‌اش با اگزیستانسیالیسم است، بررسی می‌کند: «فوکو وقتی هم که از سارتر به احترام یاد می‌کرد، در نقد او همواره صراحت داشت و به کلیت اندیشه او می‌تاخت، اما حتی پس از آن که از حزب کمونیست فرانسه بیرون آمد و با دیدگاه‌های حاکم بر آن حزب فاصله گرفت، با چارچوب کلی مارکسیسم تعارضی نداشت و صرفا برداشت‌های خاصی از آن را نفی می‌کرد، برداشت‌هایی که او «تجدیدنظرطلبانه» می‌خواند و معتقد بود در چارچوب تنگ حزبی یا آکادمیک محصور مانده‌اند... پس از انتشار الفاظ و اشیا بود که فوکو در مصاحبه‌های خود صریحا می‌گفت در آثار خود غالبا از مارکس بدون ارجاع مستقیم نقل قول می‌آورد، زیرا به زعم او «امروز نمی‌توان به تاریخ پرداخت، بی‌آنکه مجموعه‌ای از مفاهیمی را که مستقیم یا غیرمستقیم به اندیشه مارکس مرتبطند به کار بست و بی‌آنکه خود را در افقی جای داد که مارکس آن را توصیف و تعریف کرده است»؛ و بارها تکرار کرد نظراتی که در الفاظ و اشیا بیان کرده و با واکنش‌های تندی روبه‌رو شده‌اند با مارکسیسم ناسازگار نیستند، بلکه ایجاز گزاره‌های او سبب سوءبرداشت شده است... . فوکو همچنین به خود خرده می‌گیرد که در الفاظ و اشیا «از مناسبات میان شکل‌بندی‌های گفتاری و شکل‌بندی‌های اجتماعی و اقتصادی، که مارکسیسم به طرزی انکارناپذیر اهمیت آنها را نشان داده، غافل شده است» (ص 27).
زیرعنوان كتاب «الفاظ و اشیا» عبارت «باستان‌شناسی علوم انسانی» است. فوكو قبلا می‌خواست آن را باستان‌شناسی ‌اصالت ساخت بنامد. با مفهومی كه فوكو از كانت اخذ كرد، باستان‌شناسی عبارت است از كندوكاو در آنچه ظهور بینش و اندیشه‌ای را ملزم و ممكن می‌كند. فوكو كار «باستان‌شناسی» علوم را آشكاركردن ضمیر ناخودآگاه علم و دانش و نشان‌دادن آن لایه و سطحی می‌داند كه پژوهشگر از آن آگاه نیست. در حقیقت زیست‌شناسان، اقتصاددانان و زبان‌شناسان بدون آنكه خود بدانند، برای تعیین موضوع و عرصه كارشان و تعریف مفاهیم و نظریه‌های خویش از اصول و قواعد معرفتی مشابهی پیروی می‌كنند. به‌زعم فوكو در یك فرهنگ و مقطع زمانی مشخص تنها یك میدان معرفت‌شناختی (اپیستمه) وجود دارد كه شرایط امكان شكل‌گیری دانش را ترسیم و تنظیم می‌كند و هدف باستان‌شناسی مشخص‌كردن این شرایط امكان ظهور علم و دانش است. این روش با «عقیده‌شناسی» كه به عقیده، افراد و افكار دانشمندان توجه دارد، كاملا متفاوت است.
