جمعیت، سیاست، همهمه؛ فقدان سکوت
رضا صدیق
هرچه جمعیت نقطهای بالاتر باشد، شلوغتر است و هرچه شلوغتر، پرهیاهوتر است و سروصدای در آن نقطه به همین میزان بیشتر است. با این منطق وقتی آخرین آمار جهانی از
10 شهر پرجمعیت دنیا را بررسی میکنی، بهصورتی اجتنابناپذیر درباره شلوغترین و همچنین پرسروصداترین شهرهای دنیا سخن میگویی. نکته مهم درباره مقیاس یا مترهای این آمارگیری این است که این آمار «شلوغی» و «سروصدا» را در نقطهای به اسم شهر مبنای شهریت میداند و بنا بر این مقیاس نیز عزم میکند تا «ترین» شلوغی شهر را در بین شهرها پیدا کند.
در این گزارش رسمی آمار از شرق شانگهای و توکیو تا غرب نیویورک در رقابت هستند تا عنوان شلوغترین و پرجمعیتترین شهر را از آن خود کنند. در میان 10 شهر پرجمعیت بیشتر نام شهرهای مشرقزمین مثل قاهره و بمبئی به چشم میخورد، بهعلاوه مسکو و چین و ژاپن که صاحب صنعت هستند و آمریکا. این آمار را میتوان به طرق مختلف ماتریالیستی تحلیل و بازنمایی کرد. به این معنا که نسبت پرجمعیت و شلوغترین شهرها در کارکرد اقتصاد و سیاست چه جایگاهی دارد و چگونه میتوان آمار جمعیت را به تحلیل اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی بسط داد. مارشال برمن در تشریح صنعتیشدن اروپا یکی از مهمترین علل قوامیافتن صنعتیشدن را مسئله نیروی کار یا همان جمعیت مینامد. او درباره رابطه مستقیم کار، جمیعت و صنعتیشدن انگشت اشاره را به سمت نیروی کار - جمعیت میچرخاند و عامل ساختار صنعتیشدن را استثمار و کارگر برمیشمارد. با این الگو، 10 کشور بالانشین در فهرست پرجمعیتترین شهرهای جهان را میتوان به دو دسته «صنعتیشده» و «قابلصنعتیشدن» تقسیمبندی کرد. دسته اول و صنعتیشدهها، کلانشهرهایی هستند که به واسطه صنعتیشدن باعث تمرکز جمعیت و نیروی کار در آن نقطه
شدهاند و صاحبان سرمایه به واسطه «کار» یا رؤیای زندگی بهتر توانستهاند بخش زیادی از جمعیت را دور خود جمع کنند. مثال این نکته چین است؛ تجمع نیروی کار ارزان و جمیعت زیاد نیروی کار در پروسه و نقطه صاحب صنعت شدن، یکی از مهمترین فاکتورهای چین بهعنوان قطب امروز اقتصادی در دنیاست، یا ژاپن به نحوی دیگر و نیویورک به طریق اولی. دسته دوم اما، یعنی شهرهای پرجمعیت «قابلصنعتیشدن»، با همان متر و مبنا به دلیل نیروی کار بالا قابلیت سوءاستفاده دارند و این دقیقا همان نقطهای است که استعمار قرنهاست از دریچهاش به دل آب و خاک این منطقه زنده است. مثال این نکته را در تاریخ هند و همین حالا مصر میتوان جویا شد. به این معنا که سرمایهداری در ساخت پارادوکس «کار نیاز به نیروی کار دارد» و «زندگی مدرن با فرزند کمتر محقق میشود» کشورهای نیمهصنعتی یا صنعتینشده را دچار بحران هویت میکند و به این واسطه، هرچه این کشورها ضعیفتر، غیرصنعتیتر و پرجمعیتتر باشند، بنگاهها و مشتریان بهتری برای صنعت و کالای سرمایهداری خواهند بود؛ زیرا صاحبان سرمایه، به واسطه فرهنگ و تعریف سبک زندگی نوین، شکل استعمار خود را تغییر داده و دیگر به
واسطه تغییر ذهن و تغییر بدیهیات حیات به مسائل خودخوانده، کشورهای تحت استعمار را خودخواسته به دست میآورد.
این بحث مفصل است و جای گپوگفتی ورای یک ستون دارد، اما غیر از تحلیل ماتریالیستی و اقتصادی از این آمار، میتوان از دریچه معرفتشناسی نیز به تماشای آن نشست. فرض لامتغیر در تهیه این گزارش، ایده مهمی را در خود دارد؛ اینکه شهر بهعنوان نقطهای که برای زندگی انسان مدرن تعریف شده، محیطی است که در آن جمعیت به تراکم میرسد و به دلیل مختصاتی که شهر برای آدمیان مهیا میکند، شلوغی و سروصدا و همهمه امری بدیهی است و مگر میشود شهر و کلانشهر چیزی جز این باشد؟ این نقطه دقیقا همان محل ورود به خودآگاهی است.
خودآگاهی از این منظر که این آمار آشکارا از فقدان سکوت سخن میگوید. فقدانی که زندگی مدرن و شهری برای آدمی رقم زده، همان بزنگاهی است که در ادب و فلسفه، مؤکدا دربارهاش سخن رانده شده و از اهمیت کسب آن طومارها نوشته است؛ طومارهایی که در انتها و ابتدا بر این موضوع اصرار میورزند که سکوت و گوشسپردن به سکوت، طریقی است که تعقل و اندیشه از دل آن سنتز میشوند و متولد. حال زندگی شهری و کلانشهری، این عنصر را از انسان گرفته و به جایش تعاریف خودساختهای درباره سکوت ارائه داده است تا مانند باقی چیزها، آدم شهری دلش را به حداقل تقلیلیافته سکوت خوش کند. حال اینکه از خود میتوان پرسید: چگونه انسان میتواند در محیطی که بدیهیاتش شلوغی، صدا و همهمه است و خالی از سکوت، بیندیشد یا خود را در مناسبات این دنیای عجیب و متغیر تعریف کند؟ چگونه انسان میتواند راه خود را بدون تأثیر همهمه و هیاهو پیدا کند؟ چگونه است که یکی از حیاتیترین ابزار و موقعیتهای زیست از انسان گرفته میشود و او حتی آگاه به آن نیست؟
ما سکوت را گم کردهایم. صدای شهر همیشه و همهجا هست حتی آن دمِ انتهای شب که در دوردست خود را نمایان میکند. حتی در خلوت ما نیز جولان میدهد این همهمه که شهر به ما آموخته است که حتی برای تنهاییات هم صدایی انتخاب کن، هر صدایی از موسیقی تا سخنرانی تا حتی فیلم و تلویزیون، یعنی ما حتی در تنهاییمان که میتواند مجرایی برای کشف سکوت باشد نیز صدا تولید میکنیم به خیال اینکه سکوت را پیدا کنیم و این چه رفتار پارادوکسی است! به همین دلیل نیز بیراه نیست بگوییم که ما آدمیان شهری اصلا سکوت را نمیشناسیم. اصلا نمیدانیم سکوت چیست. ما تنها در مقاطعی از زندگی خود، در لحظاتی کوتاه شاید تجربهاش کرده باشیم. وقتی اینقدر بیگانهایم، چگونه در میان بدیهیات شلوغی شهر از سکوت سخن میگوییم؟ ما حتی به دنبال نشانی سکوت هم نرفتهایم. ما اصلا هنوز متوجه نشدهایم که سکوت را تجریه نکردهایم. آن که توانسته، اگر تجربهاش کند، حتما میداند که شنیدن سکوت چه بر شهود انسان میافزاید تا به قول سقراط عجب «بداند که نمیداند».
هرچه جمعیت نقطهای بالاتر باشد، شلوغتر است و هرچه شلوغتر، پرهیاهوتر است و سروصدای در آن نقطه به همین میزان بیشتر است. با این منطق وقتی آخرین آمار جهانی از
10 شهر پرجمعیت دنیا را بررسی میکنی، بهصورتی اجتنابناپذیر درباره شلوغترین و همچنین پرسروصداترین شهرهای دنیا سخن میگویی. نکته مهم درباره مقیاس یا مترهای این آمارگیری این است که این آمار «شلوغی» و «سروصدا» را در نقطهای به اسم شهر مبنای شهریت میداند و بنا بر این مقیاس نیز عزم میکند تا «ترین» شلوغی شهر را در بین شهرها پیدا کند.
در این گزارش رسمی آمار از شرق شانگهای و توکیو تا غرب نیویورک در رقابت هستند تا عنوان شلوغترین و پرجمعیتترین شهر را از آن خود کنند. در میان 10 شهر پرجمعیت بیشتر نام شهرهای مشرقزمین مثل قاهره و بمبئی به چشم میخورد، بهعلاوه مسکو و چین و ژاپن که صاحب صنعت هستند و آمریکا. این آمار را میتوان به طرق مختلف ماتریالیستی تحلیل و بازنمایی کرد. به این معنا که نسبت پرجمعیت و شلوغترین شهرها در کارکرد اقتصاد و سیاست چه جایگاهی دارد و چگونه میتوان آمار جمعیت را به تحلیل اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی بسط داد. مارشال برمن در تشریح صنعتیشدن اروپا یکی از مهمترین علل قوامیافتن صنعتیشدن را مسئله نیروی کار یا همان جمعیت مینامد. او درباره رابطه مستقیم کار، جمیعت و صنعتیشدن انگشت اشاره را به سمت نیروی کار - جمعیت میچرخاند و عامل ساختار صنعتیشدن را استثمار و کارگر برمیشمارد. با این الگو، 10 کشور بالانشین در فهرست پرجمعیتترین شهرهای جهان را میتوان به دو دسته «صنعتیشده» و «قابلصنعتیشدن» تقسیمبندی کرد. دسته اول و صنعتیشدهها، کلانشهرهایی هستند که به واسطه صنعتیشدن باعث تمرکز جمعیت و نیروی کار در آن نقطه
