نگاهی به آلبوم «اینکه دلتنگ توام...»، عاشقانههای مهدی مظاهری با صدای سالار عقیلی
دریچهای به روی موسیقی و چشماندازهای غزل
محمدعلی بهمنی: «غزل-ترانه» شاید دارویی باشد برای درمان ترانههای بیماران، که سالیانی است دارد فرزندانمان را معتاد خود میکند و... شاید بخشی از خودمان هم. آلبوم «اینکه دلتنگ توام»، عاشقانههای مهدی مظاهری عزیز با صدای دلنواز سالار عقیلی و آهنگهای پیمان خازنی و نسیم شاملو، به کوشش شرکت آوای باربد، رویش دوبارهای است برای امروز ما و فردای فرزندان ما.
۱- «عشق بازیچه تماشا شد»: اگر این آلبوم را تا این لحظه نشنیدهاید پیشنهاد میکنم در این روزهای کرونایی، این رپرتوار ایرانی را با شنیدن این موسیقی آغاز کنید که موسیقی آن اثر پیمان خازنی و شعرش از مهدی مظاهری است و بر اساس غزلی بنا شده که دارای جنبههای بالای موسیقیایی و اجتماعی است که به نوعی شاخصه این شاعر جوان محسوب میشود و شاید بتوان گفت این قطعه محور زیباییشناسی این مجموعه به حساب میآید. این مجموعه آلبوم در تلاش است تا روح زیباییشناسی موسیقی ایرانی را یک بار دیگر برای عاشقانش زنده کند.
انتخاب این اثر در میان این آلبوم به خاطر یکپارچگی آن است که از ابتدا تا انتها از یک مسیر واحد آغاز و پایان مییابد و ما با یک ملودیپردازی چندتکه و شاید بهتر باشد بگویم تکهتکه به هم متصلشده، مواجه نیستیم.
پیکره واحد ملودیکی این اثر در حالی اتفاق میافتد که هر بیت استقلال معنایی دارد و میتوانسته موجب گمراهی آهنگ0ساز شود، ولی معکوس عمل شده است و مؤلف توانسته بهخوبی به حذف غیرضروریها بپردازد.
موسیقی سوار بر جنبه روایی شعر از عشقی روایت میکند که منسجم است و روح واحدی را به سمع مخاطب میرساند.
اگر بخواهیم کمی سختگیرانه به فعالیتهای این سالهای فعالان این عرصه بپردازیم معدود آثار موسیقیایی نمره ممتازی دارند که البته دلیل و چرایی آن، به بحث ما شاید بیارتباط باشد.
شاید سختترین کار در خلق چنین آثاری، جدا از انتخاب تُنالیته مناسب، انتخاب ضرباهنگ مناسب بر اساس زیباییشناسی درونی شعر است که میتواند موجب شنیدنیشدن اثر شود. چیزی که کمتر به آن پرداخته میشود و شاید به دلیل مأنوسنبودن با شعر است، بالاخص در جوانترها.
ممکن است مخاطب این اثر در ابتدا احساس کند با تصنیفی روبهروست که بر اساس ترانهای بعدا سرودهشده تکمیل شده است. شاید دلیلش، روانی «شعرملودی» و درهمتنیدگیشان باشد. چیزی که این روزها مخاطب بیشتر علاقهمند است بشنود، اما با سفر به درون این غزل متوجه این میشویم که شاعر غزلی را در ابتدا سروده، سپس موسیقی آمده است.
۲-«یوسفی عاشق زلیخا شد»: نگاه تنظیمی این اثر هم ممتاز به نظر میآید. اُرکستراسیون در راستای روایت «شعرملودی» زیادهگویی نمیکند و انتخاب سازِ «ابوا» از یک شب مهتابی پرده برمیدارد و مخاطب را به شنیدن یک رمنس ایرانی دعوت میکند و منِ مخاطب را کمی به یاد «باله دریاچه قو»، اثر چایکوفسکی میاندازد، اثری که در نوع خود کمنظیر است.
۳- در تصنیف «هر که با من نشست»، مهارت استفاده از یک پنجنوازی موجب بهوجودآمدن یک فضای خلوت و شخصی برای مخاطب شده، که البته آهنگساز این اثر پیشتر نیز در خلق چنین آثاری شهره بوده است. فقط ای کاش برای انتخاب نام این اثر کمی بیشتر تأمل میشد، چون انتخاب مطلع آثار صرفا راحتترین کار است!
پس از بررسی «شعرملودی» و اُرکستراسیون این اثر، نپرداختن به اجرای خواننده اثر، سالار عقیلی، کملطفی است. صدای توانایی که در زنده نگهداشتن موسیقی ایرانی در ذهن علاقهمندان در این سالها سهم بسزایی دارد. بهثمررساندن این اثر سختیهای خود را دارد، چون بدون درک از زیباییشناسی شعر و موسیقی اجرایش بیمعناست که البته اجرایشان سزاوار تعریف است.
در زمینه بهرهگیری از موسیقی ملی اُرکسترال ایرانی اگر پیدایش تصنیفسازی معاصر را از زمان مشروطه به بعد بررسی کنیم، میبینیم سنگ بنایی بر پایه موسیقی دستگاهی با خاستگاهی اجتماعی-عاشقانه-سیاسی است. جریانی که دهه به دهه به موازات مردم حرکت کرد و بهروز شد و در «گلها» به اوج باروری رسید، به گونهای که این موسیقی، هم نظر هنرمندان را به خود جلب میکند، هم نظر مخاطبان را. این سنت از عارف و شیدا، وفادار و محجوبی، به خالقی و خرم و تجویدی دست به دست شد و این میراث باارزش امروز، دُر گرانبهایی است برای منبع الهام آثار مؤلفان جوان که امید است دیگران نیز همانند خالقان این آلبوم، چنین راهی انتخاب کنند، راه اصالت و با مردم بودن را.
استفاده مناسب آهنگساز از ظرفیتهای غزل، از جمله ویژگیهای مثبت این اثر است. به هر حال، غزل قالب تثبیتشده و کاربردی در طول قرنهاست. اشعار این آلبوم سرتاسر غزل است و البته آهنگسازیکردن روی غزل دشواریهای خودش را هم دارد، که هر دو آهنگساز، چه پیمان خازنی که صاحب تألیفات متعددی است و چه نسیم شاملو، که اولین بار پا به عرصه انتشار ساختههایش گذاشته، خوش درخشیدهاند. شاید علت آن تغزلیبودن بافت موسیقی است و در محور همنشینی با غزل یکدستی به وجود آمده است.
غزل فرزند روزگار خودش و همه روزگاران است. وقتی حافظ میگوید:
غلام آن کلماتم که آتش انگیزد
نه آب سرد زند در سخن به آتش تیز
امروز هم اگر کسی بگوید من غلام کلماتی هستم که زیر بار تحمیلها نرود و حرف خود را بزند میتواند فرزند روزگار خودش باشد. اگر هم حافظ زنده بود، فرزند روزگار خودش بود، چون این شعر را قرنها پیش گفته است.
فرض کنید با یکی از دوستانم به جایی میروم. در خیابان یکی از آشناها را میبینم و میخواهم دوستم را معرفی کنم. میگویم آقای فلانی هستند که در ضمن شاعر معاصر هم هستند. در ابتدا ممکن است بهکاربردن این واژه در مورد آن دوست نوعی حشو باشد، چراکه دوست من در کنار آن فرد ایستاده و نیازی نیست بگویم شاعر معاصر است، اما واقعیت، چیز دیگری است. ممکن است آن دوست وجود داشته باشد و جلوی آن فرد ایستاده باشد، اما دنیایش هنوز گذشتهای باشد که فقط آن را شنیده و حتی آن را تجربه هم نکرده. وقتی میگوییم یک نفر شاعر معاصر است یعنی کسی که هنر روزگار خود را درک کرده باشد.
من برای هر کسی که درباره شعر صحبت میکند احترام قائلم، چراکه نظر مثبت یا منفی او انگیزهای میشود برای اندیشیدن. حرف من بیحرمتی به آن کسی نیست که میگوید غزل، شعر روزگار ما نیست، اما واقعیت این است که غزل دوباره نشان داد میتواند فرزند روزگار خودش و همه روزگاران باشد.
درکی که با آن میشود غزل متفاوتی گفت ریشه در خود نیما دارد. من در یکی از شعرهایم به این موضوع اشاره دارم و میگویم:
جسمم غزل است اما روحم همه نیماییست
در آینه تلفیق این چهره تماشاییست
تن خو به قفس دارد جان زاده پرواز است
آن ماهی تنگاب و این ماهی دریاییست...
نیمای بزرگ در گفتارش میگوید: من رودخانهای هستم که از هر کجای آن میشود رفع تشنگی کرد.
فرزندان غزل که هم تهمت تمامشدن را پذیرفته بودند و هم رودخانهای مثل نیما در دست داشتند، هوشمندانه با ظرف غزل خود از این رودخانه رفع تشنگی کردند و موفق شدند. خیلی از عزیزان برجسته در شعر ما مثل آقای آتشی، نادرپور، مشیری، خویی، نصرت و... همه غزلهایی دارند که برگرفته از همان گفتار نیماست. اما کسی که واقعا توانست این قضیه را کامل انتقال دهد منوچهر نیستانی بود. به باور من او اولین کسی بود که توانست شرحی بر این چرایی بنویسد. گویی شعرش شرحی بود بر اینکه چرا غزل باید باشد و چرا باید از رودخانه نیما رفع تشنگی کرد. به تشخیص من این کارستان اولبار توسط نیستانی انجام شد.
«شعرترانه» خوب، موسیقی خوب و صدای خوب، هرگز فراموششدنی و پایانپذیر نیست. به هر تقدیر، من با مهدی مظاهری عزیز و شعرهایش شاید 15سالی باشد که آشنایی دارم. امید که باز هم همراه با شما گوشسپار غزلهای زیبا و «شعرترانه»های ماندگارش، چه در شکل کتاب و چه در قالب آلبومهای موسیقی و صدا باشیم.
محمدعلی بهمنی: «غزل-ترانه» شاید دارویی باشد برای درمان ترانههای بیماران، که سالیانی است دارد فرزندانمان را معتاد خود میکند و... شاید بخشی از خودمان هم. آلبوم «اینکه دلتنگ توام»، عاشقانههای مهدی مظاهری عزیز با صدای دلنواز سالار عقیلی و آهنگهای پیمان خازنی و نسیم شاملو، به کوشش شرکت آوای باربد، رویش دوبارهای است برای امروز ما و فردای فرزندان ما.
۱- «عشق بازیچه تماشا شد»: اگر این آلبوم را تا این لحظه نشنیدهاید پیشنهاد میکنم در این روزهای کرونایی، این رپرتوار ایرانی را با شنیدن این موسیقی آغاز کنید که موسیقی آن اثر پیمان خازنی و شعرش از مهدی مظاهری است و بر اساس غزلی بنا شده که دارای جنبههای بالای موسیقیایی و اجتماعی است که به نوعی شاخصه این شاعر جوان محسوب میشود و شاید بتوان گفت این قطعه محور زیباییشناسی این مجموعه به حساب میآید. این مجموعه آلبوم در تلاش است تا روح زیباییشناسی موسیقی ایرانی را یک بار دیگر برای عاشقانش زنده کند.
انتخاب این اثر در میان این آلبوم به خاطر یکپارچگی آن است که از ابتدا تا انتها از یک مسیر واحد آغاز و پایان مییابد و ما با یک ملودیپردازی چندتکه و شاید بهتر باشد بگویم تکهتکه به هم متصلشده، مواجه نیستیم.
پیکره واحد ملودیکی این اثر در حالی اتفاق میافتد که هر بیت استقلال معنایی دارد و میتوانسته موجب گمراهی آهنگ0ساز شود، ولی معکوس عمل شده است و مؤلف توانسته بهخوبی به حذف غیرضروریها بپردازد.
موسیقی سوار بر جنبه روایی شعر از عشقی روایت میکند که منسجم است و روح واحدی را به سمع مخاطب میرساند.
اگر بخواهیم کمی سختگیرانه به فعالیتهای این سالهای فعالان این عرصه بپردازیم معدود آثار موسیقیایی نمره ممتازی دارند که البته دلیل و چرایی آن، به بحث ما شاید بیارتباط باشد.
شاید سختترین کار در خلق چنین آثاری، جدا از انتخاب تُنالیته مناسب، انتخاب ضرباهنگ مناسب بر اساس زیباییشناسی درونی شعر است که میتواند موجب شنیدنیشدن اثر شود. چیزی که کمتر به آن پرداخته میشود و شاید به دلیل مأنوسنبودن با شعر است، بالاخص در جوانترها.
ممکن است مخاطب این اثر در ابتدا احساس کند با تصنیفی روبهروست که بر اساس ترانهای بعدا سرودهشده تکمیل شده است. شاید دلیلش، روانی «شعرملودی» و درهمتنیدگیشان باشد. چیزی که این روزها مخاطب بیشتر علاقهمند است بشنود، اما با سفر به درون این غزل متوجه این میشویم که شاعر غزلی را در ابتدا سروده، سپس موسیقی آمده است.
۲-«یوسفی عاشق زلیخا شد»: نگاه تنظیمی این اثر هم ممتاز به نظر میآید. اُرکستراسیون در راستای روایت «شعرملودی» زیادهگویی نمیکند و انتخاب سازِ «ابوا» از یک شب مهتابی پرده برمیدارد و مخاطب را به شنیدن یک رمنس ایرانی دعوت میکند و منِ مخاطب را کمی به یاد «باله دریاچه قو»، اثر چایکوفسکی میاندازد، اثری که در نوع خود کمنظیر است.
۳- در تصنیف «هر که با من نشست»، مهارت استفاده از یک پنجنوازی موجب بهوجودآمدن یک فضای خلوت و شخصی برای مخاطب شده، که البته آهنگساز این اثر پیشتر نیز در خلق چنین آثاری شهره بوده است. فقط ای کاش برای انتخاب نام این اثر کمی بیشتر تأمل میشد، چون انتخاب مطلع آثار صرفا راحتترین کار است!
پس از بررسی «شعرملودی» و اُرکستراسیون این اثر، نپرداختن به اجرای خواننده اثر، سالار عقیلی، کملطفی است. صدای توانایی که در زنده نگهداشتن موسیقی ایرانی در ذهن علاقهمندان در این سالها سهم بسزایی دارد. بهثمررساندن این اثر سختیهای خود را دارد، چون بدون درک از زیباییشناسی شعر و موسیقی اجرایش بیمعناست که البته اجرایشان سزاوار تعریف است.
در زمینه بهرهگیری از موسیقی ملی اُرکسترال ایرانی اگر پیدایش تصنیفسازی معاصر را از زمان مشروطه به بعد بررسی کنیم، میبینیم سنگ بنایی بر پایه موسیقی دستگاهی با خاستگاهی اجتماعی-عاشقانه-سیاسی است. جریانی که دهه به دهه به موازات مردم حرکت کرد و بهروز شد و در «گلها» به اوج باروری رسید، به گونهای که این موسیقی، هم نظر هنرمندان را به خود جلب میکند، هم نظر مخاطبان را. این سنت از عارف و شیدا، وفادار و محجوبی، به خالقی و خرم و تجویدی دست به دست شد و این میراث باارزش امروز، دُر گرانبهایی است برای منبع الهام آثار مؤلفان جوان که امید است دیگران نیز همانند خالقان این آلبوم، چنین راهی انتخاب کنند، راه اصالت و با مردم بودن را.
استفاده مناسب آهنگساز از ظرفیتهای غزل، از جمله ویژگیهای مثبت این اثر است. به هر حال، غزل قالب تثبیتشده و کاربردی در طول قرنهاست. اشعار این آلبوم سرتاسر غزل است و البته آهنگسازیکردن روی غزل دشواریهای خودش را هم دارد، که هر دو آهنگساز، چه پیمان خازنی که صاحب تألیفات متعددی است و چه نسیم شاملو، که اولین بار پا به عرصه انتشار ساختههایش گذاشته، خوش درخشیدهاند. شاید علت آن تغزلیبودن بافت موسیقی است و در محور همنشینی با غزل یکدستی به وجود آمده است.
غزل فرزند روزگار خودش و همه روزگاران است. وقتی حافظ میگوید:
غلام آن کلماتم که آتش انگیزد
نه آب سرد زند در سخن به آتش تیز
امروز هم اگر کسی بگوید من غلام کلماتی هستم که زیر بار تحمیلها نرود و حرف خود را بزند میتواند فرزند روزگار خودش باشد. اگر هم حافظ زنده بود، فرزند روزگار خودش بود، چون این شعر را قرنها پیش گفته است.
فرض کنید با یکی از دوستانم به جایی میروم. در خیابان یکی از آشناها را میبینم و میخواهم دوستم را معرفی کنم. میگویم آقای فلانی هستند که در ضمن شاعر معاصر هم هستند. در ابتدا ممکن است بهکاربردن این واژه در مورد آن دوست نوعی حشو باشد، چراکه دوست من در کنار آن فرد ایستاده و نیازی نیست بگویم شاعر معاصر است، اما واقعیت، چیز دیگری است. ممکن است آن دوست وجود داشته باشد و جلوی آن فرد ایستاده باشد، اما دنیایش هنوز گذشتهای باشد که فقط آن را شنیده و حتی آن را تجربه هم نکرده. وقتی میگوییم یک نفر شاعر معاصر است یعنی کسی که هنر روزگار خود را درک کرده باشد.
من برای هر کسی که درباره شعر صحبت میکند احترام قائلم، چراکه نظر مثبت یا منفی او انگیزهای میشود برای اندیشیدن. حرف من بیحرمتی به آن کسی نیست که میگوید غزل، شعر روزگار ما نیست، اما واقعیت این است که غزل دوباره نشان داد میتواند فرزند روزگار خودش و همه روزگاران باشد.
درکی که با آن میشود غزل متفاوتی گفت ریشه در خود نیما دارد. من در یکی از شعرهایم به این موضوع اشاره دارم و میگویم:
جسمم غزل است اما روحم همه نیماییست
در آینه تلفیق این چهره تماشاییست
تن خو به قفس دارد جان زاده پرواز است
آن ماهی تنگاب و این ماهی دریاییست...
نیمای بزرگ در گفتارش میگوید: من رودخانهای هستم که از هر کجای آن میشود رفع تشنگی کرد.
فرزندان غزل که هم تهمت تمامشدن را پذیرفته بودند و هم رودخانهای مثل نیما در دست داشتند، هوشمندانه با ظرف غزل خود از این رودخانه رفع تشنگی کردند و موفق شدند. خیلی از عزیزان برجسته در شعر ما مثل آقای آتشی، نادرپور، مشیری، خویی، نصرت و... همه غزلهایی دارند که برگرفته از همان گفتار نیماست. اما کسی که واقعا توانست این قضیه را کامل انتقال دهد منوچهر نیستانی بود. به باور من او اولین کسی بود که توانست شرحی بر این چرایی بنویسد. گویی شعرش شرحی بود بر اینکه چرا غزل باید باشد و چرا باید از رودخانه نیما رفع تشنگی کرد. به تشخیص من این کارستان اولبار توسط نیستانی انجام شد.
«شعرترانه» خوب، موسیقی خوب و صدای خوب، هرگز فراموششدنی و پایانپذیر نیست. به هر تقدیر، من با مهدی مظاهری عزیز و شعرهایش شاید 15سالی باشد که آشنایی دارم. امید که باز هم همراه با شما گوشسپار غزلهای زیبا و «شعرترانه»های ماندگارش، چه در شکل کتاب و چه در قالب آلبومهای موسیقی و صدا باشیم.