|

مروری بر کتاب «سیاست و زیبایی‌شناسی»

جست‌و‌جو برای امکانات تازه سیاست رهایی‌بخش

ژاک رانسیر که در سال‌های اخیر به یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان فرانسه بدل شده، نخستین‌بار در اوایل دهه 1960 پا به صحنه فلسفه گذاشت. در آن زمان او از پیروان فکری لویی آلتوسر بود و در کنار چهره‌هایی مانند اتین بالیبار و پی‌یر ماشری در سمیناری که در سال 1964 در دانش‌سرای عالی پاریس برگزار شد، مقاله‌هایی ارائه کرد که در کتاب جریان‌ساز «خواندن سرمایه» گردآوری شدند و همراه با کتاب «دفاع از مارکس» آلتوسر به‌عنوان متون مهم مارکسیسم ساختارگرا شناخته شدند. با‌وجود‌این او در انتقاد به موضع آلتوسر در قبال شورش دانشجویان به‌زودی راه خود را از استاد سابقش جدا کرد و در کتاب «درس آلتوسر» نقد تندی علیه مارکسیسم ساختارگرا نوشت. ایده سیاسی اصلی رانسیر صورت‌بندی یک سیاست دموکراتیک با پیش‌فرض‌گرفتن اصل موضوعه برابری است. در حقیقت او برابری را نقطه آغاز تحلیل خود قرار می‌دهد و نه هدف آن. از دهه 1990 کار فکری او بیشتر متمرکز بر زیبایی‌‌شناسی بوده است و مشخصا در دو کتابی که در سال 2013 نوشت، «استسیس: ‌صحنه‌هایی از رژیم زیباشناسی هنر» و «بلاتار، پس از پایان» نظریه زیبایی‌‌شناختی خود را بسط می‌دهد. رژیم زیبایی‌شناختی مفهومی جدلی است که رانسیر در تقابل با روایت غالب تاریخی درباره هنر مطرح می‌کند. نقطه آغاز این تأملات نقدی است بر فعالیت هنری در مقام بازنمایی که پیامد کار ارسطو و مفهوم او از تقلید یا محاکات است. از نظر رانسیر، خلاصی از کارکرد بازنمایی در نقاشی و ادبیات مدرن امکان شکل‌گیری فیلم و دیگر رسانه‌های هنری را فراهم کرد.
در یک دهه گذشته در ایران نیز آرای این نظریه‌پرداز فرانسوی نسبتا معرفی و شناخته شده است. کتاب کوچک «سیاست و زیبایی‌شناسی» که نشر نی آن را با ترجمه اشکان صالحی به‌تازگی به بازار نشر فرستاده، از خلال دو گفت‌وگویی که پیتر انگلمان با رانسیر انجام داده و یک پس‌گفتار تلاش دارد دو مضمون در‌هم‌تنیده فلسفه او یعنی سیاست و زیبایی‌شناسی را برای مخاطبان شفاف‌تر کند. رانسیر در این دو گفت‌وگو، طرحی کلی درباره شکل‌گیری اندیشه خود ارائه می‌دهد؛ از مطالعات اولیه‌اش درباره رهایی کارگران گرفته تا کارهای اخیرش در باب ادبیات، فیلم و هنرهای بصری. او به جای بحث درباره زیبایی‌شناسی در چارچوب نحوه تعمق محدود ما در هنر یا زیبایی، می‌گوید زیبایی‌شناسی تشکیل‌دهنده اساس کل «رژیم تجربه» ماست. رانسیر نشان می‌دهد که روابط سیاسی از تجربه حسی شکل می‌گیرند؛ چون احساس‌ها و ادراک‌های فردی بدل به دغدغه کل اجتماع می‌شوند. به نظر رانسیر مفهوم زیبایی از یک بخش از تجربه زیسته به کلیت مقوله‌ تجربه تسری می‌یابد. این کتاب مشتمل بر گفت‌وگو بین رانسیر و انگلمان درباره تفکر رانسیر و پس‌گفتاری از انگلمان است که به معرفی مختصر رانسیر و شرح آشنایی انگلمان با او و زمینه شکل‌گیری این گفت‌وگوها می‌پردازد. در گفت‌وگوی اول طرحی کلی از سیر تحول فکری رانسیر به دست داده می‌شود تا چند مفهوم مهم در تفکر انتقادی او و همچنین تحقیقاتش راجع به جنبش‌های اجتماعی قرن نوزدهم روشن شود و سپس دیدگاه جاری او درباره سیاست و زیبایی‌شناسی تشریح می‌شود تا نشان دهد با تلقی‌های سنتی از این مفاهیم چه تفاوتی دارند. در گفت‌وگوی دوم تمرکز بیشتر بر مفهوم دموکراسی و وضعیت عینی تاریخی و سیاسی در قرن بیست‌و‌یکم و دورنمای ایده کمونیسم است و همچنین به موضوعاتی نظیر وضعیت طبقات قدیم و جدید، سیاست حزبی، حکمرانی پلیس، وضعیت راست افراطی در اروپا، دیکتاتوری پرولتاریا، بازار هنر و هنرمندان پریکاریا پرداخته می‌شود.
رانسیر در گفت‌وگوی اول آشنایی خود را با مارکسیسم این‌گونه توضیح می‌دهد: «نقطه آغاز من در سال 1960 در اکول نرمال سوپریور بود که آن زمان آلتوسر در آنجا درس می‌داد. من جوانی بودم که اولین‌بار از طریق خواندن متون اگزیستانسیالیستی یا دینی با مارکسیسم آشنا شده بودم؛ چون در فرانسه عمدتا یسوعی‌ها بودند که متون نظری خوبی درباره مارکس نوشته بودند. من یسوعی نبودم؛ ولی آن موقع عملا هیچ متن نظری‌ای درباره مارکس وجود نداشت که کمونیست‌ها آن را نوشته باشند. سارتر هم بود که از طریق او من در‌عین‌حال با کمونیسم آشنا شدم. سارتر رهیافتی فلسفی و اگزیستانسیالیستی را دنبال می‌کرد که به‌شدت روی مسئله‌واره‌های پراکسیس و بیگانگی تأکید داشت؛ ولی بعد من در اکول نرمال با آلتوسر آشنا شدم که رهیافت سارتر را چون روی مارکس واقعی تمرکز نداشت، زیر سؤال برد» (ص 13). این تغییر موضع سرآغاز علاقه رانسیر به آلتوسر می‌شود. او در سمینارهای آلتوسر درباره کتاب سرمایه مارکس که هدف‌شان نشان‌دادن تفاوت‌های میان مارکس جوان و مارکس متأخر است، شرکت می‌کند. در 1968 گسیختگی کاملی درگرفت بین نظریه علمی مارکسیستی که رانسیر به آن پایبندی داشت و واقعیت این جنبش یعنی شورش‌های کارگران و دانشجویان. از آن نقطه به بعد رانسیر به انتقاد از مارکسیسم ساختارگرا پرداخت. نقدی که رانسیر بر مارکسیسم ساختارگرا می‌نویسد، درواقع نقدی بود بر همه نظریه‌هایی که مدعی بودند علم مارکسیستی باید به آن آدم‌هایی که در یک وضعیت توهم به سر می‌برند، کمک کند تا به آگاهی برسند. او برای اینکه نقد خود را محک بزند، عهده‌دار مطالعه‌ای تاریخی می‌شود که به او امکان درکی واقعی از تاریخ کارگری و تاریخ از پایین به بالا را بدهد؛ بنابراین شروع می‌کند به کار‌کردن روی بایگانی‌های کارگری، درباره دوره‌ای که مارکس شروع به نوشتن کرد.
پیتر انگلمان در پس‌گفتاری که بر کتاب نوشته است، زمینه فکری رانسیر را تشریح و به دو مکتب فلسفی اشاره می‌کند که پس از افول مارکسیسم در جهان سر بر‌آوردند: پسامدرنیسم و واسازی. او وجه اشتراک این دو را نقدی می‌داند بر مارکسیسم که از قرن نوزدهم در مقام یگانه بنای مفهومی راضی‌کننده تفکر و کنش رهایی‌بخش مسلط بود و جهان را به چپ و راست، مترقی و مرتجع، مارکسیست و بر خطا تقسیم کرده بود؛ اما مارکسیسمی که در عمل اجرا شد، معایب بزرگی داشت: «سازمان‌دهی آن در قالب احزاب و دیکتاتوری پرولتاریا در ممالک سوسیالیستی، به قربانیانی چنان زیاد انجامیده بود که اینها را دیگر نمی‌شد نادیده گرفت؛ حتی همدل‌ترین آدم‌های متفکر هم توان این کار را نداشتند. انشعاب‌های درون مارکسیسم از قبیل مائوئیسم همان‌قدر فاجعه‌بار از آب درآمدند که گونه شوروی مارکسیسم». به نظر انگلمان بعد از مارکسیسم نقش نظریه تاریخی مارکسیسم را پسامدرنیسم و واسازی ایفا کردند که دغدغه‌های اصلی‌شان بررسی و نقد ساختارهای فکری تمامیت‌طلب در مقام شالوده‌های استدلالی و اعتباربخش سیاست تمامیت‌طلب بود؛ اما ژاک رانسیر از همان اوایل مسیری متفاوت و مستقل را در پیش گرفت: «رانسیر در تحلیل‌های تاریخی ظریفی کوشید رهیافت‌هایی به فعالیت رهایی‌بخش را که به اعتبار ساختارهای حزبی تمامیت‌طلب سرکوب شده بودند، وضوح بخشد. بعد از گرفتن موضعی تکین در فلسفه فرانسوی معاصر به مدت سال‌ها، پژوهش رانسیر او را به حلقه آوانگارد جاری تفکر رهایی‌بخش بازگرداند؛ پژوهشی که من مایلم آن را جست‌و‌جو برای امکانات تازه سیاست رهایی‌بخش با وسایل فراسیاسی تعریف کنم» (ص 98).

ژاک رانسیر که در سال‌های اخیر به یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان فرانسه بدل شده، نخستین‌بار در اوایل دهه 1960 پا به صحنه فلسفه گذاشت. در آن زمان او از پیروان فکری لویی آلتوسر بود و در کنار چهره‌هایی مانند اتین بالیبار و پی‌یر ماشری در سمیناری که در سال 1964 در دانش‌سرای عالی پاریس برگزار شد، مقاله‌هایی ارائه کرد که در کتاب جریان‌ساز «خواندن سرمایه» گردآوری شدند و همراه با کتاب «دفاع از مارکس» آلتوسر به‌عنوان متون مهم مارکسیسم ساختارگرا شناخته شدند. با‌وجود‌این او در انتقاد به موضع آلتوسر در قبال شورش دانشجویان به‌زودی راه خود را از استاد سابقش جدا کرد و در کتاب «درس آلتوسر» نقد تندی علیه مارکسیسم ساختارگرا نوشت. ایده سیاسی اصلی رانسیر صورت‌بندی یک سیاست دموکراتیک با پیش‌فرض‌گرفتن اصل موضوعه برابری است. در حقیقت او برابری را نقطه آغاز تحلیل خود قرار می‌دهد و نه هدف آن. از دهه 1990 کار فکری او بیشتر متمرکز بر زیبایی‌‌شناسی بوده است و مشخصا در دو کتابی که در سال 2013 نوشت، «استسیس: ‌صحنه‌هایی از رژیم زیباشناسی هنر» و «بلاتار، پس از پایان» نظریه زیبایی‌‌شناختی خود را بسط می‌دهد. رژیم زیبایی‌شناختی مفهومی جدلی است که رانسیر در تقابل با روایت غالب تاریخی درباره هنر مطرح می‌کند. نقطه آغاز این تأملات نقدی است بر فعالیت هنری در مقام بازنمایی که پیامد کار ارسطو و مفهوم او از تقلید یا محاکات است. از نظر رانسیر، خلاصی از کارکرد بازنمایی در نقاشی و ادبیات مدرن امکان شکل‌گیری فیلم و دیگر رسانه‌های هنری را فراهم کرد.
