مدرسههايي كه طالبان بست
هما همتا در روزنامه هشت صبح افغانستان درباره بستهشدن مدارس پس از آغاز هر جنگی نوشته است. او به سراغ زنانی رفته كه در كمپ بیجاشدگان (آوارگان) حضور دارند و نگران و بیپناه منتظر صلحی هستند كه طالبان علاقهای به برقراری آن ندارد.
این زنها هرکدام بیجاشدگان ولایتهای فاریاب، جوزجان و بعضی از ولسؤالیهای ولایت بلخ هستند. مدتی میشود که به مزارشریف کوچیدهاند تا جانشان را از جنگ نجات دهند. مانند آنها صدها خانواده دیگر نیز هستند که دست نامهربان جنگ آنها را مجبور به ترک خانههایشان کرده است. خانم حبیبه شروع به حرفزدن میکند. او میگوید وقتی شما را دیدیم که اینجا ایستادهاید و با آقای گلخان، نماینده بیجاشدگان صحبت میکنید، تصور کردیم که برای سروی آمده باشید، به همین دلیل با عجله خود را به شما رساندیم تا اگر کمکی داده میشود، ما از قلم نیفتیم.
در طول چند ماه گذشته آنها هیچگونه کمکی دریافت نکردهاند. خانم حبیبه به حافظهاش فشار میآورد و میگوید که آخرین بار در عید قربان کسی برای آنها چند تکه گوشت آورده است. او مادر پنج پسر و چهار دختر است و از ولسؤالی چمتال ولایت بلخ به اینجا آمده است. به داخل کمپ اشاره میکند و میگوید: «خانهام آنجاست. کودکانم
در خانه منتظرند».
خانهای که آنها زندگی میکنند را باید ماهانه دو هزار افغانی کرایه بدهند. همسرش شغل آزاد دارد و دستمزد روزانهاش ۲۰۰ تا ۲۵۰ افغانی است. میگوید: «پسرم در مارکیت میوهفروشی میرود و برای دکاندارها میوه جابهجا میکند».
خانم حبیبه از ولسؤالی چمتال است. خبرهای ناگواری از این ولسؤالی همواره به گوش میرسید. خانم حبیبه میگوید راکتی را که طالبان شلیک کرده بود، به خانه آنها اصابت کرد. خانهای که سالها در آن زندگی کردند، با فشار دستی که شلیک کرد، در چند لحظه به ویرانهای مبدل شد. او از روزهای تلخی حرف میزند که طالبان به آنجا آمدند. در سراسر کمپ وقتی با بیجاشدگان صحبت کردیم، نخستین حرفی که داشتند، این بود که طالبان مکتبها را به روی فرزندانشان بستند. در هر جایی که طالبان حمله میکنند، نخستین هدفشان مراکز آموزشی است و این مراکز را به روی دانشآموزان میبندند. فرزندان خانم حبیبه نیز از بدو ورود طالبان به چمتال دیگر نتوانستهاند به مکتب بروند. خانم حبیبه میگوید با این تصور بودم که شاید بتوانیم در مزارشریف زندگی جدیدی را شروع کنیم و به نسبت داشتن امنیت مناسب آنجا دوباره کودکانمان بتوانند به مکتب بروند؛ اما همه چیز در تقابل با تصورات آنها پیش میرود و روزهای زندگی در مزار سختترین روزها برای او و خانوادهاش است. خانم حبیبه میگوید: «شنیدهام امسال زمستان سختی پیشرو است. در شرایطی که نانخوردن خوده پیدا نمیتانیم، چطو مواد
سوخت خوده پیدا کنیم؟ با کدام امکانات؟».
خانم حبیبه و زنهای دیگری که در اطراف نشستهاند، به روند صلح امید ندارند. آنها میگویند که طالبان همه داشتههایشان را از آنها گرفتهاند، با این وصف، به کجای گفتوگوهای صلح باید خوشبین باشند!
گفتوگوهای صلح با طالبان در حالی دوباره از سر گرفته شده است که حکومت افغانستان خواستار آتشبس است، اما طالبان نه تنها به برقراری آتشبس تن نمیدهند، بلکه خشونت را کاهش هم ندادهاند.
ماشین میآید و ما از کمپ بیرون میشویم. حبیبههای زیادی را با روایتهای دردناکشان پشت سر میگذاریم و به سمت قربانیهای دیگری میرویم که جنگ زخمهایی را بر جسم و روانشان بر جای گذاشته است.
هما همتا در روزنامه هشت صبح افغانستان درباره بستهشدن مدارس پس از آغاز هر جنگی نوشته است. او به سراغ زنانی رفته كه در كمپ بیجاشدگان (آوارگان) حضور دارند و نگران و بیپناه منتظر صلحی هستند كه طالبان علاقهای به برقراری آن ندارد.
این زنها هرکدام بیجاشدگان ولایتهای فاریاب، جوزجان و بعضی از ولسؤالیهای ولایت بلخ هستند. مدتی میشود که به مزارشریف کوچیدهاند تا جانشان را از جنگ نجات دهند. مانند آنها صدها خانواده دیگر نیز هستند که دست نامهربان جنگ آنها را مجبور به ترک خانههایشان کرده است. خانم حبیبه شروع به حرفزدن میکند. او میگوید وقتی شما را دیدیم که اینجا ایستادهاید و با آقای گلخان، نماینده بیجاشدگان صحبت میکنید، تصور کردیم که برای سروی آمده باشید، به همین دلیل با عجله خود را به شما رساندیم تا اگر کمکی داده میشود، ما از قلم نیفتیم.
در طول چند ماه گذشته آنها هیچگونه کمکی دریافت نکردهاند. خانم حبیبه به حافظهاش فشار میآورد و میگوید که آخرین بار در عید قربان کسی برای آنها چند تکه گوشت آورده است. او مادر پنج پسر و چهار دختر است و از ولسؤالی چمتال ولایت بلخ به اینجا آمده است. به داخل کمپ اشاره میکند و میگوید: «خانهام آنجاست. کودکانم
در خانه منتظرند».
خانهای که آنها زندگی میکنند را باید ماهانه دو هزار افغانی کرایه بدهند. همسرش شغل آزاد دارد و دستمزد روزانهاش ۲۰۰ تا ۲۵۰ افغانی است. میگوید: «پسرم در مارکیت میوهفروشی میرود و برای دکاندارها میوه جابهجا میکند».
خانم حبیبه از ولسؤالی چمتال است. خبرهای ناگواری از این ولسؤالی همواره به گوش میرسید. خانم حبیبه میگوید راکتی را که طالبان شلیک کرده بود، به خانه آنها اصابت کرد. خانهای که سالها در آن زندگی کردند، با فشار دستی که شلیک کرد، در چند لحظه به ویرانهای مبدل شد. او از روزهای تلخی حرف میزند که طالبان به آنجا آمدند. در سراسر کمپ وقتی با بیجاشدگان صحبت کردیم، نخستین حرفی که داشتند، این بود که طالبان مکتبها را به روی فرزندانشان بستند. در هر جایی که طالبان حمله میکنند، نخستین هدفشان مراکز آموزشی است و این مراکز را به روی دانشآموزان میبندند. فرزندان خانم حبیبه نیز از بدو ورود طالبان به چمتال دیگر نتوانستهاند به مکتب بروند. خانم حبیبه میگوید با این تصور بودم که شاید بتوانیم در مزارشریف زندگی جدیدی را شروع کنیم و به نسبت داشتن امنیت مناسب آنجا دوباره کودکانمان بتوانند به مکتب بروند؛ اما همه چیز در تقابل با تصورات آنها پیش میرود و روزهای زندگی در مزار سختترین روزها برای او و خانوادهاش است. خانم حبیبه میگوید: «شنیدهام امسال زمستان سختی پیشرو است. در شرایطی که نانخوردن خوده پیدا نمیتانیم، چطو مواد
سوخت خوده پیدا کنیم؟ با کدام امکانات؟».
خانم حبیبه و زنهای دیگری که در اطراف نشستهاند، به روند صلح امید ندارند. آنها میگویند که طالبان همه داشتههایشان را از آنها گرفتهاند، با این وصف، به کجای گفتوگوهای صلح باید خوشبین باشند!
گفتوگوهای صلح با طالبان در حالی دوباره از سر گرفته شده است که حکومت افغانستان خواستار آتشبس است، اما طالبان نه تنها به برقراری آتشبس تن نمیدهند، بلکه خشونت را کاهش هم ندادهاند.
ماشین میآید و ما از کمپ بیرون میشویم. حبیبههای زیادی را با روایتهای دردناکشان پشت سر میگذاریم و به سمت قربانیهای دیگری میرویم که جنگ زخمهایی را بر جسم و روانشان بر جای گذاشته است.