فرازمینیها!
کامران فریدونی
«یه آشنا توی ... * سراغ نداری کارمونو راه بندازه؟»
«یه پارتی توی ... * نداری، برم پیشش تحویلمون بگیرن؟»
شبیه این جملهها را چند بار شنیده یا گفتهاید؟
آیا میدانید معنی جملههای بالا چیست؟
یعنی تا آشنا سراغ نداشته باشی کارت راه نمیافتد یا بهراحتی انجام نمیشود و میافتی توی دستانداز؟
آیا یک آشنا در یک اداره یا سازمانی که کارمان به آنجا افتاده به ما اطمینانخاطر میدهد؟
یعنی اگر کسی را در ادارهای که کارمان به آنجا افتاده نداشته باشیم، روزگارمان سیاه میشود؟
یعنی اگر کسی یا جایی که به خدماتش نیاز داریم ناآشنا باشد، نگرانیم که کارمان بهدرستی انجام نشود؟
یعنی کارها را درست انجام نمیدهند؟
یعنی خیلیها را غریبه میدانیم و فقط برای دوست و آشنا کار انجام میدهیم؟
یعنی از روشهای برقراری ارتباط مؤثر بیبهره هستیم؟
یعنی آنقدر کلک خوردهایم و سرمان تا جا داشته کلاههای گشادگشاد گذاشتهاند که حسابی مارگزیده شده از ریسمان سیاهوسفید میترسیم؟
هیچوقت شده در صفِ نانوایی ایستاده باشید و یکی بیاید بدون صف نانهای سفارشیاش را که به سیخ آویزان است، تقدیمش کرده و با کلی خوشوبش بدرقهاش کنند و در صف ایستادگانِ هاجوواج را به هیچشان هم نگیرند؟ اگر خودمان روزی در جای شاطر بایستیم و آشنایی با تقاضایی پیشمان بیاید، چه میکنیم؟ جالب توجه این است که همهمان وقتی پیاده از عرض خیابان رد میشویم (انشاءالله از روی خطکشی عابر پیاده) به سمت موتوریهای گریزپا که مانند کابوهای غرب وحشی که در پی هدایت گاوهای گلهشان هستند و ملاحظه هیچکس و هیچچیزی را نمیکنند و افسارگسیخته میتازند، الفاظ رکیک و آبداری پرتاب میکنیم اما اگر دری به تخته بخورد و خودمان هم بر ترک یا زینِ این اسبوحشی سوار شویم، روحِ غرب وحشیمان زنده شده و همان افسارپارهکردهای میشویم که الفاظ چسبندهای را نثارش میکردیم. آیا برای تأمین منافع تکتک افراد یک جامعه انسانی قانون لازم است؟ آیا رعایت قانون از سوی افراد آن جماعت در هر شرایطی واجب است یا اینکه مرگ فقط برای همسایه خوش است؟ آیا هیچ جامعهای با وضعیت شیرتوشیر پابرجا مانده است؟ قانون و تعهد برای اجرای آن بر تمامی اعضای ریزودرشت و
داراوندار یک جامعه واجب است. قانون ضامن تأمین منافع همگان است. سرنوشت جوامعی که جز این اندیشیدهاند را میتوان در تاریخ دید. این یکی از فواید تاریخ است. بهتر است مانند کبک سرمان را زیر برف نکنیم. همهمان فکر میکنیم تافتههای جدابافته هستیم؛ حالا نگو سروته یک کرباسیم! هنوز که هنوز است مناسبترین جا برای آموزش مدرسه است. خیلی چیزها را پدرومادرها هم بلد نیستند. مانند همین لزوم پایبندی به قانون و مقاومت در برابر قانونشکنی. لازم است همهمان درسها و مهارتهای زندگی، تعامل و شیوههای ارتباط با دیگران را بیاموزیم و هم به فرزندانمان بیاموزیم و البته بهتر است که بسیاری از این درسهای واجبتر از نان شب را در سنین کودکی و خردسالی آموزش دهیم. نگاهمان را باید نسبت به انسان، جامعه و اهمیت آموزشدادن و پروراندن استعدادها دگرگون و متناسب با نیازها و شرایطمان کنیم. زندگی آموختنی است.
* (از ترس اینکه مبادا به پر قبای سازمان و ادارهای بربخورد، نامی نمیآورم. البته پرکردن نقطهچین برای هیچکس کار سختی نیست. پس شما هرچه خواستید با مسئولیت خودتان در نقطهچین بنویسید. البته پرواضح است و همگان میدانند که ناکارآمدیها در ادارات و سازمانها تنها از فرازمینیهای خلافکار سر میزند؛ چراکه ما همهمان بچههای خوبی هستیم! ).
