|

انتشار كتابي جديد از خاطره‌نگاري‌هاي زندان: «آنچه بر من گذشت» اثر عارف(علی) پاینده

شاهد صادق و راوی صمیمی

علی پورصفر (کامران)

زندگی‌نامه‌ها و خاطرات دولتمردان و فعالان سیاسی و اجتماعی و به‌ویژه زندانیان سیاسی، در هر زمان همواره محل توجه و اعتنای جامعه فرهنگی و در مراحلی نیز مرجع مردم در تعیین صلاحیت دولت‌ها و اتخاذ نحوه رفتار در برابر آنها بوده است. در ایران ما به‌ویژه پس از انقلاب و سقوط رژیم پهلوی گزارش‌نویسی از آنچه در مراکز به اصطلاح قضائی و زندان‌های رژیم جریان داشت و توحشی که بی‌پروا و دم‌افزون، تصاعد می‌گرفت و شکنجه‌های روزبه‌روز وحشیانه‌تری که علیه مخالفان و زندانیان سیاسی به کار می‌رفت، نقشی بسیار ارزنده در افشای سلطنت پهلوی و ساختارهای ارتجاعی و استبدادی آن رژیم و نقش اساسی شاهان پهلوی و اتباعشان در هیئت حاکمه و طبقه حاکمه ایران در نابودی برگشت‌ناپذیر مشروطیت داشته و قدرت مبارزه با قهقرای سیاسی را در ایران افزایش دادند. یکی از آخرین گزارش‌ها از این دست، زندگینامه و خاطرات دوست شریف و بزرگوارم عارف پاینده است -ما البته همیشه او را علی پاینده می‌خواندیم- به نام «آنچه بر من ‌گذشت» که در آبان‌ماه سال جاری با ویراستاری آقای محمدحسین خسروپناه و ازسوی نشر اختران به بازار آمد.
زندگی ایرانیان ساكن شوروی
این کتاب صمیمی با اشاره شورانگیز و صمیمانه به نام مردی آغاز می‌شود که عظمتش و تأثیرات عظیم او بر یکی از سنگین‌ترین ادوار مبارزاتی دهه‌های 40 و 50 قرن حاضر ایران، تحت‌الشعاع نام رفیق بزرگ و خواهرزاده بزرگ‌تر از خودش، زنده‌یاد بیژن جزنی فروغ کمتری یافته است: مشعوف کلانتری که بیشتر با نام دومش یعنی سعید کلانتری شناخته می‌شد. علی پاینده با اتحاف زندگی‌نامه خود به آن شجاعت متین که تجسم این هر دو صفت بود، حقی را ادا کرد که دیگران یا فراموش کرده‌اند یا دور انداخته‌اند و یا بیرون از مصلحت‌های خود می‌بینند.
آغاز خاطرات پاینده یادآور لحظاتی از زندگی ایرانیان ساکن شوروی است و به‌ویژه اشاره دارد به تصمیم آن دولت درباره اختیار ایرانیان آن کشور در کسب تابعیت دولت شوروی و بازگشت به ایران. اغلب گزارش‌هایی که تا امروز در‌این‌باره به‌دست داده شده، این لحظات را در وجیزه‌های متورم‌شان چنان با تلخی ارائه کرده‌اند که گویی دولت شوروی این مردم را که بی‌پناه مانده بودند، همچون طعمه‌های آماده برای تصرف اموال و نقدینگی‌هایشان می‌نگریسته و همگی را لخت و عریان به ایران انتقال داده است، اما علی پاینده به نقل از والدین خود و دیگر بستگانش که از قلمرو شوروی به ایران بازگشته بودند، تصویر دیگری از این واقعه به‌دست می‌دهد و بدین‌ترتیب آشکار می‌شود که تنها گروه معدودی از ایرانیان که به اخطارهای چندگانه دولت شوروی از سال 1937 تا 1939 توجهی نکرده بودند، با سختگیری و شدت عمل محسوس دولت شوروی ناگزیر از ترک قلمرو آن دولت شدند (ص 17 - 19).
پاینده در ادامه به احترام بخش قابل توجهی از افکار عمومی فعال جامعه ایران و یا در حقیقت تهران نسبت به میرجعفر پیشه‌وری صدر فرقه دموکرات آذربایجان ایران اشاره می‌کند و همین مطلب را مانعی در راه ابراز احساسات خصمانه و زننده مخالفان نسبت به او می‌داند اما به قول او همینان برای پریدن از این مانع چاره دیگری اندیشیدند که اتفاقا هنوز نیز در کار است و آن عبارت بود از تحقیر و تمسخر غلام یحیی‌ دانشیان، همکار سرشناس پیشه‌وری. مرتجعان دولتی و طرفداران دربار و امپریالیسم بریتانیا و آمریکا، خاستگاه اجتماعی غلام یحیی را که ریشه در طبقات رنجبر و محروم داشت، دستاویز هجو و تحقیر او قرار می‌دادند و به‌ویژه در آن دسته حرکات خیابانی که عمده نیروهایش از اراذل و اوباش -‌به قول معروف داش‌مشدی‌ها و شاپومخملی‌ها‌- بودند، این هجویات و تمسخرها شدت و قوت بیشتری می‌گرفت و به‌سرعت متوجه همه ایرانیان ترک و ترک‌زبان می‌شد. طبقه حاکمه ایران کمترین نگرانی‌هایی از این بابت نداشت و به همین سبب نیز مانع عملیات آنان نمی‌شد، اما این حرکات ارتجاعی موجب واکنش‌های متقابل سخت و خشن ترکان می‌شد و هربار که اراذل و اوباش یادشده از میدان بهارستان به حوالی چهارراه‌های لاله‌زار و نادری می‌رسیدند، درگیری‌های شدیدی میان کاسبکاران ترک آن محدوده با این گروه لمپن‌ها پیش می‌آمد. دامنه این حرکات و به‌ویژه اصرار لمپن‌های یادشده که اغلب از جانب دربار و حزب عدالت سیدجمال امامی و حزب اراده ملی سید ضیاءالدین طباطبایی بسیج می‌شدند به تکرار توهین‌های زننده علیه هموطنان ترک، عواقب زیان‌بار و مخربی داشت که بدترین آنها تشکیل و تقویت نقار و خصومت‌های قومی میان ترکان و غیرترکان بود. نیروها و احزاب ملی در آن زمان متوجه مخافت چنین پدیده‌ای نشده بودند و کوششی برای فرونشاندن این فتنه‌گری‌ها نمی‌کردند اما به قول علی پاینده «... یکی از کارهای مثبتی که حزب توده در آن مقطع کرد، جلوی این دعوای خطرناک را گرفت. به سران هر دو طرف اخطار داد، وقتی توجهی نکردند، اعضای سازمان جوانان حزب را برای مقابله با آنها به خیابان فرستاد. روزهایی که دسته داش‌مشدی‌ها راه می‌افتاد و به اصطلاح دعوی ترک و فارس می‌شد، اعضای سازمان جوانان می‌آمدند و هر دو طرف را کتک می‌زدند. اقدام حزب توده مؤثر بود و در ضمن به‌تدریج مسائل جدی‌تری جای آن تقابل را گرفت و این ماجرا تمام شد» (ص 31).
سازمان دانش‌آموزان
عارف در جوانی، منتقد حزب توده شد اما همان‌گونه که خود تذکر داده در طول 50 سال بعد، از آن احساسات اولیه فاصله گرفت و به استدلال نزدیک‌تر شده است (ص 33 - 34) و نتیجه این تحول همان‌گونه که زندگی پاینده نشان داده است، چیزی نبود جز رعایت انصاف و عدالت در اتخاذ هر موضعی، له یا علیه هر فرد و گروه و حزبی. بسیاری از دوستان او از کسانی بودند و هستند که پاینده نسبت‌به تعلقات سیاسی‌شان انتقاد داشته است.
در خاطرات پاینده از تشکلی نام برده شده که اغلب مراجع تاریخ ایران بعد از کودتا و شاید همه‌شان درباره آن خاموش‌اند. تشکلی به‌نام «سازمان دانش‌آموزان» که مستقل بود و به‌دست جوانانی ایجاد شد که بعضا در سال‌های بعد نقشی اساسی در یکی از ادوار مبارزات ضداستبدادی و ضدامپریالیستی ایران ایفا کردند. جوانانی همچون مشعوف کلانتری و علی‌اکبر صفایی‌فراهانی و عزیز سرمدی و احمد جلیل‌افشار. او در همین فصل از برخی مبارزان گمنام ایران نام برده که شایسته است بعدها با تفصیل بیشتری درباره آنان نوشته شود: پرویز اشجعی و عظیم رهین.
اهمیت سازمان دانش‌آموزان تنها در این نیست که برای آینده، جریانی را میسر کرده و همچنین برخی رهبران آن جریان را تربیت و هدایت کرده است، زیرا خود آن نیز در گسترش پایه‌های اجتماعی جبهه ملی دوم و احیای نام زنده‌یاد دکتر محمد مصدق و تقویت گرایش به چپ در آن جبهه مؤثر بوده است. حضور این تشکل از سوی دیگر، ماهیت ارتجاعی برخی گرایش‌های درونی جبهه ملی دوم و خصومت لجام‌گسیخته برخی رهبران آن را با سوسیالیسم و سوسیالیست‌ها آشکار کرد و برخی از آنان را نظیر خنجی و حجازی و سلامتیان به روی صحنه کشانید (ص 50 - 55).
به نوشته پاینده 90 نفر از اعضای سازمان دانش‌آموزان پس از انتشار اعلامیه رهبران یادشده جبهه ملی دوم درباره اخراجشان از جبهه، به واسطه دکتر غلامحسین مصدق نامه‌ای برای دکتر مصدق ارسال داشتند و از تنگ‌نظری‌های جریان راست جبهه ملی دوم، شکوه و گلایه کردند و آن مرحوم نیز نامه‌ای با این مضمون برای رهبران جبهه ملی فرستاد که «...اینها (جریانات چپ و دگراندیش) فرزندان پاک این ملت و مملکت هستند و کسی حق ندارد با آنها چنین برخوردهایی بکند. آنها را باید به جبهه ملی برگردانید» (ص 55)، اما با وجود چنین توصیه روشنی دست‌راستی‌های رهبری جبهه بازگردانیدن آنان را منوط به ترک نظرات و عقایدشان کردند. معترضان نیز چنین شرطی را نپذیرفتند و از ادامه همکاری با جبهه ملی منصرف شدند. پیامدهای این رفتار دست‌راستی‌های جبهه ملی نیز آشکار بود: آگاهی ساواک از یک گروه قدرتمند چپ اعم از منتقدان و طرفداران حزب توده ایران که آماده همکاری با جبهه ملی دوم بوده است و این خدمتی بود که دست‌راستی‌های جبهه ملی به ساواک و دربار پهلوی کردند.
پاینده در همین فصل به تحول دیگری اشاره می‌کند که با وجود ارزش‌های فراوان خود، بیشتر یک استثناست و به‌ندرت صورت می‌گرفته است. به نوشته او، داریوش فروهر که از پیامدهای انتشار اسامی آنان توسط خنجی و حجازی آگاه و نگران شده بود، به همه آنان پیشنهاد کرد که با حفظ آرا و عقاید خود به حزب ملت ایران بپیوندند تا از پیگردهای ویژه ساواک در امان بمانند.