در «الفاظ و اشیا؛ باستان‌شناسی علوم انسانی» فوكو تحلیلی گفتاری و باستان‌شناسانه از شرایط امكان علوم انسانی به‌عنوان موضوع علوم انسانی ارائه می‌دهد. فوكو با تحلیل باستان‌شناسانه شرایط امكان علوم انسانی درپی كشف قواعد گفتاری نهفته در پس صورت‌بندی‌های خاص دانش است. این قواعد از عرضه آگاهی دانشمندان خارج‌اند، ولیكن در تكوین دانش و گفتار نقش اساسی دارند. باستان‌شناسی كه فوكو درباره تاریخ جنون، پزشكی بالینی و علوم انسانی انجام داد در مقایسه با روش‌های پژوهش مرسوم شیوه متفاوتی در تحقیق تاریخی محسوب می‌شود. هدف باستان‌شناسی تحقیق در شرایطی است كه در آن سوژه‌ای به‌عنوان موضوع ممكن شناخت ایجاد می‌شود. فوكو در الفاظ و اشیا برخلاف دو اثر باستان‌شناسانه دیگر خود روابط غیرگفتاری یعنی نهادی و اجتماعی را بررسی نمی‌كند بلكه تنها از رویه‌های تشكیل شیوه تفكر یعنی روابط گفتاری تبعیت می‌كند. هدف فوكو در این كتاب بررسی روابط درونی و رویه تشكیل و چگونگی تغییر گفتار‌ها و نظام‌های فكری‌ای است كه در قرن نوزدهم در علوم انسانی پدید آمد. او این تغییر رویه را در سه دوره رنسانس، عصر كلاسیك و عصر مدرن بررسی می‌كند. از نظر فوكو در هر كدام از این سه دوره یك نظام دانش حكم‌فرما بوده است. مفهوم اپیستمه از مفاهیم اساسی بحث فوكو در این كتاب است. اپیستمه مجموعه روابطی است كه در یك عصر تاریخی به كردارهای گفتاری شكل‌دهنده دانش‌ها، علوم و نظام‌های فكری وحدت می‌بخشد. به زعم فوكو تحول از یك عصر به عصر دیگر تكاملی نیست بلكه هر یك دارای ویژگی شناختی و اپیستمه خاص خود است. بحث اصلی فوكو درباره وجه وجودی اشیا و چگونگی امكان وقوع و سازمان آنها قبل از فهم آنهاست. بدین‌سان اندیشه ترقی علمی منتفی است و این خود البته یكی از ویژگی‌های بنیادین اندیشه فوكو است. اپیستمه از یك عصر به عصر دیگر به شیوه‌ای بنیادین و اساسی گسست می‌یابد و تحول پیدا می‌كند. در عصر كلاسیك روشی عمومی برای تحلیل پیدا می‌شود كه به طبقه‌بندی نشانه‌ها در درون جدولی از تفاوت‌ها می‌پردازد كه بر حسب میزان پیچیدگی سامان می‌یابند و نظام اشیا را در جهان نمایش می‌دهند. نشانه‌ها، ابزار تحلیل و نشانگر یكسانی یا تفاوت و اصول تحمیل نظم بر اشیا و وسیله طبقه‌بندی بودند. نشانه‌ها دیگر برخلاف عصر رنسانس مقید به شباهت میان واژگان و چیزها نیستند، بلكه رابطه میانه نشانه و مدلول آن خود جزء درونی دانش می‌شود. بدین‌ طریق رابطه مورد نظر به رابطه‌ای میان تصور یك چیز و تصور چیز دیگر بدل می‌شود. مثلا در عصر كلاسیك شیوه وجود زبان، طبیعت و ثروت (در گفتار‌های دستور زبان، تاریخ طبیعی و اقتصاد) ‌بر حسب نشانه‌ها و نمایش‌ها تعریف می‌شود كه زبان نمایش واژگان، طبیعت نمایش اشیا، و ثروت نمایش نیازهاست. اما افول نمایش‌ها و نشانه‌ها به معنای پایان عصر كلاسیك بود. در عصر مدرن نشانه و نمایش دیگر بنیاد دانش نیست. در عصر كلاسیك داننده یا سوژه‌ای كه نمایش‌ها و نشانه‌ها را می‌دید و آنها را درون جدول منظمی گرد می‌آورد خود جایی در آن جدول نداشت. یعنی انسان خود موضوع دانش نبود و آگاهی معرفت‌شناسانه نسبت به انسان وجود نداشت. پس امكان «علوم انسانی» هم منتفی بود. در نظام اپیستمه كلاسیك انسان به عنوان ابژه و سوژه دانش جایی نداشت. تنها در عصر مدرن است كه انسان جایگاه ابهام‌آمیز سوژه و ابژه دانش را اشغال می‌كند و با ظهور این جایگاه امكان تكوین علوم انسانی پیدا می‌شود.
به نظر فوکو وقتی الفاظ دیگر با بازنمایی‌ها تلاقی نیافتند و شناخت اشیا را به‌طور خودجوش خانه‌بندی نکردند، قطعا از عصر کلاسیک گذر کردیم و به آستانه مدرنیته پا گذاشتیم. از آغاز سده نوزدهم سؤال اصلی این بود که زبان، اگر بازنمایی و بیانگری نیست پس چیست؟ فوکو در اینجا دو پاسخ متفاوت می‌دهد که هر‌یک از آنها را به آثار نیچه و مالارمه مرتبط می‌کند.
اپیستمه عصر مدرن، برخلاف عصر كلاسیك تجزیه شده و فضایی سه‌بعدی پیدا می‌كند و دربرگیرنده سه حوزه متفاوت است: علوم طبیعی و ریاضی؛ تأمل فلسفی، علوم زیست‌شناختی، زبانی و تولیدی. علوم انسانی در فضایی میان این سه حوزه محصور می‌شود و به همین دلیل دارای جایگاهی مبهم است. مشكلات روان‌شناسی و مفهوم‌سازی علوم انسانی، نتیجه ضروری موقعیت معرفت‌شناختی آنهاست. بدین‌سان علوم انسانی، هم از صورت‌بندی‌های ریاضی و علوم طبیعی استفاده می‌كنند، هم روش‌ها و مفاهیم علوم زبانی، زیست‌شناسی و اقتصادی را به كار می‌برند و هم با شیوه زیست انسان به‌عنوان موضوع تأمل فلسفی سروكار دارند. در نتیجه علوم انسانی همواره ماهیتی ثانوی و مبهم خواهد داشت. این مسئله به نظر فوكو، برخلاف نظر مرسوم ناشی از پیچیدگی موضوع تحلیل این علوم نیست بلكه صرفا ناشی از جایگاه معرفت‌شناختی آنها است. علوم انسانی مفاهیم و الگوهای خود را از علوم زیست‌شناسی، اقتصاد و زبان‌شناسی گرفته‌اند. در قرن نوزدهم نخست الگوی زیست‌شناسی در علوم انسانی حاكم شد، سپس الگوی اقتصاد با تأكید بر مفهوم منازعه برای بقا مطرح شد و در نهایت الگوی زبان‌شناسی با تكیه بر مفهوم تعبیر و تفسیر و كشف معنای نهفته تسلط پیدا كرد. بدین‌سان به‌طوركلی از مفاهیم زیستی كه متكی بر كاركردها هستند به تحلیل زبانی می‌رسیم كه بر معنا تأكید می‌گذارد. فوكو استدلال می‌كند كه در طی قرن نوزدهم، فرایندهای موضوع آگاهی مانند معنا جای خود را به ساختارهایی می‌دهند كه ناآگاهانه و دور از دسترس آگاهی ما هستند. از دیدگاه فوكو، علوم انسانی معطوف به نمایش‌ها و نشانه‌ها هستند و انسان به‌عنوان مجموعه‌ای از نشانه‌ها مورد بحث است. موضوع بحث این علوم، زیست، كار و زبان انسان نیست بلكه نشانه‌هایی است كه ازطریق آنها انسان زندگی می‌كند و به وجود خود و اشیا نظم می‌بخشد.
فوکو در نهایت با تحلیل اپیستمه از متأخر‌بودن مفهوم انسان در دوران مدرن و پیش‌بینی مرگ زودهنگام آن سخن می‌گوید: «در میان همه جهش‌هایی که بر دانش اشیا و نظمشان، دانش یکسانی‌ها، تفاوت‌ها، خصیصه‌ها، معادل‌ها و الفاظ تأثیر گذاشته‌اند، خلاصه در میان همه مقاطع این تاریخ عمیق «همان»، فقط یکی، آنکه یک قرن و نیم پیش شروع شد و شاید در شرف پایان باشد، چهره انسان را پدیدار ساخت. این به‌هیچ‌وجه نه رها‌شدن از یک نگرانی کهن بود، نه گذر به آگاهی روشن از یک دغدغه هزاران‌ساله، نه ورود آنچه مدت‌ها در اعتقادات یا در فلسفه‌ها گرفتار بود به وادی ابژکتیویته، بلکه تأثیر تغییری در ترتیب‌های بنیادین دانش بود. انسان ابداعی است که باستان‌شناسی تفکر ما به‌راحتی متاخربودن آن را نشان می‌دهد، و شاید پایان نزدیک آن را» (ص 487).

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها