مسئله بحران اعتماد
«روز جهانی فلسفه» از سوی سازمان یونسکو، سومین پنجشنبه از ماه نوامبر هر سال تعیین شده است. اولین مراسم بزرگداشت روز جهانی فلسفه در تاریخ ۲۱ نوامبر ۲۰۰۲ برگزار شد و از آن زمان هرساله مراسمی به مناسبت این روز در کشورهای مختلف برگزار میشود. یونسکو روز جهانی فلسفه امسال را با عنوان «فلسفه و بحران پاندمی» نامگذاری کرد. در ایران نیز هر سال از سوی نهادهای متولی مختلف به مناسب این روز نشستها و مراسمی برگزار میشود که امسال به دلیل شیوع بیماری کرونا بیشتر آنها بهصورت آنلاین برگزار شد. از جمله این مراسم نشستی بود که به همت «انجمن فلسفه میانفرهنگی ایران» و «پژوهشکده فرهنگ معاصر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» پنجشنبه ۲۹ آبانماه برگزار شد. در این نشست محمدرضا حسینیبهشتی، دانشیار فلسفه دانشگاه تهران درباره «رابطه انسان با طبیعت و مسئله گرمایش زمین»، حسین مصباحیان، استادیار فلسفه دانشگاه تهران در مورد «رابطه انسان با خودش و مسئله بحران اعتماد» و علیاصغر مصلح، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی در مورد «رابطه انسان با دیگری و مسئله قتل معلم فرانسوی» به بیان دیدگاههای خود پرداختند. آنچه در ادامه میآید
گزیدهای از سخنرانی حسین مصباحیان در این نشست است.
***
بحث من رابطه انسان با خودش است و نه طبیعت. میدانیم که در فرهنگ لغت، «اعتماد» به معنای تکیهکردن به کسی یا چیزی است. ریشههای لاتین این کلمه ما را به همین معنی میرساند؛ یعنی یک نوع ایمان و باور که نسبت به «دیگری» وجود دارد. بنابراین اعتماد یک باب معنوی دارد و مفهوم مقابل آن خیانت است. مفهوم اعتماد از جنبهای دیگر اعتمادی است که بشر به خدا دارد، یعنی حوزه ایمان. دوم اینکه جوامع پیچیده امروزی مبتنی بر اعتماد است، به این معنا که ما هزاران پیشفرض ناآزموده داریم که برای مورد آزمون قراردادن آنها هم هیچ تلاشی نمیکنیم. فرضهایی وجود دارد که ما به آنها باور داریم. در حوزه تاریخ، ما دچار فراموشی هستیم و در حوزه سیاست نسبت به دولت و سیاست بیاعتمادی وجود دارد؛ بهنحویکه ملت نهتنها کاری را که دولت میگوید انجام نمیدهد بلکه به تعبیری عکس آن را انجام میدهد. در سطح فلسفی اعتماد به معنای تکیهکردن بر خود است. در سطح به رسمیت شناختهشدن که موضوع بحث من است اعتمادبهنفس سطح اول بهرسمیتشناختن است. اعتماد به خود مقدمه ضروری و اجتنابناپذیر احترام به دیگری است. یعنی تا اعتماد به خود وجود نداشته باشد، محال است که
احترام به دیگری در چشمانداز قرار گیرد. وقتی خود وجود نداشته باشد، نه میتوانید دیگری را مورد احترام قرار دهید و نه میتوانید مورد احترام قرار گیرید. نتیجه اولی که من از مواجهه اصطلاحشناسی مفهوم اعتماد میگیرم، این است که ما دچار بحران اعتماد هستیم؛ یعنی به خودمان، به فرهنگمان، دولتمان و... اعتماد نداریم و در همه حوزهها بحران اعتماد به وجود آمده است.
دومین مسئلهای که عمیقا روی آن تأکید میکنم، این است که لازمه احترام حداقل در سنت آلمانی، محدودکردن عشق به خود است یعنی من چارهای ندارم که عشق به خود را محدود کنم و آزادی به دیگران را بیشتر کنم که چنین احترامی بتواند به وجود بیاید. باید اعتماد داشت تا توانست برای دیگری احترام قائل شد. بحث «بهرسمیتشناختن»، ارتباطی وسیع و ناگسستنی با بحث «هویت» دارد. «چارلز تیلور» در کتاب «منابع خود» میگوید بین «به رسمیت شناختهشدن»، «هویت» و «خودمختاری» فرد ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. ادعای من این است که ما دچار بحران اعتماد به خود، اعتمادبهنفس، اعتماد به فرهنگ، دولت و... هستیم. اگر بخواهیم بر بحران اعتماد پرتو افکنیم، به نظر میرسد که باز هم باید از اتفاقاتی که در جهان اندیشه غربی افتاده است، وامگیری روششناختی کنیم. ما موانعی داریم که باید آن را بشکافیم و در کنار آن امکاناتی داریم که باید آن را توسعه دهیم تا به رسمیت شناخته شویم و بتوانیم با دیگری وارد گفتوگو شویم. ما به دلیل اینکه حرفی برای گفتن نداریم، به رسمیت شناخته نمیشویم. حرفی برای گفتن نداشتن معنیاش این نیست که پتانسیل این حرف کلا وجود ندارد اما احساس
من این است که وجود ندارد. باید موانع و امکاناتی را که در مسیر اعتمادبهنفس وجود دارند، شناسایی کنیم، اولین مانع عدم اعتراف به افول تمدنی است. «اسوالد اشپنگلر» پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول کتابی به نام «انحطاط غرب» مینویسد. چه اتفاقی افتاده است که اشپنگلر میگوید انحطاط غرب؟ آلمان در جنگ جهانی اول شکست خورده است. شکست آلمان در جنگ جهانی اول مترادف با شکست تمدنی آلمان و شکست تمدنی آلمان مصادف با شکست تمدن اروپایی دانسته میشود.
ما فرهنگ تمدنی قویای داریم اما این حرفها صورتبندی مفهومی نشدهاند. برای مثال جهان غرب میگوید راهحل من برای تنظیم رابطه دولت و ملت، لیبرالیسم افسارگسیختهای که درحالحاضر جهان را اداره میکند است، ما در عوض بگوییم که راهحل ما چیست و تا چنین چیزی نباشد گفتوگویی صورت نمیگیرد. ابنخلدون میگوید هر نوع ویرانی و نقص اگر در جامعه به وجود بیاید، نوعی ستمگری است. او تا جایی پیش میرود که میگوید ستمگری انقراض نوع بشر را اعلام میکند و ستمگری یعنی تجاوز حکومت به حقوق مادی و معنوی انسان. وقتی که اسلام وارد ایران میشود، اسلام ایرانی، رنگ خودش را به این اسلام میزند. اگر بخواهم تمام بحثم را در یک مسئله عینی جمع کنم، این است که کاریکاتوری از پیامبر اسلام کشیده میشود و «ساموئل پتی و دیگران» به قتل میرسند. ما بهعنوان مسلمان، ایرانی و در کل جهان اسلام در مقابله با این واقعه باید چه کار کنیم؟ اولین نکته این است که از «لائیسیته فرانسوی» بخواهیم که خود، جوهر، ذات و ماهیتش را نادیده بگیرد. نادیدهگرفتن دو مشکل در پی دارد. اول اینکه احترام به دیگری از زاویه نگاه خودش دچار مشکل میشود و دوم اینکه لائیسیته فرانسوی
قادر به انجام این کار نیست به این دلیل که اگر میتوانست، جلوی کاریکاتور کشیدن مسیح، موسی و حتی دستانداختن خدا را میگرفت. دومین راهی که داریم، خارج از این اتفاقاتی که میافتد، اصلاح است. از نظر من ما زمانی قادر هستیم خودمان را به شمار بیاوریم که به خود و دیگری اطمینان دهیم که تا آخر خط، ظرفیت پیشگیری از نزاع را داریم.
«روز جهانی فلسفه» از سوی سازمان یونسکو، سومین پنجشنبه از ماه نوامبر هر سال تعیین شده است. اولین مراسم بزرگداشت روز جهانی فلسفه در تاریخ ۲۱ نوامبر ۲۰۰۲ برگزار شد و از آن زمان هرساله مراسمی به مناسبت این روز در کشورهای مختلف برگزار میشود. یونسکو روز جهانی فلسفه امسال را با عنوان «فلسفه و بحران پاندمی» نامگذاری کرد. در ایران نیز هر سال از سوی نهادهای متولی مختلف به مناسب این روز نشستها و مراسمی برگزار میشود که امسال به دلیل شیوع بیماری کرونا بیشتر آنها بهصورت آنلاین برگزار شد. از جمله این مراسم نشستی بود که به همت «انجمن فلسفه میانفرهنگی ایران» و «پژوهشکده فرهنگ معاصر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» پنجشنبه ۲۹ آبانماه برگزار شد. در این نشست محمدرضا حسینیبهشتی، دانشیار فلسفه دانشگاه تهران درباره «رابطه انسان با طبیعت و مسئله گرمایش زمین»، حسین مصباحیان، استادیار فلسفه دانشگاه تهران در مورد «رابطه انسان با خودش و مسئله بحران اعتماد» و علیاصغر مصلح، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی در مورد «رابطه انسان با دیگری و مسئله قتل معلم فرانسوی» به بیان دیدگاههای خود پرداختند. آنچه در ادامه میآید
گزیدهای از سخنرانی حسین مصباحیان در این نشست است.
***
بحث من رابطه انسان با خودش است و نه طبیعت. میدانیم که در فرهنگ لغت، «اعتماد» به معنای تکیهکردن به کسی یا چیزی است. ریشههای لاتین این کلمه ما را به همین معنی میرساند؛ یعنی یک نوع ایمان و باور که نسبت به «دیگری» وجود دارد. بنابراین اعتماد یک باب معنوی دارد و مفهوم مقابل آن خیانت است. مفهوم اعتماد از جنبهای دیگر اعتمادی است که بشر به خدا دارد، یعنی حوزه ایمان. دوم اینکه جوامع پیچیده امروزی مبتنی بر اعتماد است، به این معنا که ما هزاران پیشفرض ناآزموده داریم که برای مورد آزمون قراردادن آنها هم هیچ تلاشی نمیکنیم. فرضهایی وجود دارد که ما به آنها باور داریم. در حوزه تاریخ، ما دچار فراموشی هستیم و در حوزه سیاست نسبت به دولت و سیاست بیاعتمادی وجود دارد؛ بهنحویکه ملت نهتنها کاری را که دولت میگوید انجام نمیدهد بلکه به تعبیری عکس آن را انجام میدهد. در سطح فلسفی اعتماد به معنای تکیهکردن بر خود است. در سطح به رسمیت شناختهشدن که موضوع بحث من است اعتمادبهنفس سطح اول بهرسمیتشناختن است. اعتماد به خود مقدمه ضروری و اجتنابناپذیر احترام به دیگری است. یعنی تا اعتماد به خود وجود نداشته باشد، محال است که
احترام به دیگری در چشمانداز قرار گیرد. وقتی خود وجود نداشته باشد، نه میتوانید دیگری را مورد احترام قرار دهید و نه میتوانید مورد احترام قرار گیرید. نتیجه اولی که من از مواجهه اصطلاحشناسی مفهوم اعتماد میگیرم، این است که ما دچار بحران اعتماد هستیم؛ یعنی به خودمان، به فرهنگمان، دولتمان و... اعتماد نداریم و در همه حوزهها بحران اعتماد به وجود آمده است.
دومین مسئلهای که عمیقا روی آن تأکید میکنم، این است که لازمه احترام حداقل در سنت آلمانی، محدودکردن عشق به خود است یعنی من چارهای ندارم که عشق به خود را محدود کنم و آزادی به دیگران را بیشتر کنم که چنین احترامی بتواند به وجود بیاید. باید اعتماد داشت تا توانست برای دیگری احترام قائل شد. بحث «بهرسمیتشناختن»، ارتباطی وسیع و ناگسستنی با بحث «هویت» دارد. «چارلز تیلور» در کتاب «منابع خود» میگوید بین «به رسمیت شناختهشدن»، «هویت» و «خودمختاری» فرد ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. ادعای من این است که ما دچار بحران اعتماد به خود، اعتمادبهنفس، اعتماد به فرهنگ، دولت و... هستیم. اگر بخواهیم بر بحران اعتماد پرتو افکنیم، به نظر میرسد که باز هم باید از اتفاقاتی که در جهان اندیشه غربی افتاده است، وامگیری روششناختی کنیم. ما موانعی داریم که باید آن را بشکافیم و در کنار آن امکاناتی داریم که باید آن را توسعه دهیم تا به رسمیت شناخته شویم و بتوانیم با دیگری وارد گفتوگو شویم. ما به دلیل اینکه حرفی برای گفتن نداریم، به رسمیت شناخته نمیشویم. حرفی برای گفتن نداشتن معنیاش این نیست که پتانسیل این حرف کلا وجود ندارد اما احساس
من این است که وجود ندارد. باید موانع و امکاناتی را که در مسیر اعتمادبهنفس وجود دارند، شناسایی کنیم، اولین مانع عدم اعتراف به افول تمدنی است. «اسوالد اشپنگلر» پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول کتابی به نام «انحطاط غرب» مینویسد. چه اتفاقی افتاده است که اشپنگلر میگوید انحطاط غرب؟ آلمان در جنگ جهانی اول شکست خورده است. شکست آلمان در جنگ جهانی اول مترادف با شکست تمدنی آلمان و شکست تمدنی آلمان مصادف با شکست تمدن اروپایی دانسته میشود.
ما فرهنگ تمدنی قویای داریم اما این حرفها صورتبندی مفهومی نشدهاند. برای مثال جهان غرب میگوید راهحل من برای تنظیم رابطه دولت و ملت، لیبرالیسم افسارگسیختهای که درحالحاضر جهان را اداره میکند است، ما در عوض بگوییم که راهحل ما چیست و تا چنین چیزی نباشد گفتوگویی صورت نمیگیرد. ابنخلدون میگوید هر نوع ویرانی و نقص اگر در جامعه به وجود بیاید، نوعی ستمگری است. او تا جایی پیش میرود که میگوید ستمگری انقراض نوع بشر را اعلام میکند و ستمگری یعنی تجاوز حکومت به حقوق مادی و معنوی انسان. وقتی که اسلام وارد ایران میشود، اسلام ایرانی، رنگ خودش را به این اسلام میزند. اگر بخواهم تمام بحثم را در یک مسئله عینی جمع کنم، این است که کاریکاتوری از پیامبر اسلام کشیده میشود و «ساموئل پتی و دیگران» به قتل میرسند. ما بهعنوان مسلمان، ایرانی و در کل جهان اسلام در مقابله با این واقعه باید چه کار کنیم؟ اولین نکته این است که از «لائیسیته فرانسوی» بخواهیم که خود، جوهر، ذات و ماهیتش را نادیده بگیرد. نادیدهگرفتن دو مشکل در پی دارد. اول اینکه احترام به دیگری از زاویه نگاه خودش دچار مشکل میشود و دوم اینکه لائیسیته فرانسوی
قادر به انجام این کار نیست به این دلیل که اگر میتوانست، جلوی کاریکاتور کشیدن مسیح، موسی و حتی دستانداختن خدا را میگرفت. دومین راهی که داریم، خارج از این اتفاقاتی که میافتد، اصلاح است. از نظر من ما زمانی قادر هستیم خودمان را به شمار بیاوریم که به خود و دیگری اطمینان دهیم که تا آخر خط، ظرفیت پیشگیری از نزاع را داریم.