در یک دهه گذشته در ایران نیز آرای این نظریه‌پرداز فرانسوی نسبتا معرفی و شناخته شده است. کتاب کوچک «سیاست و زیبایی‌شناسی» که نشر نی آن را با ترجمه اشکان صالحی به‌تازگی به بازار نشر فرستاده، از خلال دو گفت‌وگویی که پیتر انگلمان با رانسیر انجام داده و یک پس‌گفتار تلاش دارد دو مضمون در‌هم‌تنیده فلسفه او یعنی سیاست و زیبایی‌شناسی را برای مخاطبان شفاف‌تر کند. رانسیر در این دو گفت‌وگو، طرحی کلی درباره شکل‌گیری اندیشه خود ارائه می‌دهد؛ از مطالعات اولیه‌اش درباره رهایی کارگران گرفته تا کارهای اخیرش در باب ادبیات، فیلم و هنرهای بصری. او به جای بحث درباره زیبایی‌شناسی در چارچوب نحوه تعمق محدود ما در هنر یا زیبایی، می‌گوید زیبایی‌شناسی تشکیل‌دهنده اساس کل «رژیم تجربه» ماست. رانسیر نشان می‌دهد که روابط سیاسی از تجربه حسی شکل می‌گیرند؛ چون احساس‌ها و ادراک‌های فردی بدل به دغدغه کل اجتماع می‌شوند. به نظر رانسیر مفهوم زیبایی از یک بخش از تجربه زیسته به کلیت مقوله‌ تجربه تسری می‌یابد. این کتاب مشتمل بر گفت‌وگو بین رانسیر و انگلمان درباره تفکر رانسیر و پس‌گفتاری از انگلمان است که به معرفی مختصر رانسیر و شرح آشنایی انگلمان با او و زمینه شکل‌گیری این گفت‌وگوها می‌پردازد. در گفت‌وگوی اول طرحی کلی از سیر تحول فکری رانسیر به دست داده می‌شود تا چند مفهوم مهم در تفکر انتقادی او و همچنین تحقیقاتش راجع به جنبش‌های اجتماعی قرن نوزدهم روشن شود و سپس دیدگاه جاری او درباره سیاست و زیبایی‌شناسی تشریح می‌شود تا نشان دهد با تلقی‌های سنتی از این مفاهیم چه تفاوتی دارند. در گفت‌وگوی دوم تمرکز بیشتر بر مفهوم دموکراسی و وضعیت عینی تاریخی و سیاسی در قرن بیست‌و‌یکم و دورنمای ایده کمونیسم است و همچنین به موضوعاتی نظیر وضعیت طبقات قدیم و جدید، سیاست حزبی، حکمرانی پلیس، وضعیت راست افراطی در اروپا، دیکتاتوری پرولتاریا، بازار هنر و هنرمندان پریکاریا پرداخته می‌شود.
رانسیر در گفت‌وگوی اول آشنایی خود را با مارکسیسم این‌گونه توضیح می‌دهد: «نقطه آغاز من در سال 1960 در اکول نرمال سوپریور بود که آن زمان آلتوسر در آنجا درس می‌داد. من جوانی بودم که اولین‌بار از طریق خواندن متون اگزیستانسیالیستی یا دینی با مارکسیسم آشنا شده بودم؛ چون در فرانسه عمدتا یسوعی‌ها بودند که متون نظری خوبی درباره مارکس نوشته بودند. من یسوعی نبودم؛ ولی آن موقع عملا هیچ متن نظری‌ای درباره مارکس وجود نداشت که کمونیست‌ها آن را نوشته باشند. سارتر هم بود که از طریق او من در‌عین‌حال با کمونیسم آشنا شدم. سارتر رهیافتی فلسفی و اگزیستانسیالیستی را دنبال می‌کرد که به‌شدت روی مسئله‌واره‌های پراکسیس و بیگانگی تأکید داشت؛ ولی بعد من در اکول نرمال با آلتوسر آشنا شدم که رهیافت سارتر را چون روی مارکس واقعی تمرکز نداشت، زیر سؤال برد» (ص 13). این تغییر موضع سرآغاز علاقه رانسیر به آلتوسر می‌شود. او در سمینارهای آلتوسر درباره کتاب سرمایه مارکس که هدف‌شان نشان‌دادن تفاوت‌های میان مارکس جوان و مارکس متأخر است، شرکت می‌کند. در 1968 گسیختگی کاملی درگرفت بین نظریه علمی مارکسیستی که رانسیر به آن پایبندی داشت و واقعیت این جنبش یعنی شورش‌های کارگران و دانشجویان. از آن نقطه به بعد رانسیر به انتقاد از مارکسیسم ساختارگرا پرداخت. نقدی که رانسیر بر مارکسیسم ساختارگرا می‌نویسد، درواقع نقدی بود بر همه نظریه‌هایی که مدعی بودند علم مارکسیستی باید به آن آدم‌هایی که در یک وضعیت توهم به سر می‌برند، کمک کند تا به آگاهی برسند. او برای اینکه نقد خود را محک بزند، عهده‌دار مطالعه‌ای تاریخی می‌شود که به او امکان درکی واقعی از تاریخ کارگری و تاریخ از پایین به بالا را بدهد؛ بنابراین شروع می‌کند به کار‌کردن روی بایگانی‌های کارگری، درباره دوره‌ای که مارکس شروع به نوشتن کرد.
پیتر انگلمان در پس‌گفتاری که بر کتاب نوشته است، زمینه فکری رانسیر را تشریح و به دو مکتب فلسفی اشاره می‌کند که پس از افول مارکسیسم در جهان سر بر‌آوردند: پسامدرنیسم و واسازی. او وجه اشتراک این دو را نقدی می‌داند بر مارکسیسم که از قرن نوزدهم در مقام یگانه بنای مفهومی راضی‌کننده تفکر و کنش رهایی‌بخش مسلط بود و جهان را به چپ و راست، مترقی و مرتجع، مارکسیست و بر خطا تقسیم کرده بود؛ اما مارکسیسمی که در عمل اجرا شد، معایب بزرگی داشت: «سازمان‌دهی آن در قالب احزاب و دیکتاتوری پرولتاریا در ممالک سوسیالیستی، به قربانیانی چنان زیاد انجامیده بود که اینها را دیگر نمی‌شد نادیده گرفت؛ حتی همدل‌ترین آدم‌های متفکر هم توان این کار را نداشتند. انشعاب‌های درون مارکسیسم از قبیل مائوئیسم همان‌قدر فاجعه‌بار از آب درآمدند که گونه شوروی مارکسیسم». به نظر انگلمان بعد از مارکسیسم نقش نظریه تاریخی مارکسیسم را پسامدرنیسم و واسازی ایفا کردند که دغدغه‌های اصلی‌شان بررسی و نقد ساختارهای فکری تمامیت‌طلب در مقام شالوده‌های استدلالی و اعتباربخش سیاست تمامیت‌طلب بود؛ اما ژاک رانسیر از همان اوایل مسیری متفاوت و مستقل را در پیش گرفت: «رانسیر در تحلیل‌های تاریخی ظریفی کوشید رهیافت‌هایی به فعالیت رهایی‌بخش را که به اعتبار ساختارهای حزبی تمامیت‌طلب سرکوب شده بودند، وضوح بخشد. بعد از گرفتن موضعی تکین در فلسفه فرانسوی معاصر به مدت سال‌ها، پژوهش رانسیر او را به حلقه آوانگارد جاری تفکر رهایی‌بخش بازگرداند؛ پژوهشی که من مایلم آن را جست‌و‌جو برای امکانات تازه سیاست رهایی‌بخش با وسایل فراسیاسی تعریف کنم» (ص 98).

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها