فارسی، زبانِ روح ماست!
مهدی حجوانی
محمود کیانوش 23 دیماه 99 درگذشت.
سال 1398 پستی در اینستا گذاشتم و به جوانمرگی مطبوعات کودک اشاره کردم. گاهنامه «قلمرو ادبیات کودک» را مثال آوردم که مدتی سردبیرش بودم. در آن پست به مطلبی از محمود کیانوش اشاره کردم که به درخواست ما برای قلمرو فرستاد. مطلبی درباره کتاب شعر نوجوانانه «پشت یک لبخند» بیوک ملکی بود. در آن سالهای فقر نقد، مطلب وزین کیانوش چشمگیر بود. سندی از نسل قبل بود که نشان میداد شاعران نسل جدید بعد از انقلاب در حوزه شعر نوجوان درخشیدهاند.
از نوشتههای دیگرش چند خاطره دارم. یکی ترجمهای از نمایشنامه «سیر روز در شب» نوشته یوجین اونیل بود. یکی از استادان دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تکلیف کرد که این نمایشنامه را بخوانیم و در کلاس دربارهاش بحث کنیم. دومی مطلبی عالی در موضوع شکستهنویسی در ادبیات کودک بود و سوم شعرهایش بهویژه در حوزه کودک و نوجوان. آن شعرها در روزگار خودش نسبت به شعرهای بزرگانی همچون زندهیاد عباس یمینیشریف و زندهیاد پروین دولتآبادی در جایگاهی برتر ایستاده بودند (اگر اصولا مقایسه در این میدان کار درستی باشد). هرچه هست کیانوش را به درستی پدر شعر کودک نامیدهاند.
او انسانی بسیار فرهیخته، با متانت و پرتلاش بود. دوبار توفیق یافتم او را ببینم. یک بار در نمایشگاه کتاب تهران بود. حین صحبت عکاسی آمد و عکس گرفت و مثل خیلی از اتفاقهای اینچنینی دیگر نه از عکس نشان ماند و نه از عکاس. بار دوم سال 1381 بود که برای بازدید از نمایشگاه کتاب به لندن رفتم و با او تماس گرفتم. بزرگوارانه من و دوستانم، علیرضا متولی (مدیرمسئول نشر رویش) و برادرش امیر متولی را به صرف چای در حیاط کوچک منزلش دعوت کرد. خیلی حرفها زدیم. از بیماری خودش و همسرش خسته بود. میگفت ما هر دو بیماریم و هر دو پرستار همدیگر. از بیمارستان دولتی شاکی بود که خیلی دیر به آنها نوبت داده بود. درباره خدماتش به ادبیات و شعر کودک صحبت شد. آزرده بود که شعرها و آثار کودکانهاش باعث شدهاند تا آثار بزرگسالانهاش خوب دیده نشوند. واقعیت اما این بود که مخالفانی توطئه نکرده بودند تا آثار بزرگسالانه او دیده نشوند. همچنین هوادارانی زمینه نچیده بودند تا شعرهای کودکانهاش در روزگار خودش بر صدر بنشینند. آثار ادبی تا حد زیادی خودشان راهشان را باز میکنند. وانگهی مگر نوشتن برای کودکان نشانه کممایگی است؟ با اینهمه نه دلم آمد و نه
صلاح دیدم با استاد خسته در این موضوع چالش کنم. علیرضا یک دوربین جدید خریده بود و هنوز طرز کارش را خوب نمیدانست. بلند شد و دوربینش را روی ما امتحان کرد و به خیال خودش چند تا عکس از ما گرفت. بعد معلوم شد دوربین (گردنشکسته) عکسی نینداخته! پیش از خداحافظی، خوب یادم هست علیرضا سؤالی با این مضمون از استاد پرسید: این همه سال که خارج از ایران بودهاید، زبان فارسیتان ضعیف نشده؟ و پاسخ کیانوش برای همیشه در ذهنم حک شد: «بههیچوجه. فارسی، زبانِ روح ماست!». روحش شاد و یادش باقی.
محمود کیانوش 23 دیماه 99 درگذشت.
سال 1398 پستی در اینستا گذاشتم و به جوانمرگی مطبوعات کودک اشاره کردم. گاهنامه «قلمرو ادبیات کودک» را مثال آوردم که مدتی سردبیرش بودم. در آن پست به مطلبی از محمود کیانوش اشاره کردم که به درخواست ما برای قلمرو فرستاد. مطلبی درباره کتاب شعر نوجوانانه «پشت یک لبخند» بیوک ملکی بود. در آن سالهای فقر نقد، مطلب وزین کیانوش چشمگیر بود. سندی از نسل قبل بود که نشان میداد شاعران نسل جدید بعد از انقلاب در حوزه شعر نوجوان درخشیدهاند.
از نوشتههای دیگرش چند خاطره دارم. یکی ترجمهای از نمایشنامه «سیر روز در شب» نوشته یوجین اونیل بود. یکی از استادان دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تکلیف کرد که این نمایشنامه را بخوانیم و در کلاس دربارهاش بحث کنیم. دومی مطلبی عالی در موضوع شکستهنویسی در ادبیات کودک بود و سوم شعرهایش بهویژه در حوزه کودک و نوجوان. آن شعرها در روزگار خودش نسبت به شعرهای بزرگانی همچون زندهیاد عباس یمینیشریف و زندهیاد پروین دولتآبادی در جایگاهی برتر ایستاده بودند (اگر اصولا مقایسه در این میدان کار درستی باشد). هرچه هست کیانوش را به درستی پدر شعر کودک نامیدهاند.
او انسانی بسیار فرهیخته، با متانت و پرتلاش بود. دوبار توفیق یافتم او را ببینم. یک بار در نمایشگاه کتاب تهران بود. حین صحبت عکاسی آمد و عکس گرفت و مثل خیلی از اتفاقهای اینچنینی دیگر نه از عکس نشان ماند و نه از عکاس. بار دوم سال 1381 بود که برای بازدید از نمایشگاه کتاب به لندن رفتم و با او تماس گرفتم. بزرگوارانه من و دوستانم، علیرضا متولی (مدیرمسئول نشر رویش) و برادرش امیر متولی را به صرف چای در حیاط کوچک منزلش دعوت کرد. خیلی حرفها زدیم. از بیماری خودش و همسرش خسته بود. میگفت ما هر دو بیماریم و هر دو پرستار همدیگر. از بیمارستان دولتی شاکی بود که خیلی دیر به آنها نوبت داده بود. درباره خدماتش به ادبیات و شعر کودک صحبت شد. آزرده بود که شعرها و آثار کودکانهاش باعث شدهاند تا آثار بزرگسالانهاش خوب دیده نشوند. واقعیت اما این بود که مخالفانی توطئه نکرده بودند تا آثار بزرگسالانه او دیده نشوند. همچنین هوادارانی زمینه نچیده بودند تا شعرهای کودکانهاش در روزگار خودش بر صدر بنشینند. آثار ادبی تا حد زیادی خودشان راهشان را باز میکنند. وانگهی مگر نوشتن برای کودکان نشانه کممایگی است؟ با اینهمه نه دلم آمد و نه
صلاح دیدم با استاد خسته در این موضوع چالش کنم. علیرضا یک دوربین جدید خریده بود و هنوز طرز کارش را خوب نمیدانست. بلند شد و دوربینش را روی ما امتحان کرد و به خیال خودش چند تا عکس از ما گرفت. بعد معلوم شد دوربین (گردنشکسته) عکسی نینداخته! پیش از خداحافظی، خوب یادم هست علیرضا سؤالی با این مضمون از استاد پرسید: این همه سال که خارج از ایران بودهاید، زبان فارسیتان ضعیف نشده؟ و پاسخ کیانوش برای همیشه در ذهنم حک شد: «بههیچوجه. فارسی، زبانِ روح ماست!». روحش شاد و یادش باقی.