چه کسی منتقد سلیقه میتواند باشد؛ هنرمندان یا روشنفکران؟
تورج صابریوند
پاسخ حتما هنرمندان است. بوردیو به تفصیل توضیح میدهد که در مطالعات او طبقه فرهنگی روشنفکران، پایینتر از طبقه فرهنگی هنرمندان است. گرچه روشنفکران در قیاس با سایر طبقههای جامعه مصرف فرهنگی بسیاری دارند، اما این هنرمندان هستند که تولیدکننده فرهنگ و هنرند. روشنفکران مصرفکننده تولیدهای فرهنگی هنرمنداناند. این اهمیت هنرمندان را توضیح میدهد. روشنفکران تولیدکننده آثار هنری نیستند، آنها مفسران آثار هنریاند. تفسیر روشنفکران بر آثار هنری تلاش برای فهمیدن و نزدیکشدن به آثار هنری است. بنابراین، وقتی روشنفکری اثری هنری را شرح میدهد، دارد به مردمی که مصرف فرهنگی پایینتری از روشنفکران دارند کمک میکند که آنها هم به آثار هنری نزدیکتر شوند و آنها را بیشتر بفهمند. مستقلا میتوان میزان کارایی چنین روشی را هم سنجید. اما مراد این مطلب نیست.پس یک اینکه، این هنرمندان هستند که تولیدکننده فرمهای هنریاند و روشنفکران شرحدهندههای آن. پس هنرمنداناند که دست در فرم دارند. آنها فرمها را خلق میکنند. گرچه روشنفکران هم فرم را میشناسند اما نمیتوانند خلق کنند. پس با تعریف فرمالیستی از سلیقه، که در یادداشتهای پیشین آمده، میتوان گفت هنرمندان فرم را بیش از روشنفکران میشناسند، پس آنها معیار سلیقهاند.میتوان سلیقه روشنفکران را هم مورد مطالعه و دقت قرار داد. اگرچه دقیقتر این بود که سلیقه روشنفکران را مطالعه میدانی کرد(!) تا به دقت نظر بحث کرد، اما مجال آن در چنین نوشتهای نیست، شاید این بر خود روشنفکران است که چنین مطالعهای کنند. اما به نمودهایی از سلیقه آنها میتوان نگاهی انداخت. به عبارت بوردیویی سلیقه یعنی همان توجه به فرم در شکلهای کاملا روزمره زندگی. برای این موضوع نگاهی میتوان کرد به جلد کتابهایشان، لباسهایشان، وضعیت رویدادهایشان و اخیرا البته شبکههای اجتماعی نسل جدیدشان. نگاهی که از آن میتوان مصرف فرهنگی و احتمالا طبقه فرهنگی روشنفکران را حدس زد. آنچه میتوان در جامعه روشنفکری ایران دید بنرهای کریهی است که پشت سر رویدادها و سخنرانیها و کلاسهایشان است. بنرهایی که شاید حتی توجهی هم به فرم آن نکردهاند و حتی متوجه بیسلیقگی آن هم نشدهاند. لباسهای بسیاری از روشنفکران ایران را میتوان دید که چگونه کاملا از سر سهلانگاری انتخاب شدهاند. جامعهشناسها و هنرمندان البته میدانند که مراد از سلیقه، زیبایی و شیکبودن و خوشپوشی نیست. توجه به این جزئیات، توجه به سطح سلیقه آنها نه به عنوان معیاری بازاری، که به عنوان معیاری است برای فهمیدن طبقه فرهنگی آدمها و البته ابزار حدسی برای دریافتن مصرف فرهنگی آنها. یعنی چه میبینند، چه میخوانند، چه میشنوند و چه میخورند و چطور؟ توجه به نمودهای سلیقه روشنفکران، انتقاد تجویزی نیست، بلکه ابزار تحلیلی است. مراد یادداشت این نیست که «ای روشنفکران به سلیقه لباس و کتاب و دفترتان توجه بیشتری کنید»، بلکه از دیدن این نمودها میتوان طبقه فرهنگی و سلیقهای آنها را تحلیل کرد.بزرگ علوی درباره صادق هدایت میگفت: «هر وقت کسی از ما به خانهاش میرفت، روی میز بسیار بزرگ در اتاقش گرامافون سادهای دیده میشود که از آن آثار کلاسیک را میشد شنید» و چند جمله بعد، «صادق هدایت یک پره ریحان در دهان میگذاشت، در حالی که دیگران سبزیها را در دهان میچپاندند». این یعنی سلیقه. یعنی موسیقیای که میشنوی در شیوه سبزیخوردنت هم تأثیر دارد. در لباسپوشیدنشان هم همینطور. در فهمیدن ظرایف فکری هم همینطور. اگر کسی با اینها همعقیده باشد، سخت نیست باورکردن اینکه سلیقه در فلسفه هم تأثیر خواهد گذاشت.سلیقه هر شخصی، روشنفکر یا غیرروشنفکر، باسلیقه یا بدسلیقه در واقعی نظامی منسجم است که در تمام اجزای زندگی روزمره و اندیشه آرمانی او دیده میشود. روشنفکری که مثل مدیران دولت لباس میپوشد، نباید تعجب کرد اگر فلسفهاش در خدمت دولت باشد. روشنفکری که دفتر کارش شبیه دفتر دیدارهای مردمی نماینده مجلس است، نمیتوان انتظار داشت که بتواند بفهمد که مرتضی پاشایی چگونه خوانندهای بوده است. اگر مجبور به اظهار نظر شود شبیه سیاستمداران پوپولیست سخن خواهد گفت. روشنفکری که شبیه مدیران بانک لباس میپوشد بعید نیست که روزی مثل یک بانکی به حساب و کتاب بنشیند. روشنفکری که یک روز لباس هندی میپوشد، فردا کت و شلوار و کراوات میپوشد و روزی دیگر تیشرت صورتی، چیزهایی درباره آسوپاسی سلیقهاش میگوید. از سلیقه روشنفکران در ظواهر زندگی روزمرهشان میتوان به این مختصر رسید که نزد هنرمندان آنها نیستند که بتوانند سلیقه را تشخیص دهند. برعکس، این هنرمندان هستند که خالق فرماند، چه در آثارشان چه در زندگی روزمرهشان. اینکه هنرمندان لباس و ظاهر متفاوتی از مردم غیرهنرمند دارند خود حاصل توجه مدام آنها به فرم و به سلیقه است. در میدان سلیقه بهتر است که روشنفکران سکوت کنند و این بار آنها از هنرمندان بشنوند.
پاسخ حتما هنرمندان است. بوردیو به تفصیل توضیح میدهد که در مطالعات او طبقه فرهنگی روشنفکران، پایینتر از طبقه فرهنگی هنرمندان است. گرچه روشنفکران در قیاس با سایر طبقههای جامعه مصرف فرهنگی بسیاری دارند، اما این هنرمندان هستند که تولیدکننده فرهنگ و هنرند. روشنفکران مصرفکننده تولیدهای فرهنگی هنرمنداناند. این اهمیت هنرمندان را توضیح میدهد. روشنفکران تولیدکننده آثار هنری نیستند، آنها مفسران آثار هنریاند. تفسیر روشنفکران بر آثار هنری تلاش برای فهمیدن و نزدیکشدن به آثار هنری است. بنابراین، وقتی روشنفکری اثری هنری را شرح میدهد، دارد به مردمی که مصرف فرهنگی پایینتری از روشنفکران دارند کمک میکند که آنها هم به آثار هنری نزدیکتر شوند و آنها را بیشتر بفهمند. مستقلا میتوان میزان کارایی چنین روشی را هم سنجید. اما مراد این مطلب نیست.پس یک اینکه، این هنرمندان هستند که تولیدکننده فرمهای هنریاند و روشنفکران شرحدهندههای آن. پس هنرمنداناند که دست در فرم دارند. آنها فرمها را خلق میکنند. گرچه روشنفکران هم فرم را میشناسند اما نمیتوانند خلق کنند. پس با تعریف فرمالیستی از سلیقه، که در یادداشتهای پیشین آمده، میتوان گفت هنرمندان فرم را بیش از روشنفکران میشناسند، پس آنها معیار سلیقهاند.