شدهاند و صاحبان سرمایه به واسطه «کار» یا رؤیای زندگی بهتر توانستهاند بخش زیادی از جمعیت را دور خود جمع کنند. مثال این نکته چین است؛ تجمع نیروی کار ارزان و جمیعت زیاد نیروی کار در پروسه و نقطه صاحب صنعت شدن، یکی از مهمترین فاکتورهای چین بهعنوان قطب امروز اقتصادی در دنیاست، یا ژاپن به نحوی دیگر و نیویورک به طریق اولی. دسته دوم اما، یعنی شهرهای پرجمعیت «قابلصنعتیشدن»، با همان متر و مبنا به دلیل نیروی کار بالا قابلیت سوءاستفاده دارند و این دقیقا همان نقطهای است که استعمار قرنهاست از دریچهاش به دل آب و خاک این منطقه زنده است. مثال این نکته را در تاریخ هند و همین حالا مصر میتوان جویا شد. به این معنا که سرمایهداری در ساخت پارادوکس «کار نیاز به نیروی کار دارد» و «زندگی مدرن با فرزند کمتر محقق میشود» کشورهای نیمهصنعتی یا صنعتینشده را دچار بحران هویت میکند و به این واسطه، هرچه این کشورها ضعیفتر، غیرصنعتیتر و پرجمعیتتر باشند، بنگاهها و مشتریان بهتری برای صنعت و کالای سرمایهداری خواهند بود؛ زیرا صاحبان سرمایه، به واسطه فرهنگ و تعریف سبک زندگی نوین، شکل استعمار خود را تغییر داده و دیگر به
واسطه تغییر ذهن و تغییر بدیهیات حیات به مسائل خودخوانده، کشورهای تحت استعمار را خودخواسته به دست میآورد.
این بحث مفصل است و جای گپوگفتی ورای یک ستون دارد، اما غیر از تحلیل ماتریالیستی و اقتصادی از این آمار، میتوان از دریچه معرفتشناسی نیز به تماشای آن نشست. فرض لامتغیر در تهیه این گزارش، ایده مهمی را در خود دارد؛ اینکه شهر بهعنوان نقطهای که برای زندگی انسان مدرن تعریف شده، محیطی است که در آن جمعیت به تراکم میرسد و به دلیل مختصاتی که شهر برای آدمیان مهیا میکند، شلوغی و سروصدا و همهمه امری بدیهی است و مگر میشود شهر و کلانشهر چیزی جز این باشد؟ این نقطه دقیقا همان محل ورود به خودآگاهی است.
خودآگاهی از این منظر که این آمار آشکارا از فقدان سکوت سخن میگوید. فقدانی که زندگی مدرن و شهری برای آدمی رقم زده، همان بزنگاهی است که در ادب و فلسفه، مؤکدا دربارهاش سخن رانده شده و از اهمیت کسب آن طومارها نوشته است؛ طومارهایی که در انتها و ابتدا بر این موضوع اصرار میورزند که سکوت و گوشسپردن به سکوت، طریقی است که تعقل و اندیشه از دل آن سنتز میشوند و متولد. حال زندگی شهری و کلانشهری، این عنصر را از انسان گرفته و به جایش تعاریف خودساختهای درباره سکوت ارائه داده است تا مانند باقی چیزها، آدم شهری دلش را به حداقل تقلیلیافته سکوت خوش کند. حال اینکه از خود میتوان پرسید: چگونه انسان میتواند در محیطی که بدیهیاتش شلوغی، صدا و همهمه است و خالی از سکوت، بیندیشد یا خود را در مناسبات این دنیای عجیب و متغیر تعریف کند؟ چگونه انسان میتواند راه خود را بدون تأثیر همهمه و هیاهو پیدا کند؟ چگونه است که یکی از حیاتیترین ابزار و موقعیتهای زیست از انسان گرفته میشود و او حتی آگاه به آن نیست؟
ما سکوت را گم کردهایم. صدای شهر همیشه و همهجا هست حتی آن دمِ انتهای شب که در دوردست خود را نمایان میکند. حتی در خلوت ما نیز جولان میدهد این همهمه که شهر به ما آموخته است که حتی برای تنهاییات هم صدایی انتخاب کن، هر صدایی از موسیقی تا سخنرانی تا حتی فیلم و تلویزیون، یعنی ما حتی در تنهاییمان که میتواند مجرایی برای کشف سکوت باشد نیز صدا تولید میکنیم به خیال اینکه سکوت را پیدا کنیم و این چه رفتار پارادوکسی است! به همین دلیل نیز بیراه نیست بگوییم که ما آدمیان شهری اصلا سکوت را نمیشناسیم. اصلا نمیدانیم سکوت چیست. ما تنها در مقاطعی از زندگی خود، در لحظاتی کوتاه شاید تجربهاش کرده باشیم. وقتی اینقدر بیگانهایم، چگونه در میان بدیهیات شلوغی شهر از سکوت سخن میگوییم؟ ما حتی به دنبال نشانی سکوت هم نرفتهایم. ما اصلا هنوز متوجه نشدهایم که سکوت را تجریه نکردهایم. آن که توانسته، اگر تجربهاش کند، حتما میداند که شنیدن سکوت چه بر شهود انسان میافزاید تا به قول سقراط عجب «بداند که نمیداند».