پاینده سپس به واقعه‌ای اشاره می‌کند که حاکی از درایت و هوشمندی برخی فعالان سیاسی آن روزگار و صبر و شکیبایی همانان در موضع‌گیری علیه برخی تحولات نامألوف و ناروشن زمانه است. سازمان دانش‌آموزان دو، سه روز بعد از تعیین دکتر امینی به صدارت -16 اردیبهشت 1340- اعلامیه‌ای علیه دکتر امینی منتشر کرد و او را معلوم‌الحال و عاقد قرارداد کنسرسیوم نامید. پخش اعلامیه تازه آغاز شده بود که بیژن جزنی از آن آگاهی یافت و با اصرار فراوان خواهان جلوگیری از انتشار آن شد. اصرار او نتیجه داد و به‌جز تعداد اندکی از اعلامیه‌ها که دیگر قابل جمع‌آوری نبود، از انتشار بقیه اوراق اعلامیه خودداری شد. بیژن 10 سال بعد در زندان عشرت‌آباد به پاینده گفت که آن اعلامیه، هنوز که مواضع و کابینه دکتر امینی اعلام نشده، غلط‌ترین کاری بود که می‌شد درآن مقطع انجام داد (ص59 -60).
پاینده سپس از چگونگی و دلایل انحلال سازمان دانش‌آموزان می‌گوید و به همکاری خود با گروهی به نام اول ماه مه می‌پردازد که توسط باقر مؤمنی از منتقدان کمیته مرکزی حزب توده و برخی همفکرانش تأسیس شده بود و سپس از گروه دیگری با همین نظریات به نام کمیته انقلابی حزب توده ایران یاد می‌کند -با سازمان انقلابی حزب توده ایران اشتباه نشود- که تقریبا برای اغلب پژوهشگران تاریخ چپ ایران ناشناخته مانده است. یکی از اعضای این کمیته دکتر خانک عشقی بود که تحقیق ارزنده‌ای درباره جنگ‌های اول ایران و روسیه و انعقاد قرارداد گلستان 1228 هق / 1813 م تألیف و منتشر کرده است. گزارش پاینده درباره گروه‌های موسوم به جریان و پروسه نیز خواندنی است و فواید معینی در مطالعه احوال چپ ایران دارد (ص 65 - 72).
شرح شكنجه‌های زندان
پاینده در نیمه دوم دهه 40 همکار ناپیوسته سازمان توفان شد و اشاراتی که دراین‌باره به‌دست می‌دهد، حکایت بی‌تجربگی‌هایی است که عمل بدان‌ها به‌طور عمده منتهی به تشدید موفقیت‌های ساواک در کشف و شناسایی و برهم‌زدن سازمان‌های سیاسی مبارز کشور می‌شد. پاینده در همین ارتباط دستگیر شد و تا آستانه مرگ پیش رفت. او ضمن بازگویی روند دستگیری خود اشاره‌ای نیز به طبع پست و طینت پلید مأموران امنیتی رژیم پهلوی دارد و از سرقت یکی از لباس‌های قیمتی خود توسط تهرانی بازجوی بدنام ساواک -همان بهمن نادری که در بهار سال 1358 اعدام شد- از خانه پدری‌اش یاد می‌کند.
شرح مختصر پاینده از شکنجه‌هایی که هادی جفرودی هم‌پرونده او تحمل کرده بود، در عین کوتاهی، بسیار رنج‌آور و آزارنده و غیرقابل‌باور است. تصور اینکه مأموران جنایتکار امنیتی رژیم، انسانی را به مدت شش شبانه‌روز سرپا نگه داشته و مانع از خواب و خوراک و قضای حاجت و هرگونه حرکت دیگری شوند، در مخیله بسیاری از آدمیزادگان نمی‌گنجد اما جانیانی که تنها هدفشان خدمت به مستبد خائن جانی و تأمین ارتقای شغلی خودشان است که در زمره این‌گونه آدمی‌زادگان نیستند. عارف ضمن گزارشی از مرحله دوم بازجویی‌اش به طعنه کثیف تهرانی نسبت‌به خود و پاسخ دندان‌شکنش به آن جانی فرومایه اشاره می‌کند که حقیقتا افتخارآفرین است.
پاسخ او هرچند شکنجه و تنبیه سختی به‌دنبال داشت اما از سوی دیگر نشانه استقامت و استواری در برابر فرومایگانی بود که تنها در مکان‌های اختصاصی همراه با اسلحه یا تحت حفاظت‌های سخت پلیسی و مسلحانه، قدرت عرض اندام و خودفروشی داشتند و نمی‌توانستند تصور کنند مردمانی پیدا می‌شوند که درست برخلاف آنان قادرند با خریدن مشت و لگد و شلاق به جانشان، پاسخی مناسب فرومایگی‌هایشان در کف دستشان بگذارند (ص 96 - 97).
قسمت دیگری از خاطرات پاینده، گزارش حق‌شناسانه او درباره یکی از معروف‌ترین زندان‌بان‌های ایران در دوران پهلوی دوم یعنی استوار ساقی، معاون رئیس زندان قزل‌قلعه است که به تقریب همه زندنیان سیاسی ایران که گذرشان به قزل‌قلعه افتاده است، در مجموع از او با رضایت یاد می‌کنند. پاینده نیز از حق فروگذار نکرده و فراغت‌هایی را که ساقی برای بسیاری زندانیان و شکنجه‌شدگان مهیا می‌کرد، برشمرده است.
توضیح پاینده درباره تداول اصطلاح «ملی‌کشی» به‌طورکامل مطابق واقعیت است (ص 423 - 424) چون همه کسانی که آن سال‌ها را تجربه کرده بودند، می‌دانند که اولین ملی‌کشان، این اصطلاح را نخست به طنز و برای تفکیک دوران حبس پیشین از دوران حبس کنونی باب کرده بودند؛ یعنی اینکه حبس قبلی را از بابت جرائم انتسابی گذراندیم و مدت حبس کنونی را از برای ملت می‌گذرانیم. صدای این اصطلاح به زندان قصر نیز رسید و بسیاری از مبارزان سیاسی که در آستانه اتمام مدت محکومیتشان بودند، خود را آماده می‌کردند تا دوران ملی‌کشی را آغاز کنند.
