|

از هرمز

روح‌اله ناصری

این نوشته، بعد از مطالعه مقاله دایه‎‌ مهربان‌تر از مادر، نوشته آقای امید رحیمی، چاپ‌شده در ستون دغدغه روزنامه «شرق»، روز چهارشنبه، 17 دی نگاشته شده است. در همین سوپرمارکت نشسته بودیم که آقای (ابراهیم) زارعی، «شرق» به دست وارد شد. گویی بین دایه‌ها بر سر مهربان‌تر‌بودن رقابت است كه اگر همه آنها براى اثبات محبت‌شان قدمى هم در جزیره بردارند، هرمز مدینه فاضله خواهد شد. متنی نوشته‌شده از قول یکی از ما، اما فاصله بین واقعیتی که ما با زندگی در هرمز تجربه می‌کنیم و زاویه نگاه‌ این مقاله، بر آنمان داشت تا كمى از شرایط بنویسیم.
چند سال پیش، این سوپرمارکت 200‌متری من وجود نداشت، نیازی به وجودش هم نبود. مغازه کوچکی داشتم و مایحتاج روزانه می‌فروختم. قدیم‌ترها جنس‌ بردن و آوردن از خصب و رأس‌الخیمه خودش کسب‌و‌کار حساب می‌شد. 80 درصد مردم هرمز هم این را پیشه خود کرده بودند. بقیه هم صیاد بودند؛ ولی بعد از سال 80 که این مدل کار مرزنشین‌ها قاچاق محسوب شد و بساطش برچیده شد، شغلی جایگزینش نشد. نه اینکه شغلی پا نگیرد؛ اما تقاضا برای هیچ خدمتی آن‌قدر نبود که به دوام شغلی بینجامد. این بود که حَسَب نیاز، یا به بندر می‌رفتیم یا کسی از بندرعباس یا میناب به دادمان می‌رسید. آقای زارعی که یادآوری می‌کند پنجره‌ساز شهر، تمام این سال‌ها دوام آورده، به صرافت می‌افتیم که قدیمی‌های شهر را بشماریم. غیر از نانواهای شهر اما پیشه‌ای در خاطرمان نیست. آن سال‌ها بیش از نصف مردم جزیره، بی‌کار بودند. تقریبا هفته‌ای یک خانوار به میناب یا بندر‌عباس مهاجرت می‌کرد. زمین خیلی ارزان بود؛ ولی کسی توان خرید نداشت. اداره بنادر شناور‌های هرمز را کنسل کرده بود، در سطح جزیره هم کمتر از 10 ماشین و همین تعداد موتور سه‌چرخ وجود داشت. شهر داشت خالی می‌شد.
تا اینکه سال 87 سروکله بچه‌های «فرش خاکی» پیدا شد. آنها از قابلیتی صحبت می‌کردند که ما نه می‌شناختیم نه باور می‌کردیم. فرش خاکی برای اولین بار اجرا شد. صدها نفر بدون تبلیغات ویژه، به جزیره‌ای آمده بودند که جز در عزاداری و راهپیمایی چنین جمعیتی به خود ندیده بود. آنها حقیقت رنگین‌کمانی بی‌نظیر زیر پایمان را به ما نشان دادند. ورق داشت برمی‌گشت. داشتیم شناخته می‌شدیم، به چیزی غیر از جنگ. بدون تبلیغات پرهزینه، پای گردشگر به جزیره باز شده بود و با خودش رونق آورده بود. گردشگر، سه‌چرخ کرایه می‌کرد و دور جزیره می‌چرخید، آب و غذا می‌خرید، نان می‌خرید و خوش‌اقبال بودیم اگر شب هم می‌ماند. مردم برای کسب درآمد، به اجاره‌دادن اتاق‌ خانه‌های‌شان روی آورده بودند. شغل‌های جدیدی شکل می‌گرفت. با اینکه خانه‌ها گران شده بودند؛ ولی یک راننده سه‌چرخ هم می‌توانست خانه‌دار شود.
شهر دوباره جان گرفته بود. آنهایی که مانده بودیم، به ماندن خود امیدوار شدیم. دیدن بازگشت اقوام مهاجرت‌کرده هم قوت قلب‌مان بود. كم‌كم از تهران و بندر هم میان ما آمدند. هاستل‌ها و بوم‌گردی‌ها بین خانه‌های ما شکل گرفت. گردشگرها به همه کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر نفوذ کردند. قدم‌شان روى چشم ما، ولى لازم بود مراقب باشیم. شهر نباید به یك هتل بزرگ تبدیل می‌شد و ما، خانه‌دارهای این هتل بزرگ می‌شدیم. خوب است که شهر همه چیز داشته باشد و بهتر است ما در خانه‌های‌مان استراحت كنیم. ورود بی‌حد‌و‌مرز به حریم خصوصی ما ممكن بود عواقب داشته باشد، بعضى گردشگران با چادرهای‌شان در لایه‌های بیرون‌تر شهر اتراق مى‌كردند و گاهى براى خرید پیش ما مى آمدند، به نظر من بیرون شهر بودنشان بهتر بود؛ ولى در هر حال حضورشان بركت داشت.
زمزمه مخالفت‌هایی هم شنیده می‌شد. سال 93 بالاخره دغدغه‌های اخلاقی و دلواپسی‌های اجتماعی و مذهبی پیروز شد و برنامه فرش خاکی کنسل شد. راهکار بچه‌های فرش خاکی، برای احیای مسیر پویاسازی جزیره، اخذ مجوز، ثبت و رسمی‌کردن این پروژه فرهنگی-بومی بود. از دوستان هنرمند و معمار غیر‌بومی‌شان هم کمک گرفتند. کارشناسان مختلف و متخصص محیط زیست هم آوردند. جلسه و کارگاه برگزار کردند. قصه زندگی ما را شنیدند. توانایی بچه‎های ما و امکانات شهرمان را دیدند و شروع به کار کردند. «رونگ» را ساختند که مردم و گردشگرها هر دو در آن رفت‌و‌آمد دارند. بعد هم هتلی در نزدیکی ساحل فرش ساختند که البته به قول آقای (زهیر) نجاتی، «ما ساختیم. جوان‌های ما و آنها». آقای زارعی دوستانی دارد که تمام دوره ساخت این پروژه‌ها عضو تیم اجرائی بودند و می‌گوید راحتیِ خیال یک جوانِ تا دیروز بی‌کار، به تضمین نان خانواده‌اش تا چند ماه و شاید چند سال، خیلی ارزشمند است. درآمد ثابت که وجود داشته باشد، دیگر لازم نیست خانه‌ات را با چند گردشگر شریک شوی.
یک سرمایه‌گذاری واقعی صورت گرفته است. همه ما در نظر گرفته شده‌ایم. گزارش آنچه اتفاق اتفاده، به صورت شفاف به ما ارائه می‌شود. نه آن‌گونه که این سال‌ها بارها اتفاق افتاده. همه زمین‌های جزیره فروخته شده‌اند، از کله کوه تا هشتاد گزی. حتی به رایگان واگذار شدند که بنایی احداث شود. دریغ از یک پروژه تمام‌شده و چه بسیار پروژه‌هایی که حتی آغاز نشدند. قولی و کلامی که به مالکیت زمینی منجر شد که امروز ارزش بالایی یافته است. تا جایی که ما می‌دانیم، سرمایه‌گذارهای كمپ فرش، هرچه را هست، ساخته‌اند و سرمایه آورده‌اند. مردم اغلب عاشق زمین به شكل دارایى هستند، خاك را می‌گذارند تا گران شود؛ اما اینها پروژه‌هایی ساخته‌اند، پروژه‌هایی که باعث شده نه‌تنها در ایران، بلکه در تمام دنیا اسم جزیره هرمز با تکیه بر جاذبه‌های گردشگری‌اش بر سر زبان‌ها بیفتد. شاید برای این کارها هم که شده، چاله چوله‌های خیابان‌ها را بگیرند و فکری برای زباله‌ها بکنند. آقای نجاتی خبر آخر را می‌دهد: مشاور این پروژه، جایزه چند ده میلیونی‌اش را هم به بهداری جزیره هدیه کرده. امیدواریم وعده‌شان را عملی کنند و کسی واقعا کاری برای ما بکند.
از بیرونِ گود نشینانِ دلواپسی كه طعم شرایط زندگی ما را نچشیده‌اند، مى‌خواهیم كه دنیا را از پشت چشم ما ببینند، ما هم می‌دانیم در دنیا چه خبر است. ما آسایش می‌خواهیم و از نگاه فقرپسندِ مُدِ روز دل خوشى نداریم. ما خودمان عكاسى بلدیم و نمى‌خواهیم سوژه عكاسى كسانى شویم كه انگار این جزیره را كشف كرده‌اند. هرمز شش‌هزارو 500 نفر سكنه دارد و براى خودش شهرى است.
ما از تمام پروژه‌های پیشرو شفافی که به دنبال بهبود کیفیت زندگی‌مان باشند، حمایت می‌کنیم و بیشتر از هر چیز به واقعیتی که جلوی چشمان‌مان جریان دارد، اعتماد داریم.

این نوشته، بعد از مطالعه مقاله دایه‎‌ مهربان‌تر از مادر، نوشته آقای امید رحیمی، چاپ‌شده در ستون دغدغه روزنامه «شرق»، روز چهارشنبه، 17 دی نگاشته شده است. در همین سوپرمارکت نشسته بودیم که آقای (ابراهیم) زارعی، «شرق» به دست وارد شد. گویی بین دایه‌ها بر سر مهربان‌تر‌بودن رقابت است كه اگر همه آنها براى اثبات محبت‌شان قدمى هم در جزیره بردارند، هرمز مدینه فاضله خواهد شد. متنی نوشته‌شده از قول یکی از ما، اما فاصله بین واقعیتی که ما با زندگی در هرمز تجربه می‌کنیم و زاویه نگاه‌ این مقاله، بر آنمان داشت تا كمى از شرایط بنویسیم.
چند سال پیش، این سوپرمارکت 200‌متری من وجود نداشت، نیازی به وجودش هم نبود. مغازه کوچکی داشتم و مایحتاج روزانه می‌فروختم. قدیم‌ترها جنس‌ بردن و آوردن از خصب و رأس‌الخیمه خودش کسب‌و‌کار حساب می‌شد. 80 درصد مردم هرمز هم این را پیشه خود کرده بودند. بقیه هم صیاد بودند؛ ولی بعد از سال 80 که این مدل کار مرزنشین‌ها قاچاق محسوب شد و بساطش برچیده شد، شغلی جایگزینش نشد. نه اینکه شغلی پا نگیرد؛ اما تقاضا برای هیچ خدمتی آن‌قدر نبود که به دوام شغلی بینجامد. این بود که حَسَب نیاز، یا به بندر می‌رفتیم یا کسی از بندرعباس یا میناب به دادمان می‌رسید. آقای زارعی که یادآوری می‌کند پنجره‌ساز شهر، تمام این سال‌ها دوام آورده، به صرافت می‌افتیم که قدیمی‌های شهر را بشماریم. غیر از نانواهای شهر اما پیشه‌ای در خاطرمان نیست. آن سال‌ها بیش از نصف مردم جزیره، بی‌کار بودند. تقریبا هفته‌ای یک خانوار به میناب یا بندر‌عباس مهاجرت می‌کرد. زمین خیلی ارزان بود؛ ولی کسی توان خرید نداشت. اداره بنادر شناور‌های هرمز را کنسل کرده بود، در سطح جزیره هم کمتر از 10 ماشین و همین تعداد موتور سه‌چرخ وجود داشت. شهر داشت خالی می‌شد.
تا اینکه سال 87 سروکله بچه‌های «فرش خاکی» پیدا شد. آنها از قابلیتی صحبت می‌کردند که ما نه می‌شناختیم نه باور می‌کردیم. فرش خاکی برای اولین بار اجرا شد. صدها نفر بدون تبلیغات ویژه، به جزیره‌ای آمده بودند که جز در عزاداری و راهپیمایی چنین جمعیتی به خود ندیده بود. آنها حقیقت رنگین‌کمانی بی‌نظیر زیر پایمان را به ما نشان دادند. ورق داشت برمی‌گشت. داشتیم شناخته می‌شدیم، به چیزی غیر از جنگ. بدون تبلیغات پرهزینه، پای گردشگر به جزیره باز شده بود و با خودش رونق آورده بود. گردشگر، سه‌چرخ کرایه می‌کرد و دور جزیره می‌چرخید، آب و غذا می‌خرید، نان می‌خرید و خوش‌اقبال بودیم اگر شب هم می‌ماند. مردم برای کسب درآمد، به اجاره‌دادن اتاق‌ خانه‌های‌شان روی آورده بودند. شغل‌های جدیدی شکل می‌گرفت. با اینکه خانه‌ها گران شده بودند؛ ولی یک راننده سه‌چرخ هم می‌توانست خانه‌دار شود.
شهر دوباره جان گرفته بود. آنهایی که مانده بودیم، به ماندن خود امیدوار شدیم. دیدن بازگشت اقوام مهاجرت‌کرده هم قوت قلب‌مان بود. كم‌كم از تهران و بندر هم میان ما آمدند. هاستل‌ها و بوم‌گردی‌ها بین خانه‌های ما شکل گرفت. گردشگرها به همه کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر نفوذ کردند. قدم‌شان روى چشم ما، ولى لازم بود مراقب باشیم. شهر نباید به یك هتل بزرگ تبدیل می‌شد و ما، خانه‌دارهای این هتل بزرگ می‌شدیم. خوب است که شهر همه چیز داشته باشد و بهتر است ما در خانه‌های‌مان استراحت كنیم. ورود بی‌حد‌و‌مرز به حریم خصوصی ما ممكن بود عواقب داشته باشد، بعضى گردشگران با چادرهای‌شان در لایه‌های بیرون‌تر شهر اتراق مى‌كردند و گاهى براى خرید پیش ما مى آمدند، به نظر من بیرون شهر بودنشان بهتر بود؛ ولى در هر حال حضورشان بركت داشت.
زمزمه مخالفت‌هایی هم شنیده می‌شد. سال 93 بالاخره دغدغه‌های اخلاقی و دلواپسی‌های اجتماعی و مذهبی پیروز شد و برنامه فرش خاکی کنسل شد. راهکار بچه‌های فرش خاکی، برای احیای مسیر پویاسازی جزیره، اخذ مجوز، ثبت و رسمی‌کردن این پروژه فرهنگی-بومی بود. از دوستان هنرمند و معمار غیر‌بومی‌شان هم کمک گرفتند. کارشناسان مختلف و متخصص محیط زیست هم آوردند. جلسه و کارگاه برگزار کردند. قصه زندگی ما را شنیدند. توانایی بچه‎های ما و امکانات شهرمان را دیدند و شروع به کار کردند. «رونگ» را ساختند که مردم و گردشگرها هر دو در آن رفت‌و‌آمد دارند. بعد هم هتلی در نزدیکی ساحل فرش ساختند که البته به قول آقای (زهیر) نجاتی، «ما ساختیم. جوان‌های ما و آنها». آقای زارعی دوستانی دارد که تمام دوره ساخت این پروژه‌ها عضو تیم اجرائی بودند و می‌گوید راحتیِ خیال یک جوانِ تا دیروز بی‌کار، به تضمین نان خانواده‌اش تا چند ماه و شاید چند سال، خیلی ارزشمند است. درآمد ثابت که وجود داشته باشد، دیگر لازم نیست خانه‌ات را با چند گردشگر شریک شوی.
یک سرمایه‌گذاری واقعی صورت گرفته است. همه ما در نظر گرفته شده‌ایم. گزارش آنچه اتفاق اتفاده، به صورت شفاف به ما ارائه می‌شود. نه آن‌گونه که این سال‌ها بارها اتفاق افتاده. همه زمین‌های جزیره فروخته شده‌اند، از کله کوه تا هشتاد گزی. حتی به رایگان واگذار شدند که بنایی احداث شود. دریغ از یک پروژه تمام‌شده و چه بسیار پروژه‌هایی که حتی آغاز نشدند. قولی و کلامی که به مالکیت زمینی منجر شد که امروز ارزش بالایی یافته است. تا جایی که ما می‌دانیم، سرمایه‌گذارهای كمپ فرش، هرچه را هست، ساخته‌اند و سرمایه آورده‌اند. مردم اغلب عاشق زمین به شكل دارایى هستند، خاك را می‌گذارند تا گران شود؛ اما اینها پروژه‌هایی ساخته‌اند، پروژه‌هایی که باعث شده نه‌تنها در ایران، بلکه در تمام دنیا اسم جزیره هرمز با تکیه بر جاذبه‌های گردشگری‌اش بر سر زبان‌ها بیفتد. شاید برای این کارها هم که شده، چاله چوله‌های خیابان‌ها را بگیرند و فکری برای زباله‌ها بکنند. آقای نجاتی خبر آخر را می‌دهد: مشاور این پروژه، جایزه چند ده میلیونی‌اش را هم به بهداری جزیره هدیه کرده. امیدواریم وعده‌شان را عملی کنند و کسی واقعا کاری برای ما بکند.
از بیرونِ گود نشینانِ دلواپسی كه طعم شرایط زندگی ما را نچشیده‌اند، مى‌خواهیم كه دنیا را از پشت چشم ما ببینند، ما هم می‌دانیم در دنیا چه خبر است. ما آسایش می‌خواهیم و از نگاه فقرپسندِ مُدِ روز دل خوشى نداریم. ما خودمان عكاسى بلدیم و نمى‌خواهیم سوژه عكاسى كسانى شویم كه انگار این جزیره را كشف كرده‌اند. هرمز شش‌هزارو 500 نفر سكنه دارد و براى خودش شهرى است.
ما از تمام پروژه‌های پیشرو شفافی که به دنبال بهبود کیفیت زندگی‌مان باشند، حمایت می‌کنیم و بیشتر از هر چیز به واقعیتی که جلوی چشمان‌مان جریان دارد، اعتماد داریم.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها