اجداد رمان سیاه
«ملوان آمستردام» عنوان گزیدهای از داستانهای سیاه و پلیسی فرانسوی است که توسط میشل لوبرن و کلود مسپلد گردآوری شده و بهتازگی با ترجمه یاسمن منو در نشر جهان کتاب به چاپ رسیده است. در ترجمه فارسی این مجموعه، شش داستان آورده شده است. این شش داستان درواقع از بخش اول کتابی انتخاب شده که «گلچین داستانهای سیاه و پلیسی فرانسوی» نام دارد و به کوشش میشل لوبرن و کلود مسپلد در سال 1995 منتشر شده است. این کتاب داستانهای کوتاه نویسندگان فرانسوی از نیمه دوم قرن نوزدهم تا اواخر قرن بیستم را دربر میگیرد. لوبرن و مسپلد در مقدمهشان ویژگیهای آثار این دوره را بررسی کردهاند. در بخشی از مقدمه آنها میخوانیم: «ویدوک یکی از پیشگامان رمان پلیسی است؛ به خاطر تأثیرش بر نویسندگانی که از روشهای او، بهویژه از شخصیتش، الهام گرفتند: الکساندر دوما، اوژن سو، ویکتور هوگو و عاقبت بالزاک که ویدوک را الگو قرار داد تا شخصیت وترن را خلق کند. خاطرات ویدوک که در سالهای 1828-1829 کتابفروشی تنون منتشر کرد، به قلم دو نویسنده پشت پرده، یا آنگونه که در آن زمان مینامیدند مرورگر، نوشته شده بود. این مرورگرها صرفا بازنویس نبودند؛ بلکه
نویسندگانی بودند تمامعیار که زیاد دغدغه پایبندی به واقعیت را نداشتند. ویدوک در سال 1822، در زمان ریاست بر سازمان امنیت، با بالزاک دوست شد. او اطلاعات دستاولی درباره پلیس و زندانها به بالزاک میداد... . بالزاک، این نابغه پرکار، تنها الگوی ابرجنایتکار را وارد ادبیات نمیکند؛ بلکه ما در دیگر رمانهایش درونمایه این سبک را بازمیشناسیم، مانند یک ماجرای مرموز. بالزاک اینبار هم از یک واقعه تاریخی الهام میگیرد: ربودهشدن سناتور کلمان دوری در دوران امپراتوری. در رمان شخصیت داستان به نام ملن از توطئهای که فوشه علیه ناپلئون ترتیب داده، باخبر میشود. به دستور فوشه، ملن دزدیده و در جایی حبس میشود. عدهای بیگناه (طرفداران سلطنت بوربنها) را به این آدمربایی متهم میکنند. یکی از آنها محکوم میشود. بالزاک از یکی از درونمایههای اصلی زدوبندهای جنایی استفاده میکند: برای حفظ آرامش قدرتمندان باید مدارک جعلی علیه یک بیگناه فراهم کرد (مانند رمان کنت دومونت کریستو). بااینحال بالزاک با رمان پلیسی واقعی فاصله دارد. کارهای او تجربی است. او تجزیه و تحلیل نمیکند، صرفا درها را نیمهباز میکند، نظری گذرا میاندازد و طرحی
اولیه میریزد. همه عناصر سبک پلیسی در این آزمون وجود دارد؛ اما بدون تمرکز لازم و اندازه مناسب». شش داستان انتخابشده در مجموعه «ملوان آمستردام» عبارتاند از: «لاگراند برتش» از بالزاک، «جنایت روسی» از آلفونس آله، «ملوان آمستردام» از گیوم آپولینر، «جوشانده» از لئون بلوی، «بشکه کوچک» از گی دو موپاسان و «ماتئو فالکون» از پروسپر مریمه. در بخشی از داستان بالزاک میخوانیم: «در صد قدمی شهر واندم، در کنار رودخانه لوار، خانه قدیمی قهوهایرنگی وجود دارد با شیروانی بلند: چنان پرت و دورافتاده است که برخلاف آنچه در اطراف دیگر شهرهای کوچک میبینید، در کنارش نه دباغی بدبو هست و نه کاروانسرای ناجور. جلوی خانه باغی است رو به رودخانه که شمشادهایش که در گذشته با هرس منظم، کوچهباغها را از هم جدا میکردند، امروز درهمبرهم رشد کردهاند. چند بید بومی لوار بهسرعت رشد کرده و جای پرچین باغ را گرفته و نیمی از خانه را از چشم پنهان میکنند...».