دوران ملی‌کشی از پایان تعطیلات نوروز 1354 تا اواخر سال 1356 ادامه داشت، اما از زمستان سال 1355 و بعد از آغاز ریاست‌جمهوری جیمی کارتر در آمریکا و کاهش سختگیری‌های رژیم علیه مخالفان، مفهوم «جیمی‌کراسی» نیز به این دوران افزوده شد و تا پایان عمر سلطنت برقرار بود. در اردیبهشت سال 1356 زندانیان ملی‌کش را به کمیته مشترک منتقل کردند و سپس به زندان قصر بردند اما 20 نفر از این زندانیان را که علی پاینده نیز از آنان بود، در همان روزهای اقامت در کمیته از بقیه جدا کردند و در سلول‌های دیگر جای دادند و همینان بودند که با نمایندگان صلیب سرخ ملاقات و گفت‌وگو کرده و آنان را از وضع زندان‌ها و رفتار با زندانیان و انواع شکنجه‌ها و اعدام‌ها و ترورهای دولتی و قتل زندانیان در زیر شکنجه و اعدام غیرقانونی زندانیان محکوم به حبس - به‌ویژه داستان قتل 9 زندانی در 30 فروردین 1354- و انتقال گروه بزرگ‌تر زندانیان ملی‌کش به زندان قصر آگاه کردند و همین آگاهانیدن‌ها بود که روند رهایی باقی‌مانده زندانیان ملی‌کش را سرعت بخشید.
آزادی
صبح زود روز بعد از گفت‌وگوهای گروه 20 نفره با هیئت صلیب سرخ، نخست فرخ نگهدار و ساعاتی بعد علی پاینده را برای ملاقات با دکتر جوان از گروه کبوترهای بازجویان ساواک، احضار کردند و جوان با اعتراض به پاینده می‌گوید که چرا به صلیب سرخی‌ها دروغ گفتید و ما را به قتل 9 زندانی متهم کردید، درحالی‌که آنها در حین فرار کشته شدند. پاینده نیز با اشاره به پروتکل‌های نگهداری و ایاب و ذهاب زندانیان و رعایت انواع مراقبت‌ها حتی نسبت‌به زندانیان بیمار و ناتوان که خود نیز در سال 1350 از‌جمله چنین بیمارانی بود، در مخالفت با او می‌گوید که شاید شما بتوانید با شگردهای خود، ناآگاهان غیرسیاسی را قانع کنید اما من و امثال مرا نمی‌توانید فریب دهید. ما نمی‌توانیم باور کنیم که آنان را برخلاف پروتکل‌های خودتان چنان جابه‌جا می‌کردید که بتوانند به‌راحتی به فکر فرار بیفتند. دکتر جوان که توضیحی نداشت، در پاسخ به او می‌گوید که البته ما از کسی وحشت نداریم. می‌دانیم که برحق هستیم و می‌دانیم که شماها اشتباه می‌کنید. ملت با ماست. درهرحال پاینده اعتنایی به اظهارات جوان نمی‌کند و گویا زمان آزادی زندانیان ملی‌کش می‌شود و او نیز اطمینان می‌دهد که همه آنان تا پیش از پایان سال آزاد خواهند شد.
خوب به خاطر دارم که نمایندگان صلیب سرخ در یکی از روزهای آخر اقامت در زندان قصر با اسامی باقیمانده ملی‌کشان در زندان شماره 3 سابق (حیاط سه‌گوش) حضور یافتند که ما را ملاقات کنند. پس از دقایقی به خواست آنان اسامی ما را یکایک با بلندگو صدا کرده تا خود را به نماینده صلیب‌سرخ نشان دهیم. او نیز پس از مشاهده زندانی علامتی روی نام او می‌نهاد. چند روز بعد بار دیگر ما را به زندان اوین بازگردانیدند و بدین ترتیب بود که روند رهاسازی زندانیان ملی‌کش سرعت گرفت و به آنجا رسید که در میانه شهریور 1356، هر اتاق بند 4 اوین فقط دو، سه زندانی در خود داشت. دلتنگی‌های آن روزها هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود.
علی پاینده در مرداد 1356 به اتفاق سعید آذرنگ از زندان آزاد شد و در میان استقبال شگفت‌انگیز مردم محل به میان خانواده‌اش بازگشت. شرح زندگانی پاینده در سال‌های زندان او همه خواندنی است اما یکی از بهترین و ارزنده‌ترین گفته‌های او در خاتمه «بر من چه گذشت» دیده می‌شود. آنجا که می‌گوید: «در اینجا «آنچه بر من گذشت» به پایان می‌رسد؛ اما آنچه ما در طول هفت سال پر فراز و نشیب پشت‌سر گذاشتیم می‌تواند تجربه‌ای باشد برای آیندگان و کسانی که قلبشان به عشق مردم و میهنشان در سینه‌هایشان به تپش درمی‌آید. مبارزه مقوله‌ای است ضمن اینکه جانبداری سیاسی و اجتماعی دارد، علم مخصوص به خود را هم می‌طلبد. نسل ما که من کمترین آن هستم، اگر نتوانستیم از توانایی‌های خود کمال بهره را ببریم، حداقل به این نتیجه رسیدیم که به اندازه کافی از دانش مبارزاتی لازم و بینش‌های منطبق با معیارهای جهانی برخوردار نبودیم. ای‌کاش معلمانی داشتیم که به ما می‌آموختند مبارزه فقط سلحشوری و آرمان‌گرایی نیست، بلکه حلم است و صبوری است و ایستادگی و به‌کار‌گرفتن آموخته‌ها در راه ارتقا و اعتلای لحظه‌به‌لحظه دانسته‌ها و فعالیت‌ها. امید آنکه آیندگان آنچه را که ما نتوانستیم به سرانجام برسانیم، با آموختن از تجربه‌های مبارزان پیشین و توانایی‌های خود به سرانجام برسانند».

زندگی‌نامه‌ها و خاطرات دولتمردان و فعالان سیاسی و اجتماعی و به‌ویژه زندانیان سیاسی، در هر زمان همواره محل توجه و اعتنای جامعه فرهنگی و در مراحلی نیز مرجع مردم در تعیین صلاحیت دولت‌ها و اتخاذ نحوه رفتار در برابر آنها بوده است. در ایران ما به‌ویژه پس از انقلاب و سقوط رژیم پهلوی گزارش‌نویسی از آنچه در مراکز به اصطلاح قضائی و زندان‌های رژیم جریان داشت و توحشی که بی‌پروا و دم‌افزون، تصاعد می‌گرفت و شکنجه‌های روزبه‌روز وحشیانه‌تری که علیه مخالفان و زندانیان سیاسی به کار می‌رفت، نقشی بسیار ارزنده در افشای سلطنت پهلوی و ساختارهای ارتجاعی و استبدادی آن رژیم و نقش اساسی شاهان پهلوی و اتباعشان در هیئت حاکمه و طبقه حاکمه ایران در نابودی برگشت‌ناپذیر مشروطیت داشته و قدرت مبارزه با قهقرای سیاسی را در ایران افزایش دادند. یکی از آخرین گزارش‌ها از این دست، زندگینامه و خاطرات دوست شریف و بزرگوارم عارف پاینده است -ما البته همیشه او را علی پاینده می‌خواندیم- به نام «آنچه بر من ‌گذشت» که در آبان‌ماه سال جاری با ویراستاری آقای محمدحسین خسروپناه و ازسوی نشر اختران به بازار آمد.
زندگی ایرانیان ساكن شوروی
این کتاب صمیمی با اشاره شورانگیز و صمیمانه به نام مردی آغاز می‌شود که عظمتش و تأثیرات عظیم او بر یکی از سنگین‌ترین ادوار مبارزاتی دهه‌های 40 و 50 قرن حاضر ایران، تحت‌الشعاع نام رفیق بزرگ و خواهرزاده بزرگ‌تر از خودش، زنده‌یاد بیژن جزنی فروغ کمتری یافته است: مشعوف کلانتری که بیشتر با نام دومش یعنی سعید کلانتری شناخته می‌شد. علی پاینده با اتحاف زندگی‌نامه خود به آن شجاعت متین که تجسم این هر دو صفت بود، حقی را ادا کرد که دیگران یا فراموش کرده‌اند یا دور انداخته‌اند و یا بیرون از مصلحت‌های خود می‌بینند.
آغاز خاطرات پاینده یادآور لحظاتی از زندگی ایرانیان ساکن شوروی است و به‌ویژه اشاره دارد به تصمیم آن دولت درباره اختیار ایرانیان آن کشور در کسب تابعیت دولت شوروی و بازگشت به ایران. اغلب گزارش‌هایی که تا امروز در‌این‌باره به‌دست داده شده، این لحظات را در وجیزه‌های متورم‌شان چنان با تلخی ارائه کرده‌اند که گویی دولت شوروی این مردم را که بی‌پناه مانده بودند، همچون طعمه‌های آماده برای تصرف اموال و نقدینگی‌هایشان می‌نگریسته و همگی را لخت و عریان به ایران انتقال داده است، اما علی پاینده به نقل از والدین خود و دیگر بستگانش که از قلمرو شوروی به ایران بازگشته بودند، تصویر دیگری از این واقعه به‌دست می‌دهد و بدین‌ترتیب آشکار می‌شود که تنها گروه معدودی از ایرانیان که به اخطارهای چندگانه دولت شوروی از سال 1937 تا 1939 توجهی نکرده بودند، با سختگیری و شدت عمل محسوس دولت شوروی ناگزیر از ترک قلمرو آن دولت شدند (ص 17 - 19).
پاینده در ادامه به احترام بخش قابل توجهی از افکار عمومی فعال جامعه ایران و یا در حقیقت تهران نسبت به میرجعفر پیشه‌وری صدر فرقه دموکرات آذربایجان ایران اشاره می‌کند و همین مطلب را مانعی در راه ابراز احساسات خصمانه و زننده مخالفان نسبت به او می‌داند اما به قول او همینان برای پریدن از این مانع چاره دیگری اندیشیدند که اتفاقا هنوز نیز در کار است و آن عبارت بود از تحقیر و تمسخر غلام یحیی‌ دانشیان، همکار سرشناس پیشه‌وری. مرتجعان دولتی و طرفداران دربار و امپریالیسم بریتانیا و آمریکا، خاستگاه اجتماعی غلام یحیی را که ریشه در طبقات رنجبر و محروم داشت، دستاویز هجو و تحقیر او قرار می‌دادند و به‌ویژه در آن دسته حرکات خیابانی که عمده نیروهایش از اراذل و اوباش -‌به قول معروف داش‌مشدی‌ها و شاپومخملی‌ها‌- بودند، این هجویات و تمسخرها شدت و قوت بیشتری می‌گرفت و به‌سرعت متوجه همه ایرانیان ترک و ترک‌زبان می‌شد. طبقه حاکمه ایران کمترین نگرانی‌هایی از این بابت نداشت و به همین سبب نیز مانع عملیات آنان نمی‌شد، اما این حرکات ارتجاعی موجب واکنش‌های متقابل سخت و خشن ترکان می‌شد و هربار که اراذل و اوباش یادشده از میدان بهارستان به حوالی چهارراه‌های لاله‌زار و نادری می‌رسیدند، درگیری‌های شدیدی میان کاسبکاران ترک آن محدوده با این گروه لمپن‌ها پیش می‌آمد. دامنه این حرکات و به‌ویژه اصرار لمپن‌های یادشده که اغلب از جانب دربار و حزب عدالت سیدجمال امامی و حزب اراده ملی سید ضیاءالدین طباطبایی بسیج می‌شدند به تکرار توهین‌های زننده علیه هموطنان ترک، عواقب زیان‌بار و مخربی داشت که بدترین آنها تشکیل و تقویت نقار و خصومت‌های قومی میان ترکان و غیرترکان بود. نیروها و احزاب ملی در آن زمان متوجه مخافت چنین پدیده‌ای نشده بودند و کوششی برای فرونشاندن این فتنه‌گری‌ها نمی‌کردند اما به قول علی پاینده «... یکی از کارهای مثبتی که حزب توده در آن مقطع کرد، جلوی این دعوای خطرناک را گرفت. به سران هر دو طرف اخطار داد، وقتی توجهی نکردند، اعضای سازمان جوانان حزب را برای مقابله با آنها به خیابان فرستاد. روزهایی که دسته داش‌مشدی‌ها راه می‌افتاد و به اصطلاح دعوی ترک و فارس می‌شد، اعضای سازمان جوانان می‌آمدند و هر دو طرف را کتک می‌زدند. اقدام حزب توده مؤثر بود و در ضمن به‌تدریج مسائل جدی‌تری جای آن تقابل را گرفت و این ماجرا تمام شد» (ص 31).
سازمان دانش‌آموزان
عارف در جوانی، منتقد حزب توده شد اما همان‌گونه که خود تذکر داده در طول 50 سال بعد، از آن احساسات اولیه فاصله گرفت و به استدلال نزدیک‌تر شده است (ص 33 - 34) و نتیجه این تحول همان‌گونه که زندگی پاینده نشان داده است، چیزی نبود جز رعایت انصاف و عدالت در اتخاذ هر موضعی، له یا علیه هر فرد و گروه و حزبی. بسیاری از دوستان او از کسانی بودند و هستند که پاینده نسبت‌به تعلقات سیاسی‌شان انتقاد داشته است.
در خاطرات پاینده از تشکلی نام برده شده که اغلب مراجع تاریخ ایران بعد از کودتا و شاید همه‌شان درباره آن خاموش‌اند. تشکلی به‌نام «سازمان دانش‌آموزان» که مستقل بود و به‌دست جوانانی ایجاد شد که بعضا در سال‌های بعد نقشی اساسی در یکی از ادوار مبارزات ضداستبدادی و ضدامپریالیستی ایران ایفا کردند. جوانانی همچون مشعوف کلانتری و علی‌اکبر صفایی‌فراهانی و عزیز سرمدی و احمد جلیل‌افشار. او در همین فصل از برخی مبارزان گمنام ایران نام برده که شایسته است بعدها با تفصیل بیشتری درباره آنان نوشته شود: پرویز اشجعی و عظیم رهین.
اهمیت سازمان دانش‌آموزان تنها در این نیست که برای آینده، جریانی را میسر کرده و همچنین برخی رهبران آن جریان را تربیت و هدایت کرده است، زیرا خود آن نیز در گسترش پایه‌های اجتماعی جبهه ملی دوم و احیای نام زنده‌یاد دکتر محمد مصدق و تقویت گرایش به چپ در آن جبهه مؤثر بوده است. حضور این تشکل از سوی دیگر، ماهیت ارتجاعی برخی گرایش‌های درونی جبهه ملی دوم و خصومت لجام‌گسیخته برخی رهبران آن را با سوسیالیسم و سوسیالیست‌ها آشکار کرد و برخی از آنان را نظیر خنجی و حجازی و سلامتیان به روی صحنه کشانید (ص 50 - 55).
به نوشته پاینده 90 نفر از اعضای سازمان دانش‌آموزان پس از انتشار اعلامیه رهبران یادشده جبهه ملی دوم درباره اخراجشان از جبهه، به واسطه دکتر غلامحسین مصدق نامه‌ای برای دکتر مصدق ارسال داشتند و از تنگ‌نظری‌های جریان راست جبهه ملی دوم، شکوه و گلایه کردند و آن مرحوم نیز نامه‌ای با این مضمون برای رهبران جبهه ملی فرستاد که «...اینها (جریانات چپ و دگراندیش) فرزندان پاک این ملت و مملکت هستند و کسی حق ندارد با آنها چنین برخوردهایی بکند. آنها را باید به جبهه ملی برگردانید» (ص 55)، اما با وجود چنین توصیه روشنی دست‌راستی‌های رهبری جبهه بازگردانیدن آنان را منوط به ترک نظرات و عقایدشان کردند. معترضان نیز چنین شرطی را نپذیرفتند و از ادامه همکاری با جبهه ملی منصرف شدند. پیامدهای این رفتار دست‌راستی‌های جبهه ملی نیز آشکار بود: آگاهی ساواک از یک گروه قدرتمند چپ اعم از منتقدان و طرفداران حزب توده ایران که آماده همکاری با جبهه ملی دوم بوده است و این خدمتی بود که دست‌راستی‌های جبهه ملی به ساواک و دربار پهلوی کردند.
پاینده در همین فصل به تحول دیگری اشاره می‌کند که با وجود ارزش‌های فراوان خود، بیشتر یک استثناست و به‌ندرت صورت می‌گرفته است. به نوشته او، داریوش فروهر که از پیامدهای انتشار اسامی آنان توسط خنجی و حجازی آگاه و نگران شده بود، به همه آنان پیشنهاد کرد که با حفظ آرا و عقاید خود به حزب ملت ایران بپیوندند تا از پیگردهای ویژه ساواک در امان بمانند.
پاینده سپس به واقعه‌ای اشاره می‌کند که حاکی از درایت و هوشمندی برخی فعالان سیاسی آن روزگار و صبر و شکیبایی همانان در موضع‌گیری علیه برخی تحولات نامألوف و ناروشن زمانه است. سازمان دانش‌آموزان دو، سه روز بعد از تعیین دکتر امینی به صدارت -16 اردیبهشت 1340- اعلامیه‌ای علیه دکتر امینی منتشر کرد و او را معلوم‌الحال و عاقد قرارداد کنسرسیوم نامید. پخش اعلامیه تازه آغاز شده بود که بیژن جزنی از آن آگاهی یافت و با اصرار فراوان خواهان جلوگیری از انتشار آن شد. اصرار او نتیجه داد و به‌جز تعداد اندکی از اعلامیه‌ها که دیگر قابل جمع‌آوری نبود، از انتشار بقیه اوراق اعلامیه خودداری شد. بیژن 10 سال بعد در زندان عشرت‌آباد به پاینده گفت که آن اعلامیه، هنوز که مواضع و کابینه دکتر امینی اعلام نشده، غلط‌ترین کاری بود که می‌شد درآن مقطع انجام داد (ص59 -60).
پاینده سپس از چگونگی و دلایل انحلال سازمان دانش‌آموزان می‌گوید و به همکاری خود با گروهی به نام اول ماه مه می‌پردازد که توسط باقر مؤمنی از منتقدان کمیته مرکزی حزب توده و برخی همفکرانش تأسیس شده بود و سپس از گروه دیگری با همین نظریات به نام کمیته انقلابی حزب توده ایران یاد می‌کند -با سازمان انقلابی حزب توده ایران اشتباه نشود- که تقریبا برای اغلب پژوهشگران تاریخ چپ ایران ناشناخته مانده است. یکی از اعضای این کمیته دکتر خانک عشقی بود که تحقیق ارزنده‌ای درباره جنگ‌های اول ایران و روسیه و انعقاد قرارداد گلستان 1228 هق / 1813 م تألیف و منتشر کرده است. گزارش پاینده درباره گروه‌های موسوم به جریان و پروسه نیز خواندنی است و فواید معینی در مطالعه احوال چپ ایران دارد (ص 65 - 72).
شرح شكنجه‌های زندان
پاینده در نیمه دوم دهه 40 همکار ناپیوسته سازمان توفان شد و اشاراتی که دراین‌باره به‌دست می‌دهد، حکایت بی‌تجربگی‌هایی است که عمل بدان‌ها به‌طور عمده منتهی به تشدید موفقیت‌های ساواک در کشف و شناسایی و برهم‌زدن سازمان‌های سیاسی مبارز کشور می‌شد. پاینده در همین ارتباط دستگیر شد و تا آستانه مرگ پیش رفت. او ضمن بازگویی روند دستگیری خود اشاره‌ای نیز به طبع پست و طینت پلید مأموران امنیتی رژیم پهلوی دارد و از سرقت یکی از لباس‌های قیمتی خود توسط تهرانی بازجوی بدنام ساواک -همان بهمن نادری که در بهار سال 1358 اعدام شد- از خانه پدری‌اش یاد می‌کند.
شرح مختصر پاینده از شکنجه‌هایی که هادی جفرودی هم‌پرونده او تحمل کرده بود، در عین کوتاهی، بسیار رنج‌آور و آزارنده و غیرقابل‌باور است. تصور اینکه مأموران جنایتکار امنیتی رژیم، انسانی را به مدت شش شبانه‌روز سرپا نگه داشته و مانع از خواب و خوراک و قضای حاجت و هرگونه حرکت دیگری شوند، در مخیله بسیاری از آدمیزادگان نمی‌گنجد اما جانیانی که تنها هدفشان خدمت به مستبد خائن جانی و تأمین ارتقای شغلی خودشان است که در زمره این‌گونه آدمی‌زادگان نیستند. عارف ضمن گزارشی از مرحله دوم بازجویی‌اش به طعنه کثیف تهرانی نسبت‌به خود و پاسخ دندان‌شکنش به آن جانی فرومایه اشاره می‌کند که حقیقتا افتخارآفرین است.
پاسخ او هرچند شکنجه و تنبیه سختی به‌دنبال داشت اما از سوی دیگر نشانه استقامت و استواری در برابر فرومایگانی بود که تنها در مکان‌های اختصاصی همراه با اسلحه یا تحت حفاظت‌های سخت پلیسی و مسلحانه، قدرت عرض اندام و خودفروشی داشتند و نمی‌توانستند تصور کنند مردمانی پیدا می‌شوند که درست برخلاف آنان قادرند با خریدن مشت و لگد و شلاق به جانشان، پاسخی مناسب فرومایگی‌هایشان در کف دستشان بگذارند (ص 96 - 97).
قسمت دیگری از خاطرات پاینده، گزارش حق‌شناسانه او درباره یکی از معروف‌ترین زندان‌بان‌های ایران در دوران پهلوی دوم یعنی استوار ساقی، معاون رئیس زندان قزل‌قلعه است که به تقریب همه زندنیان سیاسی ایران که گذرشان به قزل‌قلعه افتاده است، در مجموع از او با رضایت یاد می‌کنند. پاینده نیز از حق فروگذار نکرده و فراغت‌هایی را که ساقی برای بسیاری زندانیان و شکنجه‌شدگان مهیا می‌کرد، برشمرده است.
توضیح پاینده درباره تداول اصطلاح «ملی‌کشی» به‌طورکامل مطابق واقعیت است (ص 423 - 424) چون همه کسانی که آن سال‌ها را تجربه کرده بودند، می‌دانند که اولین ملی‌کشان، این اصطلاح را نخست به طنز و برای تفکیک دوران حبس پیشین از دوران حبس کنونی باب کرده بودند؛ یعنی اینکه حبس قبلی را از بابت جرائم انتسابی گذراندیم و مدت حبس کنونی را از برای ملت می‌گذرانیم. صدای این اصطلاح به زندان قصر نیز رسید و بسیاری از مبارزان سیاسی که در آستانه اتمام مدت محکومیتشان بودند، خود را آماده می‌کردند تا دوران ملی‌کشی را آغاز کنند.
دوران ملی‌کشی از پایان تعطیلات نوروز 1354 تا اواخر سال 1356 ادامه داشت، اما از زمستان سال 1355 و بعد از آغاز ریاست‌جمهوری جیمی کارتر در آمریکا و کاهش سختگیری‌های رژیم علیه مخالفان، مفهوم «جیمی‌کراسی» نیز به این دوران افزوده شد و تا پایان عمر سلطنت برقرار بود. در اردیبهشت سال 1356 زندانیان ملی‌کش را به کمیته مشترک منتقل کردند و سپس به زندان قصر بردند اما 20 نفر از این زندانیان را که علی پاینده نیز از آنان بود، در همان روزهای اقامت در کمیته از بقیه جدا کردند و در سلول‌های دیگر جای دادند و همینان بودند که با نمایندگان صلیب سرخ ملاقات و گفت‌وگو کرده و آنان را از وضع زندان‌ها و رفتار با زندانیان و انواع شکنجه‌ها و اعدام‌ها و ترورهای دولتی و قتل زندانیان در زیر شکنجه و اعدام غیرقانونی زندانیان محکوم به حبس - به‌ویژه داستان قتل 9 زندانی در 30 فروردین 1354- و انتقال گروه بزرگ‌تر زندانیان ملی‌کش به زندان قصر آگاه کردند و همین آگاهانیدن‌ها بود که روند رهایی باقی‌مانده زندانیان ملی‌کش را سرعت بخشید.
آزادی
صبح زود روز بعد از گفت‌وگوهای گروه 20 نفره با هیئت صلیب سرخ، نخست فرخ نگهدار و ساعاتی بعد علی پاینده را برای ملاقات با دکتر جوان از گروه کبوترهای بازجویان ساواک، احضار کردند و جوان با اعتراض به پاینده می‌گوید که چرا به صلیب سرخی‌ها دروغ گفتید و ما را به قتل 9 زندانی متهم کردید، درحالی‌که آنها در حین فرار کشته شدند. پاینده نیز با اشاره به پروتکل‌های نگهداری و ایاب و ذهاب زندانیان و رعایت انواع مراقبت‌ها حتی نسبت‌به زندانیان بیمار و ناتوان که خود نیز در سال 1350 از‌جمله چنین بیمارانی بود، در مخالفت با او می‌گوید که شاید شما بتوانید با شگردهای خود، ناآگاهان غیرسیاسی را قانع کنید اما من و امثال مرا نمی‌توانید فریب دهید. ما نمی‌توانیم باور کنیم که آنان را برخلاف پروتکل‌های خودتان چنان جابه‌جا می‌کردید که بتوانند به‌راحتی به فکر فرار بیفتند. دکتر جوان که توضیحی نداشت، در پاسخ به او می‌گوید که البته ما از کسی وحشت نداریم. می‌دانیم که برحق هستیم و می‌دانیم که شماها اشتباه می‌کنید. ملت با ماست. درهرحال پاینده اعتنایی به اظهارات جوان نمی‌کند و گویا زمان آزادی زندانیان ملی‌کش می‌شود و او نیز اطمینان می‌دهد که همه آنان تا پیش از پایان سال آزاد خواهند شد.
خوب به خاطر دارم که نمایندگان صلیب سرخ در یکی از روزهای آخر اقامت در زندان قصر با اسامی باقیمانده ملی‌کشان در زندان شماره 3 سابق (حیاط سه‌گوش) حضور یافتند که ما را ملاقات کنند. پس از دقایقی به خواست آنان اسامی ما را یکایک با بلندگو صدا کرده تا خود را به نماینده صلیب‌سرخ نشان دهیم. او نیز پس از مشاهده زندانی علامتی روی نام او می‌نهاد. چند روز بعد بار دیگر ما را به زندان اوین بازگردانیدند و بدین ترتیب بود که روند رهاسازی زندانیان ملی‌کش سرعت گرفت و به آنجا رسید که در میانه شهریور 1356، هر اتاق بند 4 اوین فقط دو، سه زندانی در خود داشت. دلتنگی‌های آن روزها هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود.
علی پاینده در مرداد 1356 به اتفاق سعید آذرنگ از زندان آزاد شد و در میان استقبال شگفت‌انگیز مردم محل به میان خانواده‌اش بازگشت. شرح زندگانی پاینده در سال‌های زندان او همه خواندنی است اما یکی از بهترین و ارزنده‌ترین گفته‌های او در خاتمه «بر من چه گذشت» دیده می‌شود. آنجا که می‌گوید: «در اینجا «آنچه بر من گذشت» به پایان می‌رسد؛ اما آنچه ما در طول هفت سال پر فراز و نشیب پشت‌سر گذاشتیم می‌تواند تجربه‌ای باشد برای آیندگان و کسانی که قلبشان به عشق مردم و میهنشان در سینه‌هایشان به تپش درمی‌آید. مبارزه مقوله‌ای است ضمن اینکه جانبداری سیاسی و اجتماعی دارد، علم مخصوص به خود را هم می‌طلبد. نسل ما که من کمترین آن هستم، اگر نتوانستیم از توانایی‌های خود کمال بهره را ببریم، حداقل به این نتیجه رسیدیم که به اندازه کافی از دانش مبارزاتی لازم و بینش‌های منطبق با معیارهای جهانی برخوردار نبودیم. ای‌کاش معلمانی داشتیم که به ما می‌آموختند مبارزه فقط سلحشوری و آرمان‌گرایی نیست، بلکه حلم است و صبوری است و ایستادگی و به‌کار‌گرفتن آموخته‌ها در راه ارتقا و اعتلای لحظه‌به‌لحظه دانسته‌ها و فعالیت‌ها. امید آنکه آیندگان آنچه را که ما نتوانستیم به سرانجام برسانیم، با آموختن از تجربه‌های مبارزان پیشین و توانایی‌های خود به سرانجام برسانند».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها