مروری بر کتاب «آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر» اثر هانا آرنت به بهانه انتشار ترجمه فارسی
عادیتر از هر هیولا
نیما شریفی
هانا آرنت، نویسنده یهودی آلمانیتبار که توانست از کشتارهای جنگ جهانی دوم جان سالم به در ببرد، کتاب «آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر» را در سال 1963 به چاپ رساند که در واقع گزارشی خبری بود از محاکمات آیشمن در اسرائیل و برای مجله نیویورکر تهیه شده بود. این کتاب بهتازگی به قلم زهرا شمس ترجمه و در انتشارات برج منتشر شده است. «آیشمن در اورشلیم» دو مسئله را پیشروی خوانندگان میگذارد: اول آنکه چطور مردی مثل آیشمن که به شکل اسفبار و هولناکی معمولی است، دست به چنین جنایتهایی میزند و دوم اینکه آیا دادگاهی که در اسرائیل تشکیل شد، دادگاه صالحی برای بررسی جنایتهای آدولف آیشمن هست؟
بیوگرافی آیشمن
آدولف آیشمن در 19 مارس 1906 در زولینگن، شهری آلمانی در منطقه راینلند که به چاقو و قیچی و ابزار جراحیاش معروف است، متولد شد
(ص 54). او خود را گوت گلاوبیگر میدانست؛ یعنی کسی که به خدا اعتقاد دارد، اما پایبند به هیچ مذهبی نیست. دوران مدرسه برای او درخشان نبود؛ چراکه نتوانست دبیرستان را تمام کند یا حتی از مدرسه فنیوحرفهای مهندسی که بعد از دبیرستان آنجا ثبتنامش کردند، فارغالتحصیل شود. گرچه بعدها لاف میزد که مهندس ساختمان است و این لاف همانقدر واقعیت داشت که لاف دیگرش مبنی بر متولد فلسطین بودن و روان صحبتکردن ییدیش و عبری؛ دروغی که خوش داشت هم به رفقای اساس و هم به قربانیان یهودیاش بگوید. آرنت لافزدن را یکی از رذالتهای همیشگی آیشمن میداند.
او در سالهای 1925 تا 1927 برای شرکت مهندسی برق اتریش کار میکرد تا آنکه به قول خودش شرکت وکیوم-اویل وین «پیشنهاد» نمایندگی در اتریش علیا را به او داد. گرچه بعدها در داستانی که در اسرائیل تعریف کرد، پیشنهادی مطرح نبود. آیشمن پنجسالونیم هم برای وکیوم-اویل کار کرد و پول خوبی درآورد، آنهم در دورانی که بیکاری شدیدی در کشور حاکم بود؛ اما با بالاگرفتن موج بیکاری از وکیوم-اویل اخراج شد؛ چون مجرد بود و افراد غیرمتأهل زودتر در فهرست اخراج قرار میگرفتند؛ ولی او همواره لاف میزد که به خاطر عضویتش در حزب ناسیونالسوسیالیست اخراج شده است. البته این اخراج برایش درس عبرتی شد تا در سال 1935 ازدواج کند؛ چراکه در اساس هم مردان مجرد از شغل خود مطمئن نبودند و نمیتوانستند ترفیع بگیرند. در سال 1934 در سرویس امنیتی رایشسفورر اساس (یا همان اسدی) ثبتنام کرد. در آنجا وظیفه ابتداییاش جاسوسی از اعضای حزب بود.
حزب نازی بعد از پیروزی در انتخابات 1923، حذف یهودیان را از مناصب دولتی-از مشاغل دانشگاهی گرفته تا کار در رسانهها و صنعت سرگرمی مثل تئاتر و اپرا- در دستور کار قرار داده بود؛ اما تا سال 1938 کاری به کسبوکارهای خصوصی نداشت. یهودیان نیز در این مدت در بهشتی موهوم سیر میکردند. آنگونه که آرنت توضیح میدهد «بالاخره پوگرومهای سازمانیافته در نوامبر 1938، اصطلاحا کریستالناخت یا شب شیشههای شکسته که در جریان آن ویترین هفت هزار و پانصد مغازه یهودی را شکستند، همه کنیسهها را به آتش کشیدند و بیست هزار یهودی را به اردوگاههای تجمیع بردند، توانست آنها را از این خواب بیدار کند». پوگروم (Pogrom) یک کلمه روسی به معنای حمله خشونتباری است که به قصد کشتار یا آزار و اذیت یک اقلیت نژادی یا مذهبی خصوصا یهودیان انجام میشود (ص 68).
در مارس 1938، پس از الحاق اتریش به آلمان، آیشمن را به وین فرستادند تا ترتیب مهاجرت اجباری یهودیان را از اتریش بدهد. او بعدها این یک سال را شادترین و موفقترین دوره زندگیاش توصیف میکرد. او توانست در هشت ماه، چهلوپنج هزار یهودی را از اتریش اخراج کند. «در کمتر از هجده ماه، اتریش از وجود قریب به صدو پنجاه هزار نفر «پاکسازی» شده بود؛ یعنی حدود شصت درصد جمعیت یهودی این کشور» (ص 75). این موفقیت بزرگی برای آیشمن محسوب میشد؛ گرچه خودش خلاقیتی در این مورد نداشت و دستور بالادستیهایی مانند راینهارت هایدریش را اجرا میکرد. موضوع به هماهنگی هایدریش و هرمان ویلهلم گورینگ در صبح کریستالناخت برمیگردد؛ مبنی بر اینکه مبلغ چشمگیری پول از یهودیان ثروتمندی که تمایل به مهاجرت داشتند، اخذ میشد -بهعلاوه مبلغ اضافهای در قالب ارز خارجی- تا این پولها هزینه خروج یهودیان فقیر را نیز تأمین کند. گرچه اسرائیلیها تلاش بسیاری کردند همه چیز را بر عهده ذهن آیشمن بگذارند که کاملا نادرست بود.
در مارس 1939، در پی ورود هیتلر به چکسلواکی، آیشمن مأمور شد به پراگ برود و ترتیب اخراج یهودیان آنجا را بدهد. او ابتدا خوشحال نبود؛ اما همه چیز فورا انجام شد، کارگزاران سازمانهای یهودی چک به وین میرفتند و وینیها به چک میآمدند. جالب آن است که رفتار آیشمن با کارگزاران یهودی بسیار محترمانه بود. او در برابر نخبگان یهودی تواضع به خرج میداد، گویا تلویحا به برتری ایشان ایمان داشت. گرچه همه اینها مانع از اجرای طرحهای اخراجش نمیشد؛ اما آیشمن نتوانست معجزه وین را در پراگ تکرار کند. کشورهای دیگر مانند مجارستان و رومانی عملا اعلام کرده بودند که آنها نیز خواستار اخراج یهودیانشان هستند؛ بنابراین پذیرای یهودیان اخراجی نبودند. آبراههای بینالمللی هم برای انتقال مهاجران به آن سوی دریاها بند آمده بودند. جنگ در سپتامبر 1939 آغاز شد. از آیشمن خواسته شد به برلین بازگردد و رئیس اداره مهاجرت یهودیان شود؛ کاری که عملا ناممکن بود و او را بهشدت مأیوس میکرد. آیشمن روند این کار را چنین توصیف میکند: «طاقتفرسا بود... هر دو طرف به نظر من بیدلودماغ بودند. در طرف یهودیان به این خاطر که بهدستآوردن امکان مهاجرت واقعا سخت بود
و در طرف ما چون هیچ تکاپو و شتابی وجود نداشت، از رفتوآمد آدمها خبری نبود. فقط همان جا توی آن ساختمان عظیم و سترگ نشسته بودیم، در دل یک پوچی عمیق» (ص 102).
رژیم نازی تا آغاز جنگ در یکم سپتامبر 1939، هنوز علنا توتالیتر و مجرم نشده بود. پس از آغاز جنگ در سال 1939، هیتلر سرویس امنیتی اساس را با پلیس امنیت عادی کشور (که پلیس مخفی دولت یا گشتاپو هم جزء آن بود) در هم آمیخت که به اداره اصلی امنیت رایش (R.S.H.A) موسوم شد که در مجموع شامل هفت بخش اصلی بود. بخش چهارم، دایره گشتاپو و ریاست آن بر عهده گروپنفورر (سرلشکر) هاینریش مولر بود، با همان درجهای که در پلیس باواریا داشت. وظیفه او مبارزه با «دشمنان متخاصم دولت» بود که به دو دسته تقسیم میشدند و دو بخش از اداره اصلی امنیت رایش با آنها سروکار داشتند.
بخش فرعی IV-A (چهار-الف) برای «دشمنان» متهم به کمونیسم، خرابکاری، لیبرالیسم و ترور و بخش فرعی IV-B (چهار-ب) برای «فرقه»ها یعنی کاتولیکها، پروتستانها، فراماسونها و یهودیان. هریک از دستهبندیها در این بخشهای فرعی، اداره مخصوص خود را داشت که با یک عدد مشخص میشد. آیشمن نهایتا در سال 1941، در بخش IV-B-4 (چهار-ب-4) اداره اصلی امنیت رایش گماشته شد. مافوق واقعی او همیشه مولر بود. مافوق مولر، هایدریش و بعدها کالتن برونر بود که هریک از آنها به نوبه خود تحت فرمان هاینریش هیملر بودند و هیملر هم دستورها را مستقیما از شخص هیتلر دریافت میکرد (صص 105-106).
وقتی آیشمن به دفتر جدیدش در بخش چهارم اداره اصلی امنیت رایش قدم گذاشت، با این مشکل مواجه شد که همه بخشهای دیگر میخواستند در موضوع یهودستیزی نقشی داشته باشند و از خود تخصصی نشان دهند. آیشمن در اینجا سعی کرد از خود خلاقیت نشان دهد که چیزی جز شکست مفتضحانه نبود. آیشمن قبلا کتاب «دولت یهود» تئودور هرتسل را که کتاب کلاسیک صهیونیستها بود، خوانده بود. لذا سعی کرد در این راستا سرزمینی که یهودیان را در خود جا میدهد -معادل آلمانی اسرائیل- تأسیس کند و حتی سودای فرمانداری سرزمین یهود را در سر میپروراند. او سه ایده در ذهن داشت که البته هیچکدام از آنِ خودش نبود؛ اولی آن بود که یهودیان را به قسمت شرقی لهستان (شامل ورشو) انتقال دهد. او این موضوع را به اطلاع هایدریش هم رساند و سرخود و بدون اطلاع هانس فرانک فرماندار لهستان اقدام به کوچاندن یک میلیون یهودی به این منطقه کرد. فرانک که میخواست از شر یهودیان لهستانی هم خلاص شود، بسیاری از آنها را سربهنیست کرد و بقیه را به سرزمینهایشان بازگرداند. این شکستی فاجعهبار برای آیشمن بود. رؤیای دوم آیشمن، فرستادن یهودیان به ماداگاسکار بود؛ سرزمینی که مایملک فرانسه بود و
قرار بود چهار میلیون یهودی به آنجا نقلمکان کنند اما معلوم نبود چه ناوگانی قادر بود آنها را حمل کند؛ ضمن آنکه به علت جنگ آبراهها بههیچوجه امن نبود و این طرح عملا چیزی نبود جز قلعوقمع یهودیان؛ اما ایده سوم که در انتهای کار به ذهن آیشمن رسید، همان چیزی بود که پیشوا در نظر داشت: نابودی فیزیکی تمامی یهودیان که بهصورت رمزی از آن بهعنوان «تخلیه» یاد میشد. در واقع هیتلر از همه جلوتر بود و مدتها پیش این تصمیم را گرفته بود.
اخراجها از اروپا
یهودیان اروپای شرقی به آشویتس و یهودیان اروپای غربی به برگنبلزن و ترزیناشتاد فرستاده میشدند و جز تعداد اندکی که جثه قویتری داشتند و برای بیگاری مناسب تشخیص داده میشدند، بقیه بهتدریج یا راهی اتاق گاز میشدند یا با گلوله از میان میرفتند؛ اما روند تصفیه یهودیان در کشورهای مختلف اروپایی اَشکال و حکایتهای متفاوتی داشت. رومانی به رهبری مارشال ایون آنتونسکو گوی سبقت را از نازیها هم ربوده بود، بهنحویکه هیتلر یک بار به گوبلز گلایه کرد که آنتونسکو در این مسائل بهمراتب رادیکالتر از هر کاری که ما تابهحال انجام دادهایم، پیش میرود (ص 246). پوگرومها در رومانی نیز وحشتناک بود و عملا یهودیان را سلاخی میکردند، چنان که نازیها بعضا مداخله میکردند تا موضوع را به شکل به اصطلاح متمدنانهتری رفع و رجوع کنند.
در هلند و بلغارستان مردم با نازیها همکاری نمیکردند. وقتی در هلند استادان یهودی را اخراج کردند، مردم اعتصاب کردند و دولت نازی که در مقابل فشارها عقبنشینی میکرد، به فکر راه چاره افتاد. در این مورد دو مسئله به نازیها کمک کرد: اول اینکه در این کشور یک جنبش نازی بسیار قوی وجود داشت که میتوانست برای انجام اقدامات پلیسی از قبیل بازداشت یهودیان و لودادن مخفیگاه آنها و... به کار بیاید. دوم آنکه مردم هلند فقط از یهودیان تبعه کشور خود حمایت میکردند و دیگر مهاجران را مورد آزار قرار میدادند. بدین شکل نازیها با همکاری شوراهای یهود توانستند سهچهارم یهودیانی را که در هلند زندگی میکردند، بکشند که حدود دوسوم از این تعداد، یهودیان بومی هلند بودند؛ چراکه شوراهای یهودی در این خیال باطل بودند که «فقط یهودیان آلمانی و بقیه یهودیان خارجی، قربانی اخراجها خواهند بود و از سوی دیگر اساس را قادر کرد که علاوه بر واحدهای پلیس هلند، نیروی پلیس یهود را هم به خدمت بگیرد» (ص 221). فاجعهای که در هلند به وقوع پیوست فقط در لهستان مشابه داشت که به کلی با اروپای غربی متفاوت بود.
در بلغارستان هم مردم در کار نازیها کارشکنی میکردند. نتیجه این شد که در آگوست 1944، وقتی همزمان با نزدیکشدن ارتش سرخ قوانین ضدیهودی لغو شدند، حتی یک یهودی بلغارستانی هم اخراج نشده یا به مرگ غیرطبیعی نمرده بود (ص 243). در دانمارک مردم و پادشاه جملگی به حمایت از یهودیان برخاستند و پادشاه اعلام کرد که اگر نشان زرد برای یهودیان اجباری شود، خودش اولین نفری است که این نشان را به سینه میزند. حتی ثروتمندان دانمارکی پول جمع کردند و به خرج خودشان یهودیان را به سوئد فرستادند. ضمن آنکه پلیس دانمارک هم با آلمانیها همکاری نمیکرد. حتی دانمارکیها اعلام کردند از آنجا که یهودیان تابعیتزدایی شدهاند، آلمان برای دستگیری آنها باید از دانمارک اجازه بگیرد. رفتار دانمارکیها در بین تمام ملل تحت اشغال زبانزد بوده است. آنها معترضانی کاملا فعال بودهاند.
در ایتالیا دولت فاشیست بنیتو موسولینی با وجود آنکه متحد هیتلر بود اما اختلافات ایدئولوژیک آنقدر زیاد بود که نتواند سر مسئله یهود به توافق برسد؛ چنانکه ایتالیا تبدیل به محل اجتماع یهودیان از سراسر اروپا شده بود. موسولینی در اقدامی کمیک علاوه بر کهنهسربازان جنگ و یهودیان صاحبمدال، اعضای سابق حزب فاشیست همراه با والدین، پدربزرگ و مادربزرگ، همسر، فرزندان و نوههایشان را معاف از مقررات ضدیهود کرده بود (ص 230)، ضمن آنکه مردم و پلیس این کشور هم با نازیها همکاری نمیکردند. لهستان وضعیتی وحشتناکتر از بقیه کشورها داشت؛ چراکه علاوه بر یهودیان، ملت لهستان هم محکوم به نابودی شده بودند. حتی طرحهایی شبیه طرح ماداگاسکار شامل حال یهودیان این کشور نمیشد؛ چراکه علیالاصول همه آنها باید تصفیه میشدند: «همانطورکه قضات از شهادت اروین لاهاوزن-افسر ضداطلاعات آلمان- در نورنبرگ دریافتند هیتلر از همان سپتامبر 1939 تصمیم به قتل یهودیان لهستان گرفته بود» (ص 276).
طی هفتههای آخر جنگ، اساس تصمیم به جعل اوراق هویت برای اعضای خود و نابودی اسناد کشتارهای سازمانیافته گرفت. واحد آیشمن در این زمینه موفقتر از بقیه بود، اما اسنادی که به ادارات دیگر واصل شده بودند اکنون همگی در دست متفقین قرار داشتند. در این میان آیشمن اعضای صلیبسرخ را به ترزیناشتاد میبرد و سخنسرایی میکرد. وقتی برلین تسلیم شد، او هم دستگیر شد، اما به کمک بعضی از همبندان خود فرار کرد و پس از پنج سال از یک کشیش فرانسیسکن که کاملا از هویت وی مطلع بود، پاسپورت پناهندگی با نام ریچارد کلمنت گرفت و راهی آرژانتین شد. شاید زیادهگوییهای آیشمن در آرژانتین کار دستش داده باشد و او که از گمنامی جان به لبش رسیده بود، در 11 می1960 ساعت ششونیم عصر، وقتی مطابق معمول از اتوبوسی که او را از محل کارش به خانه آورده بود پیاده میشد، توسط سه مرد دستگیر یا به عبارتی ربوده شد.
شخصیت آیشمن
آیشمن نمونه بارز و تمامعیار یک بوروکرات بود. او همواره در دادگاه اورشلیم ادعا میکرد که دوستدار یهودیان بوده و ظواهر امر نیز حاکی از احترام وی حداقل نسبت به کارگزاران یهودی بود. آیشمن حافظهای بسیار ضعیف داشت و غالبا روند حوادث را به اصطلاح خودش با هم قاطی میکرد. او بارها ابراز کرده بود که نسبت به یهودیان حس خوبی دارد، اما بهمثابه یک مجری تنها اوامر بالادستیها را اطاعت میکرده و از نظر خودش «تمام زندگیاش را مطابق با اصول اخلاقی کانت و بهویژه تعریف کانتی از «وظیفه» زیسته است». وی استثنائی در این زمینه قائل نمیشد و میگفت دو بار در زندگیاش دچار عذاب وجدان شده است؛ یک بار به خویشاوندی نیمهیهودی کمک کرده بود و بار دیگر به یک زوج یهودی در وین که عموی خودش وساطتشان را کرده بود (ص 185). به زعم آرنت این گواهی بود بر اینکه او همیشه برخلاف «تمایلات» خود عمل میکرده است؛ چه تمایلات احساسی و چه تمایلات ناشی از منفعت و نشان میداد که همیشه «وظیفه» خود را انجام داده است. به همین دلیل آیشمن ابراز پشیمانی را عملا رد کرد. آیشمن نسبت به انجام مستقیم عمل جنایی یا مشاهده آن بسیار احساسی بود؛ چنان که یک بار وقتی
کامیون حمل اجساد را خالی کرد، وضع روانیاش به هم ریخت و سعی کرد دیگر هیچگاه در معرض چنین اتفاقی قرار نگیرد. ضمن اینکه هیچکس هرگز نتوانست ثابت کند (در دادگاه اورشلیم) که او شخصا مرتکب قتل شده است.
صلاحیت یا عدم صلاحیت دادگاه اورشلیم
اسرائیل در برخورد با موضوع آیشمن بسیاری از مسائل را نادیده گرفت. اولا او از آرژانتین ربوده شد که طبق مقررات بینالمللی عملی غیرقابلتوجیه است و صرفا این رفتار را با این ترفند جبران کردند که وی تابعیتی نداشت؛ اولا چون با اسم و مدارک جعلی وارد آرژانتین شده بود، عملا نمیتوانست تابعیت این کشور را اخذ کند، ثانیا دولت آلمان غربی بهمثابه کشور متبوع آیشمن، هیچ شکایتی در این مورد نکرد و خواستار استرداد آیشمن از اسرائیل نشد. موضوع دیگر آن بود که دادگاه اورشلیم عملا تبدیل به پروپاگاندایی صهیونیستی از جانب دادستانی شده بود. دادستان هاوزنر، سخنگوی دیوید بنگوریون، نخستوزیر اسرائیل، شده بود که سعی میکرد با جریحهدارکردن احساسات و شهادتهای بیربط و پرسروصدا عملا دادگاه را به یک بنگاه صهیونیستی تبدیل کند؛ گرچه قضات سعی در تعدیل این قضیه داشتند. یکی از موضوعاتی که وکیل از شهود یهودی -که غالبا جانبهدربردگان جنگ بودند- میپرسید، این بود که چرا مقاومت نکردید و هدفی که از این سؤالات داشت، این بود که تنها صهیونیستها در برابر این اتفاقات از خود واکنش جدی نشان دادند. این موضع یک موضع کاملا تبلیغاتی به سود اسرائیل
بود.
یکی دیگر از ایرادات وارد به دادگاه فوق، آن بود که مانند دادگاه نورنبرگ، عملا دادگاه فاتحان جنگ بود؛ درصورتیکه باید میشد متفقین را نیز بابت جنایت جنگی پای میز محاکمه کشاند. شوروی، لهستان را اشغال و تجزیه کرده و تعداد زیادی افسر لهستانی را کشته و در یک گور دستهجمعی دفن کرده بود. آمریکا هم بابت بمبارانهای سنگین و همینطور استفاده از بمب اتمی در مظان اتهام قرار داشت و رفتارش را میشد ذیل جنایت جنگی به محاکمه کشاند. ایراد دیگر دادگاه فوق -مانند دادگاه نورنبرگ- عطف به ماسبق بودن احکام بود. جنایت علیه بشریت، جرمی بود که قوانین مربوط به آن پس از جنگ وضع شده بود. حتی نسلکشی -که آن را با دزدی دریایی مقایسه میکردند که قلمروزدایی شده است- در مراتبی فروتر و در مراتبی فراتر از قتل بود. دزد دریایی بر اساس نوعی فایدهگرایی و اصطلاحا برای خاطر خود به چنین کاری اشتغال دارد، اما جنایتکار جنگی بر اساس دستور بالادستی و بیتوجه به نفع شخصی مرتکب این عمل میشود، بنابراین رفتارش حتی قابل مقایسه با قتل هم نیست. در واقع آیشمن را میبایست با توجه به اصرار در نابودی یهودیان، کولیها و لهستانیها محاکمه میکردند و نه جنایت
نسبت به آنها.
موضوع دیگر که بارها مورد اعتراض قرار گرفت، صلاحیت یک دادگاه تمام یهودی در محاکمه آیشمن بود. جرم آیشمن جنایت نسبت به یهودیان اعلام شد و او حتی -علیرغم وجود شواهد- از نسلکشی کولیها تبرئه شد؛ بنابراین آیا عدهای یهودی حق داشتند روند دادرسی را در دست بگیرند و برای متهم حکم اعدام صادر کنند؟ حتی کارل یاسپرس اعلام کرده بود دادگاه اورشلیم از خود سلب صلاحیت کرده و خواستار تشکیل دادگاهی بینالمللی شد، اما نخستوزیر بنگوریون با صدای بلند گفته بود که ما زندانی خود را به جایی تحویل نمیدهیم.
یکی دیگر از موضوعاتی که دادگاه سعی کرد از کنار آن رد شود، مشارکت یهودیان در دستگیری و حتی اجرای حکم اعدام دیگر یهودیان بود. این موضوع آنقدر اهمیت داشت که میتوانست به جای تأکید بر اجرای اوامر از جانب آیشمن، شرایط را طوری تغییر دهد که تا حد زیادی موضوع را تعدیل کند. بههرحال یهودیان زیادی بهمثابه کارگزار از ماجرا اطلاع کامل داشتند و با نازیها همکاری کردند، اما جز تعداد انگشتشماری سر از دادگاه درنیاوردند. یکی دیگر از موضوعات آن بود که علیرغم تأکید اسرائیل مبنی بر آنکه اینجا بهترین جا برای محاکمه آیشمن است، دادستانی عملا این کار را غیرممکن کرده بود و شهودی که وکیل سرواتیوس میخواست به دادگاه بیاورد، عملا تهدید به بازداشت و محاکمه شده بودند. بههرحال آیشمن در شامگاه 31 می1962 به دار آویخته شد؛ کسی که از بس عادی بود، از هر هیولایی خطرناکتر مینمود.
هانا آرنت، نویسنده یهودی آلمانیتبار که توانست از کشتارهای جنگ جهانی دوم جان سالم به در ببرد، کتاب «آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر» را در سال 1963 به چاپ رساند که در واقع گزارشی خبری بود از محاکمات آیشمن در اسرائیل و برای مجله نیویورکر تهیه شده بود. این کتاب بهتازگی به قلم زهرا شمس ترجمه و در انتشارات برج منتشر شده است. «آیشمن در اورشلیم» دو مسئله را پیشروی خوانندگان میگذارد: اول آنکه چطور مردی مثل آیشمن که به شکل اسفبار و هولناکی معمولی است، دست به چنین جنایتهایی میزند و دوم اینکه آیا دادگاهی که در اسرائیل تشکیل شد، دادگاه صالحی برای بررسی جنایتهای آدولف آیشمن هست؟
بیوگرافی آیشمن
آدولف آیشمن در 19 مارس 1906 در زولینگن، شهری آلمانی در منطقه راینلند که به چاقو و قیچی و ابزار جراحیاش معروف است، متولد شد
(ص 54). او خود را گوت گلاوبیگر میدانست؛ یعنی کسی که به خدا اعتقاد دارد، اما پایبند به هیچ مذهبی نیست. دوران مدرسه برای او درخشان نبود؛ چراکه نتوانست دبیرستان را تمام کند یا حتی از مدرسه فنیوحرفهای مهندسی که بعد از دبیرستان آنجا ثبتنامش کردند، فارغالتحصیل شود. گرچه بعدها لاف میزد که مهندس ساختمان است و این لاف همانقدر واقعیت داشت که لاف دیگرش مبنی بر متولد فلسطین بودن و روان صحبتکردن ییدیش و عبری؛ دروغی که خوش داشت هم به رفقای اساس و هم به قربانیان یهودیاش بگوید. آرنت لافزدن را یکی از رذالتهای همیشگی آیشمن میداند.
او در سالهای 1925 تا 1927 برای شرکت مهندسی برق اتریش کار میکرد تا آنکه به قول خودش شرکت وکیوم-اویل وین «پیشنهاد» نمایندگی در اتریش علیا را به او داد. گرچه بعدها در داستانی که در اسرائیل تعریف کرد، پیشنهادی مطرح نبود. آیشمن پنجسالونیم هم برای وکیوم-اویل کار کرد و پول خوبی درآورد، آنهم در دورانی که بیکاری شدیدی در کشور حاکم بود؛ اما با بالاگرفتن موج بیکاری از وکیوم-اویل اخراج شد؛ چون مجرد بود و افراد غیرمتأهل زودتر در فهرست اخراج قرار میگرفتند؛ ولی او همواره لاف میزد که به خاطر عضویتش در حزب ناسیونالسوسیالیست اخراج شده است. البته این اخراج برایش درس عبرتی شد تا در سال 1935 ازدواج کند؛ چراکه در اساس هم مردان مجرد از شغل خود مطمئن نبودند و نمیتوانستند ترفیع بگیرند. در سال 1934 در سرویس امنیتی رایشسفورر اساس (یا همان اسدی) ثبتنام کرد. در آنجا وظیفه ابتداییاش جاسوسی از اعضای حزب بود.
حزب نازی بعد از پیروزی در انتخابات 1923، حذف یهودیان را از مناصب دولتی-از مشاغل دانشگاهی گرفته تا کار در رسانهها و صنعت سرگرمی مثل تئاتر و اپرا- در دستور کار قرار داده بود؛ اما تا سال 1938 کاری به کسبوکارهای خصوصی نداشت. یهودیان نیز در این مدت در بهشتی موهوم سیر میکردند. آنگونه که آرنت توضیح میدهد «بالاخره پوگرومهای سازمانیافته در نوامبر 1938، اصطلاحا کریستالناخت یا شب شیشههای شکسته که در جریان آن ویترین هفت هزار و پانصد مغازه یهودی را شکستند، همه کنیسهها را به آتش کشیدند و بیست هزار یهودی را به اردوگاههای تجمیع بردند، توانست آنها را از این خواب بیدار کند». پوگروم (Pogrom) یک کلمه روسی به معنای حمله خشونتباری است که به قصد کشتار یا آزار و اذیت یک اقلیت نژادی یا مذهبی خصوصا یهودیان انجام میشود (ص 68).
در مارس 1938، پس از الحاق اتریش به آلمان، آیشمن را به وین فرستادند تا ترتیب مهاجرت اجباری یهودیان را از اتریش بدهد. او بعدها این یک سال را شادترین و موفقترین دوره زندگیاش توصیف میکرد. او توانست در هشت ماه، چهلوپنج هزار یهودی را از اتریش اخراج کند. «در کمتر از هجده ماه، اتریش از وجود قریب به صدو پنجاه هزار نفر «پاکسازی» شده بود؛ یعنی حدود شصت درصد جمعیت یهودی این کشور» (ص 75). این موفقیت بزرگی برای آیشمن محسوب میشد؛ گرچه خودش خلاقیتی در این مورد نداشت و دستور بالادستیهایی مانند راینهارت هایدریش را اجرا میکرد. موضوع به هماهنگی هایدریش و هرمان ویلهلم گورینگ در صبح کریستالناخت برمیگردد؛ مبنی بر اینکه مبلغ چشمگیری پول از یهودیان ثروتمندی که تمایل به مهاجرت داشتند، اخذ میشد -بهعلاوه مبلغ اضافهای در قالب ارز خارجی- تا این پولها هزینه خروج یهودیان فقیر را نیز تأمین کند. گرچه اسرائیلیها تلاش بسیاری کردند همه چیز را بر عهده ذهن آیشمن بگذارند که کاملا نادرست بود.
در مارس 1939، در پی ورود هیتلر به چکسلواکی، آیشمن مأمور شد به پراگ برود و ترتیب اخراج یهودیان آنجا را بدهد. او ابتدا خوشحال نبود؛ اما همه چیز فورا انجام شد، کارگزاران سازمانهای یهودی چک به وین میرفتند و وینیها به چک میآمدند. جالب آن است که رفتار آیشمن با کارگزاران یهودی بسیار محترمانه بود. او در برابر نخبگان یهودی تواضع به خرج میداد، گویا تلویحا به برتری ایشان ایمان داشت. گرچه همه اینها مانع از اجرای طرحهای اخراجش نمیشد؛ اما آیشمن نتوانست معجزه وین را در پراگ تکرار کند. کشورهای دیگر مانند مجارستان و رومانی عملا اعلام کرده بودند که آنها نیز خواستار اخراج یهودیانشان هستند؛ بنابراین پذیرای یهودیان اخراجی نبودند. آبراههای بینالمللی هم برای انتقال مهاجران به آن سوی دریاها بند آمده بودند. جنگ در سپتامبر 1939 آغاز شد. از آیشمن خواسته شد به برلین بازگردد و رئیس اداره مهاجرت یهودیان شود؛ کاری که عملا ناممکن بود و او را بهشدت مأیوس میکرد. آیشمن روند این کار را چنین توصیف میکند: «طاقتفرسا بود... هر دو طرف به نظر من بیدلودماغ بودند. در طرف یهودیان به این خاطر که بهدستآوردن امکان مهاجرت واقعا سخت بود
و در طرف ما چون هیچ تکاپو و شتابی وجود نداشت، از رفتوآمد آدمها خبری نبود. فقط همان جا توی آن ساختمان عظیم و سترگ نشسته بودیم، در دل یک پوچی عمیق» (ص 102).
رژیم نازی تا آغاز جنگ در یکم سپتامبر 1939، هنوز علنا توتالیتر و مجرم نشده بود. پس از آغاز جنگ در سال 1939، هیتلر سرویس امنیتی اساس را با پلیس امنیت عادی کشور (که پلیس مخفی دولت یا گشتاپو هم جزء آن بود) در هم آمیخت که به اداره اصلی امنیت رایش (R.S.H.A) موسوم شد که در مجموع شامل هفت بخش اصلی بود. بخش چهارم، دایره گشتاپو و ریاست آن بر عهده گروپنفورر (سرلشکر) هاینریش مولر بود، با همان درجهای که در پلیس باواریا داشت. وظیفه او مبارزه با «دشمنان متخاصم دولت» بود که به دو دسته تقسیم میشدند و دو بخش از اداره اصلی امنیت رایش با آنها سروکار داشتند.
بخش فرعی IV-A (چهار-الف) برای «دشمنان» متهم به کمونیسم، خرابکاری، لیبرالیسم و ترور و بخش فرعی IV-B (چهار-ب) برای «فرقه»ها یعنی کاتولیکها، پروتستانها، فراماسونها و یهودیان. هریک از دستهبندیها در این بخشهای فرعی، اداره مخصوص خود را داشت که با یک عدد مشخص میشد. آیشمن نهایتا در سال 1941، در بخش IV-B-4 (چهار-ب-4) اداره اصلی امنیت رایش گماشته شد. مافوق واقعی او همیشه مولر بود. مافوق مولر، هایدریش و بعدها کالتن برونر بود که هریک از آنها به نوبه خود تحت فرمان هاینریش هیملر بودند و هیملر هم دستورها را مستقیما از شخص هیتلر دریافت میکرد (صص 105-106).
وقتی آیشمن به دفتر جدیدش در بخش چهارم اداره اصلی امنیت رایش قدم گذاشت، با این مشکل مواجه شد که همه بخشهای دیگر میخواستند در موضوع یهودستیزی نقشی داشته باشند و از خود تخصصی نشان دهند. آیشمن در اینجا سعی کرد از خود خلاقیت نشان دهد که چیزی جز شکست مفتضحانه نبود. آیشمن قبلا کتاب «دولت یهود» تئودور هرتسل را که کتاب کلاسیک صهیونیستها بود، خوانده بود. لذا سعی کرد در این راستا سرزمینی که یهودیان را در خود جا میدهد -معادل آلمانی اسرائیل- تأسیس کند و حتی سودای فرمانداری سرزمین یهود را در سر میپروراند. او سه ایده در ذهن داشت که البته هیچکدام از آنِ خودش نبود؛ اولی آن بود که یهودیان را به قسمت شرقی لهستان (شامل ورشو) انتقال دهد. او این موضوع را به اطلاع هایدریش هم رساند و سرخود و بدون اطلاع هانس فرانک فرماندار لهستان اقدام به کوچاندن یک میلیون یهودی به این منطقه کرد. فرانک که میخواست از شر یهودیان لهستانی هم خلاص شود، بسیاری از آنها را سربهنیست کرد و بقیه را به سرزمینهایشان بازگرداند. این شکستی فاجعهبار برای آیشمن بود. رؤیای دوم آیشمن، فرستادن یهودیان به ماداگاسکار بود؛ سرزمینی که مایملک فرانسه بود و
قرار بود چهار میلیون یهودی به آنجا نقلمکان کنند اما معلوم نبود چه ناوگانی قادر بود آنها را حمل کند؛ ضمن آنکه به علت جنگ آبراهها بههیچوجه امن نبود و این طرح عملا چیزی نبود جز قلعوقمع یهودیان؛ اما ایده سوم که در انتهای کار به ذهن آیشمن رسید، همان چیزی بود که پیشوا در نظر داشت: نابودی فیزیکی تمامی یهودیان که بهصورت رمزی از آن بهعنوان «تخلیه» یاد میشد. در واقع هیتلر از همه جلوتر بود و مدتها پیش این تصمیم را گرفته بود.
اخراجها از اروپا
یهودیان اروپای شرقی به آشویتس و یهودیان اروپای غربی به برگنبلزن و ترزیناشتاد فرستاده میشدند و جز تعداد اندکی که جثه قویتری داشتند و برای بیگاری مناسب تشخیص داده میشدند، بقیه بهتدریج یا راهی اتاق گاز میشدند یا با گلوله از میان میرفتند؛ اما روند تصفیه یهودیان در کشورهای مختلف اروپایی اَشکال و حکایتهای متفاوتی داشت. رومانی به رهبری مارشال ایون آنتونسکو گوی سبقت را از نازیها هم ربوده بود، بهنحویکه هیتلر یک بار به گوبلز گلایه کرد که آنتونسکو در این مسائل بهمراتب رادیکالتر از هر کاری که ما تابهحال انجام دادهایم، پیش میرود (ص 246). پوگرومها در رومانی نیز وحشتناک بود و عملا یهودیان را سلاخی میکردند، چنان که نازیها بعضا مداخله میکردند تا موضوع را به شکل به اصطلاح متمدنانهتری رفع و رجوع کنند.
در هلند و بلغارستان مردم با نازیها همکاری نمیکردند. وقتی در هلند استادان یهودی را اخراج کردند، مردم اعتصاب کردند و دولت نازی که در مقابل فشارها عقبنشینی میکرد، به فکر راه چاره افتاد. در این مورد دو مسئله به نازیها کمک کرد: اول اینکه در این کشور یک جنبش نازی بسیار قوی وجود داشت که میتوانست برای انجام اقدامات پلیسی از قبیل بازداشت یهودیان و لودادن مخفیگاه آنها و... به کار بیاید. دوم آنکه مردم هلند فقط از یهودیان تبعه کشور خود حمایت میکردند و دیگر مهاجران را مورد آزار قرار میدادند. بدین شکل نازیها با همکاری شوراهای یهود توانستند سهچهارم یهودیانی را که در هلند زندگی میکردند، بکشند که حدود دوسوم از این تعداد، یهودیان بومی هلند بودند؛ چراکه شوراهای یهودی در این خیال باطل بودند که «فقط یهودیان آلمانی و بقیه یهودیان خارجی، قربانی اخراجها خواهند بود و از سوی دیگر اساس را قادر کرد که علاوه بر واحدهای پلیس هلند، نیروی پلیس یهود را هم به خدمت بگیرد» (ص 221). فاجعهای که در هلند به وقوع پیوست فقط در لهستان مشابه داشت که به کلی با اروپای غربی متفاوت بود.
در بلغارستان هم مردم در کار نازیها کارشکنی میکردند. نتیجه این شد که در آگوست 1944، وقتی همزمان با نزدیکشدن ارتش سرخ قوانین ضدیهودی لغو شدند، حتی یک یهودی بلغارستانی هم اخراج نشده یا به مرگ غیرطبیعی نمرده بود (ص 243). در دانمارک مردم و پادشاه جملگی به حمایت از یهودیان برخاستند و پادشاه اعلام کرد که اگر نشان زرد برای یهودیان اجباری شود، خودش اولین نفری است که این نشان را به سینه میزند. حتی ثروتمندان دانمارکی پول جمع کردند و به خرج خودشان یهودیان را به سوئد فرستادند. ضمن آنکه پلیس دانمارک هم با آلمانیها همکاری نمیکرد. حتی دانمارکیها اعلام کردند از آنجا که یهودیان تابعیتزدایی شدهاند، آلمان برای دستگیری آنها باید از دانمارک اجازه بگیرد. رفتار دانمارکیها در بین تمام ملل تحت اشغال زبانزد بوده است. آنها معترضانی کاملا فعال بودهاند.
در ایتالیا دولت فاشیست بنیتو موسولینی با وجود آنکه متحد هیتلر بود اما اختلافات ایدئولوژیک آنقدر زیاد بود که نتواند سر مسئله یهود به توافق برسد؛ چنانکه ایتالیا تبدیل به محل اجتماع یهودیان از سراسر اروپا شده بود. موسولینی در اقدامی کمیک علاوه بر کهنهسربازان جنگ و یهودیان صاحبمدال، اعضای سابق حزب فاشیست همراه با والدین، پدربزرگ و مادربزرگ، همسر، فرزندان و نوههایشان را معاف از مقررات ضدیهود کرده بود (ص 230)، ضمن آنکه مردم و پلیس این کشور هم با نازیها همکاری نمیکردند. لهستان وضعیتی وحشتناکتر از بقیه کشورها داشت؛ چراکه علاوه بر یهودیان، ملت لهستان هم محکوم به نابودی شده بودند. حتی طرحهایی شبیه طرح ماداگاسکار شامل حال یهودیان این کشور نمیشد؛ چراکه علیالاصول همه آنها باید تصفیه میشدند: «همانطورکه قضات از شهادت اروین لاهاوزن-افسر ضداطلاعات آلمان- در نورنبرگ دریافتند هیتلر از همان سپتامبر 1939 تصمیم به قتل یهودیان لهستان گرفته بود» (ص 276).
طی هفتههای آخر جنگ، اساس تصمیم به جعل اوراق هویت برای اعضای خود و نابودی اسناد کشتارهای سازمانیافته گرفت. واحد آیشمن در این زمینه موفقتر از بقیه بود، اما اسنادی که به ادارات دیگر واصل شده بودند اکنون همگی در دست متفقین قرار داشتند. در این میان آیشمن اعضای صلیبسرخ را به ترزیناشتاد میبرد و سخنسرایی میکرد. وقتی برلین تسلیم شد، او هم دستگیر شد، اما به کمک بعضی از همبندان خود فرار کرد و پس از پنج سال از یک کشیش فرانسیسکن که کاملا از هویت وی مطلع بود، پاسپورت پناهندگی با نام ریچارد کلمنت گرفت و راهی آرژانتین شد. شاید زیادهگوییهای آیشمن در آرژانتین کار دستش داده باشد و او که از گمنامی جان به لبش رسیده بود، در 11 می1960 ساعت ششونیم عصر، وقتی مطابق معمول از اتوبوسی که او را از محل کارش به خانه آورده بود پیاده میشد، توسط سه مرد دستگیر یا به عبارتی ربوده شد.
شخصیت آیشمن
آیشمن نمونه بارز و تمامعیار یک بوروکرات بود. او همواره در دادگاه اورشلیم ادعا میکرد که دوستدار یهودیان بوده و ظواهر امر نیز حاکی از احترام وی حداقل نسبت به کارگزاران یهودی بود. آیشمن حافظهای بسیار ضعیف داشت و غالبا روند حوادث را به اصطلاح خودش با هم قاطی میکرد. او بارها ابراز کرده بود که نسبت به یهودیان حس خوبی دارد، اما بهمثابه یک مجری تنها اوامر بالادستیها را اطاعت میکرده و از نظر خودش «تمام زندگیاش را مطابق با اصول اخلاقی کانت و بهویژه تعریف کانتی از «وظیفه» زیسته است». وی استثنائی در این زمینه قائل نمیشد و میگفت دو بار در زندگیاش دچار عذاب وجدان شده است؛ یک بار به خویشاوندی نیمهیهودی کمک کرده بود و بار دیگر به یک زوج یهودی در وین که عموی خودش وساطتشان را کرده بود (ص 185). به زعم آرنت این گواهی بود بر اینکه او همیشه برخلاف «تمایلات» خود عمل میکرده است؛ چه تمایلات احساسی و چه تمایلات ناشی از منفعت و نشان میداد که همیشه «وظیفه» خود را انجام داده است. به همین دلیل آیشمن ابراز پشیمانی را عملا رد کرد. آیشمن نسبت به انجام مستقیم عمل جنایی یا مشاهده آن بسیار احساسی بود؛ چنان که یک بار وقتی
کامیون حمل اجساد را خالی کرد، وضع روانیاش به هم ریخت و سعی کرد دیگر هیچگاه در معرض چنین اتفاقی قرار نگیرد. ضمن اینکه هیچکس هرگز نتوانست ثابت کند (در دادگاه اورشلیم) که او شخصا مرتکب قتل شده است.
صلاحیت یا عدم صلاحیت دادگاه اورشلیم
اسرائیل در برخورد با موضوع آیشمن بسیاری از مسائل را نادیده گرفت. اولا او از آرژانتین ربوده شد که طبق مقررات بینالمللی عملی غیرقابلتوجیه است و صرفا این رفتار را با این ترفند جبران کردند که وی تابعیتی نداشت؛ اولا چون با اسم و مدارک جعلی وارد آرژانتین شده بود، عملا نمیتوانست تابعیت این کشور را اخذ کند، ثانیا دولت آلمان غربی بهمثابه کشور متبوع آیشمن، هیچ شکایتی در این مورد نکرد و خواستار استرداد آیشمن از اسرائیل نشد. موضوع دیگر آن بود که دادگاه اورشلیم عملا تبدیل به پروپاگاندایی صهیونیستی از جانب دادستانی شده بود. دادستان هاوزنر، سخنگوی دیوید بنگوریون، نخستوزیر اسرائیل، شده بود که سعی میکرد با جریحهدارکردن احساسات و شهادتهای بیربط و پرسروصدا عملا دادگاه را به یک بنگاه صهیونیستی تبدیل کند؛ گرچه قضات سعی در تعدیل این قضیه داشتند. یکی از موضوعاتی که وکیل از شهود یهودی -که غالبا جانبهدربردگان جنگ بودند- میپرسید، این بود که چرا مقاومت نکردید و هدفی که از این سؤالات داشت، این بود که تنها صهیونیستها در برابر این اتفاقات از خود واکنش جدی نشان دادند. این موضع یک موضع کاملا تبلیغاتی به سود اسرائیل
بود.
یکی دیگر از ایرادات وارد به دادگاه فوق، آن بود که مانند دادگاه نورنبرگ، عملا دادگاه فاتحان جنگ بود؛ درصورتیکه باید میشد متفقین را نیز بابت جنایت جنگی پای میز محاکمه کشاند. شوروی، لهستان را اشغال و تجزیه کرده و تعداد زیادی افسر لهستانی را کشته و در یک گور دستهجمعی دفن کرده بود. آمریکا هم بابت بمبارانهای سنگین و همینطور استفاده از بمب اتمی در مظان اتهام قرار داشت و رفتارش را میشد ذیل جنایت جنگی به محاکمه کشاند. ایراد دیگر دادگاه فوق -مانند دادگاه نورنبرگ- عطف به ماسبق بودن احکام بود. جنایت علیه بشریت، جرمی بود که قوانین مربوط به آن پس از جنگ وضع شده بود. حتی نسلکشی -که آن را با دزدی دریایی مقایسه میکردند که قلمروزدایی شده است- در مراتبی فروتر و در مراتبی فراتر از قتل بود. دزد دریایی بر اساس نوعی فایدهگرایی و اصطلاحا برای خاطر خود به چنین کاری اشتغال دارد، اما جنایتکار جنگی بر اساس دستور بالادستی و بیتوجه به نفع شخصی مرتکب این عمل میشود، بنابراین رفتارش حتی قابل مقایسه با قتل هم نیست. در واقع آیشمن را میبایست با توجه به اصرار در نابودی یهودیان، کولیها و لهستانیها محاکمه میکردند و نه جنایت
نسبت به آنها.
موضوع دیگر که بارها مورد اعتراض قرار گرفت، صلاحیت یک دادگاه تمام یهودی در محاکمه آیشمن بود. جرم آیشمن جنایت نسبت به یهودیان اعلام شد و او حتی -علیرغم وجود شواهد- از نسلکشی کولیها تبرئه شد؛ بنابراین آیا عدهای یهودی حق داشتند روند دادرسی را در دست بگیرند و برای متهم حکم اعدام صادر کنند؟ حتی کارل یاسپرس اعلام کرده بود دادگاه اورشلیم از خود سلب صلاحیت کرده و خواستار تشکیل دادگاهی بینالمللی شد، اما نخستوزیر بنگوریون با صدای بلند گفته بود که ما زندانی خود را به جایی تحویل نمیدهیم.
یکی دیگر از موضوعاتی که دادگاه سعی کرد از کنار آن رد شود، مشارکت یهودیان در دستگیری و حتی اجرای حکم اعدام دیگر یهودیان بود. این موضوع آنقدر اهمیت داشت که میتوانست به جای تأکید بر اجرای اوامر از جانب آیشمن، شرایط را طوری تغییر دهد که تا حد زیادی موضوع را تعدیل کند. بههرحال یهودیان زیادی بهمثابه کارگزار از ماجرا اطلاع کامل داشتند و با نازیها همکاری کردند، اما جز تعداد انگشتشماری سر از دادگاه درنیاوردند. یکی دیگر از موضوعات آن بود که علیرغم تأکید اسرائیل مبنی بر آنکه اینجا بهترین جا برای محاکمه آیشمن است، دادستانی عملا این کار را غیرممکن کرده بود و شهودی که وکیل سرواتیوس میخواست به دادگاه بیاورد، عملا تهدید به بازداشت و محاکمه شده بودند. بههرحال آیشمن در شامگاه 31 می1962 به دار آویخته شد؛ کسی که از بس عادی بود، از هر هیولایی خطرناکتر مینمود.