«اگر اینکه همه شما مرتکب جرم شدید، تقصیر من بوده است؛ پس حالا من چگونه باید تاوانش را بدهم؟ از زمانی که به آن شهر کوچک آمدم، جایی که زندگی بهمراتب نامناسبتر از آنچه بود که تصور میکردم- فقط و فقط دلم میخواست هرچه زودتر به توکیو برگردم. کنارآمدن با امکانات نامناسب قطعا سخت بود؛ ولی از آن بدتر، مردم متعصب و کوتهفکر آن شهر بودند که با من مثل یک غریبه رفتار میکردند. فقط کافی بود برای خرید از خانه بیرون بروم. آنگاه احساس میکردم چشمان زیادی سرتاپای مرا برانداز میکنند و مردم با پچپچهایشان مرا مسخره میکنند». این بخشی از داستانی است با نام «تاوان» از کانائه میناتو که بهتازگی با ترجمه آزاده سلحشور در نشر جهان کتاب منتشر شده است. ماجراهای این رمان در شهری کوچک میگذرد. در این شهر در روز جشنوارهای با نام اُبُن، خانوادهها به سنت هرساله دور هم جمع میشوند. در این روز تعطیل پنج دختربچه به زمین بازی دبستان میروند تا دور از ضیافت بزرگسالان با هم بازی کنند. در آنجا مردی با لباس کار سراغشان میآید و برای تعمیر هواکشهای استخر کمک میخواهد. دراینبین فاجعهای رخ میدهد و «تاوان» روایت این چهار دختر است از
همان فاجعه که در آن روز اتفاق افتاد و آنچه بعدها بر سرشان آمد و تاوانی که هریک پرداختند. در بخشی دیگر از این رمان میخوانیم: «گاهی اوقات هنگام بازی، بچههای زیادی با ما بودند؛ ولی اگر بچههای بزرگتر یا والدین متوجه میشدند که یواشکی وارد کلبه شدهایم، حتما توی دردسر میافتادیم. بههمینخاطر تصمیم گرفتیم افراد کمی از این ماجرا باخبر شوند و فقط همکلاسیهای خودمان از منطقه غربی شهر را در جریان قرار دادیم. همان دخترهایی که روز قتل امیلی هم آنجا بودند. به محض اینکه قفل در را باز کردم و پنج نفری با نفسهای حبسشده به داخل کلبه خزیدیم، هرکدام شروع کردیم به جستوخیزکردن در یک گوشه از کلبه. اولین باری بود که چشمم به یک شومینه و تخت سایهباندار و وان حمام پایهدار واقعی میافتاد. در خانه امیلی هم یکعالمه چیزهایی بودند که قبل از آن هرگز ندیده بودم؛ ولی هیچچیز به اندازه چیزهای فوقالعادهای که میدانی مال دیگری است، به تو احساس پوچی نمیدهد. البته کلبه مال من نبود؛ ولی خب، مال هیچکدام از ما پنج نفر هم نبود. تازه حتی امیلی هم مبهوت شده بود؛ چون او هم قبلا یک شومینه واقعی را از نزدیک ندیده بود. کلبه به قلعه
مشترک ما تبدیل شد، به پناهگاه مخفیمان».
«ملوان آمستردام» عنوان گزیدهای از داستانهای سیاه و پلیسی فرانسوی است که توسط میشل لوبرن و کلود مسپلد گردآوری شده و بهتازگی با ترجمه یاسمن منو در نشر جهان کتاب به چاپ رسیده است. در ترجمه فارسی این مجموعه، شش داستان آورده شده است. این شش داستان درواقع از بخش اول کتابی انتخاب شده که «گلچین داستانهای سیاه و پلیسی فرانسوی» نام دارد و به کوشش میشل لوبرن و کلود مسپلد در سال 1995 منتشر شده است. این کتاب داستانهای کوتاه نویسندگان فرانسوی از نیمه دوم قرن نوزدهم تا اواخر قرن بیستم را دربر میگیرد. لوبرن و مسپلد در مقدمهشان ویژگیهای آثار این دوره را بررسی کردهاند. در بخشی از مقدمه آنها میخوانیم: «ویدوک یکی از پیشگامان رمان پلیسی است؛ به خاطر تأثیرش بر نویسندگانی که از روشهای او، بهویژه از شخصیتش، الهام گرفتند: الکساندر دوما، اوژن سو، ویکتور هوگو و عاقبت بالزاک که ویدوک را الگو قرار داد تا شخصیت وترن را خلق کند. خاطرات ویدوک که در سالهای 1828-1829 کتابفروشی تنون منتشر کرد، به قلم دو نویسنده پشت پرده، یا آنگونه که در آن زمان مینامیدند مرورگر، نوشته شده بود. این مرورگرها صرفا بازنویس نبودند؛ بلکه