«یه آشنا توی ... * سراغ نداری کارمونو راه بندازه؟»
«یه پارتی توی ... * نداری، برم پیشش تحویلمون بگیرن؟»
شبیه این جملهها را چند بار شنیده یا گفتهاید؟
آیا میدانید معنی جملههای بالا چیست؟
یعنی تا آشنا سراغ نداشته باشی کارت راه نمیافتد یا بهراحتی انجام نمیشود و میافتی توی دستانداز؟
آیا یک آشنا در یک اداره یا سازمانی که کارمان به آنجا افتاده به ما اطمینانخاطر میدهد؟
یعنی اگر کسی را در ادارهای که کارمان به آنجا افتاده نداشته باشیم، روزگارمان سیاه میشود؟
یعنی اگر کسی یا جایی که به خدماتش نیاز داریم ناآشنا باشد، نگرانیم که کارمان بهدرستی انجام نشود؟
یعنی کارها را درست انجام نمیدهند؟
یعنی خیلیها را غریبه میدانیم و فقط برای دوست و آشنا کار انجام میدهیم؟
یعنی از روشهای برقراری ارتباط مؤثر بیبهره هستیم؟
یعنی آنقدر کلک خوردهایم و سرمان تا جا داشته کلاههای گشادگشاد گذاشتهاند که حسابی مارگزیده شده از ریسمان سیاهوسفید میترسیم؟
هیچوقت شده در صفِ نانوایی ایستاده باشید و یکی بیاید بدون صف نانهای سفارشیاش را که به سیخ آویزان است، تقدیمش کرده و با کلی خوشوبش بدرقهاش کنند و در صف ایستادگانِ هاجوواج را به هیچشان هم نگیرند؟ اگر خودمان روزی در جای شاطر بایستیم و آشنایی با تقاضایی پیشمان بیاید، چه میکنیم؟ جالب توجه این است که همهمان وقتی پیاده از عرض خیابان رد میشویم (انشاءالله از روی خطکشی عابر پیاده) به سمت موتوریهای گریزپا که مانند کابوهای غرب وحشی که در پی هدایت گاوهای گلهشان هستند و ملاحظه هیچکس و هیچچیزی را نمیکنند و افسارگسیخته میتازند، الفاظ رکیک و آبداری پرتاب میکنیم اما اگر دری به تخته بخورد و خودمان هم بر ترک یا زینِ این اسبوحشی سوار شویم، روحِ غرب وحشیمان زنده شده و همان افسارپارهکردهای میشویم که الفاظ چسبندهای را نثارش میکردیم. آیا برای تأمین منافع تکتک افراد یک جامعه انسانی قانون لازم است؟ آیا رعایت قانون از سوی افراد آن جماعت در هر شرایطی واجب است یا اینکه مرگ فقط برای همسایه خوش است؟ آیا هیچ جامعهای با وضعیت شیرتوشیر پابرجا مانده است؟ قانون و تعهد برای اجرای آن بر تمامی اعضای ریزودرشت و
داراوندار یک جامعه واجب است. قانون ضامن تأمین منافع همگان است. سرنوشت جوامعی که جز این اندیشیدهاند را میتوان در تاریخ دید. این یکی از فواید تاریخ است. بهتر است مانند کبک سرمان را زیر برف نکنیم. همهمان فکر میکنیم تافتههای جدابافته هستیم؛ حالا نگو سروته یک کرباسیم! هنوز که هنوز است مناسبترین جا برای آموزش مدرسه است. خیلی چیزها را پدرومادرها هم بلد نیستند. مانند همین لزوم پایبندی به قانون و مقاومت در برابر قانونشکنی. لازم است همهمان درسها و مهارتهای زندگی، تعامل و شیوههای ارتباط با دیگران را بیاموزیم و هم به فرزندانمان بیاموزیم و البته بهتر است که بسیاری از این درسهای واجبتر از نان شب را در سنین کودکی و خردسالی آموزش دهیم. نگاهمان را باید نسبت به انسان، جامعه و اهمیت آموزشدادن و پروراندن استعدادها دگرگون و متناسب با نیازها و شرایطمان کنیم. زندگی آموختنی است.
* (از ترس اینکه مبادا به پر قبای سازمان و ادارهای بربخورد، نامی نمیآورم. البته پرکردن نقطهچین برای هیچکس کار سختی نیست. پس شما هرچه خواستید با مسئولیت خودتان در نقطهچین بنویسید. البته پرواضح است و همگان میدانند که ناکارآمدیها در ادارات و سازمانها تنها از فرازمینیهای خلافکار سر میزند؛ چراکه ما همهمان بچههای خوبی هستیم! ).