میتوان سلیقه روشنفکران را هم مورد مطالعه و دقت قرار داد. اگرچه دقیقتر این بود که سلیقه روشنفکران را مطالعه میدانی کرد(!) تا به دقت نظر بحث کرد، اما مجال آن در چنین نوشتهای نیست، شاید این بر خود روشنفکران است که چنین مطالعهای کنند. اما به نمودهایی از سلیقه آنها میتوان نگاهی انداخت. به عبارت بوردیویی سلیقه یعنی همان توجه به فرم در شکلهای کاملا روزمره زندگی. برای این موضوع نگاهی میتوان کرد به جلد کتابهایشان، لباسهایشان، وضعیت رویدادهایشان و اخیرا البته شبکههای اجتماعی نسل جدیدشان. نگاهی که از آن میتوان مصرف فرهنگی و احتمالا طبقه فرهنگی روشنفکران را حدس زد. آنچه میتوان در جامعه روشنفکری ایران دید بنرهای کریهی است که پشت سر رویدادها و سخنرانیها و کلاسهایشان است. بنرهایی که شاید حتی توجهی هم به فرم آن نکردهاند و حتی متوجه بیسلیقگی آن هم نشدهاند. لباسهای بسیاری از روشنفکران ایران را میتوان دید که چگونه کاملا از سر سهلانگاری انتخاب شدهاند. جامعهشناسها و هنرمندان البته میدانند که مراد از سلیقه، زیبایی و شیکبودن و خوشپوشی نیست. توجه به این جزئیات، توجه به سطح سلیقه آنها نه به عنوان معیاری بازاری، که به عنوان معیاری است برای فهمیدن طبقه فرهنگی آدمها و البته ابزار حدسی برای دریافتن مصرف فرهنگی آنها. یعنی چه میبینند، چه میخوانند، چه میشنوند و چه میخورند و چطور؟ توجه به نمودهای سلیقه روشنفکران، انتقاد تجویزی نیست، بلکه ابزار تحلیلی است. مراد یادداشت این نیست که «ای روشنفکران به سلیقه لباس و کتاب و دفترتان توجه بیشتری کنید»، بلکه از دیدن این نمودها میتوان طبقه فرهنگی و سلیقهای آنها را تحلیل کرد.بزرگ علوی درباره صادق هدایت میگفت: «هر وقت کسی از ما به خانهاش میرفت، روی میز بسیار بزرگ در اتاقش گرامافون سادهای دیده میشود که از آن آثار کلاسیک را میشد شنید» و چند جمله بعد، «صادق هدایت یک پره ریحان در دهان میگذاشت، در حالی که دیگران سبزیها را در دهان میچپاندند». این یعنی سلیقه. یعنی موسیقیای که میشنوی در شیوه سبزیخوردنت هم تأثیر دارد. در لباسپوشیدنشان هم همینطور. در فهمیدن ظرایف فکری هم همینطور. اگر کسی با اینها همعقیده باشد، سخت نیست باورکردن اینکه سلیقه در فلسفه هم تأثیر خواهد گذاشت.سلیقه هر شخصی، روشنفکر یا غیرروشنفکر، باسلیقه یا بدسلیقه در واقعی نظامی منسجم است که در تمام اجزای زندگی روزمره و اندیشه آرمانی او دیده میشود. روشنفکری که مثل مدیران دولت لباس میپوشد، نباید تعجب کرد اگر فلسفهاش در خدمت دولت باشد. روشنفکری که دفتر کارش شبیه دفتر دیدارهای مردمی نماینده مجلس است، نمیتوان انتظار داشت که بتواند بفهمد که مرتضی پاشایی چگونه خوانندهای بوده است. اگر مجبور به اظهار نظر شود شبیه سیاستمداران پوپولیست سخن خواهد گفت. روشنفکری که شبیه مدیران بانک لباس میپوشد بعید نیست که روزی مثل یک بانکی به حساب و کتاب بنشیند. روشنفکری که یک روز لباس هندی میپوشد، فردا کت و شلوار و کراوات میپوشد و روزی دیگر تیشرت صورتی، چیزهایی درباره آسوپاسی سلیقهاش میگوید. از سلیقه روشنفکران در ظواهر زندگی روزمرهشان میتوان به این مختصر رسید که نزد هنرمندان آنها نیستند که بتوانند سلیقه را تشخیص دهند. برعکس، این هنرمندان هستند که خالق فرماند، چه در آثارشان چه در زندگی روزمرهشان. اینکه هنرمندان لباس و ظاهر متفاوتی از مردم غیرهنرمند دارند خود حاصل توجه مدام آنها به فرم و به سلیقه است. در میدان سلیقه بهتر است که روشنفکران سکوت کنند و این بار آنها از هنرمندان بشنوند.