نویسندگانی بودند تمامعیار که زیاد دغدغه پایبندی به واقعیت را نداشتند. ویدوک در سال 1822، در زمان ریاست بر سازمان امنیت، با بالزاک دوست شد. او اطلاعات دستاولی درباره پلیس و زندانها به بالزاک میداد... . بالزاک، این نابغه پرکار، تنها الگوی ابرجنایتکار را وارد ادبیات نمیکند؛ بلکه ما در دیگر رمانهایش درونمایه این سبک را بازمیشناسیم، مانند یک ماجرای مرموز. بالزاک اینبار هم از یک واقعه تاریخی الهام میگیرد: ربودهشدن سناتور کلمان دوری در دوران امپراتوری. در رمان شخصیت داستان به نام ملن از توطئهای که فوشه علیه ناپلئون ترتیب داده، باخبر میشود. به دستور فوشه، ملن دزدیده و در جایی حبس میشود. عدهای بیگناه (طرفداران سلطنت بوربنها) را به این آدمربایی متهم میکنند. یکی از آنها محکوم میشود. بالزاک از یکی از درونمایههای اصلی زدوبندهای جنایی استفاده میکند: برای حفظ آرامش قدرتمندان باید مدارک جعلی علیه یک بیگناه فراهم کرد (مانند رمان کنت دومونت کریستو). بااینحال بالزاک با رمان پلیسی واقعی فاصله دارد. کارهای او تجربی است. او تجزیه و تحلیل نمیکند، صرفا درها را نیمهباز میکند، نظری گذرا میاندازد و طرحی
اولیه میریزد. همه عناصر سبک پلیسی در این آزمون وجود دارد؛ اما بدون تمرکز لازم و اندازه مناسب». شش داستان انتخابشده در مجموعه «ملوان آمستردام» عبارتاند از: «لاگراند برتش» از بالزاک، «جنایت روسی» از آلفونس آله، «ملوان آمستردام» از گیوم آپولینر، «جوشانده» از لئون بلوی، «بشکه کوچک» از گی دو موپاسان و «ماتئو فالکون» از پروسپر مریمه. در بخشی از داستان بالزاک میخوانیم: «در صد قدمی شهر واندم، در کنار رودخانه لوار، خانه قدیمی قهوهایرنگی وجود دارد با شیروانی بلند: چنان پرت و دورافتاده است که برخلاف آنچه در اطراف دیگر شهرهای کوچک میبینید، در کنارش نه دباغی بدبو هست و نه کاروانسرای ناجور. جلوی خانه باغی است رو به رودخانه که شمشادهایش که در گذشته با هرس منظم، کوچهباغها را از هم جدا میکردند، امروز درهمبرهم رشد کردهاند. چند بید بومی لوار بهسرعت رشد کرده و جای پرچین باغ را گرفته و نیمی از خانه را از چشم پنهان میکنند...».
«اگر اینکه همه شما مرتکب جرم شدید، تقصیر من بوده است؛ پس حالا من چگونه باید تاوانش را بدهم؟ از زمانی که به آن شهر کوچک آمدم، جایی که زندگی بهمراتب نامناسبتر از آنچه بود که تصور میکردم- فقط و فقط دلم میخواست هرچه زودتر به توکیو برگردم. کنارآمدن با امکانات نامناسب قطعا سخت بود؛ ولی از آن بدتر، مردم متعصب و کوتهفکر آن شهر بودند که با من مثل یک غریبه رفتار میکردند. فقط کافی بود برای خرید از خانه بیرون بروم. آنگاه احساس میکردم چشمان زیادی سرتاپای مرا برانداز میکنند و مردم با پچپچهایشان مرا مسخره میکنند». این بخشی از داستانی است با نام «تاوان» از کانائه میناتو که بهتازگی با ترجمه آزاده سلحشور در نشر جهان کتاب منتشر شده است. ماجراهای این رمان در شهری کوچک میگذرد. در این شهر در روز جشنوارهای با نام اُبُن، خانوادهها به سنت هرساله دور هم جمع میشوند. در این روز تعطیل پنج دختربچه به زمین بازی دبستان میروند تا دور از ضیافت بزرگسالان با هم بازی کنند. در آنجا مردی با لباس کار سراغشان میآید و برای تعمیر هواکشهای استخر کمک میخواهد. دراینبین فاجعهای رخ میدهد و «تاوان» روایت این چهار دختر است از
همان فاجعه که در آن روز اتفاق افتاد و آنچه بعدها بر سرشان آمد و تاوانی که هریک پرداختند. در بخشی دیگر از این رمان میخوانیم: «گاهی اوقات هنگام بازی، بچههای زیادی با ما بودند؛ ولی اگر بچههای بزرگتر یا والدین متوجه میشدند که یواشکی وارد کلبه شدهایم، حتما توی دردسر میافتادیم. بههمینخاطر تصمیم گرفتیم افراد کمی از این ماجرا باخبر شوند و فقط همکلاسیهای خودمان از منطقه غربی شهر را در جریان قرار دادیم. همان دخترهایی که روز قتل امیلی هم آنجا بودند. به محض اینکه قفل در را باز کردم و پنج نفری با نفسهای حبسشده به داخل کلبه خزیدیم، هرکدام شروع کردیم به جستوخیزکردن در یک گوشه از کلبه. اولین باری بود که چشمم به یک شومینه و تخت سایهباندار و وان حمام پایهدار واقعی میافتاد. در خانه امیلی هم یکعالمه چیزهایی بودند که قبل از آن هرگز ندیده بودم؛ ولی هیچچیز به اندازه چیزهای فوقالعادهای که میدانی مال دیگری است، به تو احساس پوچی نمیدهد. البته کلبه مال من نبود؛ ولی خب، مال هیچکدام از ما پنج نفر هم نبود. تازه حتی امیلی هم مبهوت شده بود؛ چون او هم قبلا یک شومینه واقعی را از نزدیک ندیده بود. کلبه به قلعه
مشترک ما تبدیل شد، به پناهگاه مخفیمان».